eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات بر حضرت حسن بن علیّ المجتبی علیه السلام- استاد مهدی صدقی ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مروارید شوق- محمود کریمی ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
* 💞﷽💞 ‍ مراسم خوبی بود. نمایش کوتاهی که خود دانشجو ها راه انداخته بودند. قسمت کمدی نمایش مربوط میشد به در اوردن ادای هر یک از دانشجوها و استادهایشان. به این صورت که یک نفر حرکتی را انجام میداد و بقیه باید حدس میزدند که این حرکت، تکه کلام یا برخورد، عادت و خصیصه کدام یکی از دانشجو ها یا اساتید است. از انجایی که صادق به عنوان دوست صمیمی سیاوش در بسیاری از جمع های دوستانه حضور داشت و بقیه هم اورا میشناختند او نیز از این ادا بازی بی بهره نماند و قطعا برجسته ترین خصوصیتش همان خونسردی محضش بود. یکی از پسر ها روی سن آمد. پسری چهار شانه و متوسط القامه، با هیکلی ورزیده، متناسب و پر که آدم را یاد کشتی گیر ها می انداخت. شلوار پارچه ای راسته ای به پا و پیرهنی با آستین های تا زده در بر که با دقتی وافر پایینش را توی شلوار کرده بود. تسبیحی در دست،کیفی در دست دیگر و گوشی پزشکی بر گردن. در یک کلام: یک عدد حزب اللهی آراسته! با حرکتی بسیار آهسته که آدم را یاد حرکت تنبل* می انداخت به وسط صحنه رسید. یکی از دست هایش را به صورت اسلوموشن بالا آورد، روی قلبش گذاشت و شروع کرد به خواندن قسم نامه پزشکی بقراط. البته آنقدر آرام که حرف هایش کشدار میشدند و آدم را یاد اسباب بازی های سخنگویی می انداخت که باطری شان در حال اتمام است و صدایشان کش می آید. پسر ها یک صدا زدند زیر خنده و قبل از اینکه مجری بپرسد این شخصیت کیست با هم فریاد زدند " سید صااااادق"، " دوست سیا"، " پرفسور فتحی" سیاوش حواسش به رفیق جانش بود و خانم صبوری و نگاهی که بینشان رد و بدل شد. جناب صادق بدجوری گلویش گیر کرده بود و به روی مبارک هم نمی آورد. سوژه خوبی برای سیاوش که رفیق پاستوریزه اش را دست بیاندازد. نفر بعد خیلی شق و رق در صحنه ظاهر شد، با لباسی رسمی، هیبتی با وقار، نگاهی نافذ و مصمم و سری که با غرور بالا گرفته بود. کمی قدم زد، بعد عینک دودی خیالی اش را برداشت، روی موهایش گذاشت و تعظیمی به سمت تماشاگران کرد. دو طرف پاپیون گردنش را کمی کشید و شروع کرد به حرف زدن. البته به جای تمام "ر" ها "غ" میگذاشت که مثلا ادای فرانسوی حرف زدن را در بیاورد: - امشب شب فارغ التحصیلی ماست و اگه شما در این شب ... هنوز جمله اش تمام نشده بود که چند نفری داد زدند سیاوش و بعد کم کم صدای بقیه هم بلند شد : " سیاوش"، "دکتر پارسا"، "سیا" جمع کوچکشان از خنده روده بر شده بود. بعد از اینکه چند نفری با شجاعت تمام ادای یکی دو تا از استاد های خودمانی تر را در اوردند، جشن رسید به قسمت مسابقه... بعد از مسابقه سخنرانی بود. در بین مراسم و بعد از سخنرانی زنگ تنفسی زده شد تا هم مهمانها پذیرایی شوند و هم نماز جماعت برپا شود. صادق، خانم صبوری که راحله فهمیده بود اسمش زینب است، و راحله به سمت محل نماز خانه رفتند. پدر داشت در گوشه ای، با کسی که گویا یکی از دوستان قدیمی اش بود و اتفاقی پیدایش کرده بود، گپ میزند. دوستی که مال زمانی بود که در شیراز زندگی میکردند و پدر یکی از دانشجوها از آب در امده بود. سودابه با بادبزن دستی اش کمی خودش را باد زد و گفت: - حالا وقت نماز خوندن بود? میذاشتن بعد مراسم... این بچه مذهبی ها همیشه باید خودنمایی کنن... نمیفهمم، تو چطوری بر خوردی وسط اینا ... و رویش را به طرف سیاوش برگرداند تال سوالی بپرسد که با اخم های در هم سیاوش روبرو شد! تعجب کرد: -چی شد? سیاوش کمی نزدیک تر آمد جوری که سودابه از این نزدیک شدن خشمناک ترسید، انگشتش را به نشانه تهدید به سمت سودابه گرفت و با همان ابروهای مشکی در هم با لحنی جدی و خشک گفت: -گوش کن ببین چی میگم سودابه، دفعه آخرت باشه به همسر من بی احترامی میکنی و تیکه میندازی! اون هرچی هست زن منه و من خوشم نمیاد کسی راجع بهش حرفی بزنه. فک نکن من نفهمیدم تو مهمونی چکار کردی، اگ حرفی نزدم بخاطر حرمت فامیلی بود. اما دفعه بعد از این خبرا نیست.... این را گفت و بی توجه به پدر که داشت بهشان نزدیک میشد با اخم هایی در هم دور شد. دوست نداشت بماند چون نمیتوانست عصبانیتش را بروز ندهد و از طرفی دلش نمیخواست پدر بویی از ماجرا ببرد. پدر تعجب کرد و از سودابه پرسید چش شده? سودابه با لبخند شانه ای بالا انداخت، خودش را به بیخیالی زد و سعی کرد حفظ ظاهر کند اما بیشتر از پیش کینه راحله را به دل گرفت. دختری که باعث شده بود سیاوش اینطور به رویش تندی کند.
