eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
726 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حرم
🍀 از آدمهای پرتوقع فاصله بگیر اینها مقیاست را به هم می زنند و حرمت مهرت را می شکنند. چون آنها حافظه ی ضعیفی دارند خوبی ها را زود فراموش میکنند... ✍ محمود_دولت_آبادی @haram110
هدایت شده از حرم
🍀 💞🍃 لطفا زن و شوهرها بخوانند : 🍃💝 ⚠️ رابطه ی زن و شوهر مثل رابطه‌ی خواهر و برادری نیست... مثل رابطه‌ی مادر و فرزندی نیست... مثل ارتباط پدر و پسری نیست... مثل هیچ رابطه‌ای نیست... دو نفر که عاشق هم‌اند اما نیستند... اگر کدورتی بین خواهر و برادر باشد ، اگر ناراحتی بین والد و فرزند باشد ، به اندازه کدورت و ناراحتی مابین زن و شوهر مهم نیست... چون در آن رابطه همه هم خونند... خواسته یا ناخواسته آن کدورت می شود... انگار هیچ چیز نبوده... انگار هیچ اتفاقی نیفتاده... اما اتفاق اگر بین زن و شوهر رخ دهد و آنرا بزرگ کنند ، اگر ناراحتی ایجاد کند ، حتی در صورت بخشش ، از ذهن دو طرف نمی‌رود... به مرور زمان به رابطه وارد می شود... کم کم کدورتها عادی می شود... کم کم از یکدیگر می شوند... این خیلی خطرناک است...📛 سعی کنید زود از هم ناراحت نشوید... سعی کنید سریعا جبهه گیری نکنید... تا می توانید همانجا گذشت کنید... موضوع را دنباله دار نکنید... اگر کدورتهای کوچک به چشم آمد... اگر آنها را بزرگ کردید ، منتظر سردی باشید... منتظر گسستگی باشید چرا که ذره ذره روی هم تلنبار می‌کنید کارهای گذشته را ، حتی اگر بخشیده باشید... رابطه ی زن و شوهر مثل رابطه شما با خانواده تان نیست... 🤔 یادتان هست چند مرتبه با خواهرتان دعوا کرده اید؟ یادتان هست چند بار با برادرتان بگومگو داشته اید ؟! ده بار؟ صد بار؟ هزار بار؟ هیچکدام را یادتان نیست و به دل ندارید... با همسرتان چند بار ناراحتی داشتید؟ پنج بار؟ ده بار؟ پانزده بار؟ همه را یادتان هست... همه را کنج ذهن دارید... رابطه زن و شوهر حساس است... مواظب رابطه تان باشید...✅ هميشه يادمان باشد که نگفته ها را مي توان گفت ، ولی گفته ها را نمي توان پس گرفت ... چه سنگ را به کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ ؛ شکست با کوزه است ... دلها خیلی زود از حرفها می شکنند ! مراقب باشیم !!! •┈┈••✾❀✾••┈┈• 🍃@haram110
هدایت شده از حرم
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° 🌺 شخصی در مدینه مدرسه‌ای تأسیس کرد و به آموزش کودکان مشغول بود. روزی یکی از فرزندان امام حسین علیه‌السلام به مدرسهٔ وی رفت و آیه شریفه الحمدالله‌رب‌العالمین را آموخت. وقتی به منزل برگشت، آیه را تلاوت کرد و معلوم شد آن را در مدرسه‌ای از معلم آموخته است. امام حسین علیه‌السلام هدایای زیادی برای معلم فرستاد به طوری که موجب شگفتی عده‌ای از یاران آن حضرت گردید. آنها نزد امام آمدند و عرض کردند: آیا آن همه پاداش به معلم رواست که شما در برابر آموزش یک آیه، این همه هدیه برای معلم فرستاده‌ای؟! ✨حضرت فرمود: آنچه که دادم چگونه برابری می‌کند با ارزش آنچه که او به پسرم آموخته است. ایشان با این کار ارزش والای معلم را به تمامی یاران و پیروان خود گوشزد نمود. ‌‌‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁
هدایت شده از حرم
✨اَللَّهُمَّ غَیِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِک✨ خـدایـا حـال بـد مـا را به حـال خوب خـودت تغییـر ده و خـوابی آرام خیـالی آسـوده و فـردایی پر از مؤفقیـت برایمـان رقـم بزن 🌙شبتــون در پنـاه خـدا🌟
