#دلنوشته_رمضان
سحر هفدهم.....
✍ تنها از یک "قلب بیمار"، گم کردن ردپای تو، انتظار می رود...
بیماری دلم، یک سو... و گم کردن های مکرر تو، از سوی دیگر... تمام حجم دلم را، به درد، آلوده کرده است...
❄️هر دم که نگاهم، از آسمان کنده می شود.. چاره ای ندارد...
جز آنکه، بر پهنای وجود خاکی ام، سایه بیندازد....
و آنوقت، من بجای روی ماه تو... فقط سایه ای از خودم را می بینم، که دایما بر گستره دلم، سنگینی می کند ....
❄️سنگین شده ام.... دلبرم
اصلا دیگر دلی برایم نمانده... که تو دلبرش باشی..
و این سنگینی، شرح حال دل بیماریست، که چشمانش، تو را از خاطر برده اند...
❄️تا چشمانم، به خودم، می افتند... به چشم بر هم زدنی،تو را گم می کنم..
و تازه میفهمم... که فاصله من تا تو ... فقط همیییییین یک قدم است...؛ خود خود خودم...
پا روی خودم که بگذارم... بی پرده تو را در آغوش خواهم کشید.
❣سحر هفدهم... عجیب از بوی طبابت تو، پر شده است...
میدانی..!؟
انقدر دلم را قرص کرده ای.. که هرگاه دلم بیمار می شود.. هراسی از آن، مرا احاطه نمی کند..
زیرا به اعجاز سرانگشتان طبیبم، ایمان دارم...
❄️امشب، کتاب نسخه های تو را باز می کنم..
تا نسخه ای برای درد دلم پیدا کنم....
اما، یادم می آید...
تمام سطر سطر نسخه های تو... شفاي سینه های بیماریست که بدنبال نور، سرک می کشند.
❣طبیب من...
درد دلم را... سامان می دهی...؟
یا طبیب من لا طبیب له
#جامانده
سید پیمان موسوی طباطبایی
@haram110
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
🌸✨ #دعای_روز_هفدهم
🔅بسم الله الرحمن الرحیم
✨🌸 اللهمّ اهْدِنی فیهِ لِصالِحِ الأعْمالِ واقْـضِ لی فیهِ الحَوائِجَ والآمالِ یا من لا یَحْتاجُ الى التّفْسیر والسؤالِ یا عالِماً بما فی صُدورِ العالَمین صَلّ على محمّدٍ وآلهِ الطّاهِرین.
✨🌼 خدایا راهنمائیم كن در آن به كارهاى شایسته واعمال نیك وبرآور برایم حاجتها وآرزوهایم اى كه نیازى به سویت تفسیر وسؤال ندارد اى داناى به آنچه در سینه هاى جهانیان است درود فرست بر محمد وآل او پاكیزگان.
🌱التماس_دعا
📚منبع: مفاتيح الجنان
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
✴️ سه شنبه👈30 فروردین / حمل 1401
👈17 رمضان 1443👈19 آوریل 2022
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🗡 معراج پیامبر خدا صلی الله علیه و اله.
🗡آغاز جنگ بدر " 2 ه".
🔥 قتل عایشه توسط عمال معاویه "58 ه "
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛امروز: ساعت6:48 قمر از برج عقرب خارج می شود.
👶زایمان :نوزاد امروز مبارک و خوشبخت خواهد شد.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
❎نماز نافله در شب های ماه مبارک رمضان.
🔵نماز مستحبی شب هیجدهم.
(دو رکعت) و در هر رکعت بعد از سوره حمد ۲۵ مرتبه سوره مبارکه کوثر خوانده می شود.
ثواب: امیر المومنین علیه السلام می فرماید:
در عوض این نماز خداوند از او راضی شود و فرشته مرگ با بشارت(سعادت و بهشت)به سراغش می رود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز قمر در برج عقرب است و برای امور زیر نیک است:
✳️ استعمال دارو.
✳️استحمام.
✳️ مسهل خوردن.
✳️جراحی چشم.
✳️ کشیدن دندان.
✳️ خرید باغ و زمین زراعی.
✳️ از شیر گرفتن کودک.
✳️امور باغداری.
✳️ کندن چاه و کانال.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️ و آبیاری خوب است.
📛ولی امور اساسی و زیر بنایی مثل ازدواج و مسافرت خوب نیست.
👩❤️👨مباشرت:مباشرت و عروسی مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، میانه است.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، سبب صحت بدن می شود.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 18 سوره مبارکه "کهف" است.
و تحسبهم ایقاظا و هم رقود....
و از معنای آن استفاده می شود که خانه یا ملکی در تصرف خواب بیننده درآید. ان شاءالله.و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
17 ماه رمضان
1 ـ معراج پیامبر صلّی الله علیه و آله
معراج پیامبر صلّی الله علیه و آله در سال های بعد از بعثت در شب چنین روزی واقع شده، (1) و آیه ی «سُبحانَ الَّذی أسری بِعَبدِهِ لَیلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَی المَسجِدِ الأقصی …» (2)، در این باره نازل شده است. معراج پیامبر صلّی الله علیه و آله در 21 ماه رمضان نیز نقل شده است. (3)
معراج از جمله ضروریات اسلام است (4)، و از آیات کریمه و احادیث متواتره ثابت شده است که خداوند متعال حضرت رسول صلّی الله علیه و آله را در یک شب از مکّه ی معظمه تا مسجد الأقصی و از آنجا به آسمان ها تا سدرة المنتهی و عرش أعلی بُرد، و عجایب آفرینش آسمان ها را به حضرت نمایاند و رازهای نهانی و معارف نامتناهی را به آن حضرت إلقا فرمود و آن حضرت در بیت المعمور تحت عرش به عبادت حقّ تعالی قیام فرمود و با انبیاء علیهم السلام ملاقات نمود و داخل بهشت شد و منازل بهشت و احوال کسانی که در عذاب بودند را مشاهده فرمود.
