eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
6.2هزار ویدیو
622 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️ اندک شدن خواب بخاطر اقامه عزاداری ✔️ 🏴خدای متعال به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: فَوَعِزَّتِي وَ جَلَالِي أَنِّي لَأَخلُقُ لَهَا (فاطمة) شِيعَةً طَاهِرِينَ مُطَهَّرِينَ، يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ عَلَي عَزَاءِ الْحُسَيْنِ، وَ أَرْوَاحَهُمْ عَلَي زِيَارَتِهِ، وَ يُقِيمُونَ عَزَاءَهُ فِي مَجَالِسِهِمْ، وَ يَسْبِكُونَ الدُّمُوعَ، وَ يُقَلِّلُونَ الهُجُوعَ، لَيْسَ لَهُمْ مِنْ ذَلِكَ رُجُوعٌَ ای محمّد! ... به عزّت و جلالم سوگند، برای فاطمه عليها السّلام شیعیان پاک و پاک شده ای خلق می کنم، این شیعیان اموالشان را در راه حسین عليه السّلام می کنند، و در راه حسین عليه السّلام می دهند، و عزای وی را در مجالسشان به پا می کنند، خالصانه بر وی می ریزند، و از این شیوه باز نمی گردند... 📚تَظَلُّمُ الزَّهرَاء: ص۷۳/۷۴. @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نهم ماه مبارڪ رمضان⚜ : هر چه حاجت داشتم آورده ام پشت آن خانه که حتے ، ارمنے حاجت گرفت... : ذکر لبهای گرفتاران ابالفضل "ع" است و بس ... اینچنین شد حب من نسبت به او شدت گرفت : : روز چنين بايد خواند وعده ی به داد ولی حيف نشد : : نهمین روز رسیدودل ما رفت روضه ی و روزنهم میچسبد : : روز است به بگو کودکان با لب عطشان میخواهند😔
💦 دستمال بخشى از وصيتنامه مرحوم سيد شهاب الدين حسينى مرعشى نجفى(مؤسس كتابخانهٔ بزرگ مرعشى نجفى در قم) @haram110
😍💝 🌹از زبان همسر شهید🌹 فردا یا پس فرداش رفتم بابل برای ثبت نام...نمیدانم چرا اما از موقعی که از زدم بیرون ، هیچ آرام و قراری نداشتم.😢😨 همه اش تصویر از جلو چشمانم رد میشد.هر جا میرفتم محسن را میدیدم. 😥حقیقتش نمیتوانستم خودم را گول بزنم..ته دلم احساس میکردم که بهش علاقه دارم. 😇احساس میکردم . 😌برای همین یکی دو روزی که بابل بودم، توی خلوت خودم می ریختم. 😭انگار نمی توانستم دوری محسن را تحمل کنم...بالاخره طاقت نیاوردم زنگ زدم به و گفتم: "بابا انتقالی ام رو بگیر. میخواهم برگردم نجف آباد."😢از بابل که برگشتم نمایشگاه تمام شده بود...یک روز بهم گفت: "زهرا، من چندتا از عکس های امام خامنه ای رو نیاز دارم. از کجا گیر بیارم؟"🤔 بهش گفتم:" مامان بذار به بچه های موسسه بگم که چه جور میشه تهیه اش کرد. "قبلا توی نمایشگاه ، یک زرنگ بازی کرده بودم و شماره محسن را یک طوری بدست آورده بودم... پیام دادم براش... برای اولین بار... نوشت:"شما؟" جواب دادم: " هستم. "😌کارم رو بهش گفتم و او هم راهنمایی ام کرد...از آن موقع به بعد ، هر وقت کار درباره موسسه داشتم، یک تماس و با محسن میگرفتم تا اینکه یک روز هر چه تماس گرفتم ، گوشی اش خاموش بود روز بعد تماس گرفتم. باز گوشی اش خاموش بود! شدم روز بعد و روز بعد و روزهای بعد هم تماس گرفتم ، اما باز هم خاموش بود. 😔دیگر از و داشتم میمردم دل توی دلم نبود😣فکری شده بودم که نکند برای محسن اتفاقی افتاده باشد; با اینکه با او هیچ نسبتی نداشتم آن چند روز آنقدر حالم خراب بود که مریض شدم و افتادم توی رختخواب! 😪نمی توانستم به پدر و مادرم هم چیزی بگویم. خیلی شرم و حیا میکردم. 😔تا اینکه یک روز به سرم زد و… ..😯 ...😉
خاطراتی‌ از شهید حججی😍💖 🌹🌹 خانه اش ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖 یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز. گفتم: "ای والله آقا . عجب کار توپی کرده ای."😜 لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻 ☜✧✧✧✧✧✧ خیلی زهرایم را ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌 اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود .😇 بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞 از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍 هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇 دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻 ~ حساس بود روی صبح هایش. اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز و پکر بود.😞 بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، و و میخواند.