"رمان ــ آروم باش مرد کمیل خیره به دایی اش گفت: ــ چطور میتونم آروم باشم ،سمانه الان گوشه بازداشگاه نشسته میخوای آروم باشم ــ اینقدر حرص بخوری نه قرصی که خوردی اثر میکنه نه مشکل سمانه حل میشه ــ میدونم ،میدونم ولی دست خودم نیست. ــ روی رفتارت تسلط داشته باش والا پرونده رو ازت میگیرن ــ مگه دست خودشونه محمد پشت خواهرزاده اش ایستاد و شانه هایش را ماساژ داد تا شاید کمی آرام شود. ــ میدونم برای خودت منصب و جایگاه داری اما اینو بدون که بالاتر از تو هم هست ،به خاطر سمانه هم که شده ،آروم رفتار کن کمیل که سرش را بین دستانش گرفته بود،زیر لب زمزمه کرد: ــ اوضاع بهم ریخته ،سهرابی نیستش هرچقدر گشتیم نیست،احتماله اینکه فرار کرده. ــ سهرابی کیه؟ ــ یه آدم عوضی که به خاطر کاراش سمانه الان اینجاست ــ سمانه فهمید کارت چیه؟دونست من از کارت خبر دارم ــ آره فهمید خیلی شوکه شد،اما در مورد شما نه بوسه ای بر سر خواهرزاده ی دلباخته اش زد و با لبخند گفت: ــ همه ی ما نگران سمانه ایم به خصوص من و تو که میدونم تو چه تله ی بزرگی افتاده،ولی میدونم که میتونی و به خاطر سمانه هم که شده این پرونده رو با موفقیت میبندی کمیل لبخند تلخی از دلگرمی های دایی اش بر روی لبانش نشست،. ــ من میخوام برم تو هم بلند شو برو خونه یکم استراحت کن ــ نه اینجا میمونم ــ تا کی؟ ــ تا وقتی که سمانه اینجا باشه ــ دیوونه نشو،اینجوری کم میاری ،تو هم آدمی به استراحت نیاز داری ــ نمیتونم ،برم خونه هم همه فکرم اینجاست،اینجا باشم بهتره محمد از جایش برخاست و گفت: ــ هر جور راحتی،کمکی خواستی حتما خبرم کن کمیل فقط توانست سری تکان دهد. با صدای بسته شدن در ،او هم چشمانش را بست.... از اتاق خارج شد،باور نمی کرد که کمیل تا بازداشگاه او را همراهی نکرده،درد اینکه او را به بازداشگاه فرستاده بود ،داغونش کرده بود اما این کارش بدتر بود،با فشار دست شرفی به دور بازویش "اخی" گفت. به اخم های شرفی خیره شد،حیف که حال خوشی نداشت واالا می دانست چطور جواب این اخم و تخم های الان و تهمت های صبح را یک جا به او بدهد. وارد راهرویی شدند ،که هر سمتش اتاقی بود،با ایستادن شرفی ،او هم ایستاد،شرفی در مشکی رنگ را باز کرد که صدای بدی داد مثل اینکه خیلی وقت بود که بازش نکرده بودند ،اشاره کرد که وارد شود،سمانه چشم غره ای برایش رفت و وارد اتاق کوچک شد. با محکم بسته شدن در،صدای بلندی در فضای کوچک اتاق پیچید،اتاق در تاریکی فرو رفته بود،سمانه که از تاریکی میترسید،تند تند زیر لب ذکر میگفت و با دست بر روی دیوار می کشید تا شاید کلید برق را پیدا کند. هر چه میگشت چراغی پیدا نمیکرد،دیگر از ترس گریه اش گرفته بود ،با لمس دیوار ،خودش را به گوشه ی اتاق رساند ،که با برخورد پایش به چیزی،جیغ خفه ای کشید ،اما کمی بعد متوجه پتویی شد،نفس عمیقی کشید،به دیوار تکیه داد به اطراف نگاهی کرد،کم کم توانسته بود که اطرافش را ببیند ،اما به صورت هاله ای کم رنگ،همه ی افکار ترسناک و داستان های ترسناکی که خودش و صغری براهم تعریف می کردند،همزمان به ذهنش هجوم آوردند. پاهایش به لرزش درآمدند،دیگر توانی برای ایستادن نداشت ،بر روی زمین نشست و در کنج اتاق خودش را در آغوش گرفت،دلش گرفته بود از این تنهایی،از کمیل،از سهرابی از همه. احساس بدی بر دلش رخنه کرده بود،بغض گلویش را گرفته بود،دوست داشت فریاد بزند ،زجه بزند تا شاید این بغضی که از صبح راه گلویش را بسته بود بشکند و بتواند نفس راحتی بکشد،اما چطور... چند ساعت گذشته بود؟