🌟 زیارتحسینی| *حضرت ابوالفضل و حضرت علي اكبر علیهماالسلام استقبال ملا عبدالحميد قزويني ميروند*
👈🏾 مرحوم عراقي در كتاب دارالسلام ماجراي ديدار آخوند ملا عبدالحميد قدس سره با حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام و حضرت علي اكبر عليهالسلام را اينگونه نقل كرده است:
ملا عبدالحميد قزويني كه از ابتداي مجاورات در نجف اشرف، در همهي اوقات زيارتي مخصوصه ي حضرت امام حسين عليهالسلام، با پاي پياده به كربلا رفته بود، فرمود: روزي به ارادهي زيارت كربلا از نجف اشرف بيرون رفتم. چون به بلندي وادي السلام رسيدم، جمعي از بزرگان و اعيان نجف را ديدم كه براي بدرقه ي آقازاده اي بيرون آمده اند. آنها او را با كمال احترام بر كجاوه سوار كردند و دعاي سفر در گوش او خواندند و مقداري از راه را با او همراه شدند. سپس با او وداع كردند و در عقب او اذان گفتند و ساير آداب آقايي را براي او به جا آوردند، و او هم با نوكر و بنه و ساير لوازم سفر روانهي كربلا گرديد.
چون اين عزت را ديدم و ذلت خود را هم مشاهده كردم، ملول و خجل شدم و با خود گفتم: اين دفعه هم كه بيرون آمده ام، به كربلا ميروم، لكن بعد از اين اگر اسباب مساعدت كرد كه رفتن به كربلا بر وجه ذلت نباشد ميروم والا ديگر نميروم و همان مقداري كه تا به حال رفتهام، كفايت ميكند.
اين دفعه به كربلا رفتم و برگشتم و بعد از آن قصد كردم كه ديگر به طريق مذلت به زيارت نروم، و بر همان اراده بودم تا آنكه وقت زيارت مخصوصهي ديگر رسيد و چند نفر از طلاب آمدند و پرسيدند: چه روزي ارادهي زيارت داري كه ما هم با تو بياييم؟ گفتم من اراده رفتن ندارم، زيرا كه خرج منزل و كرايه ندارم و پياده هم نميروم! گفتند: تو كه هميشه پياده مي رفتي! گفتم: ديگر نميروم! گفتند: اين دفعه كه ما ارادهي پياده رفتن داريم، با ما بيا تا ما هم از راه باز نمانيم، بعد از آن را خودت ميداني!
بالاخره، پس از اصرار و انكار، آنها رفتند و براي توشهي راه چيزهايي خريداري كردند و مرا با اصرار برداشتند و از نجف بيرون آمديم و با ايشان روانه شديم. چون وقت رفتن براي زيارت تنگ شده بود و فرداي آن روز، روز زيارت بود، در هنگام صبح بيرون رفتيم، كه ظهر در كاروانسراي شور بخوابيم و شب به كربلا برسيم.
پس با همراهان، كه دو نفر بودند، روانه شديم و در هنگام ظهر وارد كاروانسرا گرديديم. زوار ديگر شب قبل بار كرده بودند، بنابراين در آن هنگام هيچ زائري در كاروانسرا نبود چون كه آن اوقات كاروانسرا مخروبه بود و هوا هم گرم بود و خانواري هم در كاروانسرا نبود، بنابراين كسي در آنجا نميماند. به علاوه آنكه، كاروانسرا هم از خوف طراران عرب در امان نبود، بلكه گاه گاه در داخل كاروانسرا مردم را برهنه ميكردند و احيانا اگر بعضي از طلاب و مجاورين در آنجا وارد ميشدند و توان مبارزه با دزدان را نداشتند، از خوف عربها، اسباب و لباس خود را در زير زبالهها مستور ميكردند.
ما بعد از ورود به كاروانسرا، چون اسباب مهمي نداشتيم، در صفهي بزرگ مسقفي كه در آنجا بود، منزل كرديم و پس از صرف غذا خوابيديم.
اتفاقا من زودتر از همراهان بيدار شدم و آفتابه را برداشتم و براي وضو گرفتن بيرون آمدم. بعد از انجام مقدمات وضو، بر صفهاي كه در وسط كاروانسرا بود، بالا رفتم و بر لب آن صفه رو به در كاروانسرا نشستم و مشغول وضو شدم. در اثناي وضو گرفتن كه مشغول مسح پا بودم، مرد عربی كه در زي لباس اعراب بود و پياده از درب كاروانسرا داخل گرديد!
