#دوشنبہ_هاے_امام_حسنی
☘مــاه خـداست روے تماشایے حســن
☘عرش صفاست مجلس شیدایے حسن
☘نقش است روے پرچم سردار علقمہ
☘پــاینـده بــاد پرچــم آقایے حســـن
❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با یاحُسین بغض عطش در گلوے ماسٺ
این اشڪهاے سر زده آب وضوے ماسٺ
وقٺ زیارٺ اسٺ #سلام_علےالحسین
با هر سلام ، هر روز حرم روبروے ماسٺ
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقدر دریادل باش،
که ازچیزی
نگران نشوی..
آنقدربزرگوارباش،
که خشمگین نگردی..
آنقدرنیرومندباش،
که از چیزی نترسی..
آنقدر راضی
باش که به هیچ
مشکلی اجازه
خودنمایی ندهی ...
💞💞💞💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خنديدن يك نيايش است.
اگر بتواني بخندي، آموخته اي كه چگونه نيايش كني...
جدي نباش...
عبوس هرگز نمي تواند متفكر باشد.
كسي كه مي تواند بخندد،
كسي كه طنز آميزي و تمامي بازي زندگي را مي بيند، مي خندد.
و در بطن همين خنده به اشراق خواهد رسيد.
بگذار خنده ات خنده اي از ژرفاي دل باشد.
چنين خنده اي پديده اي نادر است.
هنگامي كه هر سلول بدن تو بخندد،
هنگامي كه هر بافت وجودت از شادي بلرزد،
به آرامشي عظيم دست مي يابي.
كارهاي اندكي را سراغ داريم كه بي نهايت باارزشند،
خنده يكي از اين كارهاست...
💗💗💗💗
#ظهرتون_بخیر
حرم
⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️ #فرازی_از_تاریخ⏳ #وقایع_بعد_از_شهادت_امام_حسین(ع) 📜 ⚡️⚡️ #قــیاممــختا
⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️
#فرازی_از_تاریخ⏳
#وقایع_بعد_از_شهادت_امام_حسین(ع) 📜
⚡️⚡️ #قــیاممــختار⚡
🔰تقسیم مناصب حکومتی
عبدالله بن حارث نخعی عموی ابراهیم بن مالک 👈 والی ارمنیه
محمد بن عمیر👈 والی آذربایجان
عبدالرحمان بن سعید بن قیس👈 والی موصل
اسحاق بن مسعود👈 والی مدائن
سعید بن حذیفه بن یمان 👈والی حلوان
عبدالله بن مالک طائی 👈قاضی کوفه
ابوعمره کیسان👈 فرمانده نیروهای نظامی داخل کوفه.
#ادامه_دارد...
📗ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، محقق ابراهیم، محمد ابوالفضل، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم، چاپ اول، ۱۴۰۴ق.
📕ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر -دار بیروت، ۱۹۶۵م.
📒ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الإصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، ط الأولی، ۱۴۱۵ق.
و......
⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️●⚫️
حرم
🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊 #معرفی_یاران_امام_حسین(ع)📜 #یار_چهل_و_سوم🌹 ❤️ #عبدالله_بن_عمیر_کلبی❤️ عبدالله ب
🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊
#معرفی_یاران_امام_حسین(ع)📜
#یار_چهل_و_چهارم🌹
💖 #زاهر_بن_عمرو_کندی💖
از شجاعان مشهور و از دوستان اهل بیت علیهم السلام بود.
او از یاران عمرو بن حمق به شمار میرفت و زیاد بن ابیه در جستجوی هر دوی آنها بود.
سرانجام عمرو بن حمق به دست معاویه به شهادت رسید اما زاهر همچنان خود را پنهان میکرد تا در سال 60 هجری بعد از مناسک حج، با امام حسین علیه السلام ملاقات کرد، به همراه امام به کربلا آمد و در حمله اول سپاه دشمن به شهادت رسید.
#ادامه_دارد....
