eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
6.2هزار ویدیو
622 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 ‍ این بار نوبت راحله بود که گیج شود. یعنی چه? اما سیاوش قصد نداشت این معما را به این راحتی حل کند و راحله را وا داشت تا رسیدن به مقصد صبر کند. بالاخره سیاوش آهنگ مورد علاقه اش را پیدا کرد. خواننده شروع به خواندن کرد و سیاوش هم با همان صدای بمش که راحله عاشقش بود شروع به همخوانی با خواننده کرد. وقتی به آخر آهنگ رسید، با نگاهی پر از علاقه به راحله خیره شد و تکه آخر را با شوری بیشتر از قبل خواند: Tu es le printemps, moi l’automne تو بهار هستی و من خزان Ton coeur se prend, le mien se donne قلب تو میگیرد و قلب من می بخشد Et ma route est déjà tracée و مسیر من از قبل ترسیم شده است mourir d’aimer از عشق مردن mourir d’aimer از عشق مردن* آهنگ تمام شد. راحله چنان پر شور برای سیاوش دست زد که سیاوش واقعا فکر کرد شارل آزناووغ است و در حال اجرا روی سن! جوری که نزدیک بود برای تشکر از این تماشاچی پر شور تعظیم کند و کنترل ماشین از دستش در برود. حالا دیگر به خارج از شهر رسیده بودند. راحله خمیازه ای کشید و گفت: - دوستت کجا زندگی میکنه? تو روستا? سیاوش ابرویی بالا برد، با شیطنت خندید اما جوابی نداد. در نهایت جلوی در باشگاه نگه داشت. راحله پیاده شد و نگاهی به سر درد باشگاه سوارکاری انداخت: - واااای سیاوش! دوستت اینجاست? اسب هم دارن? من عاشق اسبم. تو هم بلدی سوار بشی? راحله یک ریز و هیجان زده سوال میپرسید و سیاوش هم ک خنده اش گرفته بود، در ماشین را قفل کرده بود و ساکت ایستاده بود تا راحله ارام شود. وقتی راحله سوال هایش تمام شد و با چشمانی مشتاق و صورتی گلگون از ذوق و هیجان به سیاوش خیره ماند سیاوش گفت: -خب حالا اجازه میدین بریم داخل تا بعد براتون تعریف کنم? راحله از خوشحالی سر از پا نمیشناخت. بازوی سیاوش را که به سمتش دراز شده بود بغل کرد و همینطور که وارد میشدند با چشمانی که مشتاقانه این طرف و آن طرف دو دو میزدند، تمام فضای باشگاه را برانداز میکرد. سیاوش هم آرام و ساکت، لبخند بر لب، راحله را میپایید و خوشحال بود که توانسته ناراحتی پیش آمده دیشب را کمی جبران کند. یک طرف اصطبل اسب ها بود، آن طرف زمین سوارکاری، ساختمان اداری و رختکن هم گوشه ای دیگر و ...چندتایی اسب در محوطه بود. راحله بازوی سیاوش را محکم فشار داد: -سیاوش..سیاوش... بیا بریم اون طرف من یکم اون اسبهارو ناز کنم! نه تنهایی نمیتونم، خیلی بزرگن، میترسم... بیا بریم دیگه سیاوش که خنده اش گرفته بود گفت: -گفتم اسبم رو بیارن! الان میاد هرچقدر خواستی نازش کن!! راحله به طرف سیاوش چرخید: -تو اسب داری..وااااای چرا نگفته بودی و تمام تلاشش را کرد که از خوشحالی جیغ نکشد. سیاوش با شیطنت پرسید: -اگه میگفتم زودتر جواب مثبت میدادی? و راحله هم که عادت نداشت طعنه های سیاوش را بی جواب بگذارد باهمان ذوق کودکانه گفت: -اصلا معطل نمیکردم... کو پس?چرا نمیارنش? چه رنگیه سیاوش?