احادیث متواتر دلالت دارد که عُروج آن حضرت به بدن بوده و نه به روح، و در بیداری بوده نه در خواب. (5)
اقوال دیگر در تعیین روز معراج چنین است :
17 ماه رمضان سال 12 قبل از هجرت، 17ربیع الأوّل قبل از هجرت، 17 رجب قبل از هجرت، 17 ماه رمضان 5 سال قبل از بعثت، 27 ماه رمضان، 21 ماه رمضان، 9 ذی الحجّة.
درباره ی مکانی که آغاز حرکت پیامبر صلّی الله علیه و آله به سوی معراج بوده نیز چند قول است :
از منزل خدیجه علیها السلام، منزل امّ هانی خواهر امیر المؤمنین علیه السلام، از شعب ابی طالب علیه السلام. (6)
امام صادق علیه السلام فرمودند :
«حق تعالی حضرت رسول صلّی الله علیه و آله را صد و بیست و چهار مرتبه به آسمان بُرد، و در هر مرتبه به آن حضرت درباره ی ولایت و امامت امیر المؤمنین علیه السلام و دیگر ائمه ی طاهرین علیهم السلام زیاده از سایر فرایض تأکید و توصیه نمود». (7)
📚 منابع :
1. الوقایع و الحوادث : ج 1، ص 194. و ... .
2. سوره ی اسراء : آیه ی 1.
3. مسار الشیعة : ص 9. و ... .
4. الغدیر : ج 5، ص 16. و ... .
5. بحار الأنوار : ج 18، ص 289. حق الیقین : ص 30.
6. بحار الأنوار : ج 18، ص 302، 319، 380، ج 95، ص 196، ج 97، ص 168. و ... .
7. بصائر الدرجات : ص 79. و ...
17 ماه رمضان
2 ـ جنگ بَدر
در روز جمعه در سال دوّم هجرت جنگ بدر کبری به وقوع پیوست. (8) 19 این ماه هم ذکر شده است. (9)
تعداد مسلمانان 313 نفر و تعداد شهدای آنان 9 تا 14 نفر، و تعداد کفّار 950 نفر بود.
مقتولین کفّار 70 نفر بودند و 70 نفر را هم مسلمانان اسیر گرفتند. نصف یا بیشتر از نصف کشته های کفّار به دست امیر المؤمنین علیه السلام به قتل رسیدند (10) و در کشتن دیگر هم آن حضرت علیه السلام شریک بودند. (11)
در این جنگ ابو جهل نیز کشته شد. ابو جهل هشام بن مغیره مخزومی از دشمنان سر سخت پیامبر صلّی الله علیه و آله بود.
او با اینکه نامش هشام بود ولی از فرط بد جنسی و زشت سیرتی به أبی جهل مُکَنّی شد. ابو جهل کسی بود که در مکّه آزار و اذیت بسیار به رسول اکرم صلّی الله علیه و آله نمود.
بچّه دان شتر بر سر مبارک حضرت ریخت. خاکستر و خاک بر سر مبارک حضرت ریخت. سنگ به دندان مبارکش زد، نسبت کذب و جنون به آن حضرت داد. مادر عمّار یاسر، جناب سمیّه را بعد از شکنجه ی بسیار با نیزه ای که به ران او زد شهید کرد.
در جنگ بَدر دو برادر انصاری (مَعاذ و مَعُوذ) ـ به خاطر سابقه ای که از او در اذیّت پیامبر صلّی الله علیه و آله شنیده بودند ـ تصمیم به کشتن او گرفتند.
به هر صورت او را ضربه هایی زدند و یکی از دو برادر دستش قطع شد و به پوست آویزان گردید، ولی چون دید دستش مزاحم جنگ با ابو جهل و هواداران اوست، زیر پایش گذاشت و دفعتاً آن را از بدنش جدا کرد، و سپس ابو جهل را نقش زمین کردند.
بعد از جنگ، پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود :
«کسی خبر از ابو جهل بیاورد».
عبدالله بن مسعود رفت و پا روی سینه او گذاشت. ابو جهل به هوش آمد و گفت :
بر جای بلندی پای گذاشته ای، کاش قاتل من دهقان نبود (که کنایه ای به انصار بود).
عبدالله بن مسعود سر او را از بدن جدا کرد و نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله آورد و جلوی پای آن حضرت انداخت.
پیامبر صلّی الله علیه و آله شکر الهی بجا آورد (12)، و خداوند نصرت خود را بر پیامبر صلّی الله علیه و آله نازل نمود، و آن حضرت فرمود :
امروز روز عید است و باید شکر خدا را بر نعمتی که به اهل ایمان عطا فرموده به جای آورد. (13)
📚 منابع :
8. بحار الأنوار : ج 19، ص 376 _ 292. الصحیح من السیرة : ج 5، ص 136 _ 1.
9. خصال : ص 9. و ... .
10. توضیح المقاصد : ص 23. و ... .
11. منتخب التواریخ : ص 49 _ 48. الوقایع و الحوادث : ج 1، ص 216 _ 215.
12. الصحیح من السیرة : ج 5، ص 45، 59، ج 8، ص 87. شرح احقاق الحق : ج 3، ص 227 (پاورقی).
13. بحار الأنوار : ج 19، ص 258. و ...