😔 هر سه اش را. برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد. میخواست چشمانش نشود و خوابش نبرد. میخواست بتواند دعاهایش را و با بخواند..😌👌🏻 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد. بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای ، دست و بالم بسته میشه. "😉 با این وجود، یکبار پیشنهاد رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره."😌 این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد. افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍 در به در دنبال بود.😇💚 . °°°°°°°°° سپاه قبولش نمی کرد.😢 بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐 برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد.😮 خیلی این طرف و آن طرف رفت. آخرش هر جور بود درستش کرد.😍💪🏻 این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"😩 آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد.🤗 آخر سر قبولش کردند.😇🤗 خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت.😇 رفته بودم سر قبر حاج احمد. رو انداخته بودم به حاجی."😍😎 . :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم . تا دم ظهر کلاس بودیم. بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش.😳😮 یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"🤨 راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب نکردیم. "😢 فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد.🤔 گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇 ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به . مثل باران توی قنوت نماز شبش می ریخت.😭😢 آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم.🙄 عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."😌 بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!" گفت: " به خود امام رضا علیه السلام قسم که من حاضرم. خیلی لذت آوره!"😍👌🏻🤗 … ♥️
💦 دستمال بخشى از وصيتنامه مرحوم سيد شهاب الدين حسينى مرعشى نجفى(مؤسس كتابخانهٔ بزرگ مرعشى نجفى در قم) @haram110
😍💝 🌹از زبان همسر شهید🌹 فردا یا پس فرداش رفتم بابل برای ثبت نام...نمیدانم چرا اما از موقعی که از زدم بیرون ، هیچ آرام و قراری نداشتم.😢😨 همه اش تصویر از جلو چشمانم رد میشد.هر جا میرفتم محسن را میدیدم. 😥حقیقتش نمیتوانستم خودم را گول بزنم..ته دلم احساس میکردم که بهش علاقه دارم. 😇احساس میکردم . 😌برای همین یکی دو روزی که بابل بودم، توی خلوت خودم می ریختم. 😭انگار نمی توانستم دوری محسن را تحمل کنم...بالاخره طاقت نیاوردم زنگ زدم به و گفتم: "بابا انتقالی ام رو بگیر. میخواهم برگردم نجف آباد."😢از بابل که برگشتم نمایشگاه تمام شده بود...یک روز بهم گفت: "زهرا، من چندتا از عکس های امام خامنه ای رو نیاز دارم. از کجا گیر بیارم؟"🤔 بهش گفتم:" مامان بذار به بچه های موسسه بگم که چه جور میشه تهیه اش کرد. "قبلا توی نمایشگاه ، یک زرنگ بازی کرده بودم و شماره محسن را یک طوری بدست آورده بودم... پیام دادم براش... برای اولین بار... نوشت:"شما؟" جواب دادم: " هستم. "😌کارم رو بهش گفتم و او هم راهنمایی ام کرد...از آن موقع به بعد ، هر وقت کار درباره موسسه داشتم، یک تماس و با محسن میگرفتم تا اینکه یک روز هر چه تماس گرفتم ، گوشی اش خاموش بود روز بعد تماس گرفتم. باز گوشی اش خاموش بود! شدم روز بعد و روز بعد و روزهای بعد هم تماس گرفتم ، اما باز هم خاموش بود. 😔دیگر از و داشتم میمردم دل توی دلم نبود😣فکری شده بودم که نکند برای محسن اتفاقی افتاده باشد; با اینکه با او هیچ نسبتی نداشتم آن چند روز آنقدر حالم خراب بود که مریض شدم و افتادم توی رختخواب! 😪نمی توانستم به پدر و مادرم هم چیزی بگویم. خیلی شرم و حیا میکردم. 😔تا اینکه یک روز به سرم زد و… ..😯 ...😉