📒ابصار العین، ص 103.
🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊
حرم
🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃 هر روز معرفی یکی از 30 نفر از ملعون ترین و خبیث ترین نفراتی که در واقعه کربلا بیشترین
🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃🌴🌸🍃
هر روز معرفی یکی از 30 نفر از ملعون ترین و خبیث ترین نفراتی که در واقعه کربلا بیشترین ظلم را به امام حسین علیه السلام و یاران و اهل بیتش وارد کردند👇👇
#اسحاق_بن_حوبه_حضری لعنت الله علیه
نام پدرش را حریه، یحیی و حویه، نیز گفته اند.
جنایات:
روز عاشورا، پس از شهادت حسین بن علی علیه السلام، لشگر عمر بن سعد به جهت غارت لباس های او بر جسد مقدسش حمله کردند.
اسحاق بن حیوه، اقدام به برهنه کردن امام حسین علیه السلام نمود او تنها پیراهن امام را سرقت کرد و پوشید، در حالی که در آن پیراهن بیشتر از 110 سوراخ از تیر و نیزه و شمشیر بود. اگر چه این عدد را به اختلاف ذکر کرده اند.
وقتی امام حسین علیه السلام شهید شد، عمر بن سعد لعنة الله علیه در بین یارانش فریاد زد که:
چه کسی داوطلب می شود که بر بدن حسین علیه السلام با اسب بتازد؟
او، (اسحاق حضرمی) با چند نفر دیگر حاضر بر این کار شدند.
آمد و با اسب خویش بر بدن امام علیه السلام تاخت، چندان که پشت و سینه آن حضرت درهم شکست؛ و بعد هم به اتفاق دیگر جانیان، نزد عبیدالله بن زیاد رفتند و جایزه اندکی از او گرفتند.
ابوعمر زاهد می گوید:
در نسب آنها دیدیم که همگی حرام زاده بودند.
ملاحظات:
اسحاق بعد از پوشیدن لباس امام به مرض پیسی مبتلا شد و موی سر و ریشش ریخت.
سرنوشت او:
مختار ثقفی در زمان خونخواهی شهداء کربلا، او و دوستانش را گرفت و دست و پایشان را به بندهای آهنین بست و دستور داد آن قدر اسب بر بدن آنها تاختند تا هلاک شدند.
بر #مالک_بن_یسر تا قیامت لعنت
بر #حصین_بن_تمیم تا قیامت لعنت
بر #ابحر_ابن_کعب تا قیامت لعنت
بر #سنان_بن_انس نخعی تا قیامت لعنت
بر #اسحاق_بن_حوبه_حضری تا قیامت لعنت
📚نفسالمهموم
📚ترجمه کامل ابن اثیر
📚تاریخ طبری
📚منتهیالامال
📚ابصار العین
📚موسوعه الامام الحسین به نقل از: عمادالدین طبری، نفس المهموم، کامل بهائی، لهوف، ارشاد و بسیاری منابع دیگر
✨یا علی✨
4_5845865697229408234.mp3
6.31M
🎙 حجت الاسلام هاشمی نژاد
🎵 ماجرای ملا عبدالحمید قزوینی و زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام
◾️ 🌿 ◾️ 🌿 ◾️ 🌿 ◾️
✨﷽✨
🔴حکایت عابد بی حیا
روزی روزگاری، مرد عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا می کرد. آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر می کرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از ۷۰ سال عبادت، روزی خدا به فرشتگانش گفت: «امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.»
آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد. آتش پرست ۳ قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد. سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد و جلوی راه او را گرفت. مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد.
سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت. مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت: «ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟»
به اذن خدای عز و جلٌ، سگ به سخن آمد و گفت: «من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ خانه این مرد هستم. شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم.شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم. شبهایی که مرا از خانه اش راند،پشت در خانه اش تا صبح نشستم. تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد. یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی. مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد.
