eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
6.2هزار ویدیو
622 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت فاطمه سلام الله علیها خطاب به لعنت الله علیه فرمودند : بخدا قسم ای ابوبکر ، در هر نمازی که بخوانم ، تو را خواهم كرد الإمامة‌ و السياسة ، جلد 1 ، صفحه 17
نام‌ ذکر مدام‌ ماست سه‌ فـاطمة در مرام‌ ماست ما را علــــــــے‌ و آل‌ او بس‌ است برو بمیر ڪه‌ امام‌ ماست
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا دقایقی دیگر سخنرانی استاد سید علی رضوی حائری قم مقدس حسینیه آل یاسین 👇👇👇👇👇👇👇
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 شنبه 🔹 ۱۶ دی / جدی ۱۴۰۲ 🔹 ۲۳ جمادی الثانی ۱۴۴۵ 🔹 ۶ ژانویه ۲۰۲۴ 🌖 امروز قمر در برج «عقرب» است. ✔️ مناسب برای امور زیر است: بذرافشانی آبیاری درختکاری از شیر گرفتن کودک عمل چشم اسنحمام امور حفاری ⛔️ ممنوعات نوشتن سند و قرارداد امور مربوط به حرز امور ازدواجی 🌎🔭👀 🚙 مسافرت مال و خیر فراوان در پی دارد. ان‌شاءالله 👶 زایمان نوزاد مقبول و موفق در امور زندگی باشد. ان‌شاءالله 🌎🔭👀 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه 🔹 امشب: (شب شنبه) خوب نیست. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت باعث رو به راه شدن امور می‌شود. 🩸 حجامت، خون دادن، فصد و زالو انداختن باعث شادی دل می‌شود‌. 💅 ناخن گرفتن روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز روز مناسبی نیست. آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست. این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب شنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۲۳ سوره مبارکه " مومنون " است. ﴿﷽ و لقد ارسلنا نوحا الی قومه﴾ خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند، یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند. به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ 📿 ذکر روز شنبه یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه «یا غنی» که موجب غنی و بی‌نیاز شدن می‌گردد. ☀️ ️روز شنبه متعلق است به صلی‌الله‌علیه‌وآله اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
بر ابوبکر اولین پیر خِرِفت آشغالِ عَوَضی لعنت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سوال از صلی‌الله‌علیه‌وآله درباره نسب خلفای اهل سنت 🔊 حجت‌الاسلام 💥ببینید و انتشار دهید 🚩کانال حرم 🆔 @haram110
ﺑﺎ "ﺯباﻥ"       ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ"       ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ"       ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ! با "ﺯباﻥ"       ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ! با "ﺯباﻥ"       ﻣﯿﺸود "ﺩﻝ "ﺷﮑﺴﺖ! با "ﺯباﻥ"       ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ! با "ﺯباﻥ"        ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ"        ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ! حواسمون به زبونمون باشه خلاصه؛