17 ماه رمضان
3 ـ قتل عایشه
در شب 17 ماه رمضان در سال 58 هـ (14) در مدینه، عایشه دختر ابو بکر به دست معاویه کشته شد، و به سزای اعمالش رسید. (15) دو قول دیگر در این باره 29 رجب (16) و آخر ذی الحجّه (17) است.
پیامبر صلّی الله علیه و آله دوست داشت تا زنده است مرگ و دفن عایشه را ببیند. (18) ابن ابی الحدید می گوید :
اگر خلیفه ی دوّم به جای علی علیه السلام بود هر آینه عایشه را قطعه قطعه می کرد ولی علی علیه السلام حکیمی برد بار بود. (19)
معاویه چون خواست برای پسرش یزید از مردم بیعت بگیرد، عایشه انکار آن کرد و معاویه را تهدید کرد و گفت :
برادرم محمّد را کُشتی، و برای یزید بیعت می گیری ؟
معاویه ترسید که مبادا او ایجاد فتنه کند. لذا در خانه ی خود چاهی کَند و آن را پُر از آهک کرد و فرشی قیمتی بر روی آن پهن نمود و تختی بر آن نهاد و عایشه را وقت نماز عشا به خانه ی خود خواند.
وقتی عایشه وارد شد، معاویه او را به نشستن بر آن تخت تعارف کرد. همین که روی آن نشست فرو رفت و به چاه افتاد و هلاک شد.
معاویه در چاه چندین نیزه ی مسموم تعبیه کرده بود و هنگامی که عایشه در چاه افتاد فوراً کار او ساخته شد. (20)
عایشه در زمان حیات پیامبر صلّی الله علیه و آله با آن حضرت رفتار نا مناسبی داشت !؟ با امیر المؤمنین علیه السلام و حضرت صدّیقه علیها السلام و همسران پیامبر صلّی الله علیه و آله رفتارهای زشت و کینه توزانه ای روا داشت !؟ واقعه ی جَمَل و کشته شدن حدود بیست هزار نفر از مسلمین به خاطر فتنه ی او از کارهای معروف اوست. (21)
وقتی حضرت زهرا علیها السلام به شهادت رسید، همسران رسول خدا صلّی الله علیه و آله برای سر سلامتی امیر المؤمنین علیه السلام آمدند جز عایشه که اظهار مریضی کرد و سخنی گفت که دلالت بر خوشحالی او داشت. (22)
از مشخص ترین نشانه های بغض و کینه او نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام این بود که غلامش را «عبدالرحمن» نام نهاد و گفت :
این نام گذاری را به خاطر محبّتم به قاتل علی بن ابی طالب یعنی عبد الرحمن بن مُلجم انجام دادم. (23)
📚 منابع :
14. مستدرک حاکم : ج 4، ص 6. و ... .
15. فیض العلام : ص 36. و ... .
16. اختیارات : ص 37. و ... .
17. الطرائف : ص 503. و ... .
18. سبعة من السلف : ص 267. و ... .
19. بحار الأنوار : ج 33، ص 93. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید : ج 17، ص 254.
20. کامل بهائی : ج 2، ص 270. و ... .
21. مسند احمد، صحیح بخاری، صحیح نسائی، السیرة الحلبیه، صحیح مسلم باب الغیرة من کتاب العشرة.
22. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید : ج 9، ص 198. و ... .
23. الجمل (شیخ مفید) : ص 159. و ...
4_5789921162628696665.mp3
7.62M
#شب_هفدهم
شب زیارتی مولاناحسیــن(ع)
محمدحسین پویانفر 🎤
*تقدیم به خانمها*
🔱پیاز رو برای خورشت رنده کنید لعاب خوبی میده
🔱دستتون بو سیر گرفت با خمیر دندون اثری ازش باقی نمی مونه
🔱ته دیگ نان لواش کمی زردچوبه به روغن بریزید خیلی خوش رنگ میشه
🔱برای غذاها از چوب دارچین استفاده کنید خوشمزه تر میشه
🔱داخل خورشت قیمه یه گوجه رنده کنید خوش طعم میشه
🔱پخت مرغ که حتما یه جوش بخوره وابشو خالی کنید
🔱غذاتون تند شد بهش یه قاشق ابلیمو واگه شور شد یه قاشق نوشابه بزنید
🔱برای کاکائو تو کیک اول با روغن مخلوط کرده رنگش تیره تر میشه
🔱برای گلو درد وسرفه اویشن وانجیر وشنبلیله دم کنید
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻌﻄﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﻗﯿﻤﻪ، ﻓﺴﻨﺠﻮﻥ، ﺧﻮﺭﺷﺖ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﯾﮏ ﻗﺎﺷﻖ
ﭼﺎﯾﺨﻮﺭﯼ ﻫﻞ ﻭﻧﺼﻒ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﮔﻼﺏ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ . ﯾﮏ ﺟﻮﺵ ﺯﺩ ﺳﺮﯾﻊ
ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ
✉برای رهایی از مورچه🐜
پوست خیار را در مکان خروج و لانه مورچه ها بگذارید
✉برای جدا کردن آدامس از لباس🎽👖👘
آنرا به مدت یکساعت در فریزر قرار دهید
✉برای سفید کردن لباسها◽
لباس هارا در آب جوشیده همراه با چند ورقه لیمو به مدت ده دقیقه قرار دهید سپس آبکشی کنید
✉برای ازبین بردن بوی ماهی🐠🐟 از دستانتان
کمی سرکه سیب روی دستان بریزید
✉برای فهمیدن سالم بودن قارچ🍄🍄
روی آن کمی نمک بپاشید اگر رنگ آن سیاه شد قارچ سالم است ولی اگر زرد شد قارچ فاسد و سمی شده
✉برای ازبین بردن جوهر خودکار از لباس👔👕👚🎽
روی جوهر کمی خمیردندان قراردهید؛ بگذارید تا خشک شود سپس مثل همیشه بشویید
✉برای رهایی از پشه مخصوصا شبها
چند برگ نعناع🌿 تازه را اطراف تشک و تخت قرار دهید
✉برای رهایی از موش های موزی🐭🐹🐒
فلفل سیاه را در محل عبور و مرور موشها بپاشید آنها از آنجا فرار خواهند کرد
✉برای فهمیدن تازه بودن ماهی🐠🐟🐬
آنهارا در آب سرد قرار دهید اگر روی سطح آب آمدند سالم و تازه می باشند
🌺🌿
یک پیشنهاد خوب :اگر میخواین لباسهاتون واقعا تمیز شسته بشه اینکارو کنید.یک بسته پودر ماشین رو با یک لیوان نمک و یک لیوان جوش شیرین خوب مخلوط کنید و بریزید در یک ظرف پلاستیکی و درش رو محکم ببندید.حالا برای هر بار شستشو میتونید حداکثر شش قاشق غذا خوری سر پر در جا پودری بریزید.