وي با سرعت تمام نزد من آمد به گونهاي كه گمان كردم، او از اعراب بيابان است و اراده كرده كه مرا برهنه كند، لكن چون چيز قابلي با خود نداشتم، چندان خوف نكردم و مسح پا را تمام نمودم! چون نزديك آمد، متوجه من گرديد و گفت: ملا عبدالحميد قزويني تو هستي؟!
چون بدون سابقه ي آشنايي نام مرا ذكر نمود، تعجب كردم و گفتم: آري منم!
گفت: تويي كه ميگفتي: من به اين ذلت و خواري ديگر به كربلا نميروم، مگر آنكه به طريق عزت متمكن و قادر شوم؟! قدري تأمل كردم و با خود گفتم: اين شخص اين واقعه را از كجا دانست؟ سپس در جواب گفتم: آري!
آن عرب گفت: اينك آماده شو كه مولاي تو حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام و آقاي تو حضرت علي بن الحسين عليهالسلام به استقبال تو آمده اند، تا قدر خود را بداني و به خاطر اعتبارات بي اعتبار دنيا افسرده و مهموم نگردي!
چون اين سخن را شنيدم، متحير ماندم و مبهوت گرديدم كه اين شخص چه ميگويد؟! ناگاه ديدم كه دو نفر سواره با شمايل آن دو بزرگوار، كه شنيده و در كتب اخبار و مصيبت ديده و خوانده بودم، با آلات و اسلحهي حرب - در حالي كه حضرت ابوالفضل عليهالسلام در جلو بودند و حضرت علي اكبر عليهالسلام به دنبال آن بزرگوار بودند - از باب كاروانسرا داخل صحن آن گرديدند!
چون اين واقعه را ديدم، بياختيار خود را از بالاي آن صفه پايين انداختم و جلو دويدم و خود را به پاي اسبهاي ايشان انداختم و بوسيدم و
به دور اسبهاي ايشان گرديدم و زانو و ركاب و پايشان را نيز بوسيدم!
بعد از آن با خود خيال كردم كه خوب است كه به رفقا هم خبر دهم و آنها را از خواب بيدار نمايم كه به خدمت آن دو فرزند حيدر كرار برسند. پس با سرعت به نزد رفقا رفتم و بر بالين يكي از آنها كه ملا محمد جعفر نام داشت، نشستم و با دست او را حركت دادم و گفتم: ملامحمدجعفر، برخيز كه حضرت عباس عليهالسلام و علي اكبر عليهالسلام به استقبال آمده اند، بيا به خدمت ايشان شرفياب شو!
ملامحمدجعفر چون اين سخن را شنيد، گفت: آخوند چه ميگويي؟ مزاح و شوخي ميكني؟!
گفتم: نه والله، راست ميگويم، بيا ببين هر دو تشريف دارند. چون اين حالت و اصرار را از من ديد، دانست كه چيزي هست! برخاست و به زودي دويد. چون رفتيم، كسي را نديديم، و از در كاروانسرا هم بيرون رفتيم و اطراف صحرا را، كه هموار بود و راه آن تا مسافت بسيار ديده ميشود، مشاهده كرديم و اثري يا غباري از آن پياده و آن دو سوار نديديم. پس متأسف و متحير برگشتيم.
پس از اين ماجرا، از عزم و اردهي سابق بازگشتم و تائب و نادم شدم و قصد كردم كه زيارت آن مظلوم را ترك نكنم، اگر چه بر وجه ذلت و زحمت باشد. و اگر در اوقات زيارتي، عذر شرعي عارض شود تدارك و قضا كنم. از آن زمان تاكنون زيارتم ترك نشده است و مادام الحياة هم ترك نخواهد شد، ان شاءالله تعالي.
📚 منابع:
1️⃣ چهرهي درخشان ج۱، ص۳۰۸
2️⃣ دارالسلام عراقي ص۴۰۵
3️⃣ راحة الروح ص۱۱۶
4️⃣ سحاب رحمت ص۱۲۲
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴چشمهای که دور قبرحضرت عباس(ع) طواف میکند
🔵چشمه آب زلالی، صدها سال است گرداگرد قبر اصلی حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام در زیر حرم مطهرش در کربلا طواف می کند.
😭😭😭😭😭😭
آب هم شرمنده عباس است و صدها سال است که میگه دورت بگردم علمدار کربلا😭😭😭