فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام💐
چه روز زیبایی خواهد بود
وقتی بهترینها را برای
دیگران بخواهیدبهترینها را
ازخداوند برایتان طلب میکنم
🌸روزی پر از🌺🍃
🌼عشق و مـحبت
🌸روزى پر از
🌼موفقيت و شادى
🌸روزى پر از
🌼خنده و دلخوشى
🌸و روزی پر از
🌼خبرهای خوب
🌸براتون آرزومندم
🌼صبح زیباتـون بینظیر
🌸و گلبارون.💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صلےالله_علیک_یااباعبدالله🌷
این قصہ ازحوالے دریا شروع شد
باتاروپود چادر زهرا شروع شد
خورشید سرزد و سفرما بہ ڪربلا
بایڪ سلام صبح بہ مولا شروع شد
#سلام_اربابم❤️
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌹 #درمحضرقرآن
⏰قدر فرصت ها را بدانیم ؛
⌛️ امروز که سالم هستیم و فرصت داریم به لطف خداوند، برای خدا سجده کنیم که عنقریب ولاجرم، می رسد فردایی که کار بر ما سخت کند دست های جان سِتان حضرت عزرائیل! و هرچه تلاش کنیم قادر به سجده نباشیم برایش!
🌸 «يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ وَيُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ»
🔹روزى كه كار بر آنان دشوار شود و به سجده كردن دعوت شوند ولى نتوانند. ديدگانشان (از ترس) فرو افتاده و ذلّت و خوارى وجودشان را فرا گرفته است. آنان (در دنيا) به سجده دعوت مىشدند در حالى كه سالم بودند (ولى سجده نكردند و امروز ديگر عاجزند.)
📖 سوره قلم /۴۲
🌷 شیخ رجبعلی خیاط (ره):
تو برای خدا باش،
خدا و همه ملائکه اش
برای تو خواهند بود،
من کان لله کان الله له.
تخته گاز نرو!
ماشینت که جوش می آورد؛
حرکت نمی کنی... کنار زده و می ایستی،
وگرنه ممکن است آتش بگیرد.
خودت هم، همینطوری
وقتی جوش می آوری،عصبی وعصبانی می شوی؛تخته گاز نرو!
بزن کنار، ساکت باش ،هیچی نگو...
وگرنه هم به خودت آسیب می زنی و هم به دیگران...
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
ماجرای جالب چگونگی ساخته_شدن پل آهنچی قم در کنار حرم و مسجد اعظم
مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت تعریف می کرد.
از مسجد که بیرون آمد، فکر وقف کردن رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود.
مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد! نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت.
زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم.
اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد. وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد.
از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد.
چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد. عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد.
ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود.
کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت:
آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟
من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟
دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم.
پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک!
همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ...
درست همان موقع ، مردی با کت و شلوار قهوه ای و کلاه لبه داری که تا روی ابروهایش پایین کشیده بود جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم.
هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطور معجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد.
این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود.
حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند.
در راه به یاد عهدش با حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم...
حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند.
بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود.
مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به 200 نفر رسید.
قصد داشت 30 نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم.
نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد.
حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود.
ــــــــــــــــ
﷽
✔️ حدیث #معراج منقول از حضرت فاطمه #معصومه سلام الله علیها‼️
🔳 حدثتنا فاطمة بنت علي بن موسى الرضا عليه السلام قالت: حدثتني فاطمة وزينب وأم كلثوم بنات موسى بن جعفر عليهما السلام قلن حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد عليهما السلام قالت: حدثتني فاطمة بنت محمد بن علي عليهما السلام قالت: حدثتني فاطمة بنت علي بن الحسين عليهما السلام قالت: حدثتني فاطمة وسكينة ابنتا الحسين بن علي عليهما السلام عن أم كلثوم بنت علي عليه السلام عن فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وآله قالت: سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: لما أسري بي إلى السماء دخلت الجنة فإذا أنا بقصر من درة بيضاء مجوفة، وعليها باب مكلل بالدر و الياقوت، وعلى الباب ستر فرفعت رأسي فإذا مكتوب على الباب " لا إله إلا الله محمد رسول الله علي ولي القوم " وإذا مكتوب على الستر بخ بخ من مثل شيعة علي؟فدخلته فإذا أنا بقصر من عقيق أحمر مجوف، وعليه باب من فضة مكلل بالزبرجد الأخضر، وإذا على الباب ستر، فرفعت رأسي فإذا مكتوب على الباب " محمد رسول الله علي وصي المصطفى " وإذا على الستر مكتوب: " بشر شيعة علي بطيب المولد ".فدخلته فإذا أنا بقصر من زمرد أخضر مجوف لم أر أحسن منه، وعليه باب من ياقوتة حمراء مكللة باللؤلؤ وعلى الباب ستر فرفعت رأسي فإذا مكتوب على الستر شيعة علي هم الفائزون، فقلت: حبيبي جبرئيل لمن هذا؟ فقال: يا محمد لابن عمك ووصيك علي بن أبي طالب عليه السلام يحشر الناس كلهم يوم القيامة حفاة عراة إلا شيعة علي ويدعى الناس بأسماء أمهاتهم ما خلا شيعة علي عليه السلام فإنهم يدعون بأسماء آبائهم فقلت: حبيبي جبرئيل وكيف ذاك؟ قال: لأنهم أحبوا عليا فطاب مولدهم.