تمام عمری ها ملعون در ریخته شدن خون حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند و قاتل دخت پیامبر صلی الله علیه و آله هستند ●عَنْ عُمَرَ بْنِ مَعْمَرٍ،قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ): «لَعَنَ اللَّهُ الْقَدَرِيَّةَ،لَعَنَ اللَّهُ الْحَرُورِيَّةَ،لَعَنَ اللَّهُ الْمُرْجِئَةَ،لَعَنَ اللَّهُ الْمُرْجِئَةَ». قَالَ:قُلْتُ لَهُ:جُعِلْتُ فِدَاكَ،كَيْفَ لَعَنْتَ هَؤُلاَءِ مَرَّةً،وَ لَعَنْتَ هَؤُلاَءِ مَرَّتَيْنِ؟ فَقَالَ:«إِنَّ هَؤُلاَءِ زَعَمُوا أَنَّ الَّذِينَ قَتَلُونَا كَانُوا مُؤْمِنِينَ،فَثِيَابُهُمْ مُلَطَّخَةٌ بِدِمَائِنَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ،أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللَّهِ: اَلَّذِينَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ عَهِدَ إِلَيْنٰا أَلاّٰ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّٰى يَأْتِيَنٰا بِقُرْبٰانٍ تَأْكُلُهُ النّٰارُ قُلْ قَدْ جٰاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّنٰاتِ إِلَى قَوْلِهِ: صٰادِقِينَ ؟-قَالَ-:فَكَانَ بَيْنَ الَّذِينَ خُوطِبُوا بِهَذَا الْقَوْلِ،وَ بَيْنَ الْقَاتِلِينَ خَمْسُ مِائَةِ سَنَةٍ، فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ قَاتِلِينَ بِرِضَاهُمْ بِمَا صَنَعَ أُولَئِكَ» ●عمر بن معمر گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: خداوند قدریه را لعنت کند. خداوند حروریه (خوارج) را لعنت کند. خداوند مرجئه را لعنت کند. خداوند مرجئه را لعنت کند. عمر گوید: به حضرت گفتم: فدایت گردم، چطور آنان را یک بار لعنت کردی و آنان (مرجئه) را دو بار؟ فرمود: اینان گمان بردند که کسانی که ما را کشتند مؤمن بودند، پس جامه هایشان تا روز قیامت به خون های ما آلوده است، آیا نمی شنوی خداوند چه فرموده: «الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّی یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ» تا فرموده اش «صادقین» - . آل عمران / 183 - {همانان که گفتند: «خدا با ما پیمان بسته که به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم تا برای ما قربانیی بیاورد که آتش [آسمانی] آن را [به نشانه قبول] بسوزاند.» بگو: «قطعاً پیش از من، پیامبرانی بودند که دلایل آشکار برای شما آوردند.... اگر راست می گویید.} (سپس امام) فرمود: بین مخاطبان این سخن و قاتلین پانصد سال فاصله بود، ولی خداوند به سبب خشنودی آنها به کردار قاتلین، آنان را نیز قاتلین نامید. تفسیر عیاشی/ج1/ص208 وسائل الشيعة ط-آل البیت/ج16/ص268 تفسیر البرهان/ج1/ص718 بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء/ج100/ص94 جامع أحاديث الشيعة (بروجردی)/ج14/ص449 منظور از مرجئه اتباع ابوبکر و عمر لعنهم الله هستند کسانی که ابوبکر را صدیق می خوانند؛ عمر را فاروق می دانند؛ عایشه را ام المومنین و صدیقه می گویند؛ اینها یقینا شریک جرم آنها هستند و در تمام جرم و جنایات صدر اسلام شریک اربابانشان هستند.
1⃣ترور شخصی :👇 ✅وقتی حضرت فاطمه(سلام الله علیها) مخفيانه دفن شد، و تنفّر و نارضایتی ایشان از اهل سقیفه، بر همگان آشکار شد، اين مسأله آبرو و حيثيت حكومت غاصبِ وقت را زير سؤال برد و اثر منفى در ميان مردم گذاشت. و از طرفی مظلومیّت و حقانیت امام علی(علیه السلام) و جنایت اهل سقیفه برای مردم ثابت شد که این نارضایتی دختر پیامبر(ص) تا حدی بوده که حتی برای تشییع پیکر مطهرش، اجازه شرکت به آنان را هم نداده است. لذا غاصبین در يك شوراى توطئه‏ آميز به اين نتيجه رسيدند كه على(علیه السلام) بايد ترور شود! آنان بر این عقیده بودند که تا زمانی که علی(علیه السلام) زنده است، ما از حکومت و سلطنت سودی نمی بریم! و حتی امکان دارد علی(علیه السلام) با مقبولیتی که در عموم مسلمانان دارد، مردم را علیه حکومت غاصب بشوراند. پس نقشه ترور ایشان را کشیدند! آن هم در حال نماز صبح كه هوا تاريك است و قهراً قاتل شناخته نخواهد شد. بدين منظور «خالد بن وليد» را مامور اين جنايت هولناك نمودند و قضيه را با وى در ميان گذاشتند. خالد نيز اعلان آمادگى كرد و از ابوبکر و عمر پرسید : چه زمانی او را بکشم؟ ابوبکر گفت : 📋《إِذَا انْصَرَفْتُ مِنْ صَلَاةِ الْفَجْرِ فَاضْرِبْ عُنُقَ عَلِيٍّ(ع)》 ♦️وقتی من نماز صبح را تمام کردم، گردن علی را بزن! پس برای این کار، در مسجد کنار علی(ع) بنشین!(۱) پس قرار بر اين شد كه وقتی ابوبكر سلام نماز را گفت، بلافاصله اين ترور صورت بگيرد. «اسماء بنت عميس» كه در اين تاريخ همسر ابوبكر بود، از پشت‏ پرده اين توطئه با خبر بود، جريان را از طريق كنيزش به اطلاع اميرالمؤمنين(ع) رسانيد. حضرت(ع) فردای اون روز بدون نگرانی در مسجد حاضر شد. 📋《وَ حَضَرَ المَسجِدَ وَ وَقَفَ خَلفَ أَبي بَكرِ وَ صَلَّي لِنَفسِهِ》 ♦️حضرت(ع) در مسجد حاضر شد و پشت أبي بكر ايستاد و نماز را فرادی خواند!(۲) حضرت(ع) ملاحظه كرد که خالد با شمشير و آمادگى كامل در كنار او نشست. ابوبکر شروع به خواندن نماز کرد. وقتی به سلام نماز رسید، در گفتن سلام پایانی نماز دچار تردید شد و قدری مکث کرد. او در این حین عواقب اين كار را سنجيد و نگران عكس‏ العمل مردم و خطرِ آتى آن و حتی احتمال در خطر بودن جانش را در نظر گرفت، لذا تشهد نماز را چندين بار تكرار كرد و سلام نگفت! سرانجام قبل از خواندن سلام نماز سه مرتبه خطاب به خالد گفت : 📋《يَا خَالِدُ! لَا تَفْعَلْ‏ مَا أَمَرْتُكَ‏!》 ♦️ای خالد! آنچه را که به تو دستور داده‏ ام، انجام نده! و سپس گفت : 📋《اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ》 و از نماز فارغ شد!(۳) امام على(ع) در اين هنگام متوجه شد و بلافاصله به خالد حمله كرد و شمشير او را از دستش گرفت و وى را به زمين كوبيد و روى سينه‏ اش نشست و به او فرمود : 📋《يَا خَالِدُ! مَا الَّذِي أَمَرَكَ بِهِ؟ قَالَ : بِقَتْلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع)؟ قَالَ : أَوَ كُنْتَ فَاعِلًا؟ فَقَالَ : إِي وَاللَّهِ لَوْ لَا أَنَّهُ نَهَانِي لَوَضَعْتُهُ فِي أَكْثَرِكَ‏ شَعْراً! فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ(ع) : كَذَبْتَ لَا أُمَّ لَكَ مَنْ يَفْعَلُهُ أَضْيَقُ حَلْقَةِ اسْتٍ مِنْكَ!》 ♦️ای خالد! ابوبکر چه چیزی را به تو امر کرده بود؟ خالد : ابوبکر دستور داده بود تا گردن تو را بزنم ای امیرالمومنین(ع)! امام(ع) فرمود : آیا تو این کار را می کردی؟! خالد گفت : آری به خدا قسم! اگر او قبل از سلام نماز نگفته بود که او را نکش، همانا تو را کشته بودم. حضرت فرمود : دروغ گفتی! مادر نباشد تو را، کسي که بخواهد اين کار را با من انجام دهد. سپس حضرت(ع) خواست خالد را بكشد و خالد نیز در حال گریه و التماس بود که مسلمانان حاضر، جلو آمدند تا خالد را نجات دهند، ولى مقدور نشد! سرانجام ابن‏ عباس و حاضرین او را به قبر پيامبر اکرم(ص) سوگند دادند و گفتند : 📋《یا أَبَاالْحَسَن(ع)! اَللَّه اَللَّه بِحَقِّ صاحِبِ الْقَبْرِ!》 ♦️ای اباالحسن(ع)! خدا را، به حق صاحب این قبر، او را نکش و رها کن!(۴) با اين قسم، امام على(ع) خالد را رها كرد و توطئه قتل این گونه بر همگان فاش شد و این جریان لکه ننگ دیگری بود بر کارنامه اهل سقیفه و غاصبین حکومت! 📚منابع : ۱)علل الشرایع شیخ صدوق، ج۱، ص۱۹۲ ۲)تفسیر قمی، ج۲، ص۱۵۹ ۳)بحارالانوار مجلسی، ج۲۹، ۱۳۶ ۴)الاحتجاج طبرسى، ج۱، ص۹۰ @haram110