📚هزارویڪ حکایت
حرم
#هیچ_کس_به_من_نگفت ... شماره11 💯به من میگفتند: که شما اعمالم را میبینی و ناظر هستی، اما باورم ن
❤️✨✨💓✨✨❤️
#هیچ_کس_به_من_نگفت ...
شماره 12
هیچ کس به من نگفت:
که محور هستی شمایی و بدون محور، عالَم گردشی ندارد و زمین و اهلش بدون شما، لحظهای پابرجا نیست⚠️.
فیض خدا از طریق شما به همه میرسد،
انسانها و حیوانات حتی شاخههای درختان، پایداریشان به شماست تا فیض خدا را به آنها برسانید.
من اصلاً نمیدانستم که به خاطر شما باران میبارد و آسمان بر زمین فرود نمیآید
🌸 خیلی برایم جالب بود وقتی شنیدم همه به واسطه شما روزی میخورند.🌸
یعنی من هر نَفَسم را مدیون شما بوده ام و اینچنین مرا از شما دور نگه داشتهاند
که هیچ از شما ندانم و نوجوانیم بی شما سپری شود.
فصل مهم عمرم که پایه ریزی محبت شما باید در آن شکل میگرفت این چنین به تاراج و غارت رفت و اینک من ماندم و دستانی خالی که به طرف شما دراز است😔 و
میدانم که آنها را خالی بر نمیگردانی☺️
.ای فیض خدا که چونان خورشیدی نور افشانی میکنی و من بهرهای نبرده ام از این نور برای شیدایی و زندگی با حلاوت در مسیر رضایت تو،
مدد فرما و نور الهی را بر دلم بنشان.
📕برگرفته از،کتاب هیچکس بمن نگفت
✍️نویسنده: #حسن_محمودی
💞 حضرت مهدی (ع) در آینه کلام معصومین
امام زین العابدین (علیهالسلام) میفرمایند:
إن للقائم منّا غیبتین، احداهما أطول من الأخری... فیطول أمرها حتی یرجع عن هذا الامر اکثر من یقول به، فلایثبت علیه اِلاّ من قوی یقینه و صحّت معرفته و لم یجد فی نفسه حرجاً ممّا قضینا و سلّم لنا اهل البیت.
برای قائم ما دو غیبت هست. یکی از آن دو، طولانیتر از دیگری است، و آن قدر طول خواهد کشید که اکثر معتقدین به ولایت، از او دست خواهند کشید. در آن زمان کسی بر امامت و ولایت او ثابت قدم و استوار نمیماند مگر آن که ایمانش قوی، و شناختش درست باشد و در نفس خویش، نسبت به حکم و قضاوت ما هیچ گرفتگی و کراهتی احساس نکند و تسلیم ما اهلبیت باشد.
(مدرک پیشین ص 323 و 324)
حرم
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 💠فضائل امیر المؤمنین علی علیه السلام از کتب #شیعه_و_سنی 💠 #
🌷بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷
💠فضائل امیر المؤمنین علی علیه السلام از کتب #شیعه_و_سنی 💠
#پيرامون_فرزندان_حضرت (ع): 🌸🌸🌸
#بخش_هشتم
راوى مى گويد: در حالى كه فاطمه نشسته بود پيامبر (ص) آمد و نزديك او نشست و گفت: اى فاطمه! چرا تو را گريان و غمگين مى بينم؟ فاطمه (س) گفت: يا رسول اللَّه! چگونه نگريم و حال آن كه مى خواهى از من جدا شوى. پيامبر (ص) به او فرمود: اى فاطمه! گريه مكن و غمگين مباش، ناگزير بايد از تو جدا شوم. گريه فاطمه (س) فزونى گرفت، و عرض كرد: اى پدر! كجا تو را ملاقات كنم؟ تو را زير پرچم حمد ملاقات مى كنم و امّتم را شفاعت مى نماييم. فاطمه (س) عرض كرد: اى پدر! اگر تو را نديدم. پيامبر (ص) فرمود: بر صراط مرا ديدار خواهى كرد در حالى كه جبرئيل در سمت راست و ميكائيل در سمت چپ من قرار دارد و اسرافيل قسمت جلوى جامه مرا گرفته است و فرشتگان📚 ترجمه كشف اليقين، ص: ۳۱۳ پشت سر من قرار دارند (۱) و من ندا در مى دهم: اى خدا! امّت من، امّت من، حساب بر آنها آسان گير. سپس به راست و چپ امّتم مى نگرم و در آن هنگام هر پيامبرى به خود مشغول است و مى گويد: خدايا! من، من، و من مى گويم: خدايا! امّتم، امّتم. نخستين كسانى كه در روز رستخيز به من مى پيوندند تو هستى و على و حسن و حسين، و خداوند مى فرمايد: اى محمّد! اگر امّت تو با گناهانى نزد من بيايند به بزرگى كوهها آنها را مى بخشم البتّه مشروط بر آن كه چيزى را شريك من نگرفته باشند و دشمن مرا يارى نرسانده باشند. چون آن جوان اين سخنان را از من شنيد دستور داد ده هزار درهم به من دهند و سى جامه به من بخشيد و سپس گفت: تو از كجايى؟ گفتم: اهل كوفه ام. گفت: عرب هستى يا وابسته؟ گفتم: عرب هستم. گفت: همان گونه كه چشمم را آرام كردى چشمت را آرام كنم، و سپس گفت: فردا در مسجد بنى فلان نزد من بيا و مراقب باش راه را گم نكنى. من نزد شيخ رفتم و او در مسجد نشسته منتظر من بود. چون مرا ديد به استقبالم آمد و گفت: ابو فلان چه كرد؟ گفتم: چنين و چنان. گفت: خدا به او پاداش خير دهاد و ما و او را در بهشت گرد هم آورد. اى سليمان! هنگامى كه صبح كردم بر استر سوار شدم و راهى را كه برايم گفته شده بود در پيش گرفتم. هنوز راه زيادى نرفته بودم كه راه بر من مشتبه شد و اقامه نماز را از مسجد شنيدم. گفتم: به خدا سوگند، با اين قوم نماز خواهم گزارد، پس از استر پياده شدم و به مسجد درآمدم. مردى را ديدم كه قامتش همچون قامت دوست من بود. در سمت راست او قرار گرفتم. همين كه به ركوع يا سجود رفتيم عمامه اش از پشت بيفتاد و با دقّت به چهره اش نگريستم و ناگاه ديدم كه چهره، سر، حلق دو دست و دو پايش چونان خوك است، ديگر نفهميدم چگونه نماز مى گزارم و در نماز چه مى گويم و در امر او انديشمند بودم. امام سلام گفت و مسأله را در چهره من خواند و گفت: ديروز نزد برادرم آمدى و به تو چنين و چنان امر كرد. گفتم:....... #ادامه_دارد
~~~~~~~~⚜️🔸💠🔸⚜️~~~~~~~~
⚠️ #مخلص_باش⚠️
بعضی وقتا جملاتی رو میگیم که ناخواسته از اجرِ خوبیامون کم میکنیم!
مثلا وقتی کسی ازمون صدقه میخواد، میگیم:
🔻ما خودمون جای دیگه کمک میکنیم!
تا بحث قرض دادن میشه، میگیم:
🔺قبلا فلان مبلغ به خیلیا دادم، بهم ندادن!
تا حرف از نماز شب میشه، و فلان مستحب میشه، میگیم:
🔻خوندنش کاری نداره، خودم اکثر شبا میخونم!
یا مثلا میگیم:
🔺فلانی رو #من به راه راست کشوندم!
و...
کافیه تو این مواقع، یاد حدیث #امام_رضا (ع) بیفتیم که فرمودند:
✅یک كار نيك #پنهانی، با هفتاد کار_نیک [علنى] برابرى مى كند.