نکته یک:نمک رنگ لباس رو حفظ میکنه
نکته دو:جوش شیرین زردی لباس زیر و یقه رو میگیره و بوی بد لباس رو کاملا میبره
نکته سه:لباسها کاملا ضدعفونی میشن
نکته چهار:ماشین لباسشویی و جا پودری رسوب نمی گیره.
*اين پيامو هميشه نگه دارين كاربرد زيادي داره*
➖➖➖➖➖➖➖➖
*◼ اگر از این نوشته خوشت آمد پس سبب خیر باش و آن را نشر بده
🌹🌲🌹🌲🌹🌲
⚠️💎 برای رسیدن به سعادت های مادی و معنوی، هیچ راهی بالاتر و بهتر و نزدیکتر و روشن تر از توسل و چسبیدن به امام زمان علیه السلام نیست
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جامع لاهیجان، در ماه رمضان سال 1386 قمری می فرمود:
ممکن است من بمیرم و دیگر شماها را نبینم. من به شما سفارشی دارم. بی خود نمیگویم. بی مایه و بی پایه حرف نمیزنم. از روی کتاب حفظ نکرده ام که به شما تحویل دهم. تا این سخنی که می زنم، سند قطعی و روشن تر از این چراغ نداشته باشد نمی گویم. این قدر نانجیب نیستم که بخواهم شما را اغوا کنم. دلیل ندارد بخواهم شما را اغوا و گمراه کنم. یک چیزی هست که به نفع شماست. به شما سفارشی می کنم که نتیجه عمرم است و آن، این است:
به حق قرآن عظیم قسم! برای رسیدن به سعادت های مادی و معنوی، هیچ راهی بالاتر و بهتر و نزدیکتر و روشن تر از راه چسبیدن به امام زمان علیه السلام نیست. به حق این قرآن! سعادت دینی می خواهید محکم به او بچسبید. سعادت دنیوی می خواهید محکم به او بچسبید. من مُعتقَدات خودم را می گویم و پای آن ایستاده ام. آزمایش ها هم کرده ام. بدون آزمایش هم نمی گویم. بدانید این زنده باد، مرده بادهایی که می گویید،. اگر اینها را برای امام زمان علیه السلام می گفتید، هر چه مشکل اجتماعی که داشتید حل می شد. به حق قرآن قسم! الآن هم برای مشکلات اجتماعی مادی و برای پیچ و تاب ها و ایهامات زندگی مان اگر محکم و مجتمعاً به امام زمان بچسبیم، و مرتب بگوییم یا صاحب الزمان، یا صاحب الزمان! و دامن او را درست و محکم و علنی و آشکارا بگیریم ، به این قرآن قسم، آن بزرگوار مشکل اجتماعی ما را حل می کند. در مشکلات اجتماعی تان هم تنها حلال، تنها راه گشودن گره ها که شما را از مهلکه بیرون می کشد، توسل به این بزرگوار است. داد و فریاد کردن درِ خانه این بزرگوار است، جنجال کردن دور قصر سلطنتی و کاخ ولایتی این حضرت است. خدا شاهد است به قدری که شیطان در اصل توحید فعال است، همان قدر در بریدن شما از امام زمان فعالیت میکند. شیطان، بچه های انسی هم دارد. به وسیله بچه های انسی خود از طریق حلقوم های نجس سنی مسلک که تاریک و سیاه و کثیف و پلید و متعفّن است (وهابی مسلک ها)، به اندازه ای که راجع به توحید و خدا پرستی فعالیت میکند، در همان پایه و رتبه، راجع به انفصال و انقطاع و جدا کردن شما از امام زمانتان فعالیت می کند. شیطان پدر سوخته می فهمد شاهرگ کجاست. او اگر پیوند شما را از امام زمانتان قطع کرد، شما در هاویه افتاده اید. توجه کردید یا نه؟ او فهمیده است که اگر پیوند شما با این شجره ملکوتی الهی وصل شد، میوه تلخ شما شیرین می شود. درختی که میوه اش تلخ است و آن را به درخت شیرین پیوندش می دهند، میوه اش شیرین می شود. شیطان فهمیده است که اگر شما با ولیّ وقتتان پیوند پیدا کنید، میوه وجودتان شیرین خواهد شد، لذا نمیگذارد.
