✍️ صحنه دیدنی
▫️اوایـل ازدواجمـون بـود. بـرا خریـد بـا سـید مجتبـی رفتیم بازارچـه. بیـن راه بـا پدر و مادر آقا سـید برخورد کردیم سـید مجتبـی بـه محـض اینکـه پـدر و مـادرش رو دیـد، در نهایـت تواضـع و فروتنی خم شـد؛ روی زمیـن زانـو زد و پاهای والدینشو بوسـید. ایـن صحنـه برا من بسیار دیدنی بـود. آقـا سـید بـا اون هیکل تنومنـد و قامـت رشـید، در مقابـل والدینـش اینطـور فروتن بـود و احتـرام آنهـا را تـا حـد بالایـی نگـه مـیداشـت...
📚 سالنامه یاران ناب، ۱۳۹۳، به نقل از همسر شهید
#سید_مجتبی_هاشمی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم_و_پنجم (گروه آدم خوارها)
بہ دستور #شہید_چمران تا آخر تصرف #خرمشہر در آنجا ماندیم. حالا دیگر گروه ما زیر نظر فرماندهے #ســيد_مجتبے_هاشمے قرار داشت.
بیشتر افرادے کہ از مراکز دیگر رانده می شدند جذب #سید_مجتبے مے شدند. او فرمانده بســيار خوش برخوردے بود.
#ســيد با شــناختے که از #شاهرخ داشــت. بيشــتر اين افراد را به گروه او يعنے #آدمخوارها مے فرستاد.
در #آبادان شــخصے بود کہ بہ #مجيد_گاوے مشــهور بود. مے گفتند گنده لات اينجا بوده. تمام بدنش جاے چاقو و شکسـتگے بود.
#شــاهرخ وقتے #مجید را دید با همان زبان عاميانہ گفت:
ببينم، ميگن يہ روزے گنده لات #آبادان بودے. ميگن خيلے هم جيگر دارے، درســتہ !؟ اما امشب معلوم ميشہ، با هم ميريم جلو ببينم چيکاره اے !
شــب بہ سنگرهاے عراقيہـا نزديک شديم. #شاهرخ بہ مجيد گفت:
ميرے تو سنگراشون، يہ #افسر_عراقے رو ميکشے و اســلحہ اش رو ميارے. اگہ ديدم دل و جرأت دارے مي يارمت تو گروه آدم خوارها.
#مجيد يہ چاقو از تو کيفش برداشت و حرکت کرد. دو ساعت بعد اومد.
#مجید يک دفعہ دستش رو داخل كوله پشتے کرد و چيزے شبيہ توپ را آورد جلو. يک دفعہ داد زدم:
واے !! #ســر_بريده يک عراقے در دسـتش بود.
#شاهرخ که خيلے عادے به #مجيد نگاه مےکرد گفت:
سر کدوم سرباز بدبخت رو بريدے ؟
#مجيد کہ عصبانے شــده بود گفت:
به خدا سرباز نبود، بيا اين هم درجہ هاش، کندم.
#شــاهرخ سرے بہ علامت تائيد تکان داد و گفت:
حالا شد، تو ديگہ نيروے ما هستے.
#ادامه_دارد.
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم_و_ششم (گروه آدم خوارها)
هر کدام از کسانے کہ بہ گروه آدم خوارها ملحق مےشدند ماجراهائے داشــتند.
مثلا #علے_ترياکے قبل از انقلاب هم دانشجو بود و بہ زبان انگليسے مسلط بود.
#علے جذب #سید_مجتبے_هاشمے شده بود. بعدها مواد را ترك كرد و بہ يكے از رزمندگان خوب و شــجاع تبديل شد. #علے در عمليات كربلاے پنج به #شهادت رسيد.
شــخص ديگرے بود كه براے دزدے از خانہ هاے مردم راهے #خرمشــهر شده بود. او با #ســيد آشنا مےشود و رفاقت او با #سيد به جائے رسيد كہ همہ كارهاے گذشتہ را كنار گذاشت.
او به يكي از رزمندهہاے خوب گروه #شاهرخ تبديل شد.
در گروه #شاهرخ همہ جور آدمی بود.
مثلا شخصے بود کہ فارغ التحصيل از آمريکا بود. افراد بے نمازے بودند که در همان گروه بہ تبعیت از #شاهرخ نماز خوان شدند تا افراد #نماز شب خوان.
اکثر نيروهایے کہ جذب گروہ #فداییان_اسلام مےشدند وارد گروه آدم خوارها مےشدند.
