#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_65
آنروز خسته و درمانده با تنی رنجور تصمیم به قدم زدن گرفتم..
لباسهایِ به زور اسلامی ام را به تن کردم و به سمت در رفتم.
به محض باز شدنِ در با حسام رو به رو شدم.
با جدیت پرسید که به کجا میروم و من با عصبانت پاسخ دادم که ربطی به او ندارد..
اما جریان همینجا پایان نیافت.
او با اخمی در هم کشیده گفت که بدون هماهنگی با او از خانه بیرون نروم و من که دلیل این حرفش را نمی فهمیدم
با لجبازی تمام رو به رویش ایستادم. و از خانه خارج شدم..
آسمان ابری بود و چکیدنِ نم نمِ باران رویِ صورتم.
از فرطِ درد و تهوع، تک تک سلولهایِ بدنم خستگی را فریاد میزد و پاهایم هوسِ قدم زدن، داشت.
اینجا ایران بود.
بدون رودخانه
میله های سرد
عطر قهوه و محبتهایِ عثمانِ همیشه نگران.
اینجا فقط عطر چای بود و نان گرم
و حسامی که نگرانی اش خلاصه میشد در برقِ چشمان به زمین دوخته اش و محبتی که در آواز قرآنش، گوشواره میشد به گوشهایم.
دیگر از او نمی ترسیدم اما احساس امنیتی هم نبود..
فقط می دانستم که حسام نمی تواند بد باشد..
قدمی به خروج نزدیک شده بودم که به سرعت مانتوام را کشید.
چنان قوی و پر قدرت که نتواستم مقاومت کنم و تا نزدیکِ حوضِ وسط حیات به دنبالش کشیده شدم.
به محض ایستادن به سمتش برگشتم و سیلیِ محکم به صورتش زدم.
صدای ساییده شدنِ دندانهایش را می شنیدم، اما چیزی نگفت و من هر چه بد و بیراه در چنته داشتم حواله اش کردم و او در سکوت فقط گوش داد.
بعد از چند ثانیه سرش را بالا آورد
(حالا آروم شدین؟ میتونیم حرف بزنیم؟)
شک نداشتم که دیوانگی اش حتمی ست.
(اگه عصبانی نمی شین باید بگم تا مدتی بدون من نباید برید بیرون از منزل.. بیرون از این خونه براتون امن نیست.. )
معده ام درد میکرد (چرا امن نیست؟؟ هان؟؟
تا کی باید صبر کنم ؟
اصلا من میخوام برگردم آلمان)
دستی به جایِ سیلی روی صورتش کشید (فعلا امکان برگشتن هم وجود نداره..
فقط باید کمی تحمل کنید.. به زودی همه چی روشن میشه.. سلامت شما خیلی واسم مهمه..)
سری از روی عصبانیت تکان دادم و بی توجه به حسام و حرفهایش به سمت در رفتم که کیفم را محکم در مشتش گرفت
و با صدایی نرم جمله ای را زمزمه کرد
( دانیال نگرانتونه..)
ایستادم ( چرا درست حرف نمیزنی؟ داری دیوونم میکنی؟
اون قصابی که صوفی ازش تعریف میکرد
چطور میتونه نگران خواهرش باشه..)
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