✨بســــــم الّله الرّحمن الرّحــــــیم✨
❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز میکنیـم
🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَمُوسَـیاَلرِضَـا اَلمُرتَضـی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان
وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ
🌴اللّـــهُـمَّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪَ_اَلْفَــــــــــرَجْ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷"باسم ربّ الشّهداء و الصّدیقین"🌷
ســـلام بـر آنـان کـه اول
از ســیم خاردار نـفـــس گــذشـتـنـد
و بَـعْد از سیم خار دار دشــمـن...
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق..
به نیابت از همه شهداء
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#شبتون_شهدایی...☘
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
💢سلام امام زمانم
🔹السلام علیــــــک یا بقیه الله
هی گنه کردم و هی جار زدم یار بیا
من ندانم چه شود عاقبت کار بیا
خود بگفتی دعا بهر ظهورت بکنیم
خواندمت خسته ام ای یار بیا
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
زندگینامه شهید غلامعلی تقوایی
شهید غلامعلی تقوایی، از همان ایام خردسالی با نماز و روزه و محافل مذهبی آشنا شد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش سپری نموده و با توجه به علاقه وی به کارهای فنی (لوله کشی و برق کشی) دوره متوسطه را در هنرستان گذراند.
مطالعه کتب، مخصوصاً کتب شهید مطهری و کمک به پدر در کارهای خانه از جمله فعالیتهای او در زمان بیکاری بود.
حضور در پایگاه بسیج شهید شیخیزاده و شرکت در فعالیتهای انجمن اسلامی نیز از دیگر برنامههای وی در دوران نوجوانی و جوانی به شمار میرفت.
همواره نسبت به عقاید انحرافی افراد انزجار داشت. در فعالیتهای انقلابی نظیر شرکت در راهپیماییها و پخش اعلامیه نیز نقش به سزایی را ایفا نمود.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
17.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سید الاسرا جنگ تحمیلی سرلشگر شهید #حسین_لشگری
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
#نماز_شب خاطره ای از شهید مصطفی چمران
کار هر شبش بود، با این که از #صبح تا شب #کار و درس داشت و فعالیت میکرد، نیمههای شب هم بلند میشد نماز شب میخواند.
🔸 یک شب بهش گفتم: یه کم استراحت کن خسته ای؛ با همان حالت خاص خودش گفت: تاجر اگه از سرمایهاش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه.
🔹 باید سود بدست بیاره تا زندگیش بچرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.
♡اللّهـــــم عجّـل لولیـــک الفـــرج ♡
مولاناعلی:
[شمارا چه شده است ؛
که به اندکی از دنیا که میرسید
شادمان می گردید
و بسیاری از آخرت را
که از دست می دهید
غمگین نمی شوید. .]
-نهجالبلاغهخطبه۱۱۳
۩کانالادعیهومناجاتصوتی﷽۩1_1082963901.mp3
زمان:
حجم:
1.25M
☘زیارتـنامـه ی شـهـــــــداء☘
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_هفتاد_و_شش_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
فصل چهاردهم
در این دوره بود که جنگ داخلی در لبنان شروع شد و شدت گرفت و فلسطینیان در لبنان به بخشی از آن نفوذ و تأثیر گذاشتند. خبر جنگ از لبنان در سرزمین های اشغالی که در حال اجرا شدن بود هیچ خانه و خانواده ای نبود که در آن جنگ سهمی نداشته باشد مردم فلسطین دو بار متفرق ،شدند اولی نکبت 1948 و دومی نکبت سال 1967 که منجر به تقسیم خانواده های زیادی شد. نیمی از خانواده ها در اردوگاه های کرانه باختری و نیمی دیگر در لبنان، نیمی از آن در اردوگاه های نوار غزه و نیمی دیگر در اردوگاه های اردن خواهند بود.
نه آنهائیکه در این سالها رفتند یا یا به دلایل مختلف میروند مانند کار و چیزهای دیگر و امکانات خود را از دست دادند و دیگر نتوانستند برگردند ما در آن زمان اقوام و خویشاوندی در لبنان نداشتیم اما بسیاری از همسایه های ما در آنجا پسر، برادر یا اقوام درجه یک داشتند این همسایه ها با پیگیری اخبار و گهگاهی غمگینانه خود زندگی میکردند. از میان این زنان کسانی هم بودند پسرانی داشتند که به انقلاب پیوستند و به لبنان رفتند و این زنان در فلسطین .ماندند مشکل این بود که در آن زمان فضایی برای ارتباط تلفنی وجود نداشت و سفر به لبنان پرهزینه و پیچیده بود زیرا هر کسی که می خواست به آنجا سفر کند باید از اردن عبور میکرد جایی که اسرائیل نه رابط های با لبنان داشت و نه گذرگاهی بین آنها بود علاوه بر این، هرکسی که میخواست سفر کند ممکن بود در معرض مشکلات اطلاعاتی اشغالگران قرار گیرد.
