❣بسم الله الرّحمن الرّحيم ❣
❤️#هر_روز_یک_سلام_به_حضرت #جانان
ارواحنا له الفداء
✋🌺ألسلام علیک یا وَجْهَ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْکَ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ
✋🌺السلام علیک ایُّها السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ
✋🌺سلام بر تو ای آن وجه اللهى كه دوستان خدا بسوى تو روى می آورند .
✋🌺سلام بر تو ای آن که وسيله حق كه بين آسمان و زمين پيوسته است.
☀️اللّهم عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر
✋🌺سلام برهمه عاشقان مولا
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
روزشمار شهدایی امروز مصادف است با ۲۳ فروردین سالروز شهادت رزمنده بسیجی دفاع مقدس
🌷🇮🇷 شهید ولی الله رجبی
تاریخ تولد : ۱۳۴۴
تاریخ شهادت : ۱۳۶۲/۰۱/۲۳
محل تولد : اشتهارد – کرج
محل شهادت : منطقه شرهانی فکه
نام پدر : یدالله
محل مزار : گلزار بهشت زهرا (س)
عملیات منجر به شهادت : والفجر ۱
وضعیت تاهل : مجرد
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
خلاصه ای از زندگینامه :
پنج مردادماه ۱۳۴۴، در کرج(شهرستان)-اشتهارد(شهر) چشم به جهان گشود. پدرش یدالله، بنا و معمار بود و مادرش،توران نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته ریاضی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.
🌷 بیست و سوم فروردین ۱۳۶۲، با سمت فرمانده دسته در فکه بر اثر اصابت گلوله به قلب توسط نیروهای عراقی شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
زندگی نامه و وصیت نامه شهید ولی الله رجبی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
-291037437_-901816776.pdf
516.9K
🌷🇮🇷🌷"زندگی نامه و وصیت نامه بسیجی شهید ولی الله رجبی...⬆️⬆️
34.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وجب به وجب تن این خاک مرده را کندیم.......
چقدر از دل سنگر جوان
در اوردیم.....
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀شهیدانه
✦🌺❥🥀🕊❥🌺✦
شادی روح شهدا صلوات..
..رفیق شهید،شهیدت میکنه..🕊
🌘🍁#شبتون_شهدایی🍁🌘
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
#تو_ما_را_دعا_کن_دعا_گو
🇮🇷🌷شهید محمدرضا دعاگو...
متولد ۱۳۳۶ شهرستان آمل.
تراشکار بود و سال ۱۳۵۰ ازدواج کرد و دارای ۴ فرزند شد.قبل انقلاب سرباز ارتش و رژیم شاهنشاهی بود.سال ۱۳۵۹ با شروع جنگ هم بعنوان بسیجی راهی جبهه شد.
🥀مادر شهید میگفت: نسبت به اعمال نماز و روزه بسیار مقید بود. قبل از رفتن به جبهه به مدت 10 روز روزه گرفت و می گفت: سربازی دوران شاه نمی گذاشتند که روزه بگیرم ، قضای اون روزه هارو به جا میارم.
🌷محمدرضا در مورخه ۲۰ مهر ۱۳۵۹ در جاده آبادان الاماره به اسارت دشمن درآمد ، و دیگر تا به امروز از او خبری نشد...شادی روحش صلوات.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🇮🇷حکایات تکان دهنده از شهدا
فرماندهای که یقین داشت به مرگ طبیعی نمیمیرد!
فرمانده تیپ ۱۸ جواد الائمه .یادش گرامی .
#اللهم_ارزقنا
#شهیدبرونسی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_صدـوـهفتادـو_نهـ
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
بسیاری از روشنفکران ملی دروزی
برخاستند و خواستار منع ترغیب و جذب
جوانان دروزی به خدمت در ارتش اشغالگر و فعالیت علیه خانوادههای آنها شدند در سرزمینهای اشغالی در کرانه باختری و نوار غزه و برخی گروه هایکه خواهان این امر بود متبلور شد در گفت و گو درباره این موضوع به جنبه دیگری از آن اشاره شد و آن بحث خدمت بسیاری از جوانان بادیه نشین و چرکس در ارتش اسرائیل بود چرا که بادیه نشینان به عنوان مخبر در ارتش اسرائیل فعالیت می کنند و خدمات بزرگی ارائه میدهند و ماموریتهای خطرناکی را علیه مقاومت در فلسطین و جنوب لبنان انجام میدهند. تردیدی نیست که مسئله بادیه نشینان از مسئله دروزیها حساس تر است و وقتی متوجه میشوند که عملیات آنها تعدادی از آنها را به جای حمله به نیروهای مقاومت گرفته است بحرانهای بزرگی را برای مردان مقاومت ایجاد می کند.