🔴 ۲۲جمادی‌الثانی| ** 👈🏼 در کتاب آمده است: چون در حال نزع و احتضار مشاهدات عقوبات الهی نموده که جهت او مهیا شده، پسر خود محمد -رحمه‌الله- را گفت: یامحمد! برو خدمت حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام و بگو از سرکردار زشت و گفتار ناصواب من در گذرد و مرا حلال کند و جمعی از مهاجر و انصار و صحابه پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را حاضر سازد که در نزد ایشان اقرار و اعتراف نمایم که خلافت و امامت حق امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام است و من به خلاف حق و راستی، از روی جبر و تعدی از او غصب و انتزاع نمودم. و به آن حضرت بیعت نموده وامر خلافت را در حیات خود به او سپارم. ☄ خدمت مولا رفت که آن ماجرا را عرض نماید. در آن اثنا عمرملعون داخل سرای ابوبکر شد و بر کیفیت آن مقاله مطلع شد پریشان خاطر و مضطرب شد که مبادا خلافت را ابابکر به‌حضرت علی علیه‌السلام تسلیم کند فورا آن شیطان امت داخل خانه‌ای که ابوبکر بودند بالش را از زیرسر آن ملعون برداشت و رودی صورتش گذاشت و بالای بالشت نشسته آن مقدار صبر کرد که ابوبکر پلید خفه شد و جان به مالکان دوزخ سپرد و به عذاب وعقاب الهی گرفتار شد. ☄ چون محمد نزد مولا رسید و پیغام پدرش را رساند، مولا فرمود: بالش کار خود را کرد و زردی که روی بالش هست گواه است. محمد به تعجیل برگشت وچون داخل خانه شد پدر را مرده دید و بالش را به نشانه‌ای که مولا داده بود مشاهده کرد و پرسید بعد از رفتن من چه کسی داخل شد؟ گفتند به غیر از عمر کسی دیگر به پیش پدرت نرفت. دانست که ابابکر را عمر ملعون آن ضال مضل روانه درک اسفل کرده است. ☄ مدت خلافت غاصبانه وظالمانه ابوبکر دوسال وسه ماه و بیست روز بود. 📚 انساب النواصب، ص۲۲۲
روز فرار آن دو نفر از جنگ احد روز جهانی بز کوهیه در تقویم روز فرار عمر و ابوبکر ملعون از جنگ احد را روز جهانی بزکوهی نامیده میشود .
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت - دویست • هجدهم ✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 ✔" شدت عدالت حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف و گسترش عدل و امنیت در دولت آن حضرت." ✍..دومین و آخرین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 17 روایتِ منقول در این فصل ، از منابع جماعت عمریه 👳 بیان میگردد : ...👥...حضرت امام محمد الباقر علیه السلام فرمودند: ❇️ يُقاتِلونَ وَاللهِ حَتَّى يُوَحِّدَ الله وَ لا يُشرَكَ بِهِ شَيئاً ، وَ حَتَّى تَخرُجَ العَجوزُ الضَّعيفَةُ مِنَ المَشرِقِ تُريدُ المَغرِبَ وَ لا يَنهاها أحَدٌ ، وَ يُخرِجُ الله مِنَ الأرضِ بَذرَها ، وَ يُنزِلُ مِنَ السَّماءِ قَطْرَها ، وَ يُخرِجُ النّاسُ خَراجَهُم إلي المَهديِّ ، الحديث ✴️ سوگند به خدا (قائم علیه السلام و یارانش) آن قدر می جنگند تا این که خدا به یگانگی پرستش شود و هیچ چیز شریک با او قرار داده نشود و تا آنجا که پیرزنی ضعیف در مشرق از دیار خود خارج می شود و عزم سفر به مغرب می کند و هیچ کس او را از این سفر منع نمی کند ، و خدا دانه های زمین را می رویاند و باران آسمان را نازل می کند و مردم خراجشان را بر دوش می کشند و به مهدی می رسانند... 📕📗🔍🔎📘📙 ✔️ ینابیع الموده ص۴۳۲ ب۷۱