پنج ساعت یا ده ساعت؟چند ساعت خانواده اش از او بی خبر بودند،می دانست الان مادرش بی قرار بود،می دانست الان پدرش نگران شده،می دانست برادرش الان در به در دنبال او می گشت ،می دانست که دایی و یاسین پیگیر هستن،اما... دستی به صورتش خیسش کشید،کی گریه کرده بود و خودش نمی دانست؟ الان نیاز داشت به آغوش گرم مادرش،که در آغوش مادرش فرو رود و حرف بزند و در کنار حرف هایش از بوسه هایی که مادر بر روی موهایش می کاشت،لذت ببرد،اما الان در این اتاق تاریک و سرد تنها بود،قلبش بدجور فشرده شده بود،احساس میکرد که نفس کشیدن برایش سخت شده بود. اشک هایش به شدت بر صورت سردش سرازیر می شدند،گریه های آرامش به هق هق تبدیل شده بودند اما او با دستانش جلوی دهانش را گرفت تا صدایش را خفه کند،نمی خواست کسی شکستنش را ببیند،می دانست اینجا کسی نیست مادرانه به داد او برسد.... ادامه دارد... نویسنده :
"رمان کمیل عصبی مشتی بر روی میز زد،امیرعلی با شتاب به سمتش رفت و بازویش را گرفت و گفت: ــ آروم باش مرد مومن ــ چطور آروم باشم، فرار سهرابی کم بود،این روزنانه ها و نشریه هاچیه؟؟ ــ نمیدونم والا،منم فک میکردم قضیه ی خیلی ساده ای که زودی تموم میشه میره،اما مثل اینکه اینطورنیست،اینکه دارن نشریه پخش میکنن خیلی عجیبه،همیشه فعالیت های ضد انقلابی مجازی بوده،تعجب میکنم الان دارن نشریه و سخنرانی میدن بیرون ــ یه حدسایی میزنم اما باید یکم بیشتر تحقیق کنیم، بگو خانم شرفی ،خانم حسینی رو بیاره اتاق بازجویی ــ به نظرم خبردار نشه بهتره؟بلاخره روحیه اشو میبازه ــ مجبورم امیرعلی،شاید از چیزی خبر دار باشه ــ شاید،من برم هماهنگ کنم!! با خروج امیر علی از اتاق،سریع چند نمونه از نشریه ها را برداشت و از اتاق خارج شد،قبل از اتاق بازجویی به اتاق گروه خودش رفت و پرونده ای که امیرعلی به او تحویل داده بود ،را با توضیحات به گروه تحویل داد و روند کار را برایشان توضیح داد و بعد از اطمینان از اینکه همه ی کارها به خوبی در حال انجام هستند ،به اتاق باز جویی رفت. با دیدن سمانه احساس کرد قلبش فشرده شد،از چشمان پف شده وسرخش ،سخت نبود فهمیدن اینکه دیشب حال بدی داشته. با ناراحتی روی صندلی نشست،منتظر ماند سمانه حرفی بزند اما سمانه حرفی برای گفتن نداشت! ــ سلام،خوبید؟ ــ سلام ،به نظرتون خوب به نظر میرسم؟ ــ باید باهم حرف بزنیم ــ گوش میدم کمیل نشریه ها را روبه روی سمانه گذاشت: ــ در مورد اینا چی میدونی؟ سمانه نگاهی به آن ها انداخت ،با دیدن متن های ضد نظام،که کلی حرف دروغ در مورد جنایات دروغین نظام بود،چشمانش از تعجب گرد شده اند، کمیل با این عکس العمل مطمئن شد که سمانه از این نشریه ها بی خبر هستش. ــ اینا چین دیگه؟ ــ میدونی اینارو کجا پیدا کردیم؟؟ ــ کجا؟ ــ تو اتاق کارت.... ادامه دارد... نویسنده :
📢📢📢...در نیمهء دوم ماه محرم سال ۱۱ هجری قمری ، اواخر فروردین سال ۱۱ هجری شمسی ، نیمهء ماه آوریل سال ۶۳۲ میلادی چه اتفاقی افتاد؟؟ ➖➖➖▪️🌑🔸🌑 🕖🕗🕝..امیرالمومنین علیه السلام در سال گذشته از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله برای هدایت مردم کشور یمن ، به سوی آن دیار شتافتند ؛ ✔️ آن حضرت از ماه رمضان سال ۱۰ هجری قمری ، در یمن بودند و در حجةالوداع به رسول خدا صلی الله علیه و آله پیوستند. 💠‌اینک تلاشهای امیرمؤمنان علیه‌السلام در هدایت اهل یمن ، به بار می‌نشیند و قبیلهء نَخَع برای اظهار اسلام خویش در گروهی ۲۰۰ نفره وارد شهر مدینه می‌شوند ؛ 📝... تاریخ نام چنین گروههایی را "وَفْدْ" می‌داند. وَفْدِ نَخَع آخرین گروهی هستند که برای ملاقات با رسولخدا صلی الله علیه و آله در چنین ایامی ، در سال ۱۱ هجری قمری وارد مدینه می‌شوند . ➖➖➖➖➖ 1⃣ بحارالانوار ۴۰۹/۲۱ ؛ و از مدارک اهل تسنن : استيعاب ۵۱۷/۲