سیاه? اسب تو باید سیاه باشه دیگه..من سیاه دوس دارم سیاوش بلند خندید: -پس خوش بحال پگاز. حالا چرا سیاه? و بعد در حالی که به سمتی اشاره میکرد گفت: - اوناهاش! پگاز که به نظر سرحال می آمد با دیدن سیاوش روی دو پا بلند شد، جوری که افسارش از دست مامور اصطبل دررفت. راحله ترسید که مبادا حیوان رم کرده باشد، چسبید به سیاوش! سیاوش که میدانست اسب از سر خوشحالی چنین میکند همان طور آرام ایستاده بود. دستش را دور راحله گرفت و نگاهی به راحله که از ترس اورا محکم گرفته بود انداخت. حس خوبی بود. اینکه کسی اینطور به تو تکیه کند و تو را پناه خودش بداند. اسب به طرفشان تاخت، چرخی دورشان زد و بعد روبروی سیاوش ایستاد و سرو یالش را به صورت سیاوش مالید. سیاوش همانطور که یکدستش را دور راحله پیچیده بود، با دست دیگرش سرو یال اسب را نوازش کرد. راحله که دید خطری وجود ندارد آرام از آغوش سیاوش بیرون آمد. دستش را به طرف اسب دراز کرد. -قند هارو آوردی? راحله پلاستیک قند را از کیفش درآورد. سیاوش چندتایی قند کف دست راحله ریخت، دستش را گرفت و به سمت اسب دراز کرد. پگاز قندهارا خورد، سری تکان داد و شیهه ای کشید. دو سه ساعتی در باشگاه ماندند. سیاوش کمی سوار کاری کرد: -دوست داری سوار بشی? -بلد نیستم...تازه با چادر که نمیشه -خب درش بیار! اینقدرم به اون اسب بیچاره قند نده خوبش نیست پ.ن: * ترانه از عشق مردن (mourir d’aimer) اثری عاشقانه از شارل آزناووغ، خواننده اسطوره ای و ارمنی تبار فرانسوی ...
* 💞﷽💞 ‍ راحله همانطور که پگاز داشت برای خوردن قندها کف دستش را با زبانش لیس میزد خنده اش گرفته بود گفت: -جلوی این همه نامحرم? همینکه از نزدیک اسب دیدم کافیه برام سیاوش فکری کرد، از اسب پایین آمد و به راحله گفت چادرش را جمع و جور کند، بعد راحله را بغل زد و یک طرفی روی اسب نشاند، خودش افسار را دستش گرفت و شروع کرد به راه بردن اسب. راحله در آسمانها سیر میکرد. همینطور که میرفتند سیاوش گفت: - چرا گفتی اسبم باید سیاه باشه? راحله با نیش های بازی که نمیتوانست ببندتشان گفت: -آخه اسب سیاوش تو شاهنامه سیاه بوده اسمش هم شبرنگ بهزاد! گفتم لابد اسب تو هم سیاهه... سیاوش گوشه چادر راحله را صاف کرد و گفت: - چه جالب... شمام هنرمندیا! و خندید. راحله به سیاوش گفت که اسب را نگه دارد که پیاده شود، وقتی پیاده شد گفت: -تازه کجاشو دیدی.. اصن میدونستی اسمت یعنی کسی که اسب سیاه داره? یا تلفظ درستش سیاووش هست? سیاوش با تعجب و لبخند سری تکان داد و گفت: -نه بابا! واردی ها -بعله! چی فکر کردی! موقع برگشتن، سوار ماشین که شدند راحله گفت: -خیلی خوب بود سیاوش.. نمیدونی من چقد اسب دوست دارم سیاوش که حالا وارد جاده اصلی شده بود پرسید: -خب چرا یکی نمیخری? راحله نگاهی به سیاوش کرد و بعد رویش را به طرف افق در حال غروب چرخاند و گفت: -اسب که از واجبات نیست. با پول خرید اسب میدونی میشه به چند نفر کمک کرد? من همیشه زندگی ساده رو ترجیح دادم سیاوش زیر چشمی نگاهی به راحله کرد: این دختر کجاها سیر میکرد: -با این حساب پس من باید ماشینمم بفروشم ماشین ساده تر بگیرم -اگ به من باشه اره، موافقم!! وارد شهر که شدند سیاوش با دیدن چند تایی دختر بد حجاب بی مقدمه پرسید: -تو همیشه چادر سر میکنی?