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ ابوبکر شناسی چند سالی بود که روایتِ شریفی که فرموده بودند : عُمرابن خطاب لعنت الله علیه گناهی از گناهان ابوبکر لعنت الله علیه است ، ذهنم را مشغول کرده بود ! با هر خط کشی که آن دو را اندازه میگرفتم باز کارنامه عُمر ملعون را سنگین تر میدیدم غافل از اینکه نقشه کش اصلی و تئوریسین پایه گزار سقیفه کسی جز ابوبکر لعنت الله نیست! شخصی در اوج نفاق سیاسی و پایبند متعصب به دین بت پرستی اش و در اینحال با ظاهری بسیار بسیار مقدس مآب اسلامی!!! این بود که به پژوهش شخصیت ابن ابی قحافه لعنت الله پرداختم..آنچه که در این واکاوی بیشتر خودنمایی میکرد هاله ی تقدسی و فرافکنی بود که او در تمام موضع گیری های حساس در اطراف شخصیت خود ایجاد کرده بود ! به عقد درآوردن دختر خود با حضرت رسول مکرم صل الله علیه و آله البته با اهداف خاص...جمله ای بسیار غلط و کفر مسلم ولی به شیوه ای بسیار موذیانه در مسجد بعد از شهادت حضرت پیامبر خدا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله " هر کس خدایش محمد بود بداند او از دنیا رفته و هر کس خدایش، خدای محمد بود بداند که خدا هرگز نمیمیرد!!! .....(العیاذبالله از این همه کفر و نفاق پنهان در این جمله که معنای آن حذف نبوت و نفی و انکار رابطه خداوند با پیامبر عظیم الشان حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله است) گرفتن قیافه ی پدر دلسوز امت و نجات ایشان از تفرقه بعد از حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله .. اقدام به پس دادن سند فدک به حضرت فاطمةالزهرا سلام الله علیها و بلافاصله البته نشان دادن چراغ سبز به عمر ملعون برای فاجعه ی کوچه و پاره کردن سند فدک... در احتجاج مرحوم طبرسی بیان شده : که بعد از اینکه حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام را به مجلسی خصوصی دعوت کرد تا از ایشان دلجویی کند بعد از شنیدن فرمایشات حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام ، حتی ابراز پشیمانی کرد و با ایشان بیعت کرد و قول داد که فردا در مسجد این مطلب را به مسلمین اعلام کند! که البته با این نقشه میخواست که حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام موضوع را بگوش دیگران برساند و وقتی فردا ابوبکر زندیق در مسجد اینکار را انجام نداد حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام را بین مردم العیاذ بالله دروغگو نشان دهد!!! ... بارها در بالای منبر بیان اینکه " من بهترین شما نیستم و مرا رها کنید " البته با اطمینانی که از نظام سرکوبگر و دیکتاتور و متعصب خود!!! داشت؛ میخواست نشان دهد که دغدغه ی عدالت و فضلیت از خود در طول دوران خلافتش را دارد!!!.. انداختن تمام تقصیرها بگردن عمرلعنت الله علیه و عتاب به او در ملاء عام!... و صدها شعبده ی فرا شیطانی دیگر که باعث شد ابلیس که بعد از واقعه عیدالله الاکبر غدیر از ادامه کار خود مایوس شده بود!!! طبق روایت اولین شخصی شود که دست ابوبکر زندیق را در مسجد بوسید و با ابوبکر زندیق بیعت کرد در حالی که میخندید و اظهار داشت : روزی مانند روز آدم!!! به این شکل در مدت دو سال و چند ماهی که ابوبکر لعنت الله خلافت را در دست داشت بصورت رسمی نفر اول تشکیلات ضد الهی تاریخ خلقت بود حتی بالاتر از خودِ شیطان رجیم لعین!!!! و این افتخار را جز با ماسک و نقاب تقدس مآبی و نفاق در لباس دینداری! نتوانسته بود بدست بیاورد!!! ابوبکر زندیق واقعا از عمر بن زنا ناراحت بود اما نه به خاطر جنایات وحشتناک عمر بن زنا ! بلکه وی میخواست هیچ ردپایی از دزدیدن خلافت توسط آنها در تاریخ نماند که این نقشه اش را شهادت مظلومانه ی صدیقه کبری حضرت فاطمةالزهرا سلام الله علیها نقش بر آب کرد.