خاطراتی‌ از شهید حججی😍💖 🌹🌹 خانه اش ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖 یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز. گفتم: "ای والله آقا . عجب کار توپی کرده ای."😜 لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻 ☜✧✧✧✧✧✧ خیلی زهرایم را ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌 اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود .😇 بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞 از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍 هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇 دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻 ~ حساس بود روی صبح هایش. اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز و پکر بود.😞 بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، و و میخواند.😔 هر سه اش را. برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد. میخواست چشمانش نشود و خوابش نبرد. میخواست بتواند دعاهایش را و با بخواند..😌👌🏻 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد. بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای ، دست و بالم بسته میشه. "😉 با این وجود، یکبار پیشنهاد رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره."😌 این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد. افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍 در به در دنبال بود.😇💚 . °°°°°°°°° سپاه قبولش نمی کرد.😢 بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐 برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد.😮 خیلی این طرف و آن طرف رفت. آخرش هر جور بود درستش کرد.😍💪🏻 این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"😩 آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد.🤗 آخر سر قبولش کردند.😇🤗 خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت.😇 رفته بودم سر قبر حاج احمد. رو انداخته بودم به حاجی."😍😎 . :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم . تا دم ظهر کلاس بودیم. بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش.😳😮 یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"🤨 راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب نکردیم. "😢 فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد.🤔 گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇 ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به . مثل باران توی قنوت نماز شبش می ریخت.😭😢 آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم.🙄 عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."😌 بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!" گفت: " به خود امام رضا علیه السلام قسم که من حاضرم. خیلی لذت آوره!"😍👌🏻🤗 … ♥️
🍃 وقتی حضرت امام محمدالباقر علیه السلام شربتی از تربت مقدس حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیه السلام را برای شفای یکی از اصحابشان می‌فرستند و او عافیت می‌یابد (به گفتگوی امام علیه السلام و محمد بن مسلم رحمه الله در این روایت دقت کنید) ✍🏻 عبد اللّه بن عبدالرحمن الأصم گوید: مُدلِج براى ما از محمّد بن مسلم نقل كرد كه وى گفت: من به مدينه رفتم در حالى كه دردمند بودم. به امام باقر علیه السلام خبر دادند كه من بیمارم. حضرت عليه السّلام شربتى برايم فرستادند. آورنده غلامى بود كه دستارى به سر بسته بود و شربت را به من داد و گفت: اين را بياشام زيرا حضرت به من امر فرموده‌اند تا اين را نياشاميده‌اى من از نزدت نروم. پس شربت را گرفتم، بوى مشك از آن مى‌آمد، شربتى گوارا که خنك بود، وقتى آن را نوشيدم، غلام بمن گفت: آقايت فرموده: وقتى شربت را خوردى به نزدش حاضر شو. من در اين گفتار مى‌انديشدم كه پيش از نوشيدن شربت قادر نبودم روى پاهايم بِايستم حال چطور حركت كرده و به محضرش بروم؟ به هر صورت وقتى شربت در شکم من قرار گرفت، بلافاصله گويا از بند رها شدم. پس درب منزل حضرت آمده از آن جناب اذن خواستم، حضرت با صداى بلند فرمودند: جسمت بهبود يافت داخل شو! پس داخل شده در حالى كه مى گريستم، سلام بر آن حضرت كرده و دست و سر مبارک آن سرور را مى‌بوسيدم. حضرت فرمودند: اى محمّد، چرا گريه مى‌كنى؟ عرض كردم: فدايت شوم گريه‌ام بخاطر چند چيز است: غريبم، از شما دور هستم، قدرتم كم و ضعيف مى‌باشم، قادر نيستم نزد شما رحل اقامت انداخته و نزد شما باشم. حضرت فرمودند: امّا كم بودن قدرت، البته همين طور است، خداوند دوستان ما را اينچنين قرار داده و سريعا بلاء را بر ايشان نازل مى‌كند. و امّا اينكه گفتى: غريب هستى، مؤمن در دنيا و بين مردم غريب مى‌باشد تا از اين دار فانى به رحمت بارى منتقل شود. و امّا اينكه گفتى مكانت دور است و از ما فاصله دارى، غربت و دوری امام حسین علیه السلام را مدنظر داشته باش، زيرا آن حضرت نيز در کنار فرات و از ما دور است. و امّا اينكه گفتى دوست دارى نزديك ما بوده و بما نظر افكنى و بر اين معنا قادر نيستى، خداوند متعال بر آنچه در قلب تو است آگاه بوده و تو را بر همان پاداش و جزا مى‌دهد. 📔 رجال الکشی، ط _ مشهد، ج ١ ص ١٦٧ قابل ذکر است که همین روايت در "کامل الزيارات" اضافه‌ای دارد و به همین جا ختم نمی‌شود (باب ٩١ ح ٧) و در ادامه امام می‌فرمایند که در آن شربت تربت امام حسین علیه السلام بود، و سپس برخی از آداب استفاده از تربت را بیان می‌فرمایند. 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
📝 وقف برای مجالس روضه‌خوانی و اطعام عزاداران، و هديهٔ روضه‌خوان، و زیارت کربلا ▪️هزينه کردن برای مجالس‌ عزاداری سيدالشهداء علیه السلام و پرداخت خرج سفر زائران کربلا، یکی از آموزه‌های روایی ما می‌باشد و در هر عصری با شدت و ضعف، به این مسئله اهمیت داده شده؛ برخی برای این دو مورد، اموالی را وقف می‌کرده‌اند، و از جالب‌ توجه‌ترین موقوفات در این زمینه، به عصر صفویه برمی‌گردد که نقش شاه و اطرافیان شاه را در این مورد پر رنگ نشان می‌دهد. استاد جعفریان گزارشات مفصل و مهمی از این موقوفات آورده که یک مورد، وقف بخش‌هایی از چند روستا می‌باشد که پس از ذکر دقیق مناطق وقف‌شده، آمده: «موردى كه براى مصرف اين موقوفات تعيين شده است، در مرحلۀ نخست، مانند همۀ وقف‌نامه‌ها، سهم متولّى و ناظر است كه هر كدام يك عشر از درآمد را خواهند داشت. متولى شخص شاه و پس از درگذشت وى، شاهِ بعدى خواهد بود. پيش از آنكه سهم متولى و ناظر داده شود، مى‌بايست آنچه كه براى بقاى اين موقوفه لازم است، از درآمد آن جدا شده و صرف آبادى آن شود. پس از آن، به عنوان مصرف اصلى درآمد موقوفه، مى‌بايست هشت عشر باقى مانده، صرف برپايى مراسم روضه‌خوانى در كاخ فرح‌آباد شاه سلطان حسين شود. اين روضه‌خوانى مى‌بايست در شب عاشورا، شب اربعين و شب بيست و يكم ماه رمضان برگزار گردد. بخشى از پول براى روضه‌خوان و بخش ديگر براى طبخ حليم و پذيرايى از حاضران است. شاه در اين وقف‌نامه تصريح كرده است كه حق التوليه را كه به او تعلق دارد، در امور خير مصرف كنند.» 🔻سپس ایشان می‌نویسد: نياز به توضيح نيست كه اساسا يكى از موارد وقف كه در دورۀ صفوى به آن توجه زيادى وجود داشت، وقف براى روضه‌خوانى بود كه به صورت سنّتى پايدار در ايران به ويژه شهر اصفهان در آمد. واقفين، افزون بر توجه به روضه‌خوانى، براى مسافران كربلا نيز موقوفات فراوانى را معين مى‌كردند. يك نمونه از اين قبيل موقوفات، وقف روستاى خاوه از روستاهاى قم و چندين روستاى ديگر در اصفهان، از طرف يك شاهزاده خانم صفوى است. ( صفویه در عرصه دین، فرهنگ، سیاست، ج ٢ ص ٩٠۶ ) گفتنی است که استاد جعفریان، در جای دیگری ‌( میراث اسلامی ایران، دفتر ششم ) متن کامل وقف این شاهزاده صفوی را آورده و جالب اینکه یکی از شهودی که آن را امضا کرده، علامه مجلسی رحمه الله است. ➖ باز در یکی از وقف‌نامه‌ها آمده: «هشت عشر بقيۀ حاصل موقوفات مزبوره را، هر سال در دهۀ ايام عاشورا و روز بيست و يك شهر رمضان المبارك و روز اربعين، صرف اخراجات تعزيۀ حضرت سيد الشهداء، ثالث ائمۀ هدى، درّ صدف امكان، گوشوارۀ عرش رحمن، به اين نحو نمايند كه طالب علم عارف به احاديث ائمۀ طاهرين، سلام الله عليهم اجمعين، احاديثى كه در باب تعزيۀ آن امام معصوم شهيد مظلوم واقع شده و مراثى آن امام عالى‌مقام عليه افضل الصلاة و السلام را در شهر مبارك فرح‌آباد بيان كند و روضه بخواند و جمعى از مؤمنين و مؤمنات كه در آن مجمع حاضر باشند، به تعزيه مشغول گردند و قدرى كه مناسب دانند، به آن طالب علم دهند، و تتمّه را با طبخ حليم در شب عاشورا و در ايام مزبوره و نان گندم و ساير مأكولاتى كه ضرور باشد و قدرى كه مناسب دانند، به جهت جمعى كه در آن مجمع به خدمات مشغول باشند، صرف نمايند و چيزهاى شيرين از طبخ حلوا و غيره نسازند و در آن مجمع نياورند. و ثواب آن را به ارواح مقدّسۀ حضرات عاليات سدره مرتبات عرش درجات چهارده معصوم - صلوات الله عليهم - هديه فرمودند. _ به نحوى كه در متن قلمى شده وقف فرموديم _كلب آستان علىّ‌ بن ابى طالب حسين الموسوى. ( صفویه در عرصه دین، فرهنگ، سیاست، ج ٢ ص ٩١١ ) 🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