اذیت نمیشی? راحله صفحه گوشی اش را قفل کرد و گوشی را توی کیفش گذاشت: -چرا! بخوایم واقع بین باشیم گاهی واقعا دست و پا گیره... بالاخره ادم هرچی کمتر لباس بپوشه از نظر فیزیکی راحت تره!! سیاوش که از این جواب تعجب کرده بود گفت: -خب پس چرا نمیذاریش کنار? راحله لبخندی زد و گفت: -تو کمربند میبندی تو ماشین اذیت نمیشی? سیاوش کمی فکر کرد: -چرا خب... احساس خفگی میکنم -خب پس چرا میبندیش? بازش کن! -اینجوری ایمنی ش بیشتره! راحله با لبخند به سیاوش خیره شد و چیزی نگفت. سیاوش هم حرفی نزد. راحله هم گذاشت تا سیاوش فکر کند. کمی که گذشت راحله صدایش زد: -سیاوش? -جان دلم? -اون آهنگه که گذاشتی رو میخونی? -دوست داشتی? -ازش چیزی نفهمیدم. من موسیقی سنتی و ایرانی رو دوس دارم اما تو میخوندی دوست داشتم سیاوش ضبط را روشن کرد: -ای کلک! به اندازه کافی دل مارو بردی دیگه نمیخواد خودتو لوس کنی راحله گفت: -نه! بدون ضبط. خودت تنها بخون و وقتی سیاوش ضبط را خاموش کرد گفت: -فکر کنم شعرش عاشقانه بود، نه? -از کجا فهمیدی? -از نگاهت!!خیلی وا رفتی اخراش سیاوش خندید: -اره! سر فرصت شعرش رو برات معنی میکنم راحله خنده ای کرد: -الان خواستی یه هنر دیگه ت رو هم نشون بدی دیگه? و سیاوش غش کرد از خنده و شروع کرد به خواندن. راحله چشم هایش را بست و گوش سپرد به صدایی که به تمام رگ و پی اش نفوذ میکرد. وقتی خواندن سیاوش تمام شد راحله با همان شور و حرارت اولی تشویقش کرد و پرسید: -خب جناب باربد * خوش صدا، میخوای منزلت رو گشنه برسونی منزل? سیاوش با تعجب پرسید: -منزلم رو? و راحله خنده کنان گفت: -مگه ندیدی این بچه مثبت ها اسم خانوم هاشون رو نمیارن بهشون میگن منزل? و سیاوش یادش آمد به یکی از دوست های سید. یادش آمد چقدر سید از این کار عصبانی شده بود و با پوزخندی گفته بود: -اینا دیگه از پیغمبر و حضرت علی هم جلوتر افتادن! عالم و آدم میدونستن اسم زن آقا فاطمه ست، همه جا هم فاطمه صداش میکرد. این اداها دیگه چیه! و سیاوش خنده اش گرفته بود از این عصبانیت سید. حالا هم دوباره خنده اش گرفت و گفت: -نخیر منزل خانم، میریم یه شام حسابی بهتون میدم بعد میرسونمتون منزل! بعد از شام، وقتی راحله را رساند و برگشت خانه، پشت در پارکینگ ایستاده بود تا ریموت در را که زده بود در را باز کند. همینطور که منتظر بود یادش افتاد به آن شبی که دو نفر ریختند سرش و کتکش زدند. بهترین کتک عمرش! کتکی که اگر نبود شاید هیچ وقت راحله را به دست نمی آورد. لبخندی روی لبش نشست. در باز شده بود، میخواست وارد پارکینگ شود که صدای گوشی اش بلند شد. واتس آپ بود. راحله پیام داده بود. یک عکس نوشته: " من که بیچاره شدم کاش ولی هیچ دلی، گیر لحن بم مردانه ی محکم نشود" و سیاوش لبخندی از سر کیف زد. پ.ن: *باربد: مشهورترین آهنگساز، شاعر و خواننده ساسانی ...