😭 اینست که شیعه تا خون در بدن دارد میگوید لعن الله ابوبکر لعن الله عمر لعن الله عثمان الی یوم القیامه😭 حضرت امام جعفر الصادق علیه السلام فرمودند: عمر سيّئه من سيّئات أبي بكر. عمر گناهی از گناهان ابوبکر بود. 📚شفاء الصدور، تالیف میرزا ابی الفضل طهرانی، جلد ۲، صفحه ۳۳۰ 🟢ظهور - ان شاء الله  - خیلی نزدیک است🟢 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم                    یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر              ولــــــی الله است.. |
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت - دویست • هجدهم ✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 📢📢 همراهان گرامی: ✋پس از بررسی اجمالی روایات فصل 4⃣4⃣ ، باب 3⃣ کتاب ، تحت عنوان: ✔" شدت عدالت حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف و گسترش عدل و امنیت در دولت آن حضرت." ..و اشاره به تنها 2⃣ روایت ، از منابع جماعت عمریه 👳 ، از مجموع 17 روایت منقول در این فصل 👈👈 ، بررسی فصل 45 را آغاز می کنیم…👌…… ✍…در این فصل از کتاب ، 6⃣ روایت تحت عنوان: ✔" علم حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ." جمع آوری شده است و به جهت رعایت اختصار ، تنها به بیان 3⃣ روایت ، 2⃣ روایت از منابع جماعت عمریه 👳 ، و 1⃣ روایت از منابع غنی✨ شیعی اکتفا خواهیم کرد... با ما همراه باشید…🌼… 📕📗🔍🔎📘📙
💠امام صادق علیه‌السّلام: وَ اللَّهِ شِيعَتُنَا مِنْ نُورِ اللّهِ خُلِقُوا وَ إِلَيْهِ يَعُودُونَ به خدا قسم که شیعیان ما از نور خداوند خلق شده و به سوی او باز می‌گردند. 📚بحارالانوار ج۶۷ ص۷۶ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولا علی علیه‌السّلام: انسان زیرک، از هر چیزی پندی می‌آموزد. 📚غررالحکم ح۷۳۳۸ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولانا امیرالمؤمنین علیه‌السّلام: شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ اَلْوَرَعُ عَمّا حَرَّمَ اللّهُ شكر هر نعمت، پرهيز از آن چه خداوند آن را حرام كرده است مى‌باشد. 📚بحارالانوار ج۷۱ ص۴۲ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج} وجود نازنین امام زمان عجل اللّه فرجه الشّریف را فراموش نکنیم/ 🎤حجّت‌الاسلام حسین فاتحی؛ «پیشنهاد دانلود»
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای 🌈 (بخش دوم)✨ _پس مثل همیشه با من حرف بزن. بهار و شهرام متوجه شدن من دارم غیرعادی صحبت میکنم.عصبانی شدن و شهرام اسلحه شو کنار سر فاطمه سادات گذاشت که منو تهدید کنه.ترسیدم. اون آدمی که من میدیدم آدم نبود، کشتن بقیه براش مثل آب خوردن بود.ولی سعی میکردم به ظاهر آروم باشم. گفتم: _وحیدم.منتظرتم.زودتر بیا. وحید هم خوشحال شد و خداحافظی کرد.بهار تلفن رو قطع کرد.محکم و قاطع به بهار نگاه کردم.با کنجکاوی به من نگاه میکرد. سرمو انداختم پایین و به وحید فکر میکردم.الان وحید بیاد خونه و من و بچه ها رو تو این وضع ببینه... تو دلم با خدا حرف میزدم... یاد حضرت فاطمه(س) افتادم،یاد امام علی(ع) که جلو چشمش زهراشو میزدن.گریه م گرفت.همیشه روضه ی حضرت فاطمه(س) و امام علی(ع) جزو سخت ترین روضه ها بود برام. شهرام با تمسخر گفت: _الان وحیدت میاد.نگران نباش. صورتم خیس اشک بود ولی با اخم و عصبانیت نگاهش کردم.