* 💞﷽💞 ‍ خودش هم نمیدانست کجا برود. احساس کرد الان به راحله احتیاج دارد. نگاهش کشیده شد سمت نماز خانه. راحله آنجا بود. دوست صمیمی اش هم. بهترین جا همانجا بود. یعنی برود نماز بخواند? بعد از چندین سال? هر از گاهی، یکی در میان نماز میخواند اما حالا، با این تیپ و قیافه، وضو گرفتن سخت بود. موهای تافت خورده،لباس شق و رق و آن سر آستین های کذایی. کمی فکر کرد. شانه ای بالا انداخت. رفت سمت دستشویی ها. همیشه تصمیم هایی که سر بزنگاه گرفته میشوند تاثیر مهمی در سرنوشت ادمی دارند. کافی ست یک لحظه، قید دلت را بزنی و کار درست را انجام دهی، انوقت است که خدا به پاداش این یک لحظه و ان یک نیت، به پاداش این پا روی دل گذاشتن در لحظه حساس چنان خیری نصیبت می کند که بی پایان است. بعد از وضو، خودش را به نماز خانه رساند. نماز اول تمام شده بود. چشم چرخاند. پدرش را پیدا نکرد، اما صادق طبق معمول در اولین صف خودش را جا داده بود. سید معتقد بود صف اول ثواب بیشتری دارد پس چرا این ثواب مفت و مجانی را از دست بدهد? همانجا در اخرین صف ایستاد. نماز که تمام شد نماز دومش را هم خواند و از نماز خانه بیرون زد. به سمت جایی که قبل نماز بودند رفت. نگاه راحله با دیدن بیرون امدن سیاوش از نماز خانه چنان برقی به خود گرفت که از همان فاصله هم پیدا بود. از خوشحالی دیدن سیاوش با ان استین های بالا زده برای وضو و کتی که دست گرفته بود کله قندی کامل در دلش اب شد و بیچاره سیاوش که داشت شمار نیشگون هایش بالا میرفت!! به جمع که رسید با همه خوش و بشی کرد و کنار راحله ایستاد. راحله دم گوشش زمزمه کرد: - قبول باشه آقامون ... امشب خوب دلبری میکنیا سیاوش نگاهش کرد. لبخند پر معنایی زد: - شدم یه حاج اقای کامل یا نه? راحله با بدجنسی گفت: -چه جورم! فقط یه ریش میخوای و یه تسبیح و ریز خندید. سیاوش هم در حالیکه کیف راحله را میگرفت تا راحله چادرش را درست کند گفت: -از تو هرچی بگی برمیاد وروجک و همراه جمع راه افتادند به سمت میز پذیرایی. صادق آهسته گفت: - میبینم که تو زن ذلیلی از استادت هم پیش افتادی! مگه اینکه زنت تورو ادم کنه... من که نتونستم چیزی تو اون کله پوکت کنم! سیاوش نیشخندی زد و با همان حاضر جوابی همیشگی اش گفت: - لابد خودت ادم نبودی که بتونی کسی رو ادم کنی! -هه هه! بپا به وقت بجای خوراکیا نخورنت اقای با مزه! -تو نمیخواد نگران بلع و هضم من باشی، برو ببین منزل آیندت کم و کسری نداشته باشه! مارمولک آب زیر کاه! حالا دیگه برا من زیر آبی میری? یک حالی ازت بگیرم امشب! صادق خودش را از تک و تا نینداخت: - من نبودم چیز میز زدی? همیشه خدا کله پوکت چرت و پرت میبافه! راحله سیاوش را صدا زد و سیاوش نتوانست جواب صادق را بدهد. هرکس خوراکی را که دوست داشت از روی میز برداشت و به سمت درخت های نارنج رفتند تا پدر و خانم ها بنشینند. صادق که داشت محوطه و دانشجو ها را نگاه میکرد یکدفعه نگاهش گوشه ای مات ماند و اخمی بین پیشانی اش نشست. سقلمه ای به سیاوش زد و با چشم و ابرو آن طرف را نشانش داد. سیاوش هم با دیدن آنچه صادق دیده بود اخم هایش را در هم کشید. کمی جابجا شد و جوری جلوی راحله ایستاد تا آن نقطه خاص در تیر رس نگاهش نباشد. اما این اخم و تخم ها، از نگاه سودابه دور نماند. ...