همه ما به امامتش معتقدیم، علمای ما به امامت امام زمان علیه السلام معتقد هستند و لذا سهم مبارکش را میگیرند. ما منبری ها به نام مبارک امام زمان معتقدیم و شما را به نام مبارکش حرکت می دهیم. اما در مجلس علما که می نشینی، نود و نه درصد مجلس، در بحثهای علمی و روحانی واخلاقی است. بحث اصولی و کلامی و ادبی است. همه این مباحث هست، ولی بحث امام زمان نیست. ذکر فضائلش را کم میکنند. عقیده ندارند؟ العیاذ بالله! معتقدند مسلماً قطعاً. پس چه شده است؟ آن پدرسوخته شیطان نمی گذارد. هم فن حریف است. در همه چیز وارد است. از هر واعظی واعظ تر است. از هر گوینده ای گوینده تر است. منبرِ موعظه میرود. منبرِ روضه میرود، محراب هم میرود و نماز جماعت میخواند. اما نمیگذارد در مجلس، ذکر امام عصر علیه السلام بشود و فضائلش گفته شود. مجالسی که ذکر امام زمان بشود، فضائل آن حضرت، جلال آن حضرت، جمال آن حضرت، مقام آن حضرت گفته شود و شیعه را متوجه کند و یاد حضرت را در دل شیعه وارد کند، آن مجلس نورانی است، روحانی و معطر است و فرشتگان به آن مجلس توجه می کنند، یک وقت می بینی خود شاه هم می آید. بینی های ما زکام است. پای بعضی از منابرم، آنهایی که بینی شان باز بوده، استشمام روایح طیّبه کرده اند. چشم هایشان، و لو یک دقیقه، باز شده و انواری را دیده اند.
یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشیم
شاید که نگاهی کند آگاه نباشیم
(سخنرانی های مسجد جامع لاهیجان، شب عید فطر 1386 قمری، چهارشنبه 21 دی ماه 1345 شمسی)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼👌 نماز ساده شب هجدهم ماه رمضان
قال امیرالمؤمنین علیه السلام: مَنْ صَلَّى لَيْلَةَ ثَمَانِيَ عَشْرَةَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ، يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ بَعْدَ الْحَمْدِ إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ خَمْساً وَ عِشْرِينَ مَرَّةً، لَمْ يَخْرُجْ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى يُبَشِّرَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ بِأَنَّ اللَّهَ رَاضٍ عَنْهُ غَيْرُ غَضْبَان. (بحارالأنوار، ج97، ص384 به نقل از اربعین شهید)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هرکس در شب هجدهم ماه رمضان 4 رکعت نماز بخواند، در هر رکعت یک حمد و بیست وپنج بار سوره کوثر، از دنیا خارج نمی شود مگر آنکه ملک الموت به او بشارت می دهد که خداوند، بدون غضب از وی راضی است.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼 دعای شب هجدهم ماه رمضان منقول از رسول خدا صلّی الله علیه و آله
دعای پیامبر صلّی الله علیه وآله در شب هجدهم ماه رمضان عبارت است از:
« الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِشَهْرِ رَمَضَانَ، وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا فِيهِ الْقُرْآنَ وَ عَرَّفَنَا حَقَّهُ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى الْبَصِيرَةِ، أَسْأَلُكَ بِنُورِ وَجْهِكَ، يَا إلَهَنَا وَ إلَهَ آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ، أَنْ تَرْزُقَنَا التَّوْبَةَ، وَ لَا تَخْذُلَنَا وَ لَا تُخْلِفَ ظَنَّنَا بِكَ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اعْفُ عَنَّا وَ ارْحَمْنَا إنَّكَ أَنْتَ الْجَلِيلُ الْجَبَّارُ» (بحارالأنوار، ج 98، ص78 به نقل از البلدالامین)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🔔 ویژگی شب هجدهم ماه رمضان
رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّ فِي ثَمَانِيَةَ عَشَرَ مَضَتْ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ أُنْزِلَ الزَّبُورُ. (بحارالأنوار، ج 98، ص49 به نقل از اقبال الاعمال)
از حضرت صادق علیه السلام مروی است که در هجدهم ماه رمضان ، زبور نازل شد.
مرحوم سید بن طاووس پس از نقل این روایت می نویسد:
«شایسته است که برای این شب، احترام خاصی قائل شد و شکر الهی به جا آورد.» (بحارالأنوار، ج 98، ص49 به نقل از اقبال الاعمال)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
#دعای_افتتاح_صوتی
#مهدی_سماواتی
دعای سفارش شده مولا #صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک #رمضان
#التماس_دعای_فرج
هدایت شده از حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای افطار🔰
بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا وَ عَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ [فَتَقَبَّلْهُ] مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
التماس دعا
قبول حق
@haram110
* 💞﷽💞
💙💛💙💛💙💛💙💛💙💛💙💛💙💛
#بادبرمیخیزد
#قسمت141
✍ #میم_مشکات
بالاخره انتظار سیاوش به سر رسید و راحله سرش خلوت شد. البته شاید باید گفت دعاهای سید گرفت که زمین و زمان را قسم میداد تا از شر غر غر های سیاوش خلاص شود.
آن روز عصر قرار بود بروند برای راحله لباس بخرند. البته راحله لباس داشت ولی سیاوش اصرار داشت که دوست دارد لباسی به میل و سلیقه خودش برای راحله بخرد. هرچند لباس بهانه ای بود تا سیاوش از این طریق بخشی از وقت راحله را مال خود کند
راحله لباس هایش را پوشیده بود و منتظر تماس سیا بود تا از خانه خارج شود. گوشی زنگ خورد:
-سلام سیاوشم! باشه عزیزم، الان میام دم در
کسی جز مادرش در خانه نبود، سریع از مادر خداحافظی کرد، چادرش را سرش کرد و از هال زد بیرون. قبل از اینکه از در کوچه بیرون بزند صدای گوشی را شنید. پیامک بود:
-باید باهات حرف بزنم راحله
شماره ناشناس بود. تعجب کرد. جواب داد: شما?