محرم، سفره مهمانی بر علیه السلام است . سفره‌ای که به خاطر سلام الله علیها آن را پهن کرد پهن کرد تا دغدغه مادری را رفع کند، تا مادری غصه‌دار نباشد که: «چه کسی برای فرزندم میکند و چه کسی خود را ملزم به اقامه عزای بر او میداند..!» . حالا کم کم ما را به این سفره دعوت میکنند و برای هر کدام از ما در گوشه و کنار این سفره جایی در نظر گرفته اند. جای هر کس را به اندازه ظرفیتش، به اندازه نزدیکی‌ش و به اندازه فهمش از صاحبْ‌سفره معلوم میکنند؛یکی سهمی بیشتر میبرد و دیگری کمتر.. . حالا این ماییم که باید خود را مهیای حضور بر این سفره کنیم. چگونه و با کدام سر و وضع میخواهیم بر این سفره حاضر شویم؟! . فکر و ذکرمان درگیر کدام است و چقدر از نگاه به این غافل شدیم؟! اصلا میدانیم که با چه کسی همسفره خواهیم شد؟! . آنجا که «بزم محبت»ش نامیده اند و از کراماتش اینست که «گدایی به شاهی مقابل نشیند» حتما آداب خودش را دارد 👈هر چه بیشتر تلاش کنیم، بیشتر سیرابمان خواهند کرد.. 🔺اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🔻
💦 دستمال بخشى از وصيتنامه مرحوم سيد شهاب الدين حسينى مرعشى نجفى(مؤسس كتابخانهٔ بزرگ مرعشى نجفى در قم)
❌ مجلس عزای مرا تعطیل می‌کنی؟ ✍🏻 مرحوم ، حکایتی جالب توجه نقل نموده که: در هند، شیعه‌‌ای ثروتمند بود که هر سال محرم مجلس سوگواری می‌گرفت. مجلسش مشهور بود و خرج بسیار می‌کرد و از آن مجلس نفع عظیمی هم به فقرای آن منطقه می‌رسید. یک سال، حاكم منطقه از شلوغی مجلس او ناراحت شد، گفت چه خبر است؟ گفتند یک شیعه برای امام حسین علیه السلام مجلس عزاداری می‌گیرد و این رفت و آمد و صداها از مجلس اوست. حاکم، او را احضار کرده و امر کرد تازیانه‌اش زدند و به او جسارت کرده و اموالش را مصادره کردند. سال بعد نزدیک محرم شد و پولی در بساط نداشت، او به توصیه همسرش، قرار شد پسرش را جای دوری ببرد و به عنوان برده بفروشد و پول آن را برای عزاداری محرم هزینه کند. وقتی ماجرا را به پسرش گفت، پسر گفت: من فدایی خاندان رسول اکرم علیهم السلام هستم، لذا به این کار راضی‌ام. پدرش او را به منطقه‌ای دوردست برد، آنجا شخصی را دید و او گفت برده را خریدار است. پس از وداع با پسرش، پول را گرفته راهی شهرش شد، به منزل آمد و ماجرا را برای همسرش بازگو کرد؛ پس از مدتی کوتاه، ناگهان دید پسرش وارد منزل شد. پدرش به او گفت آیا فرار کردی؟ چه شده؟! گفت: نه ای پدر، وقتی رفتی، اشکم سرازیر شد و محزون شدم؛ دیدم شخصی آمد و پرسید: چرا این حال را از تو می‌بینم‌؟ گفتم من برد‌ه‌ام و فراق مولایم برایم سخت است. او گفت‌: تو برده نیستی و آن شخص هم پدرت می‌باشد، حال تو را به پدرت می‌رسانم! خدا چشمت را روشن کند. گفتم شما کیستی که واقعیت را می‌دانی؟ گفت: "من همانم که پدرت مجلس عزای ما را برپا می‌کند و برای هزینه‌اش تو را فروخت! منم کُشته مظلومِ غریبِ بی جرم و گناه! به پدرت بگو اموالی که از او گرفتند بزودی به او بازخواهد گشت، بلکه بیشتر از قبل." مدتی نگذشت که حاکم او را احضار کرد و از او عذرخواهی نمود و اموال فراوانی به او عطاء کرد و گفت من هر سال مال فراوانی برای مجلس عزاداری تو می‌دهم، و خودم و خانواده‌ام نیز مستبصر و شیعه شدیم. من امام شما را دیدم که بخاطر جسارتم به تو و مجلس عزاداری‌تان مرا به شدت توبیخ کرد و گفت باید عمل زشتت را جبران بنمائی، و إلا به زمین امر می‌کنم تا تو و اموالت را فرو ببرد؛ حال من توبه نموده و به برکت امام شما و هیبتی که از او دیدم، شیعه شدم. 