* 💞﷽💞 ‍ هرچه باشد، سودابه هم دختر عمه سیاوش بود و قطعا نمیتوانست آدم خنگی باشد. نگاهی به گوشه مذکور کرد، با دیدن پسری ظاهرا مذهبی که با پورخندی به آنها خیره شده بود تعحب کرد. چرا این دو نفر با دیدن آن پسر اینطور اخم الود شدند?آن پسر چرا اینطور به این طرف خیره مانده بود. حالت صورتش نشان میداد که تمسخری همراه با عصبانیت در چهره اش موج میزند. از همه مهم تر، چرا سیاوش می خواست مانع شود که راحله آن شخص را ببیند? یک جای کار می لنگید! باید سر از ماجرا در می آورد. حس ششم اش می گفت چیزی در این میان وجود دارد که دانستنش برای او جالب خواهد بود. همان طور که در فکر بود متوجه شد که پسر جوان با لبخندی بر لب نگاهش می کند. چه نگاه وقیحی داشت. ولی فعلا این چیزها مهم نبود. سودابه باید میفهمید این پسر این وسط چه کاره است. لبخندی تحویلش داد و وانمود کرد که دیگر حواسش به اون نیست. اما در تمام مدت جشن، حواسش به "نیما" بود. صادق و سیاوش و پدر با هم گرم گرفته بودند، راحله هم سرش گرم میهمان ناخوانده صادق بود. فرصت خوبی بود. سودابه به بهانه قدم زدن و خستگی حاصل از یکجا نشستن، از جمع فاصله گرفت. خودش را به میز پذیرایی رساند. نیما و چند تایی از دوست هایش هم همانجا بودند. سودابه با خودش فکر کرد این پسر با این تیپ و قیافه و این دوست هایش حزب اللهی اش هیچ شباهتی به ریشو هایی که نگاه کردن به خانم ها را گناه می دانستند نداشت. آن هم خانمی مثل او که به خودش هم رسیده بود! وقت آن بود که از ترفند های زنانه اش کمک بگیرد. کیکی از روی میز برداشت، اما شیر کاکائو از دستش افتاد. نیما هم که گویا دنبال فرصتی بود خم ش، پاکت را برداشت و به دست سودابه داد: -بفرمایید! -خیلی ممنون -خواهش میکنم - فکر نمیکردم بچه مذهبی ها هم از این کارا بلد باشن! و همین یک جمله کافی بود تا باب صحبت باز شود. البته صحبتی که نمیتوانست طولانی باشد چون سودابه باید به میان جمعشان برمیگشت تا کسی بویی نبرد. نیما هم دوست نداشت سیاوش متوجه نزدیک شدن او به این دختر که احتمالا از نزدیکانش بود بشود. یک محافظه کاری مشترک! و چون هر دو نفر نیات مشترکی داشتند، ولو بی خبر از یکدیگر، رفتارشان ناخواسته هماهنگ شد... اما بشنویم از جمع خانوادگی دکتر پارسا. سیاوش قصد داشت هرطور شده پته رفیق صمیمی اش را روی آب بریزد برای همین همینطور که دست روی شانه صادق که کمی از خودش کوتاهتر بود میگذاشت گفت: - خب آقا صادق! ما که رفتیم قاطی مرغا! دیگه وقتش شده شما هم دست به کار بشی و یه فکری برا خودت بکنی! و بعد در حالیکه وانمود میکرد اصلا متوجه صورت سرخ شده خانم صبوری نشده و دارد با پدرش صحبت میکند گفت: -این سید خیلی خوبه ها، ولی یه اخلاق بدی داره، اهل زن گرفتن نیست! منم نیت کردم امشب براش استین بالا بزنم و از بین این همه خانم دکتری که اینجاست یه خانم همه چیز تموم براش پیدا کنم صادق نمیدانست بخندد یا گریه کند. از یک طرف از دست خل و چل بازی های سیاوش کفری شده بود و جلوی "زینب خانم" خجالت میکشید از این حرف ها! از طرف دیگر حسی ته دلش را قلقک میداد و او را یاد علاقه اش به این خانم می انداخت که برایش خوشایند بود. پدر ساده دل سیا، بی خبر از همه جا، رو به اقا صادق گفت... ...