* 💞﷽💞 ‍ زیارت دو نفره فورجه امتحانات شروع شد و هر دو نشستند سر درس و کتابشان. گهگاهی تلفنی حرف میزدند یا پیغام های واتس اپی رد و بدل میکردند. که البته هر بار با تذکر سید سیاوش مجبور میشدگوشی اش را کنار بگذارد و درسش را بخواند. سیاوش در جواب تذکر صادق، با ذوقی که معلوم بود میخواست مثلا حسرت صادق را در بیاورد گفته بود: -تو که نمیدونی متاهلی چقد خوبه! اگ میدونستی هرچی کتاب داشتی میریختی دور، همین امروز میرفتی زن میگرفتی!! سید هم همانطور که با آن هیکل سنگینش یک طرفی لم داده بود روی بالشت بیچاره و یک دستش را ستون کرده بود زیر سرش، کتابش را ورق زده بود و با همان خونسردی همیشگی و حرص در بیارش گفته بود: -شمام اگه میدونستی اینکه آدم سر جلسه بلد نباشه و بخواد دو دستی بزنه تو سر خودش چه صحنه رقت انگیزیه این نامزد بازی هارو میذاشتی کنار سیاوش کمی فکر کرد و طبق معمول دید حق با سید است، بنابراین موبایل را روی بی صدا گذاشت و مشغول درس خواندن شد. دو سه روز که گذشت، سیاوش دید دیگر نمیتواند به تماس و چت بسنده کند. دلش تنگ شده بود. باید حتما راحله را میدید. نیاز داشت دست هایش را بگیرد برای همین عصر سه شنبه سر زده به سراغ راحله رفت. البته با مادر زن مهربانش هماهنگ کرده بود تا راحله را غافلگیر کند. راحله داشت درس میخواند، البته بیشتر زیر چشمی گوشی اش را میپایید. معصومه هم از صبح با "اقا حامد جانش" بیرون رفته بود برای همین از تنهایی کلافه شده بود. داشت با خودش فکر میکرد این صفحه را که خواند گوشی را بردارد و زنگی به سیاوش بزند که صدای در اتاق بلند شد. لابد مادر بود: -بفرما اما کسی در را باز نکرد. تعجب کرد. با خودش فکر کرد حتما معصومه برگشته است و مسخره بازی اش گل کرده .خنده کنان بلند شد: -تو باز با آقاتون رفتی بیرون لوست کرده برگشتی سر ما ناز و ادا ... ولی کسی که پشت در بود معصومه نبود. سیاوش با لبخندی کش آمده پشت در ایستاده بود. چشمانش از تعجب گرد شد. نزدیک بود لب هایش به خنده باز شود که یکدفعه یادش آمد با لباس خانگی ست و روسری ندارد. سریع در را بست و پشت در ایستاد. مهمان تازه وارد، اولش تعجب کرد ولی بعد فهمید که چرا راحله این کار را کرده از خنده روده بر شد: -باز کن خانم...دیگه دیدمت بعد چسبید به در و آرام گفت: -شما در محاصره همسرتان هستید خانم... لطفا مقاومت نکنید! راحله هم خنده اش گرفته بود و هم خجالت میکشید. شالش را از سر چوب لباسی برداشت، انداخت روی سرش و بازوهایش و در را باز کرد: -سلام سیاوش خنده کنان وارد اتاق شد: -سلام لپ گلی خانم دست هم را گرفتند و روی تخت کنار هم نشستند: -کی اومدی? چه بی خبر? -میخواستم غافلگیرت کنم مثل اینکه موفق هم شدم راحله بازوی سیاوش را بغل کرد: -خیلی کار خوبی کردی اومدی میز توالت روبروی تخت بود و چهره دو نفرشان در آینه پیدا. سیاوش در آینه شکلکی برای راحله در آورد: -دلم برات تنگ شده بود. دیگه طاقت نیاوردم راحله که سرش را به شانه سیاوش تکیه داده بود چرخاند و صورتش را پشت سیاوش پنهان کرد. خدا میداند از شنیدن این جملات با آن صدای مردانه ای که عاشقش بود چه به سر قلبش می آمد. سیاوش دستش را بیرون کشید و دور راحله حلقه کرد. راحله سرش را روی سینه سیاوش گذاشت و چشم هایش را بست. سیاوش زیاد عادت نداشت عطر بزند و راحله بوی خود سیاوش را به هر عطری ترجیح میداد. دستانش را دور کمر سیاوش انداخت و آرام زمزمه کرد: -سیاوش? -جان دل سیاوش? راحله کمی مکث کرد و بعد آرام گفت: -دوست دارم ...