(📘ثواب الأعمال : 213/1)
⚠️باید بپذیریم که هر کی به یه جایی رسیده، قبلش مَنیّت رو توی خودش کُشته.
✔️امثال محسن_حججی ها، شهید طهرانی مقدم ها و احمدی روشن ها رو کسی تا قبل شهادتشون نمیشناخت! سَرِ زبونا نبودن.
نکنه یه روزی دچار #ریا و #منیت بشی رفیق❗️
📣یادت نره ارزش اعمالت به اخلاص و گمنامیتِ ، نکنه باشعار و جارزدن ارزششو بیاری پایین!!📣
مخلص باش😉
🔴 حکمت تلخی موجود در مایع گوش 👇
✍رسول اکرم صلوات الله علیه و آله فرمود: خداوند تبارک و تعالی ... تلخی را در دو گوش، مانعی برای حفاظت مغز، قرار داد. هیچ جنبده ای نیست که در آن بیفتد، مگر این که راه خروج را می جوید؛ امّا اگر این نبود، آن جنبنده به مغز می رسید.
📚 بحار الأنوار، ج ۲، ص ۲۸۶
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند تبارک و تعالی ... گوش ها را تلخ قرار داد و اگر این نبود، جنبندگان بر آن هجوم می بردند و مغز وی را می خوردند.
📚 علل الشرائع، ص ۸۷
مولا و آقای ما حضرت امام صادق صلوات الله علیه فرمود: خداوند، از سر منّت، بر آدمیزاده در گوش وی، تلخی قرار داد و اگر این نبود، جنبندگان، بدان در می آمدند و مغز وی را می خوردند.
📚 بحار الأنوار، ج ۱۰، ص ۲۱۲
مولا و آقای ما حضرت امام صادق صلوات الله علیه فرمود: خداوند عزّوجل، گوش ها را تلخ قرارداد تا هر چه بدان ها در می آید، بمیرد و اگر این نبود، حشراتِ خزنده آدمی زاده را می کشتند.
📚 علل الشرائع، ص ۸۶
✅ کندر
✍یکی از هزاران چیزی که استفاده از اون رو فراموش کردیم کندر هستش!!حالا مگه این کندر چه خواصی داره؟ کندر نیروی قبض و نگه داشتن رحم و بدن را بالا می برد و مانع سقط جنین است.
مغز و قلب و کبد را تقویت می کند؛ در نتیجه از بیماری های مغزی و قلبی و کبدی که طیف بسیار وسیعی از بیماری ها را شامل می شوند، جلوگیری می کند. عامل تقویت قلب مادر و تشکیل قلب کودک و مانع تولد کودک با قلب سوراخ می شود. به دلیل قوت خشک کنندگی که دارد، مانع عفونت بارداری و مانع دیابت بارداری است. به دلیل تقویت و قبض که دارد، صفرای بدن را در کبد کنترل می کند و مانع زردی کودک می شود. کندر کمک کننده در رفع نازایی مرد و زن است.
💥دشمن بشریت و دشمن سلامتی. خوردن کندر رو برای بارداران منع کرده. آگاه باشیم!
#خانمها_بخونند
🛍چه لزومی داره درباره هر خریدی که میکنید( از قیمتش یا جایی که خرید کردید) جلوی خانواده شوهرتون حرفی بزنید.
🛍 صحبت راجع به این مسائل حساسیت ایجاد میکنه و فکر میکنند شما با بیرحمی تمام قصد دارید پسرشون رو ورشکسته کنید.
🛍اگر هم درباره قیمت چیزی که خریدید ازتون پرسیدند با زیرکی طفره برید و بگید: "با قیمت مناسبی خریدم".