✴️ دوشنبه 👈 29 فروردین/ حمل 1401 👈16رمضان 1443👈18آوریل 2022 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🟤 روز ارتش. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. 📛 تقارن نحسین ، برای هیچ کاری مناسب نیست صدقه اول صبح فراموش نگردد. 🚘سفر: مسافرت خوف حادثه دارد حتما همراه صدقه و قرائت ایه الکرسی باشد و رعایت احتیاط کامل. 🤕 مریض خوب شود ان شاءالله. 👶 زایمان خوب و نوزاد عاقل و عابد شود.ان شاءالله. ❎نماز نافله در شب های ماه مبارک رمضان. 🔵نماز مستحبی شب هفدهم. (دو رکعت) ‌و در رکعت اول بعد از سوره حمد یکبار قل هو الله احد و در رکعت دوم بعد از حمد ۱۰۰ مرتبه توحید خوانده میشود. و بعد از سلام نماز ۱۰۰ مرتبه لا اله الا الله بگویید. ♥️ثواب: امیرالمومنین علیه السلام می فرماید:خداوند در عوض این نماز ثواب هزار حج و هزار جهاد در راه خدا به او داده می شود. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است: ✳️ استعمال دارو. ✳️استحمام. ✳️ مسهل خوردن. ✳️ جراحی چشم. ✳️ کشیدن دندان. ✳️بیرون اوردن خال و زگیل. ✳️ خرید باغ و زمین زراعی. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️ امور باغداری. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️ امور زراعی و‌کشاورزی. ✳️ و آبیاری نیک است. 📛ولی امور اساسی و زیربنایی مانند ازدواج و سفر خوب نیست. 👩‍❤️‍👩 مباشرت و مجامعت امشب: قمر در عقرب است. 💇‍♂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث حزن و اندوه می شود. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، موجب فرج و نشاط می شود. 🔵 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴تعبیر خواب امشب: (شب سه شنبه) اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 17سوره مبارکه "اسراء" است. و کم اهلکنا من القرون من بعد نوح... و از مفهوم آن استفاده می شود که کاری که باعث آزردگی و حزن و اندوه خواب بیننده باشد پیش آید و عاقبت بخیرشود.ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌸زندگیتون مهدوی🌸
سحر شانزدهم... ✍ رمضان، به پیچ نهایی اش، نزدیک می شود.... و لحظه های قدر از راه می رسند... شب های قدر، فرصت میوه چینی اند... و ما... برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم، ... ❄️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیییچ نقطه ی روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم... اما... مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم..؛ دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود... ❣سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است... ؛ من... یکسال...را خراب کرده ام... و تو....سال بعد... را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای... چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت".. که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...؟ ❄️سیاه دل تر از همیشه... و شکسته تر از هر سال... چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام.... اما...یقین دارم... ؛ که سهم عظیمی از "ع ش ق" را برایم، کنار گذاشته ای... ❄️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم.... دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست.... اما.... تقدیر مرا، از لمس وجودت...خالی مکن... من...بدون تو.... یعنی...؛ تماااام تو..تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا و من... به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام.... ❣رحمان...مگر جز مهر ... می داند...؟ لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مهرت...تکان بده.... یا رحمان....یا رحمان... یا رحمان سید پیمان موسوی طباطبایی @haram110
هدایت شده از حرم
4_5855110957931430084.mp3
2.77M
🍃🌸دعای سحر فرهمند🍃🌸 ☘️🌷☘️🌷☘️🌷☘️🌷
هدایت شده از حرم
4_426664464956260621.mp3
10.86M
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
