امام علی علیه السلام فرمودند:
به "کمیل بن زیاد"
ای کمیل!
🍃شیفته کسانی که نماز طولانی می خوانند و مدام روزه می گیرند و صدقه می دهند و گمان می کنند که آدمهای موفقی هستند ، مباش و فریب آنها را نخور.
زیرا ممکن است که به این عبادات "عادت" کرده باشند یا بخواهند عمداً مردم را فریب دهند.
ای کمیل!
🍃شیطان وقتی قومی را دعوت به گناهانی مثل زنا، شراب خواری، ریا و آنچه شبیه این گناهان است می نماید، عبادات زیاد را با طول رکوع و سجود و خضوع و خشوع پیش آنان محبوب می گرداند.
وقتی خوب آنها را به دام انداخت، آنگاه آنان را دعوت به ولایت و دوستی پیشوایان ظلم و ستم می نماید.
📚بحارالانوارج۸۱ ص ۲۲۹
نامه_امیرالمومنین_علیه_السلام_به.mp3
8.38M
🎙 حجت الاسلام احمدی اصفهانی
🎵 ماجرای نامه امیرالمومنین علیه السلام به اُستاندار بصره ؛ شنیده ام که ...
🌺 🌿 🌺 🌿 🌺 🌿 🌺
حرم
آن سوی مرگ» کتابی داستانگونه از جمال صادقی است که سعی کرده ماجرای چند تن از افرادی که تجربه مرگ داشتند را با جزئیات و در گفتوگو با خودشان داشتهاند، نقل کند. این کتاب در قالب سه بخش ارائه شده و هر بخش یک خاطره درمورد تجربه مرگ است. کتاب دارای روایت است، اما چون خاطرهها به صورت مصاحبه و سوال و جوابی است، شاید کمی از حالت داستانی معمول خارج شده باشد.
این طور که از مقدمه مولف برمیآید، «آن سوی مرگ» روایتهای واقعی سه نفر مختلف است که تجربههای متفاوتی از مرگ و آن سوی مرگ دارند.
کار را از بیمارستانهای تهران شروع میکنند و سراغ کسانی که تجربه مرگ داشتند را میگیرند. افراد زیادی به آنها معرفی میشوند که همه، بدون استثنا، خاطرات جالبی برای گفتن داشتند، اما خیلی از خاطرات شبیه به یکدیگر بوده است.
اندیشه پرداختن به چنین موضوعی هم سالها قبلتر از نگارش کتاب برمیگردد، که نویسنده با دوست خود، محمدحسین حاجیدهآبادی با هدف انسانشناسی سفرهایی به شهرها و روستاهای مختلف کشور ترتیب میدهند و قصه مردمان مختلف را ثبت و ضبط میکنند. در جریان همین سفرها با دو نفر روبهرو میشوند که ادعا میکنند تجربه مرگ دارند و قصه مرده و زنده شدن خود را برای آنها تعریف میکنند. سالها بعد که نویسنده فراغ بالی مییابد؛ با کمک همان دوست خود به سراغ این موضوع میروند.
در این بین اشخاصی که قصه مرگشان را تعریف کردند، به سه دسته تقسیم میشوند: گروهی پس از خارج شدن از جسم خود، در تمام مدت داخل بیمارستان ماندهاند؛ برخی فراتر از محیط دبیرستان، بین مردم شهر شناور شدهاند و دسته سوم به جهانی ورای جهان زمینی کوچ کردهاند؛ که نویسنده از میان تمامی خاطرات، سه خاطره که تقریبا از دیگران متفاوت است را انتخاب میکند و در کتاب «آن سوی مرگ» میآورد. جالب این است که اغلب کسانی هم که از تجربه مرگ خود گفتهاند، حاضر نشدند نامشان را فاش کنند.
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
وقتی عاشق شدم قولی دادم و به جان خودم قسم خوردم که قول خودم را زیر پا نگذارم
ولی او گفت به جان خودت قسم نخور
به جان من قسم بخور که قولت را
زیر پا نخواهی گذاشت!