جاخورد. فکر کرد گریه من از ضعف و درماندگیه وقتی قاطع و محکم نگاهش کردم،دچار تضاد شد.دیگه چیزی نگفت. دوباره تو حال و هوای خودم بودم.از حضرت زهرا(س) و امام علی(ع) میخواستم. وحید مرد باغیرت و مهربان و مسئولی هست. میترسیدم بخاطر من کاری که اونا ازش میخوان انجام بده... انگار ثانیه ها به سرعت میگذشت.کلید توی قفل چرخید و در باز شد. وحید اومد داخل... اول چشمش به شهرام افتاد که روی مبل لم داده بود و گوشیش تو دستش بود. من وحید رو میدیدم.خیلی جاخورد.دسته گل خوشگلی تو دستش بود.از اینکه برام گل خریده بود خوشحال شدم. شهرام خودشو جمع کرد.بهار کنارش نشسته بود.وحید به بهار نگاه کرد و بیشتر به فاطمه سادات که بغلش بود، بعد به زینب سادات و خانمی که زینب سادات بغلش بود. بالبخند گفتم: _سلام. وحید به من نگاه کرد.نگاهش روی من موند. دسته گلش از دستش افتاد. میخواست بیاد سمت من،شهرام اسلحه شو سمت وحید گرفت و گفت: _تکان نخور. وحید به شهرام نگاه کرد،بعد دوباره به من نگاه کرد.گفتم: _وحید جان.ما حالمون خوبه.نگران ما نباش.هرکاری ازت خواستن انجام نده حتی اگه مارو بکشن هم.. شهرام عصبانی داد زد: _دهنتو ببند. بهار،فاطمه سادات رو گذاشت روی مبل و باعصبانیت اومد سمت من و به دهان من چسب زد.ولی من قاطع به بهار نگاه میکردم. وحید یه کم فکر کرد بعد به شهرام نگاه کرد. با خونسردی گفت: _چه عجب!خودتو نشان دادی،ناپرهیزی کردی. با دست به بهار اشاره کرد بدون اینکه به بهار نگاه کنه گفت: _این مأموریت رو نوچه هات نمیتونستن انجام بدن که خودت دست به کار شدی. من از اینکه وحید خونسرد بود خوشحال شدم. با خودم گفتم... بهترین نیروی حاجی بودن که الکی نیست.تو دلم تحسینش میکردم. شهرام همونجوری که اسلحه ش سمت وحید بود گفت: _بهار ارادت خاصی به زنت داره.گفتم شاید نتونه کارشو درست انجام بده،خودم اومدم.راستش منم وقتی زنت رو دیدم به بهار حق دادم.زنت خیلی خاصه. با شیطنت حرف میزد.میخواست وحید عصبی بشه.وحید فقط با اخم نگاهش میکرد. شهرام به بهار گفت: _بیا ببین اسلحه داره. بهار رفت سمت وحید و تفتیشش کرد.وحید به بهار نگاه نمیکرد،چشمش به فرش بود.بهار وقتی مطمئن شد اسلحه نداره رفت عقب و به وحید گفت: _چرا به من نگاه نمیکنی،ما هنوز محرمیم. من میدونستم... چون وحید آدمی نیست که به نامحرم حتی نگاه کنه ولی تو فیلم داشت نگاهش میکرد و الان هم اجازه داد تفتیشش کنه. بهار و شهرام به من نگاه کردن.من با خونسردی و محبت به وحید نگاه میکردم. هر دو شون از این عکس العمل من تعجب کردن. وحید شرمنده شد.به شهرام نگاه کرد و گفت: _چی میخوای؟ شهرام گفت: _تو خوب میدونی من چی میخوام. وحید گفت:.... ادامه دارد...
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای 🌈 ✨ وحید گفت: _اون پرونده دیگه دست من نیست.تحویل دادم. شهرام اخمی کرد و گفت: _که اینطور..خب دوباره بگیر. وحید گفت: _نمیشه،دیگه بهم نمیدن. شهرام عصبانی اسلحه شو نشان داد و گفت: _جناب سرگرد ما مهمانی نیومدیم. بعد به من و بچه ها اشاره کرد.وحید به بچه ها بعد به من نگاه کرد.من با نگاه بهش میگفتم به حرفشون گوش نده. بهار هم متوجه نگاه من شد.عصبانی اومد سمت من و اسلحه شو کنار سرم گذاشت بعد به وحید گفت: _چطوره اول از عزیزت شروع کنیم. عزیزت رو با تمسخر گفت. وحید یه کم فکر کرد.... بعد بدون اینکه به بهار نگاه کنه با خونسردی به شهرام گفت: _بهش بگو اسلحه شو بیاره پایین. شهرام به بهار اشاره کرد و بهار هم اسلحه شو برد پایین ولی کنار من ایستاده بود.