❤️ @haram110 ❤️
میثم4.mp3
5.62M
#شور-اربعین
🌴روحی لروحک الفدا
🌴نفسی لنفسک الوقاء
🎤 #میثم مطیعی
👌فوق زیبا
میثم3.mp3
9.69M
#زمینه-اربعین
🌴قدم قدم موکب هارو می گردم
🌴ستون ستون دنبال یک نشونه ام
🎤 #میثم مطیعی
👌فوق زیبا
#سی_سال_استغفار_برای_یک_الحمدالله
🔰میگویند یکی از عرفا به نام «سری سقطی» میگفت: من سی سال است که استغفار میکنم به خاطر یک «الحمدلله» که گفتهام، به خاطر یک شکری که خدا را کردهام
❓گفتند: چطور؟
✔️ گفت: من در بغداد دکاندار بودم (این داستان را هم سعدی به شعر درآورده است.) یک وقت خبر رسید که فلان بازار بغداد را حریقی پیدا شد و سوخت. دکان من هم در آن بازار بود. به سرعت رفتم ببینم دکان من سوخته است یا نه؟ یک کسی به من گفت: آتش به دکان تو سرایت نکرده است.
🖇گفتم: « #الحمدلله» بعد با خودم فکر کردم که آیا تنها تو در دنیا بودی؟ بالاخره آتــ🔥ـش چهار تا دکان را سوزانده، دکان تو نسوخته، یعنی دکان دیگری سوخته: «الحمدلله» معنایش این است که «الحمدلله» آتش دکان مرا نسوزاند. دکان او را سوزاند.
📌پس من راضی شدم به اینکه دکان او سوخته بشود و دکان من سوخته نشود.😔
⚠️ بعد به خودم گفتم: «اولاتهتم المسلمین سری؟» تو غصه مسلمین در دلت نیست؟ (اشاره است به حدیث پیغمبر(ص): «من اصبح ولایهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» هر کس که صبح کند و همّش خدمت به مسلمانان نباشد، او مسلمان نیست 📘اصول كافی ، ج 3 ، باب 258 ، ص 239 ، حديث 5 ، و📕 سفينه البحار ، ج 2 ص . 723)
🔻و من سی سال است که دارم استغفار آن الحمدلله را میکنم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📗 فلسفه اخلاق، شهید مرتضی مطهری (ره)، ص 18 و 19.
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
پیرمردی در دامنه کوههای دمشق هیزم جمع میکرد و میفروخت تا مایحتاج زندگی را برطرف کند
روزی حضرت سلیمان پیرمرد را در حال جمع آوری هیزم دید، تصمیم گرفت تغییری در زندگی پیرمرد به وجود بیاورد
او یک نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد تا شاید زندگیش بهبود یابد
پیرمرد تشکری کرد و بسوی خانه روان شد وقتی به خانه رسید نگین قیمتی را به همسرش نشان داد
همسرش بسیار خوشحال شد و نگین را در نمکدانی گذاشت اما ساعتی بعد به کلی فراموش کرد که نگین را کجا گذاشته
زن همسایه که به نمک احتیاج پیدا کرده بود به خانه آنها رفت و زن نمکدان را به او داد
اما وقتی زن همسایه به خانهاش رفت و چشمش به نگین افتاد نگین را نزد خود مخفی کرد
پیرمرد از اینکه نگین گم شده بود بسیار مأیوس شد و از دست همسرش بسیار ناراحت و عصبانی، و زن پیرمرد هم گریه میکرد که چرا نگین را گم کردهام
چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت آنجا دوباره با حضرت سلیمان روبرو شد و جریان گم شدن نگین را گفت
حضرت سلیمان نگین دیگری به او داد و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی
پیرمرد تشکر کرد و خوشحال به خانه رفت، در میانه راه نگین را از جیب خود بیرون آورد و بالای سنگی گذاشت و خودش چند قدم دورتر نشست تا نگین را خوب ببیند و لذت ببرد
در این وقت ناگهان پرندهای نگین را به منقار گرفت و پرواز کرد و رفت
پیرمرد هرچه دوید و هیاهو کرد فایده نداشت، تصمیم گرفت چند روز از خانه بیرون نرود