هدایت شده از حرم
4_538225570454962326.mp3
4.49M
🙏مناجات و صوت بسیار زیبا و تاثیر گذار حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه 🌹 😔الهم انی اسئلک الاماااان التماس دعا ▪️ @haram110
هدایت شده از حرم
4_5843930535289685707.mp3
22.86M
⬆️ ┏━━━🍃═♥️━━━┓   @haram110 ┗━━━♥️═🍃━━━┛
❗️همه ما شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام در جنگ جمل مقابل عایشه سلقلقیه ملعونه جنگیده ایم الحمدلله🤲🏻🌸 🔺وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ لَمَّا أَظْفَرَهُ اللَّهُ بِأَصْحَابِ الْجَمَلِ وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِي فُلَاناً كَانَ شَاهِدَنَا لِيَرَى مَا نَصَرَكَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِكَ فَقَالَ أَ هَوَى أَخِيكَ مَعَنَا قَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا قَوْمٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ وَ يَقْوَى بِهِمُ الْإِيمَانُ. 🔸زمانی که خداوند متعال حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه را بر اصحاب جمل پیروز کرد؛ يكي از ياران حضرت گفت: دوست داشتم برادرم با ما بود و مي‏ديد كه چگونه خدا تو را بر دشمنانت پيروز كرد. 🔺سپس حضرت فرمودند : آيا میل و دل برادرت با ما بود؟ گفت: آري. فرمود: پس او هم در اين جنگ با ما بود؛ بلكه با ما در اين نبرد شريكند آنهايي كه در صلب مردان و رحم زنان مي باشند، ولي با ما هم عقيده و آرمانند، به زودي متولد مي شوند، و ايمان به وسيله آنان تقويت مي گردد. 📚نهج البلاغه/خطبه 12 بحار الأنوار/ج‏32/ص245 منهاج البراعة/ج‏3/ص181 شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد/ج‏1/ص247 رياض السالكين/ج‏4/ص275 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
🔹﷽ اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَان ... -!- عائشه نامی منحوس نزد خداوند متعال و اهل بیت علیهم السلام...❗️❗️ ⭕️ علمای بزرگ شیعه از قبیل ثقة الاسلام کلینی، شیخ مفید، شیخ طبرسی، طبری امامی و ... رضوان الله علیهم روایت کرده اند: ١١- الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الوشاء، عن محمد بن سنان، عن يعقوب السراج قال: دخلت على أبي عبد الله وهو واقف على رأس أبي الحسن موسى وهو في المهد، فجعل يساره طويلا، فجلست حتى فرغ، فقمت إليه فقال لي : ادن من مولاك فسلم، فدنوت فسلمت عليه فرد علي السلام بلسان فصيح، ثم قال لي. اذهب فغير أسم ابنتك التي سميتها أمس، فإنه اسم يبغضه الله، وكان ولدت لي ابنة سميتها بالحميراء، فقال أبو عبد الله عليه السلام: انته إلى أمره ترشد، فغيرت اسمها. یعقوب سراج گفت: خدمت حضرت امام جعفرالصادق علیه السلام شرفیاب شدم، آن حضرت بالای سر فرزندش موسی که در گهواره بود ایستاد و مدتی طولانی با او راز گفت، و من نشسته بودم تا آن که گفتگوی پنهانی آنها تمام شد آن گاه برخاستم، امام صادق علیه‌ السلام به من فرمودند: نزدیک مولایت برو و به او سلام کن؛ من نزدیک رفتم و سلام عرض کردم ، او به زبانی فصیح و گویا سلام مرا پاسخ داد و سپس فرمودند: 👈برو نامی که بر دخترت نهاده ای تغییر بده زیرا نامی است که خداوند از آن نفرت دارد👉 و برای من دختری به دنیا آمده بود و اسم او را حمیرا (عایشه) گذاشته بودم. امام صادق علیه‌ السلام فرمودند: فرمان او را اطاعت کن تا رستگار شوی و من نام او را تغییر دادم. 📚الکافی، جلد ۱، صفحه ۳۱۰، طبع دار الکتب الاسلامیة اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghf پوستر: http://l1l.ir/1ghs 📚الإرشاد، جلد ٢، صفحه ٢١٩، طبع مؤسسة آل البيت اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghg پوستر: http://l1l.ir/1ght 📚دلائل الامامة، صفحه ۳۲۶-۳۲۷، طبع مؤسسة البعثة اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghh پوستر: http://l1l.ir/1ghw 📚کشف الغمة، جلد ۳، صفحه ۲۷۱، طبع دار التعارف اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghi پوستر: http://l1l.ir/1ghx 