یکی از همسایه های ما با انقلاب لبنان دو پسر داشت این زن تقریباً عقل خود را از دست داد و یا حتی از دست داد، و در آن دوره غیبت و رنگ پریده باقی ماند و به جز به ندرت از غذا خوردن خودداری کرد و بدنش ضعیف و نحیف شد. و کابوسهای خواب و بیداری ادامه یافت او را با سرنوشتی ناگوار برای فرزندانش گرفتار کرد و زنان همسایه سعی می کردند به هر طریق ممکن او را دلداری دهند تا آخرین چیزی که باقی مانده او قدرت ادامه زندگی و ذهن برای درک آنچه در اطراف او به وقوع می پیوندد را درک کند او را متقاعد می کردند که کمی غذا بخورد.
با ادامه و طولانی شدن جنگ یک روز صبح اردوگاه بدون اطلاع از سرنوشت دو پسرش با خبر مرگ او از خواب بیدار شدند. و با فارغ التحصیلی پسر عمویم ابراهیم از دور ثانویه او خود را با انتخاب بیرون رفتن از خانه مواجه کرد. تحصیل در یکی از دانشگاه های کرانه باختری به طور خاص در آنجا یا بیرزیت یا تحصیل در دانشگاه کالج اسلامی که اولین سال خود را با حدود بیست دانشجو افتتاح .کرد امسال صحبت از پذیرش فقط دهها نفر و افتتاح دانشکده زبان عربی در کنار دانشکده های شرعیه و مبانی دین بود چشم انداز این دانشگاه نوپا روشن نبود و در آن زمان هیچ انسان منطقی و عاقل وجود نداشت که مسوولیت آنرا به عهده گیرد فکر میکردم که به شکست حتمی منتهی می شود زیرا هیچ ساختمانی نداشت و دانش آموزان آن در ساختمان الازهر درس می خواندند ممیزات تدریسی هم موجود نبود و هیچ بودجه یا هیچ چیز قابل توجهی برایش وجود نداشت.
حداقل شرایط دانشگاه بلافاصله پس از پایان تحصیلات ابراهیم و ارائه امتحانات که نشان دهنده برتری چشمگیر او بود، همانطور که او (91) در بخش علمی کسب کرد مادرم با برادرم محمود در مورد تحصیلات دانشگاهی ابراهیم صحبت کرد و به او پیشنهاد کرد که نزد محمد در دانشگاه بيرزيت تحصیل کند آن روز عصر وقتی در خانه جمع شدیم محمود با ابراهیم حرف زد و از او خواست که در روزهای آینده به رام الله برود و در دانشگاه بیرزیت ثبت نام کند.
محمود با ترس و سوءظن از جاه طلبی که توانایی مالی ما تاب تحمل آن را دارد پرسید پس کجا میخواهی درس بخوانی؟ ابراهیم با عکسی پاسخ داد مطمئن نیستم ممکن است در دانشگاه اسلامی ثبت نام کنم.
با تعجب پرسید دانشگاه ،اسلامی یعنی دانشگاهی که در الازهر افتتاح کردند؟
مادرم وارد اتاق شد و داشت به صحبت ها گوش میداد و میگفت: چی شده ابراهیم، انگار از ترس هزینه ها نمیخواهی در بیرزیت درس بخوانی پسرم تو و پسر عمویت مثل برادر هستید و یکی برای هر دو کافی است رزق ما و شما از آن خداست و حال ما الان الحمد لله خوب است. معلوم بود مادرم فهمید که در سینه ابراهیم چه خبر است سعی کرد با غر زدن آن را پنهان کند و اشک در چشمانش حلقه زد زن عمو خدا تو را از شر حفظ کند، اما من نمی خواهم غزه را ترک کنم."
⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_هفتاد_و_هفت_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
محمود مبلغی از جیبش از اسکناس های اردن درآورد و به سمت ابراهیم دراز کرد و :گفت اینها هزینه های سمستر اول و هزینه ثبت نام و هزینه رفت و آمد و کمی استراحت است بیا برویم در بیرزیت ثبت نام کنیم.