وحید گوشیش رو از جیبش درآورد و به شهرام گفت: _باید تماس بگیرم. شهرام با سر اشاره کرد که زنگ بزن. وحید شماره گرفت.شهرام گفت: _بذار رو بلندگو. خیلی بوق خورد.جواب نمیداد.دیگه داشت قطع میشد که یکی گفت: _تو جلسه هستم.یه ساعت دیگه باهات تماس میگیرم. حاجی بود... وحید به شهرام نگاهی کرد.شهرام به وحید گفت بشینه روی صندلی.به بهار هم گفت دستهای وحید رو ببنده. وحید به من نگاه نمیکرد.سعی میکردم دستمو باز کنم.صندلی وحید به فاصله سه متر با زاویه ی قائمه به من بود... سرم پایین بود و تو دلم از خدا کمک میخواستم. وحید با ناراحتی صدام کرد: _زهرا سرمو آوردم بالا.بهار و شهرام و اون خانمه هم به ما نگاه کردن.به وحید نگاه کردم.گفت: _نگران نباش.نمیذارم بلایی سر تو و بچه ها بیارن. با نگرانی نگاهش کردم.متوجه منظورم شد.گفت: _به من اعتماد کن. خیالم راحت شد که کاری رو که میخوان نمیکنه. با اطمینان نگاهش کردم.لبخند غمگینی زد. مدتی گذشت... دستم باز شد.چسب به دهانم بود.زینب سادات گریه کرد بعد فاطمه سادات شروع کرد. بهار به من نگاه کرد.اومد چسب دهانم رو باز کرد.گفتم: _گرسنه شونه.غذاشون رو گازه. گفت: _اینا که پنج ماهشونه. لبخند زدم.گفتم: _دکتر اجازه داده بهشون غذا بدم. رفت تو آشپزخونه و با دو تا کاسه اومد بیرون. خودش و خانمه به بچه ها غذا میدادن.شهرام هم سرش تو گوشی بود... آروم وحید رو صدا کردم.طوری که اونا نفهمن بهش فهموندم دستم بازه.بهم اشاره کرد که فعلا کاری نکنم.متوجه شدم وحید خیلی وقته دستشو باز کرده. شهرام رفت دستشویی،اسلحه ش هم با خودش برد.بهار و خانمه اسلحه هاشون کنارشون بود. وحید اشاره کرد وقتشه.به بهار گفتم: _میشه به منم آب بدی. بهار فاطمه سادات روی مبل گذاشت.اسلحه ش هم برداشت و بلند شد که بره تو آشپزخونه.برای رفتن به آشپزخونه باید از جلوی وحید رد میشد. داشت میرفت که وحید سریع بلند شد و با یه ضربه بیهوشش کرد. بهار هم جلوی من نقش زمین شد... وحید اسلحه شو گرفت و به من گفت: _به صندلی ببندش،محکم. خانومه ایستاد و شهرام رو صدا کرد.دستهای بهار رو بستم.به وحید نگاه کردم... اسلحه ش رو سمت خانمه گرفته بود.خانمه هم اسلحشو رو سر زینب سادات گرفته بود. سریع فاطمه سادات رو گرفتم و رفتم تو اتاق. شهرام از دستشویی اومد... فاطمه سادات رو تو گهواره گذاشتم و رفتم بیرون.وحید اسلحه شو سمت شهرام گرفته بود، شهرام سمت وحید.خانمه هم رو سر زینب. شهرام پشتش به من بود... با پام به کمرش ضربه زدم،افتاد رو زمین.وحید بالا سرش نشست و مدام به سر و صورتش مشت میزد. اسلحه شهرام رو گرفتم.وحید به من گفت: _برو اونور. رفتم سمت دیگه هال،پشت وحید.زینب سادات گریه میکرد.خانمه مدام به من و وحید و شهرام نگاه میکرد.بهش گفتم: _بچه رو بده. خانمه ترسیده بود.اسلحه شو محکم تر به سر بچه چسبوند و گفت: _برو عقب وگرنه میزنمش. اسلحه رو آوردم بالا.محکم گفتم: _بچه رو بده وگرنه من میزنم. وحید شهرام رو هم بیهوش کرد بعد بلند شد. اسلحه رو گرفت.یه نگاهی به من کرد،یه نگاهی به خانمه،یه نگاهی به شهرام،یه نگاهی هم به بهار. من و وحید اسلحه هامون سمت خانمه بود.زینب سادات داشت گریه میکرد. خانمه دقیقا رو به روی من بود.به وحید گفتم: _بزنمش؟بچه مو نمیده.زینبم داره گریه میکنه. وحید به خانمه خیره شده بود.خانمه هم با خونسردی به وحید نگاه میکرد... سعی کردم خونسرد باشم تا وحید بتونه با آرامش فکر کنه.وحید با خونسردی به خانمه گفت: _تو؟ اینجا؟ خانمه گفت... ادامه دارد...