گفت وگوهایی با دیدگاههای متناقض اغلب بین ما اتفاق میافتاد زیرا پس از دریافت اخباری که حاوی چیزی از آن ماهیت بودند درباره این موضوعات بحث میکردیم اما در نهایت همه... میگفتند که جان سربازان رژیم اشغالگر گرفته شده است. و این به واقعیت پایان میدهد که هر کس لباس ارتش اسرائیل را میپوشد و سلاح حمل میکند وظایف را انجام می دهند، بنابراین هیچ اشکالی در مورد هدف قرار دادن آن با عملیات مقاومتی وجود ندارد.
آنچه این دوراهی را پیچیده تر میکرد تضاد در جامعه بادیه نشین در سرزمینهای اشغال شده بود که در سال 1948 بسیار زیادی تابوت فرزندان خود را با پرچم اسرائیل میپیچیدند یا برای آنها تشییع جنازه یهودیان را انجام میدادند. ابراهیم در مقابل همه اینها عبارت همیشگی خود را تکرار می کرد ببینید یهودیان تا چه حد توانسته اند بخشی از مردم ما را به خدمت بگیرند. بار دیگر، ذهن رهبران اسرائیل از جسارت و قدرتی که عماد با آن عمل می کند و از شرمساری شدیدی که برای آنها ایجاد میکند، منفجر میشود و باعث میشود که آنها را از غزه فراری دهد فرار از عملیات مقاومت را توافق سیاسی جلوه دهند.
یک ارگان رسمی فرماندهی منطقه جنوب افسرانش را از ارتش و اطلاعات جمع میکند و با آنها تماس می گیرد با کوبیدن مشت اش به میز :میگوید من سر عماد را میخواهم همه کار باید روی آن متمرکز شود پس همه به راه می افتند که نقش خود را در آن ایفا کنند هزاران عکس از عماد با ریش و بدون ،ریش با دستمال و بدون دستمال با موهای بلند و موهای کوتاه، با عینک و بدون عینک بین سربازانی که صدها ایست بازرسی در سراسر نوار مستقر کرده اند، توزیع میشود. حفاری و یورش به خانهها به رهبری افراد اطلاعاتی از سوی دیگر مردان اطلاعاتی با مراجعه کنندگان خود تماس می گیرند و برخی از آنها را به دفاتر خود احضار میکنند و برخی نیز با ملاقات با آنها در حاشیه جاده ها به ملاقات می پردازند. و با دیدن تصاویر مختلف از عماد از آنها میخواهند که فعالان را زیر نظر بگیرند آنها معتقدند که با آنها رابطه دارند یا تردید دارند که فعالان با عماد ارتباط دارند آنها باید فوراً هر حرکت یا اطلاعاتی را گزارش کنند. بسیاری از فعالان تحت نظارت نیمه دائمی قرار گرفته بودند ما متوجه شدیم که دو نفر به نوبت درب خانه را تماشا میکنند و بسیاری از خانه ها و خانه هایی که گمان میرفت عماد ممکن است به آنها رفت و آمد داشته باشد تحت نظر قرار گرفتند. یکی از ماموران خانه ابونضال در شجاعیه را زیر نظر داشت گویا به خانه او مشکوک شده بودند یا اینکه کلمه ای از یکی از بچه های کوچک خانه به یکی از دوستانش بطور مباهات گفته بود که عماد به خانه شان می آید.
یک روز عصر عماد بی سر و صدا وارد خانه ابونضال شد و خانواده با عشق و وفاداری از او پذیرایی کردند، چنانکه این رسم است و ام نضال به سرعت برای او غذا درست کرد همانطور که آن روز روزه بود صدای اذان مغرب به گوش رسید و عماد کوزه سفالی آب را به دهان برد تا مقداری از آن را بنوشد.
در حالی که میگفت: اللهم لک صمت
و علی رزقک...
که صدای نضال را شنید که دوان دوان وارد شد
و او را از غافلگیری و محاصره منطقه توسط نیروی بزرگی از ارتش خبر داد.