ابراهیم نپذیرفت تا آن را بگیرد و دست محمود را به عقب هل داد، مادرم به او فریاد زد: حالا بگیر، به فکر آسایش خودت باش و هرجا میخواهی ثبت نام کن ما میخواهیم که تو برای ثبت نام در Birzeit با محمد یکجا باشی. تو آزاد هستی و بالاخره تصمیم با توست... بگیر، بگیر، ابراهیم دستش را دراز کرد و پول را گرفت و سرش را به زمین خم کرد، گویا تصمیمش را گرفته بود که در دوره دانشگاه اسلامی ثبت نام کند همانطور که هر محاسبهای تایید می کند که هزینه آن نصف هزینه تحصیل در Birzeit یا دیگر جا بود او نمیخواست بار دوش خانواده باشد علاوه بر این که حضورش در غزه باعث میشد گاهی اوقات کار کند تا پولی به دست بیاورد که میتوانست با آن هزینه های خانواده را کاهش دهد، در واقع
به ساختمان مدرسه الازهر .رفت برای تحصیل در دانشگاه اسلامی ثبت نام کرد و در آنجا پذیرفته شد زبان عربی) وقتی برگشت خبر را اول به من گفت و بقیه پول را از جیبش بیرون آورد تا به من بدهد تا به مادرم برگردانم. او از مادرم خجالت می کشید اما من از گرفتن آن خودداری کردم به او :گفتم پول من و تو ندارد چرا بین تو و دولت دخالت کنم، خودت برو پیشش و با او بده :گفت بیا و من جلوی او رفتیم به سوی آشپزخانه ای که مادرم مشغول تهیه غذا بود، به او :گفتم به ابراهیم تبریک میگویم که در دانشگاه اسلامی دانشکده زبان عربی قبول شد مادرم رو به او کرد و قبل از اینکه حرفی بزند :گفت خدا رحمت ات .کند این پول را چقدر زیاد کردی کنایه از بی ارزشی پول ( چشم مادرم پر از غرور و احترام شد و پول را از او گرفت و پنج دینار را به او پس داد و :گفت آن را خرج کن یا دور کن که اکنون بر تو واجب آمد. سعي کرد نپذیرد مجبورش کردم آن را بگیرد او آن را گرفت و کم بود حیا او را بکشد و :گفت: خدا تو را براي ما حفظ کند زن عمویم خدا بر خیرت بیفزاید دانشگاه اسلامی در این زمان جاه طلبی بیش نبود برخی از دانش آموزان
مجبور به تحصیل در آنجا شدند زیرا فرصتهای دیگر آنها در موسسه وجود نداشت.
الازهر، مدرسه دینی واقع در خیابان الثالثنی غزه پس از اتمام دوره تحصیلی صبحگاهی طلاب مؤسسه دینی و رفتن به خانه های خود طلاب دانشگاه اسلامی می،آمدند حدود بیست طلبه که تحصیلات خود را به پایان رسانده بودند. سال جدید در دانشکده های شریعت مبانی دین و زبان عربی تدریس میکردند تعداد محدودی از طلاب هر گروه وارد یکی از کلاس های مؤسسه میشدند و یکی از شیوخ مؤسسه برای آموزش یکی از موضوعات تخصصی خود به آنها وارد می شد. شیخ اول می رفت و شیخ دوم وارد می شود و به همین ترتیب چهار پنج سخنرانی متوالی، دقیقاً مانند دوره ثانویه مدرسه، بدون تغییر محسوس ، ابراهیم بدون اینکه احساس کند دانشگاه و زندگی وجود دارد وارد این محیط دانشگاهی شد.
دانشگاهی مانند آنچه از محمود در مورد زندگی دانشگاهی در مصر شنیده بود یا از آنچه که از محمد در مورد زندگی در Birzeit، شنیده بود .نبود او خود ملزم کرده بود که او حق ندارد یک ریال بار خانواده را تحمل .کند یکی غرور خودش او را از راه دیگری باز می داشت در همان زمان توانست کار روی غرفه سبزی در بازار را از سر بگیرد، مخصوصاً که تحصیلاتش در دانشگاه عصر بود و صبح ها میتوانست عالی کار کند اما متوجه شد که اگر صرفاً در جلو مادرم و یا محمود به این موضوع اشاره کند قیامت بر سرش میآوردند پس به فکر راه دیگری افتاد تا برای امرار معاش، کاری کند که مادرم را آزار ندهد و احساسات محمود را برنانگیزد یکی از دوستان جوانش که اهل مسجد و عبادت بود در کار ساخت و ساز مشغول به کار بود که از کار در داخل سرزمین های اشغالی 1948 امتناع ورزیده بود و علیرغم دستمزد کم در ساخت و ساز و کمبود آنها از کار در این بخش راضی بود و ابراهیم با او موافقت کرد که وقتی کار پیدا کند، حاضر شد تا ظهر به عنوان دستیار با او کار کند و این مورد برایش قابل قبول بود نه اینکه او بخواهد امرار معاش خانواده کند، با توجه به تصویری که ابراهیم به آنها مادرم محمود ارائه کرد، مخالفتی نداشتند.
روزهایی که در یکی از خانه ها کار پیدا می کردند صبح زود سر کار میرفت و لباس کارش را می پوشید، اگر کار نزدیک بود، بعد از کار برمی گشت تا لباسش را عوض کند و میرفت به دانشگاه و اگر کار دور بود لباس و کتابش را با خودش می برد و ظهر اگر شرایطش مناسب بود لباسش را عوض می کرد و میرفت دانشگاه یا با لباس کار می رفت و آنجا آنها را عوض می کرد و گاهی مجبور می شد با همان لباس کار در جلسات سخنرانی شرکت کند و در بسیاری از هفته ها روزهای جمعه کار میکردند و با رفتن به مسجد برای نماز جمعه کار را قطع
می کردند و بعد از ظهر برای تکمیل
⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._