💢 از فاطمه دختر على بن موسىالرضا علیه السلام از فاطمه معصومه و زینب و امکلثوم دختران موسى بن جعفر علیهم السلام از فاطمه و سکینه دختران حسین بن على علیهم السلام از امکلثوم دختر على علیهما السلام از فاطمه زهرا سلام الله علیها دختر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقلشده که فرمود:
💢 از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) شنیدم که فرمودند: وقتى در شب معراج به آسمان برده شدم، داخل بهشت گردیده، قصرى از مروارید سفید و درخشان مشاهده کردم. درى داشت که بر آن پردهای آویزان و با تزیین به مروارید و یاقوت درخشندگى پیداکرده بود. چون سرم را بالا بردم، دیدم بر آن در نوشتهشده است: لاالهالاالله، محمد رسولالله، على ولی و سرپرست قوم و در كنار آن پرده، نوشته اى دیگر دیدم كه در آن نوشته بودند مبارك باد مبارك باد بر شیعیان على؛ و كدام افراد مانند آنها می باشند؟وارد آن قصر شدم دیدم آن را از عقیق ساخته اند و درى از نقره كه با زبرجد زینت داده بودند. بر در، پرده اى آویخته بودند. بالاى سر خود نگاه كردم دیدم در آن نوشتهاند "محمد رسول اللَّه على وصى المصطفى" و در گوشه اى دیگر نوشته بودند بشارت باد شیعیان على را به پاكى در تولد.
👈 سپس، وارد قصری از زمرد سبز رنگ مجوف گشتم که به زیبایی او تا کنون ندیده بودم. این قصر دری از یاقوت قرمز پوشیده از مروارید داشت که بر در آن پردهای آویزان بود. چون سر خود را به بالا متوجه ساختم مشاهده نمودم که بر در آن نوشته شده است: «شیعیان علی رستگارند». به جبرییل عرضه داشتم: ای دوستم، جبرییل! این برای چه کسی است؟ گفت: ای محمد! برای پسر عم و جانشینت، علی بن ابیطالب (علیهالسلام).
💢 تمامی مردم به روز حشر پای برهنه و عریان محشور میگردند،جز شیعیان علی علیهم السلام خلایق به نام مادرشان خوانده میشوند، جز شیعیان علی علیهم السلام که به نام پدرانشان خوانده میشوند. پیامبر خدا میگوید: به جبریل گفتم: ای دوست من، جبرییل! چرا چنین است؟ گفت: بدان سبب که آنان علی علیه السلام را دوست میدارند پس مولدشان پاک است.
📚 منبع
بحارالانوار جلد 65 صفحه 76، 77
المسلسلات،شیخ صدوق صفحه 241
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
ماجرای جالب چگونگی ساخته_شدن پل آهنچی قم در کنار حرم و مسجد اعظم
مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت تعریف می کرد.
از مسجد که بیرون آمد، فکر وقف کردن رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود.
مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد! نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت.
زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم.
اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد. وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد.
از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد.
چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد. عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد.
ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود.
کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت:
آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟
من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟
دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم.
پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک!
همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ...
درست همان موقع ، مردی با کت و شلوار قهوه ای و کلاه لبه داری که تا روی ابروهایش پایین کشیده بود جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم.
هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطور معجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد.
این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود.
حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند.
در راه به یاد عهدش با حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم...
حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند.
بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود.
مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به 200 نفر رسید.
قصد داشت 30 نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم.
نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد.
حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود.
ــــــــــــــــ
❤️🍃❤️
#سیاست_همسرداری
#خانومانه
❣️مردها گاهی اوقات دوست دارن خودشون رو لوس کنن
👈👌دقت کردید وقتی مریض میشن،
چقدر #بداخلاق_میشن،😡
❤️دوست دارن لوس کنن خودشونو تا شماها نازشونو بکشید
👈💑گاهی یکم "خیلی کم" مادری کنید.