صدای بوق ماشین سیاوش باعث شد گوشی را توی کیفش بیندازد و از در بیرون برود.
در کل مسیر و موقع دیدن مغازه ها راحله داشت از اتفاقات این مدت و شاهکار های تازه عروس و داماد تعریف میکردّ که البته بیشتر شامل سوتی های حامد بیچاره بود.
جریان غذا خوردن در رستوران و اصرار جناب داماد برای اینکه در یکی از رستوران های گرانقیمت غذا بخورند و هرکس هرچه دوست دارد سفارش بدهد و در آخر موقع پرداخت صورت حساب کاشف به عمل امده بود که جناب عاشق کارتی که همراهش بوده خالی شده و کارت دیگرش را نیاورده و راحله مجبور شده بود صورت حساب پانصد تومنی را حساب کند!!
یا جریان انتخاب سرویس خواب که اقای داماد هول، با خرید یکی از تختخواب ها به بهانه اینکه بزرگ است و جایی برای گذاشتن تخت و کمد بچه نمیگذارد مخالفت کرده بود، آخر خانه اجاره ای اقای داماد یک خواب داشت، و با این حرف همه از هول بودنش زده بودند زیر خنده و معصومه بیچاره سر به زیر انداخته بود و سرخ شده بود. سیاوش که داشت از خرابکاری های با جناقش ریسه میرفت گفت:
-لابد بعدش خواهرت هم قهر کرد و حامد بیچاره مجبور شد کلی منت بکشه!
راحله همان طور که از پله های مغازه لباس فروشی پایین میرفت گفت:
-وای اره! بیچاره حامد... جریان رو خواهر برادراش فهمیده بودن دیگه مگه ولش میکردن? از اونور کلی منت معصومه رو کشید تا معصومه ببخشتش
سیاوش در حالیکه نگاهش روی لباس ها میچرخید تا لباس انتخاب کند گفت:
- پس من حواسم رو جمع کنم یه وقت از این سوتی ها ندم ... البته من منت کشی هامو قبلا کردم وگرنه جنابعالی که تا مارو خونین و دست و پا شکسته ندیدی رضایت ندادی!
بعد به سمتی اشاره کرد و گفت:
-اون خوبه?
راحله سر چرخاند و با دیدن کت و دامن گل بهی خنده اش گرفت:
-غیر گل بهی رنگای دیگه ای هم هستا
-آخه اولین بار با این رنگ دیدمت، خیلی بهم چسبیده! دوست دارم همین رنگی بپوشی
-تکراری میشم که!
سیاوش در حالیکه به مغازه دار اشاره میکرد تا لباس را برایشان بیاورد گفت:
-قول میدم هیچ وقت برام تکراری نشی
و همانطور که با چشم هایش که بخاطر یافتن لباس مورد نظرش ذوق زده بودند، فروشنده را که داشت لباس را از روی رگال برمیداشت میپایید، دستان راحله را فشار داد.
راحله وقتی دید سیاوش اینقدر از دیدن آن کت و دامن ذوق زده است لبخندی زد و اصلا به روی خودش نیاورد که عین همین لباس را دارد و در مراسم عقد پوشیده است. با خودش فکر کرد چه اهمیتی دارد که بقیه چه فکری می کنند? چه دلیلی دارد من دل همسرم را بشکنم بخاطر حرف مردم? بگذار مردم فکر کنند من همان لباس تکراری را میپوشم. قرار است با همسرم زندگی کنم نه آنها.
راحله لباس را پرو کرد و وقتی از اندازه اش اعلام رضایت کرد، سیاوش پول را پرداخت و چند دقیقه بعد با لباس کاور پوش شده، از مغازه بیرون زدند.
سوار که شدند گوشی سیاوش زنگ زد. سیاوش گفت:
-مادرته!
و گوشی را جواب داد. بعد اینکه تماس قطع شد گفت:
-خانم حواس پرت گوشیت رو چرا جواب نمیدی?
- تو کیف بود، کیف رو هم ک با خودم برنداشتم...چی گفت مامان?
-هیچی! گفتن خواهرت اینا شام اونجان، من هم برای شام بیام اونجا... منم که میدونی عادت ندارم دعوت کسی رو رد کنم
سیاوش این را گفت و خندید. با تعریف هایی که شنیده بود بدش نمی آمد کمی سر به سر این داماد کوچولوی عجول یا به قول خودش "مستر اشتباهات" بگذارد برای همین با کمال میل دعوت را قبول کرده بود...
راحله هم که در این مدت سیاوش را خوب شناخته بود و معنای آن لبخند کج را میدانست روسری اش را مرتب کرد و گفت:
-البته به شرطی که سر به سر حامد نذاری
سیاوش که از این رو شدن دستش خنده اش گرفته بود گفت:
-سعیم رو میکنم اما قول نمیدم
#ادامه_دارد...
* 💞﷽💞
💙💛💙💛💙💛💙💛💙💛💙💛💙💛
#بادبرمیخیزد
#قسمت142
✍ #میم_مشکات
سر میز شام، سیاوش که شیطنتش گل کرده بود، مرتب با ایما و اشاره حامد را نشان میداد و میخندید. شاید هم بیشتر از اینکه حرص راحله را در می آورد خنده اش گرفته بود. هر بار کاری میکرد یا جوری ژست میگرفت که راحله فکر کند سیاوش قصد دارد چیزی به حامد بگوید و راحله هم مرتب با چشم و ابرو سیاوش را تهدید میکرد... حامد ور دل معصومه نشسته بود و مدام حواسش به معصومه بود. برایش سوپ میریخت، سالاد میکشید و کافی بود معصومه سرفه ای کند، ان وقت بود که حامد یک پارچ اب را دم دهانش میگذاشت. هرچه باشد حامد یک پسر بیست و یک ساله بود، پر شور و احساساتی و همین باعث میشد تا حتی یک لحظه هم چشم از معصومه برندارد و همین سوژه سیاوش شده بود. سیاوش گلویی صاف کرد:
-اقا حامد?