چون میدانست شاید اگر به جان خودم قسم بخورم قولم را زیر پا بگذارم
ولی وقتی به جان او قسم میخورم
مطمئن بود که دیگر هرگز قولی که دادهام
زیر پا نمیگذارم
پس میدانست که واقعاً عاشقش هستم
وقتی برایش تعریف کردم که در مسافرت با اینکه تنها بودم ولی در رستوران دو تا غذا سفارش دادم با اینکه اشک از چشمانش سرازیر شده بود ولی با تکان دادن سرش حرفهایم را تائید میکرد
و کاملاً مطمئن بود که دروغ نمیگویم
چون واقعاً عاشقش بودم و هر جا میرفتم فکر میکردم پیشم هست
ولی جاه طلبی بعضیها خیلی فراتر از توانائیهای آنهاست و قولی را میدهند که توانائی عمل به آن را ندارند!
وقتی قولی میدهید مطمئن باشید که میتوانید عمل کنید چون اگر نتوانستید به قول خودتان عمل کنید حتی اعتماد عزیزترین کسان خود را از دست خواهید داد.
ولی اتفاق افتاده بود و من خیلی وقت پیش، از آنجا رفته بودم خیلی سختی کشیده بودم
خیلی سختیها و خیانتها و نامردیها دیده بودم، روحم در زندان جسمم اسیر شده بود
و دیگر جسمم برای تحمل روحم خیلی کوچک بود
ولی با تمامی این سختیها
هیچ چیزی اندازه قولی که داده بودم
و نمیتوانستم عمل کنم اذیتم نمیکرد
من هم مثل خیلیها با تمام مشکلاتش درگیر زندگی بودم ولی با این وجود همیشه به او فکر میکردم و خیلی ناراحت بودم که من این همه به فکرش هستم او هم به من فکر میکند یا به این راحتی مرا فراموش کرده است.
بعد از چندین سال برگشتم دیدم منتظرم هست مثل همان موقعها ولی خیلی پیر شده بود
تازه متوجه شدم که من عاشق نبودم
او عاشق من بود ...
ازش پرسیدم تو چطور عاشق من بودی که وقتی داشتم بهت قول میدادم به جان خودم قسم خوردم باور نکردی
گفتی که به جان تو قسم بخورم
گفت موضوع اصلاً باور کردن یا نکردن نبود من میدانستم که قولی که میدهی نمیتوانی عمل کنی بخاطر همین دلم نیامد به جان خودت قسم بخوری و گفتم به جان من قسم بخور
چون همان موقع من این جان را از دست داده بودم و میدانستم تنها لذت زندگی من تا آخر عمرم عذاب کشیدن بخاطر تو خواهد بود
ولی هنوز من هم وقتی پشت فرمان هستم و یک دفعه میزنم روی ترمز دست راستم را ناخودآگاه میگیرم جلو صندلی جلوئی که نکنه حواسش نباشه سرش بخوره به شیشه
چون همان موقعها هم که مادرم را سوار ماشین میکردم پیر شده بود الان که دیگه خیلی سنش بالا رفته ولی هنوز هم منتظرم هست
و این عید که رفته بودم روستا پیشش، میگفت ۲۷ سال هست حتی وقتی میخوابم روی پهلو به سمت تهران میخوابم که نکنه یک لحظه فراموشت کنم
قول داده بودم که همان طوری که مادرم از من نگهداری کرده بود من هم همان اندازه به او خدمت کنم ولی نمیدانستم که هیچکس نمیتواند مـادر باشد
تقـدیم به همه مـادران
و همچنین فرزندانی که مادرانشان را
تنها نمیگذارند.
#دکتـرعبـداللهی
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
🌸شـب بخیـر یعنـی
⭐️سپـردن خـود بہ خـدا
🌸و آرامـش در نـگاه خـدا
⭐️یعنـی سیراب شدن در
🌸دستـان و آغـوش خـدا
⭐️شـب بخیـر یعنـی
🌸شکوفایی روزت سرشـار
⭐️از عشـق بہ خــ💗ــدا
شبتــ🌙ـون نـورانـی
و بہ لطافـت گل دوستـان