* ┅═✧🌹﷽🌹✧═┅ *
🎀 ویژه زوج های جوان:
بالآخره دو تا شریک و دوتا رفیق هستید، یک جا مرد کوتاه بیاید یک جا زن کوتاه بیاید. 😊
این طور نیست هم که بگوییم همه جا خانم باید از آقا تبعیت کند؛ نخیر.
چنین چیزی نه در اسلام داریم و نه در شرع. "الرجال قوّامون علی النساء" معنایش این نیست که زن بایستی در همه امور تابع شوهر باشد، نه!
یا مثل بعضی از این اروپا ندیده های بدتر از اروپا و مقلد اروپا، بگوییم که زن بایستی همه کاره باشد و مرد باید تابع باشد. نه این هم غلط است.
یکی اینجا از سلیقه و خواست خود بگذرد، دیگری در جای دیگر، تا بتوانید با یکدیگر زندگی کنید.
#کتاب_مطلع_عشق
#گزیده_رهنمودهای_مقام_معظم_رهبری
#خانومها_بخوانند
نمیدونم چرا بعضی خانم ها عادت دارند که مدام خودشون رو با دیگران #مقایسه کنند و همش از خودشون عیب و ایراد بگیرن، یعنی مدام دیگران رو از خودشون بهتر و سَر میدونن
من نمیگم #مغرور باشید ها
هرگز !! غرور صفت زشتی هست.
من میگم #خودتون رو دوست داشته باشین . همین! کسی که خودشو دوست داره، آرامش داره، دلش آروم هست. دنبال تمسخر دیگران نیست. دنبال اثبات خودش به همه نیست. دنبال عمل های زیبایی و آرایش های عجیب نیست.
یه نکته دیگه هم درگوشی بهتون میگم : خانم هایی که به جای #ظاهر، بیشترین توجهشون به باطن هست و دنبال آموزش دیدن و افزایش علم و مهارت اند #اعتماد به نفس بیشتری دارن.
یه قانون رو همیشه یادمون باشه:
ما اجازه نداریم خودمون رو مقابل کسی تحقیر کنیم و اجازه نداریم کسی رو نزد خودمون یا دیگران #تحقیر یا تمسخر کنیم.
این ها ویژگی های یک خانم فهیم و #باشخصیت هست. سعی کنیم، مسیرمون ، رسیدن به این جایگاه باشه ..
✅چگونگی تقسیم کارها میان امیرالمومنین (ع) و حضرت زهرا (س)
✍علی(ع) و زهرای مرضیه (س) پس از آنکه با هم ازدواج کردند و زندگی مشترک تشکیل دادند، ترتیب و تقسیم کارهای خانه را به نظر و مشورت رسول اکرم(ص) واگذاشتند، به آن حضرت گفتند: «یا رسول الله ما دوست داریم ترتیب و تقسیم کارهای خانه با نظر شما باشد».
پیامبر (ص) کارهای بیرون خانه را به عهده علی (ع) و کارهای داخلی را به عهده زهرای مرضیه (س) گذاشت. علی (ع) و زهرا (س) از اینکه نظر رسول خدا (ص) را در زندگی خصوصی خود دخالت دادند و رسول خدا(ص) با مهربانی و محبت خاص از پیشنهاد آنها استقبال کرد و نظر داد، راضی و خرسند بودند.
💥مخصوصا زهرای مرضیه (س) از اینکه رسول خدا (ص) او را از کار بیرون معاف کرد خیلی اظهار خرسندی میکرد، میگفت: «یک دنیا خوشحال شدم که رسول خدا (ص) مرا از سروکار پیدا کردن با مردان معاف کرده است».
📚داستان راستان، ج۲، ص۲۷۱
گناه یعنی دور شدن از مهدی(عج)
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_دانشمند
📛دختران شیعه و شکستن قلب مهدی فاطمه(س)😔😭
گناه یعنی دور شدن از مهدی(عج)
@haram110
1_111665715.mp3
3.18M
💢آثار شهوت پرستی♨️
#دکتر_رفیعی
گناه یعنی دور شدن از مهدی(عج)
@haram110
4_6050690127775138980.mp3
7.56M
#صوت_مهدوی🔉
با امام زمانت آشتی کن
آشتی با آقای غریبمون...😔
👈 اینو تا آخر گوش کن مطمئن باش ضرر نمیکنی...✅
درخلوتت با امام زمان(عج) گوش کن👌
@haram110
838330383(1).mp3
1.05M
درد امام زمان داشته باش 😔
🎬صوت_دلنشین 🎧
🎼استاد_عالی 👤
@haram110
1_1790417.mp3
4.84M
#استاد_شجاعی
#این_که_گناه_نیست 31
✴️بعضیا رو باید تحمل کرد!