و راحله که میدانست سیاوش چقد شیطنت میکند گر گرفت که مبادا سیاوش حرفی بزند. وقتی حامد جواب داد، سیاوش با لبخندی که سعی در پنهان کردنش داشت با تأنی کلماتش را ادا کرد:
-میگم ...
راحله صورتش قرمز شده بود. سیاوش در مرز انفجار بود، خودش را نگه داشت و گفت:
- میشه اون فلفل رو بدین اینور
-بله، بفرمایید
راحله که انگار کوره درونش را خاموش کرده باشند ناخواسته نفس راحتی کشید و سیاوش با همان لبخند فرو خورده مشغول پاشیدن فلفل روی غذایش شد.
وقتی توانست خنده اش را بخورد نگاهی به باجناق جوانش انداخت:
پسری با موهای فرفری و چشمانی تیره. صورتی که هنوز کامل شکل مردانه نگرفته بود و نشان از سن کمش میداد. محاسنی که روی چانه اش پر پشت تر بود و کمی بور میزد
چهره ای بشاش داشت و لبخندش به دل مینشست. مرتب سر در گوش معصومه میکرد و حرفی میزد که باعث میشد لبخند روی لبان معصومه بیاید.
سیاوش که از این شیدایی خنده اش گرفته بود رو به راحله اشاره ای به حامد کرد و بعد چشم هایش را بالا برد و ادای آدم های واله و عاشق را در آورد.
راحله که هم خنده اش گرفته بود و هم میترسید مبادا کسی ببیند و زشت شود اخم کوچکی کرد و با پایش به پای سیاوش زد. البته از آنجایی که هول شده بود، کمی در محاسباتش اشتباه کرد و به جای سیاوش به پای پدر زد.
پدر هم که از همه جا بی خبر داشت چیزی در گوش خانمش میگفت با این حرکت سرش را به سمت راحله چرخاند و با نگاهی متعجب پرسید:
-چیزی شده بابا جان?
توصیف حال راحله در آن وضعیت ممکن نیست. گوش تا گوش سرخ شد:
-نه، ببخشید، اشتباه شد
سیاوش که بیشتر از این نمیتوانست خودش را کنترل کند قاه قاه زد زیر خنده جوری که همه خنده شان گرفت. و راحله هم ک عاشق خنده های بلند سیاوش بود ناراحتی اش را فراموش کرد و با نگاهی پر از محبت به سیاوش خیره ماند و لبخندی زد.
اما سیاوش دست بردار نبود. غذایش که تمام شد دوباره اشاره ای به حامد کرد و راحله که فکر میکرد سیاوش قصد دارد طعنه ای به حامد بزند وحشت زده به سیاوش خیره ماند و سیا بی توجه به راحله، با شیطنت رو به مادر گفت:
-ممنون مادر... خیلی خوشمزه بود
راحله نفس راحتی کشید اما با جمله بعدی دلش گرفت:
-تقریبا ده سالی میشد که غذای درست و حسابی مادر پز نخورده بودم...
راحله همه عصبانیتش را فراموش کرد و علاقه چشم دوخت به این مرد گندمگون چشم آبی که با آن لبخند دندان نمایش خواستنی تر شده بود...
#ادامه_دارد...
* 💞﷽💞
💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸
#بادبرمیخیزد
#قسمت143
✍ #میم_مشکات
سیاوش در اتاق را بست و با راحله که مثلا اخم کرده بود و روی تخت نشسته بود روبرو شد. خنده اش گرفت. این دختر آنقدر مهربان بود که حتی اخم کردن هم بلد نبود. اخم هایش بیشتر خنده دار بودند تا نگران کننده. و شاید بخشی از این خنده داری مربوط میشد به آن لبخندی که پشت لبهایش به زور حبس شده بود.
سیاوش دست هایش را به سینه زد و همانجا به در تکیه داد. طبق معمول شیطنتش گل کرد:
-میگن به هرکی بخندی سرت میاد. به حامد خندیدم حالا باید خودم منت کشی کنم
راحله میخواست مثلا ناز بیاید، کمی رویش برگرداند
- شما پای پدرت رو لگد کردی حالا من بیچاره باید جواب پس بدم?
راحله با چشم هایی گرد شده برگشت و سیاوش لبخند کجی زد، سرس را کمی یک طرفی خم کرد و ابرویش را بالا برد:
-ها? دروغ میگم? من الان دقیقا چکار کردم که شما دلخوری? اصلا من حرفی زدم?
راحله که از این زرنگی خنده اش گرفته بود وقی زد زیر خنده:
-خوب بلدی همه چی رو به نفع خودت تموم کنی
سیاوش جلو آمد، روی تخت نشست و همانطور که دست های راحله را میگرفت گفت:
-اگه بلد نبودم که نفع اصل کاری که شمایی رو از دست داده بودم ک!
راحله که با شنیدن این حرف قند در دلش آب شده بود گفت:
-سیاوش? اگه جوابم منفی میشد چکار میکردی?
وسیاوش هم که نمیتوانست دست از شوخی بردارد و روی همان فاز احساسات بماند با چهره ای بی تفاوت گفت:
-میرفتم یکی دیگه رو میگرفتم تا از حسودی بترکی!!