📚مستدرک الوسائل، جلد ١۵، صفحه ۱۲۸، طبع مؤسسة آل البیت اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghk پوستر: http://l1l.ir/1gh- 📚اعلام الوری، جلد ۲، صفحه ۱۴، طبع مؤسسة آل البیت اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghl پوستر: http://l1l.ir/1gi0 📚الصراط المستقیم، جلد ۲، صفحه ۱۶۳-۱۶۴، طبع مکتبة المرتضویة اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghm پوستر: http://l1l.ir/1gi2 📚وسائل الشیعة، جلد ۲۱، صفحه ۳۸۹، طبع مؤسسة آل البیت اسکن روایت: http://l1l.ir/1ghn پوستر: http://l1l.ir/1gi3 📚بحار الانوار، جلد ۴۸، صفحه ۱۹، طبع مؤسسة احیاء الکتب الاسلامیة اسکن روایت: http://l1l.ir/1gho پوستر: http://l1l.ir/1gi4 ❗️❌ نکته جالب توجه این است که مسعودی عالم و مورخ نامی عمری مذهب هم این روایت را نقل کرده است: 📚اثبات الوصية، صفحه ۲۰۳، طبع دار الاضواء اسکن کتاب: http://l1l.ir/1ghq پوستر: http://l1l.ir/1git 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
🔻بخشش‌های بی‌نظیر حضرت امام حسن‌المجتبی علیه السلام ابن جُعدان گوید : حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) در طول عمر خود، دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد، و سه بار اموال خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف آنرا در راه خدا بذل و بخشش فرمود. : أخرج ابن سعد عن علي بن زيد بن جدعان قال: أخرج الحسن من ماله لله مرتين، و قاسم الله ماله ثلاث مرات، حتى إنه يعطي نعلًا و يمسك نعلًا، و يعطي خفًّا و يمسك خفًّا. 📗تاریخ خلفا ؛ سیوطی، ص۳۱۶ ⭕️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
❗️گفتنش ساده است❗️ولی حتی تصورش هم دشوار است؛ ✅ حضرت امام حسن المجتبی عليه السلام 2 بار همه دارائی خویش را در راه خدا انفاق فرمود و 3 مرتبه تمام اموالش را به 2 قسم نمود؛ بخشی را به فقراء و بخشی را برای خویش نگاه داشت. ▪️خرج الحسن بن علي عليهما السلام من ماله مرتين و قاسم اللّه تعالي ماله ثلاث مرات، حتی أن كان ليعطي نعلا و يمسك نعلا و يعطي خفا و يمسك خفا. 📚بحار ج ۴۳ ص ۳۳۹ و ۳۵۷ مناقب ابن شهر آشوب ج ۴ ص ۱۴ حلية الأولياء لأبو نعيم، ج2، ص37 تهذيب الكمال للمزي، ج6، ص233 تاريخ اليعقوبي، ج2، ص226 تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج13، ص243 شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد، ج16، ص10 إمتاع الأسماع للمقريزي، ج5، ص361 ينابيع المودة للقندوزي، ج2،ص211 أحكام القرآن للجصاص، ج3، ص303 سير أعلام النبلاء للذهبي، ج3، ص260 الوافي بالوفيات للصفدي، ج12، ص68 ⭕️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
🍃 وقتی حضرت امام محمدالباقر علیه السلام شربتی از تربت مقدس حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیه السلام را برای شفای یکی از اصحابشان می‌فرستند و او عافیت می‌یابد (به گفتگوی امام علیه السلام و محمد بن مسلم رحمه الله در این روایت دقت کنید) ✍🏻 عبد اللّه بن عبدالرحمن الأصم گوید: مُدلِج براى ما از محمّد بن مسلم نقل كرد كه وى گفت: من به مدينه رفتم در حالى كه دردمند بودم. به امام باقر علیه السلام خبر دادند كه من بیمارم. حضرت عليه السّلام شربتى برايم فرستادند. آورنده غلامى بود كه دستارى به سر بسته بود و شربت را به من داد و گفت: اين را بياشام زيرا حضرت به من امر فرموده‌اند تا اين را نياشاميده‌اى من از نزدت نروم. پس شربت را گرفتم، بوى مشك از آن مى‌آمد، شربتى گوارا که خنك بود، وقتى آن را نوشيدم، غلام بمن گفت: آقايت فرموده: وقتى شربت را خوردى به نزدش حاضر شو. من در اين گفتار مى‌انديشدم كه پيش از نوشيدن شربت قادر نبودم روى پاهايم بِايستم حال چطور حركت كرده و به محضرش بروم؟ به هر صورت وقتى شربت در شکم من قرار گرفت، بلافاصله گويا از بند رها شدم. پس درب منزل حضرت آمده از آن جناب اذن خواستم، حضرت با صداى بلند فرمودند: جسمت بهبود يافت داخل شو! پس داخل شده در حالى كه مى گريستم، سلام بر آن حضرت كرده و دست و سر مبارک آن سرور را مى‌بوسيدم. حضرت فرمودند: اى محمّد، چرا گريه مى‌كنى؟ عرض كردم: فدايت شوم گريه‌ام بخاطر چند چيز است: غريبم، از شما دور هستم، قدرتم كم و ضعيف مى‌باشم، قادر نيستم نزد شما رحل اقامت انداخته و نزد شما باشم. حضرت فرمودند: امّا كم بودن قدرت، البته همين طور است، خداوند دوستان ما را اينچنين قرار داده و سريعا بلاء را بر ايشان نازل مى‌كند. و امّا اينكه گفتى: غريب هستى، مؤمن در دنيا و بين مردم غريب مى‌باشد تا از اين دار فانى به رحمت بارى منتقل شود. و امّا اينكه گفتى مكانت دور است و از ما فاصله دارى، غربت و دوری امام حسین علیه السلام را مدنظر داشته باش، زيرا آن حضرت نيز در کنار فرات و از ما دور است. و امّا اينكه گفتى دوست دارى نزديك ما بوده و بما نظر افكنى و بر اين معنا قادر نيستى، خداوند متعال بر آنچه در قلب تو است آگاه بوده و تو را بر همان پاداش و جزا مى‌دهد. 📔 رجال الکشی، ط _ مشهد، ج ١ ص ١٦٧ قابل ذکر است که همین روايت در "کامل الزيارات" اضافه‌ای دارد و به همین جا ختم نمی‌شود (باب ٩١ ح ٧) و در ادامه امام می‌فرمایند که در آن شربت تربت امام حسین علیه السلام بود، و سپس برخی از آداب استفاده از تربت را بیان می‌فرمایند. 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷 🌸✨ 🔅بسم الله الرحمن الرحیم ✨🌸 اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِنی فیهِ بِرَحْمَتِكَ الى دارِ القَرارِبالهِیّتَكِ یا إلَهَ العالَمین. ✨🌼 خدایا توفیقم ده در آن به سازش كردن نیكان ودورم دار در آن از رفاقت بدان وجایم ده در آن با مهرت به سوى خانه آرامش به خدایى خودت اى معبـود جهانیان. 🌱التماس_دعا 📚منبع: مفاتيح الجنان 🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
4_5857330605619937471.mp3
3.94M
تحدیر(تندخوانی)جز شانزده 🦋✨🦋✨🦋✨
4_5927243275810375364.mp3
12.58M
استاد پرهیزگار 🌹
داستان کوتاه💙 گدایی به در خانه یک خسیس رفت و چیزی خواست. صاحبخانه به غلامش گفت: مبـارک به قنبر بگو که به یاقوت بگوید که به بلال بگوید که به گدا بگوید که چیزی نداریم. گدا شنید و گفت: خـدایا بـه جبرئیـل بگـو بـه میکائیـل بگویـد کـه بـه اسـرافیل بگویـد کـه بـه عزرائیل بگوید که انشاءالله جان صاحبخانه را بگیرد.
🔔🚶🏻‍♂️🏃🏼‍♂️ ماه رمضان ، ماه عمل و مسابقه خلق در مسیر طاعت الهی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَزِيدَ النَّحْوِيِّ عن الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضَانَ مِضْمَاراً لِخَلْقِهِ يَسْتَبِقُونَ فِيهِ إِلَى طَاعَتِهِ ، فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفَازُوا ، وَ تَخَلَّفَ آخَرُونَ فَخَابُوا. (بحارالأنوار، ج91، ص119 به نقل از اقبال الأعمال) حضرت مجتبی علیه السلام فرمود: همانا خداوند ماه رمضان را ميدان مسابقه براى خلق خود ساخته تا به وسيله طاعت او براى جلب رضاى او بر يكديگر سبقت گيرند. پس مردمى سبقت گرفتند و كامياب گشتند و ديگران كوتاهى كردند و ناكام ماندند. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💎👌 اگر كسى با صفای دل، بناي خود را در خدمتگزارى بر صاحب الزمان علیه السلام بگذارد، آن حضرت مهمّات کارهایش را كفايت مي ‌كند مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد ملک، در ماه رمضان سال1382قمری می فرمود: من التزام شرافتى به شما مي ‌دهم كه اگر در رشته خدمتگزارى به امام زمان علیه السلام افتاديد، (با اينكه غافليد و شيطان بى‌پدر و مادر نمي ‌گذارد كار اساسى كنيد) و هر كس در رشته خدمتگزارى به امام زمان علیه السلام وارد شود و به ساحت مقدّس حضرت خدمت كند، ترويج حضرت، تعظيم حضرت و دفاع از حومه حضرت کند، قلماً قدماً مالاً زباناً دفاع كند و مشغول خدمتگزارى دربار حضرت بشود، بنده ضمانت شرافتی مي ‌دهم، آن حضرت گرفتاري ‌هاى او را برطرف مي ‌كند. چه در رشته تجارت، چه در رشته آخوندى، در هر رشته ‏اى كه هست، در هر كار و صنعتى كه هست، حضرت نمي ‌گذارند او گرفتار