📚إکسیرالعبادات في أسرار الشهادات، ط _ شركة المصطفي، ج ٢ ص ۵۶٢ ✅ پی‌نوشت: الف ) حقير، متن این حکایت را در نسخه عربیِ کتاب رؤیت و ترجمه کردم، لذا به همان چاپ باید مراجعه فرمائید، نه به نسخه تلخیص و ترجمه ب ) برخی مجالس در برخی مناطق، از حساسیت والایی برخودار است و وزنه محسوب می‌شود، لذا تعطیلی آن مجالس، از حساسیت بیشتری برخوردار است. در یک منطقه ممکن است دهها بلکه صدها مجلس برپا شود، ( مانند عصر ما ) اما اگر در یک منطقه مثلا فقط یک مجلس باشکوه یا تعدادی مجلس انگشت‌شمار باشد که مؤثر هم هستند، تعطیلی‌اش خسارت‌بار است، لذا نباید آن عصر را با دوره فعلی مقایسه نمود و نتیجه گرفت که الان نیز برای تعطیلی هر مجلسی، باید عذابی نازل شود ج ) کتاب "اسرارالشهادات" همان‌طور که لطائف و نکات قابل استفاده‌ای دارد ( زیرا مرحوم دربندی چنان که مذکور خواهد شد، فردی عامی و بیسواد نبوده و از فضلاء محسوب می‌شده و اخلاصش از گزارشات واضح است) با این حال، مطالب نامعتبر و حتی خلاف هم دارد که از عالِمی فقه و اصول‌دان، بعید و عجیب بوده درج چنین مطالبی! برخی مطالبش هیچ توجیهی ندارد و باید کنار رود، برخی مطالبش سبب جریان‌سازی هایی در مجالس عزاداری شده که متأسفانه تا همین امروز نیز شاهد آن هستیم. به هرحال شهرت و اخلاص ایشان، مانع از بررسی و تحلیل مطالبشان نمی‌شود و نباید کتاب ایشان را وحی منزل پنداشت و درباره‌اش غلو نمود. در این‌ باره مطلبی تفصیلی خواهد آمد ان شاء الله. 🏴ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🏴 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
هدایت شده از حرم
🍃 وقتی حضرت امام محمدالباقر علیه السلام شربتی از تربت مقدس حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیه السلام را برای شفای یکی از اصحابشان می‌فرستند و او عافیت می‌یابد (به گفتگوی امام علیه السلام و محمد بن مسلم رحمه الله در این روایت دقت کنید) ✍🏻 عبد اللّه بن عبدالرحمن الأصم گوید: مُدلِج براى ما از محمّد بن مسلم نقل كرد كه وى گفت: من به مدينه رفتم در حالى كه دردمند بودم. به امام باقر علیه السلام خبر دادند كه من بیمارم. حضرت عليه السّلام شربتى برايم فرستادند. آورنده غلامى بود كه دستارى به سر بسته بود و شربت را به من داد و گفت: اين را بياشام زيرا حضرت به من امر فرموده‌اند تا اين را نياشاميده‌اى من از نزدت نروم. پس شربت را گرفتم، بوى مشك از آن مى‌آمد، شربتى گوارا که خنك بود، وقتى آن را نوشيدم، غلام بمن گفت: آقايت فرموده: وقتى شربت را خوردى به نزدش حاضر شو. من در اين گفتار مى‌انديشدم كه پيش از نوشيدن شربت قادر نبودم روى پاهايم بِايستم حال چطور حركت كرده و به محضرش بروم؟ به هر صورت وقتى شربت در شکم من قرار گرفت، بلافاصله گويا از بند رها شدم. پس درب منزل حضرت آمده از آن جناب اذن خواستم، حضرت با صداى بلند فرمودند: جسمت بهبود يافت داخل شو! پس داخل شده در حالى كه مى گريستم، سلام بر آن حضرت كرده و دست و سر مبارک آن سرور را مى‌بوسيدم. حضرت فرمودند: اى محمّد، چرا گريه مى‌كنى؟ عرض كردم: فدايت شوم گريه‌ام بخاطر چند چيز است: غريبم، از شما دور هستم، قدرتم كم و ضعيف مى‌باشم، قادر نيستم نزد شما رحل اقامت انداخته و نزد شما باشم. حضرت فرمودند: امّا كم بودن قدرت، البته همين طور است، خداوند دوستان ما را اينچنين قرار داده و سريعا بلاء را بر ايشان نازل مى‌كند. و امّا اينكه گفتى: غريب هستى، مؤمن در دنيا و بين مردم غريب مى‌باشد تا از اين دار فانى به رحمت بارى منتقل شود. و امّا اينكه گفتى مكانت دور است و از ما فاصله دارى، غربت و دوری امام حسین علیه السلام را مدنظر داشته باش، زيرا آن حضرت نيز در کنار فرات و از ما دور است. و امّا اينكه گفتى دوست دارى نزديك ما بوده و بما نظر افكنى و بر اين معنا قادر نيستى، خداوند متعال بر آنچه در قلب تو است آگاه بوده و تو را بر همان پاداش و جزا مى‌دهد. 📔 رجال الکشی، ط _ مشهد، ج ١ ص ١٦٧ قابل ذکر است که همین روايت در "کامل الزيارات" اضافه‌ای دارد و به همین جا ختم نمی‌شود (باب ٩١ ح ٧) و در ادامه امام می‌فرمایند که در آن شربت تربت امام حسین علیه السلام بود، و سپس برخی از آداب استفاده از تربت را بیان می‌فرمایند. 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