عماد البريق بدون چشیدن آب پاسخ داد و :گفت امر خدا ایرادی ندارد ممکن است این یک امر عادی باشد، اما صبر کنیم. بدون اینکه گیج شویم میروم میبینیم و او برای دیدن جای به بالا رفت نیروهای ویژه ارتش اشغالگر به طور خاص شروع
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_صدـوـهشتادـ
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
به محاصره خانه کردند و صدها لوله تفنگ به سمت آنها نشانه رفت و به سمت دروازه آنها هم نشانه رفت و پشت سر آنها
صدها و صدها سرباز دیگر قرار داشتند.
صدای بلندگو بلند شد و عماد را به تسلیم دعوت کرد.
محل اش افشاء شده بود و نیازی به مقاومت نبود. عماد لبخندی زد و تکرار کرد
ای یومى من الموت افر
يوم لايقدر ام يوم قدر
يوم لا يقدر لا ارهبه
و من المقدور لا ينجو الحذر
یعنی کدام روز من از مرگ فرار کرده ام روزی که مقدر نیست یا روزی که مقدر است
روزی که مقدر نیست نمی توان از آن ترسید و روزی که مقدر است احتیاط نجات دهنده نیست
تفنگچه اش را از پهلو بیرون کشید و آماده شلیک نمود و روی پشت بام کمین کرد و پیشروی آنها را می دید. وقتی دید یکی از سربازان به خانه نزدیک میشود و میخواهد او را در محدوده تیراندازی قرار دهد تفنگچه اش را به سمت او نشانه رفت. و گلوله ای به سمت او شلیک کرد که بین چشمانش اصابت کرد و در محلی که صدها اسلحه به آن شلیک می کردند باز شد و آرامش کامل حاکم شد همه فکر کردند عماد به بالاترین رفیق اعلی منتقل شده است دوباره پیشروی کردند و او از پشت بام خانه پرید و تیراندازی کرد و بلند فریاد زد: «الله اکبر، الله اکبر و بار دیگر آتش بر او گشوده شد.
بدن پاکش غرق خون پاک گردید و دروازه های بهشت به روی یکی از برجسته ترین نمادهای مقاومت فلسطین در دهه نود قرن بیستم باز شد و سربازان همچنان از راه دور او را تماشا میکردند و حتی یک قدم هم جرات پیشروی نداشتند و صدایی از بلندگو به گوش میرسید که ابونضال را به خروج از خانه فرا خواند و او رفت و دستور دادند دستانش را بالا ببرد. اما او این کار را نکرد و به او دستور دادند که به سوی عماد که روی زمین افتاده بود برود و او را بیبیند که چیزی دارد یا خیر؟ نزدیک شد و با اشک از چشمانش خم شد و تفنگها ورزیده بود، در حالي که نورافکن، محل را شبیه نور روز می کرد، ابونضال جسد پاک عماد را که توسط گلوله ها مانند کاه مصرف شده شده بود برگرداند و او را پاک یافت. خون پاکی که زیر درخت زیتونی که شاخه هایش با لطافت و عشق بر سرش آویزان بود و سعی می کرد از او در برابر نسیم محافظت کند و زمین را آبیاری می کرد. شب و تاریکی و هوای آن و شقاوت دشمن جنایتکار و گناهکار.. این خبر مانند آتش در سراسر کشور پیچید و مردم به کوچهها، خیابانها و میدانها رفتند و تظاهرات کردند و شعار می دادند ای فلسطین به روح با خون فدیه میدهیم و با خون به تو فدیه میدهیم ای شهید به ،روح با ،خون، به تو عماد را فدیه می دهیم و تمام میدانهای ملت در یک رویارویی گسترده با نیروهای اشغالگر با روح مجاهد قهرمان عماد حسین عقل وداع کردند.
این خبر را مثل همه خانه ها آن شب ناوقت در خانه دریافت کردیم و همه اشک در چشمانش حلقه زده بود، به جز ابراهیم که چشمانش یخ زد و چهره اش تغییر کرد و از جایش بلند شد خواهرم مریم دم در اتاق ایستاده بود و با چشمانی اشکبار و یاسر روی دستانش و اسراء کنارش ایستاده و به شوهرش نگاه میکند او فرياد زد و :گفت مریم اسلحه را بیاور حرفش مثل صاعقه بود.
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._