راحله از حرص مشتی با باروی سیاوش کوبید:
-آره جون خودت
- پس چی? لابد فک مردی مینشستم آه و زاری و گریه?
- پس برا همین به یاد من آهنگ تنهایی میزدی و تا تو محضر دنبالم اومدی?
سیاوش که یاد جیمز باند بازی هایش افتاده بود خنده کنان گفت:
-اون که از سر انسان دوستی بود
راحله نیشگونی از گونه سیاوش گرفت:
-تو که راست میگی... خدا از دلت بشنوه
سیاوش که از نیشگون محکم راحله دردش گرفته بود صورتش را کمی مالید و گفت:
-اعتراف زیر شکنجه فاقد ارزش قضایی هستا!!
راحله هم که از حاضر جوابی سیاوس خنده اش گرفته بود گفت:
-من که حریف زبون تو نمیشم... تسلیم...بریم بیرون، جلوی مهمونا خوب نیست
سیاوش دست راحله را گرفت تا نگذارد بلند شود:
-میشه لباسی رو که خریدیم بپوشی? اونجا نتونستم درست ببینمت، تو مراسم هم ک نمیشه... دلم میخاد ببینم چطوری میشی
-باشه، پس پشت در وایسا تا صدات کنم
-پشت در که زشته، روم رو میکنم اون طرف
راحله تقریبا جیغ زد:
-نههههه... تو بدجنسی، اذیت میکنی
سیاوس با لحنی متفاوت و جدی گفت:
-قول میدم اذیتت نکنم
و راحله که میدانست سیاوش سرس برود قولش نمیرود رضایت داد تا سیاوش پشت به او روی تخت بنشیند...
لباس کاملا به تن راحله نشسته بود. موهایش را که حالا دیگر به سر شانه هایش میرسید را باز کرده بود و یک طرفشان را با شانه نقره ای رنگ بالا گرفته بود و طرف دیگرشان مانند ابشاری خرمایی با پیج و تاب، روی شانه اش فرود امده بود. صورتش با آن مژه های فر خورده و رژ صورتی رنگ و گونه هایی که از طراوت شادابی سرخ بودند جلوه خاصی پیدا کرده بود. ساده اما دلنشین.
سیاوش ایستاد، راحله کمی سرش را بالا گرفت و به چشمان سیا خیره شد. سیاوش به آرامی با پشت انگشتانش کمی گونه راحله را نوازش کرد و طره موهایش را پشت گوشش برد. دستش را دور صورت راحله قاب کرد و مات نگاه مهربان راحله شد. حس کرد چقدر این دختر را میخواهد. نفس عمیقی کشید و با صدایی آرام زمزمه کرد:
-راحی... راحی من!!
راحله تا به حال سیاوش را اینگونه ندیده بود. نگاهش بین چشم های شفاف و دریایی سیاوش در حرکت بود.
اشتیاقی عجیب در نگاهش موج میزد.
سیاوش یکدفعه یاد پیامک صبح نیما افتاد. ترسید، مبادا نیما خطری برای راحله درست کند و یا بینشان جدایی بیندازد?
برای همین گفت:
-هیچ وقت نمیدارم کسی تورو از من بگیره!!
پیشانی راحله را بوسید، دوری اش را بیش از این تاب نمی آورد. او را به طرف خودش کشید و در آغوش گرفت.
دست هایش را دورش حلقه کرد، سرش را چرخاند و گونه اش را روی سر راحله گذاشت...
راحله تعجب کرد. مگر قرار بود کسی این دو را از هم جدا کند?
اما این تعجب چند لحظه بیشتر طول نکشید چرا که گرمای آغوش سیاوش و عطر لباسش باعث شد دستانش را جمع کند و خودش را در آغوش سیاوش جا دهد...
آغوشی که برایش بوی امنیت داشت و محبت
چشم هایش را بست و تمام فکر هایش را فراموش کرد...
#ادامه_دارد...
#دلنوشته_رمضان
سحر هجدهم...
✍ و.....
امشب "دردناک ترین" ساعات این ضیافت است...
❄️آسمان و زمین، عجیییب بوی درد گرفته اند...
میدانی.... ؛
شق القمری در کوفه، درپيش است...
که بر غربت هزار ساله تو، تلنبار شده است...
❄️بی قراری، جان مرا به آتش کشانده است...
حصن حصین زمین، آماده پرواز می شود...
و این اولین بار است که شیعه، درد یتیمی را به جان خویش، می خرد..
❄️یوسفم...
این روز ها، استخوان سوزند...
اما، تصور دردهای فردا...امانمان را بریده اند...
❣علی..... با همه هیبتی که آسمان را به تعظیم واداشته است... به محرابی میرود، که قرار است.. ماه را در آن بشکافند...
وااای... که درد این ثانیه ها...پای قلمم را لنگ می کند...
❄️یوسفم...
من نخستین بار، بوی درد را از مشام رمضان، ادراک کرده ام....
علی... همه پناه من... و همه پناه اهل زمین و آسمان است...
من بی علی... هزاااااااااااار بار، یتیمی را تجربه کرده ام...
❄️فاجعه ایست رمضان های بدون تو...
نميدانیم... بر کدامین درد، شکیبایی پیشه کنیم...؟
بر هیبت آنکس، که از دست میدهیم...
یا بر غربت آنکس که بدستش نمی آوریم...
❄️تو بگو یوسفم....
شیعه... چند سال دیگر، به تحمل این درد، محکوم است؟
❣لیلةالقدر در پیش است...
و... من..
فقط یک نشانی از پیراهنت، می خواهم..
تقدیر مرا، به همین یک نشانه... زیبا کن...
#جامانده
سید پیمان موسوی طباطبایی
@haram110