اخلاقشون،زبونشون، رفتارشون..
طوریکه دیگران
همیشه درارتباط با این آدما، سنگ زیرین اند!
❌اگر از این دسته ای؛ بترس
نگو؛این که گناه نیست
گناه یعنی دور شدن از مهدی(عج)
@haram110
d0ca57ecb95ec2b8e211410f70a62cd5b10b0f35.mp3
3.4M
🎤 عباس قمری
❤️ صاحب زمان💔
🌹فوق العاده👌
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭معجزه ای برای مادر از سوی امام رضا
👌صابرخراسانی
حتما ببینید👆👆👆
گناه یعنی دور شدن از مهدی(عج)
@haram110
حرم
🌷بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 ▪️ #فضائل_و_زندگانی_حضرت_فاطمه_زهرا سلام الله علیها 🔸🔹🌸 #بخش_
🌷بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷
▪️ #فضائل_و_زندگانی_حضرت_فاطمه_زهرا سلام الله علیها 🔸🔹🌸
#بخش_بیست_و_هشتم
[عيون أخبارالرّضا عليه السلام ] بِالْإِسْنَادِ إِلَي دَارِمٍ قَالَ:
حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَي الرِّضَا عليهما السلام وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عليهما السلام قَالا: سَمِعْنَا الْمَأْمُونَ يُحَدِّثُ عَنِ الرَّشِيدِ، عَنِ الْمَهْدِيِّ، عَنِ الْمَنْصُورِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ،
قَالَ:
قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ لِمُعوِيَةَ: أتَدْرِي لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ فَاطِمَةَ؟
قَالَ:
لا،
قَالَ:
لِأَنَّهَا فُطِمَتْ هِيَ وَ شِيعَتُهَا مِنَ النَّارِ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم يَقُولُهُ.
شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرّضا عليه السلام (۲۹) با چند واسطه نقل ميكند:
كه ابن عبّاس به معاويه گفت:
آيا ميداني كه فاطمه سلام الله عليها براي چه فاطمه ناميده شد؟
گفت:
نه، گفت:
براي اينكه او و شيعيانش از آتش جهنّم آزادند، من اين موضوع را از پيامبر خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم شنيدم.
🌸🔸🔹
[عيون أخبارالرّضا عليه السلام ] بِالْأَسَانِيدِ الثَلاثَةِ عن الرّضا عليه السلام، عَنْ آبَائِهِ: قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم:
إِنِّي سَمَّيْتُ ابْنَتِي فَاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ النَّارِ.
[صحيفة الرّضا عليه السلام ] عن الرّضا، عن آبائه: مثلُه.
نيز در كتاب پيشين (۳۰) از حضرت رضا عليه السلام از پيامبر خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نقل ميكند كه فرمود:
من اين دخترم را بدين لحاظ فاطمه ناميدم كه خداي سبحان وي و دوستانش را از آتش جهنّم نجات داده ست.
در كتاب صحيفة الرّضا عليه السلام صفحه ي ۴۵ مانند اين حديث آورده شده ست.
📚منابع:
(۲۹) - عيون اخبارالرّضا عليه السلام ۲ / ۷۲ ح ۳۳۶.
(۳۰) - عيون اخبارالرّضا عليه السلام ۲ / ۴۶ ح ۱۷۴.
~~~~~~~~⚜️🔸💠🔸⚜️~~~~~~~~
حرم
#خطبه_فدکیه قسمت 2 ⚫️ثمَّ أَنَّتْ أَنَّةً ارْتَجَّتْ لَهَا الْقُلُوبُ وَ ذَرَفَتْ لَهَا الْعُيُونُ
#خطبه_فدکیه قسمت 3
⚫️ابْتَدِءُ بِحَمْدِ مَنْ هُوَ اَوْلىٰ بِالْحَمْدِ وَ الطَّوْلِ وَ الْمَجْدِ. اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلىٰ ما اَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلىٰ ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَها، وَ سُبُوغِ آلاءٍ اَسْداها، وَ اِحْسانِ مِنَنٍ والاها.