✴️ پنجشنبه 👈 18 شهریور / سنبله 1400 👈 2 صفر 1443 👈 9 سپتامبر 2021 🕋 مناسب های دینی و اسلامی . 🐪 وارد کردن اسرا به مجلس یزید ملعون . 🏴 شهادت زید بن علی بن الحسین علیه السلام " 121 ه " . 🎇 امور دینی و اسلامی . ❇️ روز خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر بسیار خوب است : ✅ امور زراعی و کشاورزی . ✅ سفر رفتن . ✅ سلف خریدن(پیش خرید محصولات کشاورزی). ✅ جابجایی و نقل و انتقال . ✅قولنامه و قرارداد نوشتن. ✅ عهد و پیمان گرفتن از رقیب . ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ و خرید و فروش خوب است . 🤒 مریض امروز زود خوب می شود . 👶 زایمان خوب و نوزادش خوش قدم و شایسته تربیت و مبارک و میمون است .ان شاءالله 🚘 مسافرت : خوب و مفید است . 👩‍❤️‍👩 مباشرت و مجامعت : 👩‍❤️‍👩 امروز : مباشرت امروز هنگام زوال ظهر مستحب و فرزند حاصل از آن هیچگونه انحراف و نادرستی در وی نخواهد بود .ان شاءالله 🔭احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج میزان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ فروش جواهرات . ✳️ اغاز معالجات و درمان . ✳️ مباشرت . ✳️ و عقد و ازدواج نیک است . ✳️ برای دریافت تقویم نجومی هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو و به ما بپیوندید . 💑 امشب : امشب (شبِ جمعه) ، فرزند پس از فضیلت نماز عشاء امید است از یاران امام زمان علیه السلام گردد و برای سلامتی نیز مفید است . ان شاء الله 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث حاجت روایی است . 💉💉حجامت فصد خون دادن . یا و فصد خوب نیست . 🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 3 سوره مبارکه " آل عمران " است . نزل علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه .... و مفهوم آن این است که سه چیز خوب و پی درپی به خواب بیننده برسد . 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد . ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۱۸ شهریور ۱۴۰۰ میلادی: Thursday - 09 September 2021 قمری: الخميس، 2 صفر 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹مجلس یزید لعنة الله علیه، 61ه-ق 🔹شهادت زید بن علی بن الحسین علیهم السلام، 121ه-ق 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️18 روز تا اربعین حسینی ▪️26 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️27 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️32 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام
هدایت شده از حرم
✅امام صادق علیه السلام درباره فرمودند: 🌸«هر کس با این دعای چهل صبح به سوی خدا دعا کند از یاوران قائم ما خواهد بود و اگر بمیرد خداوند او را از قبرش به سوی حضرت قائم عج خارج خواهد ساخت و حتی در مقابل هر کلمه ای هزار حسنه به او می دهد و هزار گناه از او محو می کند». 📚 بحار الانوار، جلد 83، ص284، حدیث 47 به نقل از کتاب امام مهدی عج،تنظیم:اکبر اسد علیزاده •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•