وقتے #شــاهرخ براے #نماز جماعت مي رفت همه ے بچہ ها بہ دنبالش بودند.
#سيد_مجتبے امام جماعت ما بود. دعاے #توسل و دعاے #کميل را از حفظ مےخواند و حال معنوے خوبے داشت. در شرايطے که کسے از اون بچہ ها بہ فکر #معنویات نبودند، #ســيد به دنبال اين فعاليتہا بود و خوب نتيجہ مي گرفت
در همان روزها پســركے بہ نام #رضا حدود #پانزده_ســالہ همیشہ با #شــاهرخ بود. مثل فرزندے كه همواره با پدرش باشد.
با تعجب گفتم:
#شاهرخ رضا پسر شماست ؟
#شاهرخ خندید و گفت:
نه این پسر همون مهین خانم هست که توی کاباره پل کارون بود. آخرین بارے کہ براش خرجے بردم گفت:
رضا خیلے دوست داره بره #جبہـہ و پسرش را بہ من سپرد، من هم آوردمش #جبہہ.
#ادامه_دارد.
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم_و_نهم (جایزه سر شاهرخ)
قضیہ ڪلہ پاچہ و #گوش بریدنهاے فرماندهاے دشمن بد جورے باعث ترس #بعثے ها شده بود.
یکے از بچہ ها ڪہ اخبــار مهــم را از رادیو عراق می شنید و براے #سید_مجتبے_هاشمے مےآورد یہ بار تا مرا ديد گفت:
يازده هزار دينار چقدر مي شــہ !؟
با تعجب گفتم:
نمي دونم، چطور مگہ !؟
گفــت:
الان #عراقيہـا در مورد #شــاهرخ صحبت مي کردنــد !
با تعجب گفتم:
#شاهرخ خودمون ! فرمانده گروه پيشرو ؟!
گفــت:
آره حســابـے هم بہـش فحش دادنــد. انگار خيلـے ازش ترســيدند. گوينده #عراقے مي گفت:
اين آدم شبيہ #غول ميمونه. اون آدم خواره هر کے سر اين جلاد رو بياره #يازده_هزار_دينار جايزه مي گيره ...!!
چند روز بعد #سید_مجتبے با #شاهرخ رفتند براے شناسایے قرار بود عملیات بشہ. اونا چند ساعتے طول کشیده بود ڪہ رفتہ بودند و خبرے ازشون نبود.
راديو #عراق هم اعلام کرد یکے از فرماند هان بہ نام #سید_مجتبے را اسیر گرفتیم،
همہ ے بچہ ها ناراحت بودند و از اونجایـے ڪہ براے سر #شاهرخ جایزه تعین کرده بودند نگرانـے همہ بیشتر شده بود.
بعد از چند ساعت صداے #صلوات بچہ ها بلند شد. #سید_و_شاهرخ از شناسایـے برگشتند.
صبح فردا جلســہ اے با حضور فرماندهان برگزار شد و در آخر قرار شــد در غروب روز #شانزده_آذر نيروهاے فدائيان اسلام با عبور از خطوط #مقدم نبرد در شــمال شرق #آبادان بہ مواضع دشمن حمله کنند . ســہ روز تا شــروع #عمليات مانده بود . شــب جمعہ براے #دعاي_کميل به مقر رفتیم #شــاهرخ ، همہ نيروهايــش را آورده بود . رفتار او خيلے عجيب شــده بود . وقتے #ســيد دعاے کميل را مي خواند #شاهرخ بہ شدت گریہ مے کرد.
دستانش را بہ سمت آسمان گرفتہ بود مرتب مےگفت:
#الهے_العفو ... #سيد خيلے ســوزناك مي خواند.
آخر دعا گفت: عمليات نزديڪہ، خدايا اگہ ما لياقت داريم ما رو پاک کن و #شــهادت رو نصيبمان کن.
#شاهرخ هم سرش را گذشت روی سجده و بلند بلند گریہ می کرد.
بچہ هایـے ڪہ از گذشتہ #شاهرخ خبر داشتند مانده بودند ڪہ دم مسیحایـے امام با #شاهرخ چہ کرده است.
صبح فرداش یکے از خبرنگاران تلوزیون بہ منطقہ آمد و با همہ مصاحبہ کرد.
وقتے مقابل #شاهرخ رسید از او پرسید چہ آرزویـے دارے؟
#شاهرخ بدون مکث گفت:
پیروزے نہائے براے رزمندگان اسلام و #شہـادت براے خودم.
#ادامه_دارد