سخنم را با ستايش خدا آغاز میكنم. ستايش آنكه به سپاس و بخشش و بزرگى سزاوارتر است. تمامى ستايش و سپاس ويژهى خداوند نيكى و الهام است. بر عطاياى پيشين و فراگير و بر احسانهاى فرو ريخته و نيكىهاى پياپى
Praise is to Allah for what He has bestowed to us by His Grace;
All gratitude is to Allah for what He has inspired us with, and all thanks and eulogies be for what He has in advance granted us [in the form of varied graces],
And the Abundant goods that He has bestowed upon human beings
⚫️احْمَدُهُ بِمَحامِدَ جَمَّ عَنِ الاِحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأىٰ عَنِ الْمُجازاةِ أَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الاِدْراكِ أَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها، وَ اسْتَخْذَى الْخَلْقَ بِاِنْزالِها، وَ اسْتَحْمَدَ اِلىٰ الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَنّٰى بِالنَّدْبِ اِلىٰ اَمْثالِها
او را ثنا مىگويم؛ به خاطر احسانهايى بىشمار كه در سپاس نگنجد و ادراك و هوش بشر را احاطه بر حدود آنها نا ممكن باشد. خداوند كه براى پيوستگى نيكىها، مردمان را به سپاس فراخوانده و براى سرشارى آسودگیها، به فروتنى وا داشته و بر دوباره طلبى احسانها، دعوت كرده تا آنها را بيشتر و برتر بخشايش كند.
Praise be to Allah for the benefits that He has made,
One after another [for all the creatures],
The amount is beyond the possibility of enumeration,
And the extent is limitless,
And the eternal nature is beyond human comprehension.'
He called upon His creatures to express their gratitude to Him for His constant blessings,
And abundant increase and He caused human beings to praise Him for increasing the Abundance of these benefits, and then doubled these benefits for their imploring it.
⚫️و اَشْهَدُ اَنْ لا اِلٰهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الاِخْلاصَ تَأْوِيلَها، و ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَبانَ فِى الْفِكَرِ مَعْقُولَها.
و گواهى مىدهم كه خداوندگارى به جز اللّه نيست، يگانهاى كه شریکی بر او نبوده؛ [لا إله إلاّ اللّه] كلمهاى است كه خداوند تحقّق و تجسّم بيرونى آن را اخلاص مردمان قرار داده و آنچه از آن [لا إله إلاّ اللّه] قابليت دريافت دارد، در دلها به وديعه نهاده [توحيد فطرى]. [او از توحيد] آنچه قابل تعقّل است، در انديشهها روشن كرده است.
‘I bear witness that there is no god but Allah, the Only One without any companion;
A statement which by its implication purifies all hearts, the beholders
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
کشتی در طوفان شکست و غرق شد.
فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند
دو نجات یافته دیدند هیچ نمیتوانند بکنند، با خود گفتند:
"بهتر است از خدا کمک بخواهیم"
بنابراین دست به دعا شدند و برای اینکه ببینند دعای کدام بهتر مستجاب میشود به گوشهای از جزیره رفتند
نخست، از خدا غذا خواستند
فردا مرد اول، درختی یافت و میوهای بر آن، آنرا خورد
اما مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت
هفته بعد، مرد اول از خدا "همسر و همدم" خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد
زنی نجات یافت و به مرد رسید.
در سمت دیگر، مرد دوم هیچکس را نداشت
مرد اول از خدا
"خانه، لباس و غذای بیشتری" خواست
فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید
مرد دوم هنوز هیچ نداشت
دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببرد
فردا کشتی ای آمد و در سمت او لنگر انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از جزیره برود و مرد دوم را همانجا رها کند..!
پیش خود گفت:
مرد دیگر حتماً شایستگی نعمتهای الهی را ندارد، چرا که درخواستهای او پاسخ داده نشد
پس همین جا بماند بهتر است!
زمان حرکت کشتی
ندایی از او پرسید:
چرا همسفر خود را در جزیره رها میکنی؟
مرد پاسخ داد:
این همه نعمتهایی که به دست آوردهام همه مال خودم است و خودم درخواست کردهام
درخواستهای همسفرم که پذیرفته نشد
پس چه بهتر که همین جا بماند
آن ندا گفت:
اشتباه می کنی!
تو مدیون او هستی...
هنگامی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمات به تو رسید...
مرد با تعجب پرسید:
مگر او چه خواست که من باید مدیونش باشم؟
و آن ندا پاسخ داد: از من خواست که تمام دعاهای تو را مستجاب کنم!!
نڪتــ✍ــه:
شاید داشتههایمان را مدیون کسانی باشیم که برای خود هیچ نمیخواستند و فقط برای ما دعا میکردند...
ممکن است همهٔ مؤفقیت و ثروت
و هر چیز دیگر که داریم را
مدیون آن دو فرشتهای باشیم
که ما را بزرگ کردند...
* پــدر و مــادر *
بـدون هیـچ توقعـی! ♥️
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