شود. امام زمان علیه السلام آن قدر غيور است، اين حضرت آن قدر آقا و بزرگوار و جوانمرد است، كه با اندك قدم که در راه خدمتگزارى به دربار مطهّرش برداری، جبران می کند. اگر کسی نوكرى داشته باشد، کمی اين نوكر مشغول خدمت او باشد، به وظيفه ‏اش عمل كند، اگر اربابِ كم ‌غيرتى هم باشد نمي ‌گذارد اين نوكر گرفتار بشود كه گرفتارى نوكر، او را از خدمت باز دارد. همه همينطورى هستيد. آن مقدارى كه در فكر تأمين زندگى خودتان هستيد، همان مقدار در مقام تأمين زندگى اين نوكر هستيد. يعنى خاك بر سر من، امام زمان علیه السلام به قدر ما هم به وظيفه آقایي ‌اش عمل نمي ‌كند!؟ نوكرِِ خدمتگزارش را نگهدارى نمي ‌كند!؟ حاشا و کلاّ. به موى ابروى خودش قسم که اين مطلب تا از اين چراغ نزد من روشن‌تر نباشد نمي‌ گويم. به قدرى امام زمان علیه السلام غيرتمند است، به قدرى جوانمرد است، به قدرى حق ‌شناس است، به قدرى آقاست كه حدّ و وصف ندارد. اوّل يك قدم برو در خانه امام زمان. امّا نمي ‌رويم، حقّه است. امام حقّه‌بازى را از واقعيّت تشخيص مي ‌دهد. جوهر اخلاص و ارادات قلبى را از تظاهر به علاقه تشخيص مي‌دهد. معتقديم شيعه‏ ايم امّا خدمت نمي ‌كنيم. وقتى كه در گرفتارىِ سخت است، مي ‌گويد يا صاحب ‌الزّمان! اين علاقه به صاحب ‌الزّمان نيست. علاقه به خودت هست. چون در وقتى كه گرفتارى براي تو پيش آمد، هر كس بتواند گرفتاريت را برطرف كند، متوسّل به او مي ‌شوى. ما اغلب دروغ مي ‌گویيم که به صاحب‏ الزّمان علیه السلام علاقه داريم. داريم!؟ كدام وقت شده از سوز جگر و گدازِ سينه، دعایى براى سلامتى صاحب ‌الزّمان كرده باشیم؟ روز 18 ماه رمضان است. به خداى واحد و احد، در خانه خدا مي ‌گويم، اگر كسى به صفا معتقد به امام زمان علیه السلام باشد و بناي خود را در خدمتگزارى بر حضرت بگذارد، والله حضرت نمي ‌گذارند كوچكترين گرفتارى در زندگى براى او پيدا شود. نمي ‌گويم ناخوش نمي ‌شود، ولی حضرت مهمّاتش را كفايت مي‌كنند. (سخنرانی های مسجد ملک، روز هجدهم ماه رمضان ۱۳۸۳قمری) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏👌نمازهای روز دوشنبه حضرت عسکری علیه السلام فرمود: هرکس روز دوشنبه ده رکعت نماز بخواند، در هر رکعت، یک بار سوره حمد و ده بار سوره توحید، خداوند در روز قیامت برای او از آن نماز نوری قرار می دهد که از آن نور، موقف (قیامت) روشن می شود به گونه ای که همه کسانی که خداوند خلق کرده است، در آن روز به واسطه آن نماز به او غبطه می خورند. (جمال الأسبوع، ص41) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس روز دوشنبه، وقتی روز بلند شد، چهار رکعت نماز بخواند، در رکعت اول سوره حمد و آیةالکرسی، در رکعت دوم سوره حمد و سوره توحید، در رکعت سوم سوره حمد و سوره فلق و در رکعت چهارم سوره حمد و سوره ناس، و بعد از نماز ده بار استغفار کند، خداوند همه گناهانش را می آمرزد و به او قصری در بهشت فردوس عطا می کند که ویژگی آنچنانی دارد که در روایت بیان شده است. (جمال الاسبوع، ص68) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏نماز والدین در روز دوشنبه بعد از بالا آمدن آفتاب قَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله:‏ مَنْ صَلَّى يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ عِنْدَ ارْتِفَاعِ النَّهَارِ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ مَرَّةً مَرَّةً، وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، وَ وَهَبَ ثَوَابَهَا لِوَالِدَيْهِ، أَعْطَاهُ اللَّهُ قَصْراً كَأَوْسَعِ مَدِينَةٍ فِي الدُّنْيَا.(جمال الأسبوع، ص70) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس روز دوشنبه، بعد از آن که خورشید بالا آمد، 4 رکعت نماز بخواند(دو نماز 2 رکعتی)، در هر رکعت یک بار سوره حمد، یک بار آیة الکرسی، و سه بار سوره توحید؛ و ثواب آن را به پدر و مادرش هدیه کند، خداوند به وی کاخی می بخشد که مانند وسیع ترین شهر در دنیاست. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»