بعد از چند روز همسرش گفت برای خوراک چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی؟
پیرمرد دوباره به طرف کوه رفت و هیزم جمع آوری کرد که باز هم صدای حضرت سلیمان را شنید و دید که حضرت ایستاده و با حیرت بسوی او مینگرد
پیرمرد باز قصه نگین را تعریف کرد
که پرنده آن را ربود
حضرت سلیمان به او گفت: میدانم که تو به من دروغ نمیگویی، ایرادی ندارد
بیا این نگین از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی و حتماً آن را بفروش تا شاید در حال و روزت تغییری بوجود آید
پیرمرد قول داد که آن را به قیمت خوب بفروشد، پشته هیزم خود را گرفت و بسوی خانه حرکت کرد
در مسیر خانه پیرمرد رودخانهای بود
هنگامی که به رودخانه رسید خواست تا کمی استراحت کند و نفس تازه کند
نگین را از جیب خود بیرون آورد که در آب بشوید، ناگهان نگین از دستش سُر خورد به دریا افتاد اما هر چه کوشش کرد و در آب غواصی کرد چیزی بدستش نیامد
با ناراحتی و عجز تمام به خانه برگشت و دیگر از ترس حضرت سلیمان به کوه نمیرفت
همسرش به او اطمینان داد که صاحب نگین هر کسی که هست تو را بسیار دوست دارد
اگر دوباره او را دیدی تمام قصه را برایش بگو من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید
پیرمرد با ترس به طرف کوه رفت
پشته هیزم را جمع آوری و به طرف خانه روان شد که ناگهان تخت حضرت سلیمان را دید، پشته هیزم را به زمین گذاشت و دوید و فرار کرد
حضرت سلیمان خواست تا مانعش شود اما فرستاده خدا جبرئیل آمد و به او گفت:
ای سلیمان خداوند میگوید که تو چه کسی هستی که میخواهی حالت بنده مرا تغییر دهی و مرا فراموش کردهای
حضرت سلیمان با سرعت به سجده رفت و از اشتباه خود معذرت خواست
خداوند به واسطه جبرئیل به حضرت سلیمان گفت: تو حال بندهٔ مرا نتوانستی تغییر دهی، حال ببین من چگونه اینکار را انجام میدهم
پیرمرد که با سرعت بسوی قریه روان بود
با مرد ماهیگیری روبرو شد!
ماهیگیر به او گفت ای پیرمرد من امروز ماهی بسیاری گرفتهام بیا چند ماهی به تو بدهم
پیرمرد ماهیها را گرفت و برایش دعای خیر کرد
همسرش وقتی شکم ماهیها را پاره کرد، در شکم یکی از ماهیها نگین را یافت و به شوهرش مژده داد که نگین پیدا شده است
شوهر با خوشحالی به او گفت تو ماهی را نمک بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم
هنگامی که زن نام نمک را شنید
ماجرای نگین اول نیز به یادش آمد که در نمکدان پنهان کرده بود سریع به خانه همسایه رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد
وقتی که زن همسایه صحبتهای زن را شنید ملتمسانه عذرخواهی کرد و نگینش را آورد و گفت:
نگینت را بگیر من خطا کردم خواهش میکنم به شوهرم چیزی نگو چون او شخص پاک نفسی است اگر خبردار شود مرا از خانه بیرون خواهد کرد
از آن طرف پیرمرد در جنگل که بالای درختی رفته بود تا شاخه خشک شدهای را قطع کند
ناگهان چشمش به نگین قیمتی در آشیانه پرنده افتاد با خوشحالی نگین را گرفت و به خانه آمد
فردای آن روز پیرمرد به بازار رفت
و هر سه نگین را به قیمت بالایی فروخت
حضرت سلیمان علیهالسلام که تمام ماجرا را به چشم میدید، یقین یافت که بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد مگر آنکه خداوند بخواهد.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