🔻 قیامتِ عُلیاءمخدره در کوفه 🔻 🥀 از حذام بن ستیر اسدی روایت شده است که چون علی بن الحسین علیهما‌السلام را با زنان از کربلا آوردند، زنان اهل کوفه را دیدند زاری کنان و گریبان چاک، و مردان هم با آن‌ها می‌گریستند، زین‌العابدین علیه‌السلام بیمار بود و از بیماری ناتوان به آواز ضعیف آهسته گفت: اینان بر ما گریه می‌کنند، پس ما را چه کسی کشت؟! 🥀 آن گاه زینب دختر علی بن ابی‌طالب سوی مردم اشارت کرد که خاموش باشید، پس دَم‌ها فروبسته شد و زنگ و در از بانگ و نوا بایستاد. 🥀 حذام اسدی گفت: زنی پرده نشین ندیدم هرگز گویاتر از وی، گویی بر زبان امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام سخن می‌راند، پس خدای را ستایش کرد و درود بر رسول او فرستاد و گفت: 🥀 ای مردم کوفه، ای گروه دغا و دغل و بی‌حمیت، اشکتان خشک نشود و ناله‌تان آرام نگیرد، مَثل شما مثل آن زن است که رشته خود را پس از محکم یافتن و ریستن باز تار تار می‌کرد و سوگندهاتان را دست آویز فساد کرده‌اید، چه دارید مگر لاف زدن و نازش و دشمنی و دروغ و مانند کنیزان چاپلوسی نمودن و چون دشمنان سخن‌چینی کردن یا چون سبزه بر پهن روییده‌اند و گچ روی قبر، که باطن ان اندوه است (ظاهر زیبا به آرایش و در باطن گندیده) برای خود بد توشه‌ای پیش فرستادید، که خدای را بر شما به خشم آورد و در عذاب جاودان ماندید، بسیار بگریید و اندک بخندید، که عار آن شما را گرفت و ننگ آن بر شما آمد، ننگی که هرگز از خویشتن نتوانید شست و چگونه از خود بشویید این ننگ را که فرزند خاتم انبیاء و معدن رسالت و سید جوانان اهل بهشت را کشتید آن که در جنگ سنگر شما و پناه حرب و دسته شما بود، و در صلح موجب آرامش دل شما و مرهم نه زخم شما و در سختی ها التجاهی شما بد و در محاربات مرجع شما او بود، بد است آنچه پیش فرستادید برای خویش و بد است آن بار گناهی که بر دوش خود گرفتید برای روز رستاخیز خود. نابودی باد شما را نابودی، و سرنگونی باد سرنگونی، کوشش شما به نومیدی انجامید و دست ها بریده شد و خشم پروردگار را برای خود خریدید و خواری و بیچارگی شما را حتم شد. 🥀 می‌دانید چه جگری از رسول‌خدا شکافتید و چه پیمانی شکستید و چه پرده‌گی او را از پرده بیرون کشیدید و چه حرمتی از وی بدریدید و چه خونی ریختید کاری شگفت آورید که نزدیک است از هول آن آسمان‌ها بترکند و زمین بشکافند و کوه ها بپاشند و از هم بریزند مصیبتی است دشوار و بزرگ و بد و کج و پیچیده و شوم که راه چاره در آن بسته در عظمت به پری زمین و آسمان است آیا شگفت آورید اگر آسمان خون ببارد، و لعذاب الاخرة اخزی و هم لا ینصرون پس تاخیر و مهلت شما را چیره نکند که خدای تعالی از شتاب و عجله منزه است و از فوت خونی نمی ترسد و او در کمین گاه ما و شما است آن گاه این اشعار از انشای خود فرمود که معنی این است: 🥀 چه خواهید گفت هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم با شما گوید: این چه کاری است که کردید شما که آخرین امت هستید، به خانواده و فرزندان و عزیزان من بعضی اسیرند و بعضی آغشته به خون، پاداش من که نیکخواه شما بودم این نبود، که با خویشان من پس از من بدی کنید، من می ترسم عذابی بر شما نازل شود مانند آن عذاب که قوم ارم را هلاک کرد. 🥀 پس از آن ها روی بگردانید. 🥀 حذلم گفت: مردم را حیران دیدم و دستها به دندان می‌گزیدند پیرمردی در کنار من بود می‌گریست و ریشش از اشک تر شده بود و دست سوی آسمان برداشته می گفت پدر و مادرم فدای ایشان، سالخوردگان ایشان بهترین سالخوردگانند و خردسالان آن‌ها بهترین خردسالان و زنان ایشان بهترین زنان و نسل آن ها والاتر از همه و فضل آن ها بالاتر. 🥀 پس علی بن الحسین علیهماالسلام فرمود: ای عمه آرام باش، باقی ماندگان را باید از گذشتگان عبرت گیرند و تو به حمدالله ناخوانده، دانایی و نیاموخته، خردمند، آن‌گاه آن حضرت از مرکب فرود آمد و چادری زدند او زنان را فرود آورد و داخل چادر شد... 📕 دمع‌السجوم، فصل هفتم ▫️ ▫️ ▫️ سلام‌الله علیها 🆔 @haram110 🏷
🍃 وقتی حضرت امام محمدالباقر علیه السلام شربتی از تربت مقدس حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیه السلام را برای شفای یکی از اصحابشان می‌فرستند و او عافیت می‌یابد (به گفتگوی امام علیه السلام و محمد بن مسلم رحمه الله در این روایت دقت کنید) ✍🏻 عبد اللّه بن عبدالرحمن الأصم گوید: مُدلِج براى ما از محمّد بن مسلم نقل كرد كه وى گفت: من به مدينه رفتم در حالى كه دردمند بودم. به امام باقر علیه السلام خبر دادند كه من بیمارم. حضرت عليه السّلام شربتى برايم فرستادند. آورنده غلامى بود كه دستارى به سر بسته بود و شربت را به من داد و گفت: اين را بياشام زيرا حضرت به من امر فرموده‌اند تا اين را نياشاميده‌اى من از نزدت نروم. پس شربت را گرفتم، بوى مشك از آن مى‌آمد، شربتى گوارا که خنك بود، وقتى آن را نوشيدم، غلام بمن گفت: آقايت فرموده: وقتى شربت را خوردى به نزدش حاضر شو. من در اين گفتار مى‌انديشدم كه پيش از نوشيدن شربت قادر نبودم روى پاهايم بِايستم حال چطور حركت كرده و به محضرش بروم؟ به هر صورت وقتى شربت در شکم من قرار گرفت، بلافاصله گويا از بند رها شدم. پس درب منزل حضرت آمده از آن جناب اذن خواستم، حضرت با صداى بلند فرمودند: جسمت بهبود يافت داخل شو! پس داخل شده در حالى كه مى گريستم، سلام بر آن حضرت كرده و دست و سر مبارک آن سرور را مى‌بوسيدم. حضرت فرمودند: اى محمّد، چرا گريه مى‌كنى؟ عرض كردم: فدايت شوم گريه‌ام بخاطر چند چيز است: غريبم، از شما دور هستم، قدرتم كم و ضعيف مى‌باشم، قادر نيستم نزد شما رحل اقامت انداخته و نزد شما باشم. حضرت فرمودند: امّا كم بودن قدرت، البته همين طور است، خداوند دوستان ما را اينچنين قرار داده و سريعا بلاء را بر ايشان نازل مى‌كند. و امّا اينكه گفتى: غريب هستى، مؤمن در دنيا و بين مردم غريب مى‌باشد تا از اين دار فانى به رحمت بارى منتقل شود. و امّا اينكه گفتى مكانت دور است و از ما فاصله دارى، غربت و دوری امام حسین علیه السلام را مدنظر داشته باش، زيرا آن حضرت نيز در کنار فرات و از ما دور است. و امّا اينكه گفتى دوست دارى نزديك ما بوده و بما نظر افكنى و بر اين معنا قادر نيستى، خداوند متعال بر آنچه در قلب تو است آگاه بوده و تو را بر همان پاداش و جزا مى‌دهد. 📔 رجال الکشی، ط _ مشهد، ج ١ ص ١٦٧ قابل ذکر است که همین روايت در "کامل الزيارات" اضافه‌ای دارد و به همین جا ختم نمی‌شود (باب ٩١ ح ٧) و در ادامه امام می‌فرمایند که در آن شربت تربت امام حسین علیه السلام بود، و سپس برخی از آداب استفاده از تربت را بیان می‌فرمایند. 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
✧✿﷽✿✧┅✧⊹┅┄┄ ◼️▪️پژوهشی در باب 🔍 السّلام قسمت • ششم ✔️ 🔻 عاشورا از دیدگاه جماعت عمریه -3- «ما حصل تحقیق غزالی صوفی درباره یزید لعین این است که لعن مسلمانان جايز نيست، و يزيد مسلمان است و نسبتِ قتل يا امر، يا رضاى به قتل حسين علیه السلام به او دادن، سوءظن به مسلمين است و به حكم كتاب و سنّت حرام است، و هركس گمان صحت اين نسبت كند در غايت حماقت است، یزید مؤمن بود و لعنش جایز نیست، و ترحم بر يزيد لعین جايز است بلكه مستحب است، بلكه داخل در عمومِ اللهُمَّ اغفر لِلمُؤمنين و المؤمنات است كه در هر نماز مي‌خوانیم. ‼️ حقاً كه بر موالی اهل بيت علیهم السلام بسيار گران می‌آيد كه كسى ادعای ايمان يزيد كند، كه فرزندان حضرت پيغمبر خدا محمد مصطفی صلي الله عليه و آله را بكُشت، و زنان و دختران ايشان را بر شترهای برهنه از شهر به شهر و صحرا به صحرا مانند اسيران تُرك و كابل شهرۀ آفاق، و انگشت نمای حجاز و عراق كرد، و سر مطهر پسر پيغمبر خدا صلی الله علیه واله را در ملأ عام گاهى بر درب خانه آويخت، و گاهى بر طشت نهاد و شراب خورد و زيادى شراب را كنار او ريخت و اظهار مسرّت كرد و شادمانى نمود و لب و دندان او را از استهزاء و تخفيف با چوب خيزران بكوفت كه اعظم مصائب است نزد انسان غيور. يا للعجب، چنين كس مؤمن است و دعا براى او مستحب است⁉️ حال چگونه غزالی صوفی ادعای ایمان برای چنین فردی می‌کند و از او جانانه دفاع می‌کند؟!» 📙 تتمة المنتهی، نشر: کتابخانه مرکزی، ص ٨۶ _ ٨٧ اما صوفیِ شهیر دیگر یعنی مولوی ، زیرک‌تر از غزالی عزای بر حضرت امام حسین علیه السلام را تخطئه می‌کند. وی می‌داند اگر بگوید که مصائب کربلا را بازگوی نکنید، شیعیان چنین نخواهند کرد، لذا با شیطننت می‌گوید: "حسین (علیه السلام) با شهادتش از زندان دنیا راحت شد و بخدا پیوست، این مسئله خوشحالی دارد نه عزا و گریه _ پس عزا بر خود کنید ای خفتگان! آری، او بخدا رسید، شما که عزاداری می‌کنید آیا بخدا رسیده‌اید؟! پس بجای عزا، به تهذیب نفس خود بپرداز... " و برخی نیز او را تبعیت کردند و در عاشورا ابراز مسرت و شادی نمودند که پیشتر گذشت. اما به واقع جاهل و غافل کسی است که نمی‌داند یکی از بالاترین مراحل تهذیب نفس و بر اهل بیت علیهم السلام خصوصا حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیه السلام است، و نمی‌داند که انبیاء و اوصیاء بر آن امام مظلوم علیه السلام بارها گریسته‌اند و می‌گِریند. ⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️ الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..