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای افطار🔰 بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا وَ عَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ [فَتَقَبَّلْهُ‏] مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ التماس دعا قبول حق @haram110
هدایت شده از حرم
هدایت شده از حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🚨عبدالحسين كريم خطيب جمعة في الشطرة يتكلم👈 عن وجوب هدم مراقد اهل البيت علیهم السلام👉 ✍یکی دیگر از اتباع شیخ الکفار ناصبی ولدالزنای منافق شیعه نما با استناد جاهلانه و بلکه منافقانه به بعضی از روایات خواستار تخریب حرم های مطهر و مقدس ائمه اطهار علیهم السلام شد!!! آیا فرقه ای کثیف تر و منافق‌تر از فرقه بتریه سراغ دارید؟؟؟ وهابیت اگر شعار تخریب قبور را میدهد، لااقل به دشمنی خود با شیعه اعتراف دارد و علنا میگوید ما دشمن روافض هستیم! ولی فرقه نجس بتریه را ببینید که خود را شیعه و محب اهلبیت علیهم السلام جا میزنند و کاری جز دشمنی با امامان شیعه و عبادت جبت و طاغوت [ ابوبکر و عمر] ندارند... ✍طبق روایات اولین گروهی که مقابل امام زمان علیه السلام صف آرایی خواهند کرد همین فرقه نجس بتریه هستند که مخالف شدید لعن ابوبکر و عمر و عایشه هستند و بلکه مروج محبت به آن ملاعین میباشند. ▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨الجنوب ينتفض ضد اتباع الحركة الصرخية الوهابية وأسيادهم شیعیان غیور رافضی عراق الحسین برای به خاک مالیدن پوزه اتباع الصرخی حرامزاده بیرون آمدند. الجماهير الغاضبة تدخل الآن احد مكاتب اتباع الديانة الوهابية الصرخية في محافظة الناصرية جنوب العراق وتعثر على كتيبات ومجلدات تستهدف الرموز الدينية وتقوم باتلافها. یکی از مراکز اتباع صرخی ناصبی حرامزاده و دشمن اهلبیت علیهم السلام در ناصریه عراق بدست شیعیان جنوب عراق الحسین ویران شد و تمام کتب ضاله و مجلات‌ مربوط به این مرکز شیطانی مصادره شد.🔥 ✊🏻 ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
✴️چهارشنبه👈 24 فروردین /حمل 1401 👈 11 رمضان 1443👈13 آوریل 2022 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز برای امور زیر خوب است: ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅ و شکار و صید و دام گذاری خوب است. 👶 زایمان خوب و نوزادش عمری طولانی خواهد داشت. ان شاالله 🚘مسافرت :مسافرت مکروه است و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد. ❎نماز نافله در شب های ماه مبارک رمضان. 🔵نماز مستحبی شب دوازدهم. (هشت رکعت) در قالب ۴ نماز دو رکعتی و در هر رکعت بعد از سوره حمد ۳۰ مرتبه انا انزلنا خوانده میشود. ♥️ثواب: امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: هر کس این نماز را بخواند از شاکرین و در روز قیامت از رستگارن محسوب گردد. 🔭 احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️ نو بریدن و نو پوشیدن. ✳️ امور زراعی و کشاورزی. ✳️ آغاز امور آموزشی و یاد گیری. ✳️ خرید باغ و زمین زراعی. ✳️ خرید رفتن. ✳️ آغاز بنایی و خشت نهادن. ✳️ ارسال کالاهای تجاری. ✳️ خرید ملک و مسکن. ✳️ و داد و ستد و تجارت خوب است. 💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث خبط دماغ می شود. 💇‍♂💇 اصلاح سر وصورت باعث غم و اندوه می شود. 👩‍❤️‍💋‍👨مباشرت: حکم مجامعت در شب پنجشنبه فرزند حاصل از آن حاکمی از حاکمان و یا عالم گردد و مباشرت برای سلامتی نیز مفید است. 😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 12 سوره مبارکه "یوسف" علیه السلام است. ارسله معنا غدا یرتع و یلعب... و مفهوم آن این است که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده خیر و نیک باشد .ان شالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد. 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
‌ ‌ سحر یازدهم... ✍ کویری بودم تشنه.... که بارش باران نگاه تو، سیرابم کرد.... ❄️ جنس نگاه تو، از جنس سحرهای رمضان است ... من، اولین نگاه تو را، در رمضانی بی نظیر، پیدا کرده ام.... ❄️نميدانم میان تو.... و... لیله القدر.. چه سری هست ..؟؟ که هر آنچه را، تو نگاه میکنی.. لیله القدر، بر قيمتش می افزاید... راز میان شما هر چه هست، باشد!!! من دلخوشم به تو... که همین حوالی نفس می کشی... و سیاهی قلب هايمان، نگاهت را از ما، ساقط نمی کند... ❣فقط ط ط.... یک درد می ماند...که سالهاست، در کنار اطمینان قلبهایمان، خودنمایی می کند... "نداشتنت"... درد بی درمانی است..؛ و اين درد را تنها کسی لمس می کند، که یکبار حرارت آغوش تو، مستش کرده باشد.... ❄️یقین دارم..؛ بی تو ماندن...محال است... بی تو رسیدن... محال است... بی تو نفس کشیدن... محال است... اما من همچنان بدون تو، زنده ام!!! ❄️تا آمدن تو... فقط یک راه مانده است.. من...باید... ...بردارم.... تا....تو...را.... ....کنم.... ❣درد نداشتنت...با نسخه زیر...درمان میشود... راکد....نباش!!! بی خیال...نباش!! ساکن...نباش!!! برو....می یابی اش..... ✍ و من....باید، این رمضان... بسویت..قدم بردارم.... برای قدم هايم، امن یجیب بخوان..؛ سید پیمان موسوی طباطبایی @haram110
هدایت شده از حرم
4_5855110957931430084.mp3
2.77M
🍃🌸دعای سحر فرهمند🍃🌸 ☘️🌷☘️🌷☘️🌷☘️🌷
هدایت شده از حرم
4_426664464956260621.mp3
10.86M
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
هدایت شده از حرم
4_538225570454962326.mp3
4.49M
🙏مناجات و صوت بسیار زیبا و تاثیر گذار حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه 🌹 😔الهم انی اسئلک الاماااان التماس دعا ▪️ @haram110
هدایت شده از حرم
4_5843930535289685707.mp3
22.86M
⬆️ ┏━━━🍃═♥️━━━┓   @haram110 ┗━━━♥️═🍃━━━┛
4_5857330605619937453.mp3
4.06M
تحدیر(تندخوانی)جز یازده 🦋✨🦋✨🦋
4_5911297329255679627.mp3
12.82M
استاد پرهیزگار 🌹
🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷 🌸✨ 🔅بسم الله الرحمن الرحیم ✨🌸 اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وكَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِكَ یا غیاثَ المُسْتغیثین. ✨🌼 خدایا دوست گردان بمن در این روز نیكى را و نـاپسند بدار در این روز فسق ونافرمانى را وحرام كن بر من در آن خشم وسوزندگى را به یاریت اى دادرس داد خواهان. 🌱التماس_دعا 📚منبع: مفاتيح الجنان 🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
4_5771643899235797588.mp3
12.07M
🤲 محمدحسین پویانفر 🎤
🌼🍃🌹🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌹 🌹🍃🌼 🍃 📯 به افق💥 مشهد💥 💢 چهارشنبه 🔹24 فروردین ماه 1401هجری شمسی 🔹 11 رمضان الکریم 1443 هجری قمری 🔹 13 آوریل 2022 میلادی 🔸اذان صبح: 4:33 🔸طلوع آفتاب: 6:01 🔸اذان ظهر: 12:32 🔸غروب آفتاب 19:04 🔸اذان مغرب : 22: 19 🔸نیمه شب شرعی : 23:47 🍃 🌹🍃🌼 🍃🌼🍃🌹 🌼🍃🌹🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌹🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌹 🌹🍃🌼 🍃 📯 به افق ✳️ قم ✳️ 💢 چهارشنبه 🔹 24 فروردین ماه 1401هجری شمسی 🔹 11 رمضان الکریم 1443 هجری قمری 🔹 13 آوریل 2022 میلادی 🔸اذان صبح: 5:12 🔸طلوع آفتاب: 6:38 🔸اذان ظهر 13:07 🔸غروب آفتاب: 19:37 🔸اذان مغرب : 19:55 🔸نیمه شب شرعی : 0:23 🍃 🌹🍃🌼 🍃🌼🍃🌹 🌼🍃🌹🍃🌼🍃
🌼🍃🌹🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌹 🌹🍃🌼 🍃 📯 به افق ❣️تهران❣️ 💢 چهارشنبه 🔹 24 فروردین ماه 1401 هجری شمسی 🔹 11 رمضان الکریم 1443 هجری قمری 🔹 13 آوریل 2022 میلادی 🔸اذان صبح: 5:07 🔸طلوع آفتاب 35: 6 🔸اذان ظهر: 13:05 🔹اذان عصر 16:44 🔸غروب آفتاب: 36: 19 🔸اذان مغرب : 19:54 🔹اذان عشا: 20:44 🔸نیمه شب شرعی : 0:21 🍃 🌹🍃🌼 🍃🌼🍃🌹 🌼🍃🌹🍃🌼🍃
سلام دوستان گلم می خوام یک پیج خیلی مفید بهتون معرفی کنم که مطمئنم از فالو کردنش سود می کنید 😉 برای اینکه جواب سوال مهم توی تصویر رو بفهمید و کلی مطالب آموزنده دیگه رو مطالعه کنید حتما روی لینک زیر کلیک کنید👇 https://instagram.com/shahrenore110?igshid=YmMyMTA2M2Y=