حرم
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ ✨ وقتی حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام، قطرهای از دریای فضائلش را بیا
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
✨ وقتی حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام، قطرهای از دریای فضائلش را بیان میکند قسمت • دوم
👆🏻 شیخ صدوق رحمه الله گوید: «جَنْب» در لغت به معنی طاعت است؛ گفته میشود: «این در جنب خدا صغیر است» یعنی در قبال طاعت خدای عزّ و جلّ کوچک است. پس قول امیر المؤمنین علیه السلام که فرمودند: منم جَنب خدا، یعنی منم آن کسی که قبول ولایت من طاعت خداست. اینکه خدای عزّ و جلّ فرموده: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ» یعنی در طاعت خدا.
✅ بیان:
رُوِیَ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: مَعْنَی جَنْبِ اللَّهِ أَنَّهُ لَیْسَ شَیْ ءٌ أَقْرَبَ إِلَی اللَّهِ مِنْ رَسُولِهِ وَ لَا أَقْرَبَ إِلَی رَسُولِهِ مِنْ وَصِیِّهِ فَهُوَ فِی الْقُرْبِ کَالْجَنْبِ وَ قَدْ بَیَّنَ اللَّهُ تَعَالَی ذَلِکَ فِی کِتَابِهِ بِقَوْلِهِ أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ یَعْنِی فِی وَلَایَةِ أَوْلِیَائِهِ.
و قال الطبرسیّ رحمه الله الجنب القرب أی یا حسرتی علی ما فرطت فی قرب الله و جواره و فلان فی جنب فلان أی فی قربه و جواره و منه قوله تعالی وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ و هو الرفیق فی السفر و هو الذی یصحب الإنسان بأن یحصل بجنبه لکونه رفیقه قریبا منه ملاصقا له انتهى. "والعین" أیضا من المجازات الشائعة أی لمّا کان شاهدا علی عباده مطّلعا علیهم فکأنه عینه و کذا اللسان فإنه لمّا کان یخاطب الناس من قبل الله و یعبّر عنه فی بریّته فکأنه لسانه.
✍🏻 از امام باقر علیه السلام روایت شده که درباره «جنب الله» فرمودند: یعنی چیزی به خداوند نزدیک تر از رسول خدا نیست و به رسول خدا نزدیک تر از وصیّش علیهما السلام نیست، پس او در نزدیکی همچون پهلو است، و خداوند این را در کتابش بیان کرده آن گاه که فرموده: «... أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّه» یعنی در ولایت اولیاء الله. [کوتاهی کردم]
طبرسی رحمه الله گوید: «الجَنب» یعنی نزدیکی و قُرب. یعنی حسرت میخورم بر کوتاهی که درباره قُرب و نزدیک شدن به خداوند متعال داشتم. «فلان فی جنب فلان» یعنی فلانی در نزدیکی و جوار فلانی است، و از همین معناست سخن خداوند: «وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْب» - نساء / ۳۶ - یعنی رفیق در سفر، و او کسی است که انسان را همراهی کند به گونهای که کنار انسان واقع شود، زیرا او رفیق و نزدیک و چسبیده به اوست. ( پایان سخن وی.) و «عین _ چشم» نیز از مَجازهای شایع است. یعنی از آنجا که او شاهد بر بندگان خدا و مطلع بر آنهاست، پس گویا چشم خداست و همچنین است لسان (زبان)، زیرا او از جانب خداوند متعال با مردم سخن میگوید، و از جانب او در میان مخلوقاتش تعبیر میکند، پس گویا زبانش است.
📚 بحارالانوار، ج ۴ ص ٨
🟢ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🟢
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
حرم
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 #قسمت_صدوبیست_وهشتم ✨ بلند شد،احترام نظامی گذاشت و گفت: _چشم
* 💞﷽💞
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای 🌈
#قسمت_صد_وبیست_ونهم✨
اولین باری بود که با لباس نظامی میدیدمش...
خیلی خوش تیپ تر و جذاب تر شده بود.مخصوصا با موهای سفیدش که جدیدا خیلی بیشتر شده بود.دلم گرفت.حتما کارش خیلی سخته که اینقدر پیر شده.
گوشیش زنگ زد.
جواب داد و گفت:
_الان نمیتونم بیام.دوساعت دیگه میام.
یه کم صداش بالا رفت و محکم گفت:
_یه کاریش بکن دیگه.فعلا نمیتونم بیام.
گوشی رو قطع کرد و سرشو برگردوند سمت من.منو دید.بلند شد اومد سمتم.
گفت:
_سلام
خیلی معمولی و بدون لبخند گفتم:
_سلام
از لحنم ناراحت شد.سرشو انداخت پایین.
جدی گفتم:
_چرا با این لباس اومدی اینجا؟
نگاهم کرد.بالبخند گفتم:
_آخه با این لباس خیلی خوش تیپ تر شدی.
تعجب کرد.
به اطراف اشاره کردم.یه نگاهی به بقیه کرد که داشتن نگاهش میکردن... به من نگاه کرد.ناراحت گفت:
_زهرا چرا به من نگفتی؟
گفتم:
_وقتی تا حالا خودت متوجه نشدی یعنی اصلا خونه نرفتی،یعنی حتی وقت نداشتی تماس بگیری.
به موهاش اشاره کردم و گفتم:
_یعنی کارت سخته.
روی صندلی نشست. سرش پایین بود. کنارش نشستم.نگاهش کردم و گفتم:
_تا وقتی کاری که درسته رو انجام میدی نباید سرت پایین باشه..
نمیگم از نبودنت ناراحت نبودم چون دروغه،نمیگم خسته و کلافه نشدم،نمیگم از اینکه بچه ت تو بغلت غریبی میکنه ناراحت نیستم. #ولی روزهایی میاد که همین سیدمهدی بهت افتخار میکنه،مثل الان مادرش.
نگاهم کرد... چشمهاش نم اشک داشت. گفتم:
_ممنونم که اومدی.شارژ شدم.دیگه این روزها رو راحت تر میگذرونم.برو به کارت برس.نگران ماهم نباش.
بالبخند گفتم:
_زودتر پاشو برو و دیگه هم با این لباس تو شهر نچرخ وگرنه من میدونم و شما.
لبخند زد.
گفتم:
_پاشو برو دیگه.
وحید بلند شد،احترام نظامی گذاشت و بالبخند گفت:
_چشم قربان،خیلی نوکریم.
خنده م گرفت.
بلند شدم و رفت.با پای مصنوعی یه کم می لنگید ولی بازهم خوش تیپ بود.
چند قدم میرفت برمیگشت و به من نگاه میکرد.تا کلا از راهروی بیمارستان رفت.
من هنوز به جایی که وحید رفت نگاه میکردم و تو دلم گفتم وحید..خیلی دوست دارم..خیلی.
دیدم برگشته و بالبخند به من نگاه میکنه.
خنده م گرفت.دست تکان داد و رفت.
به اطرافم نگاه کردم.همه داشتن به من نگاه میکردن.
رفتم پیش سیدمهدی.خواب بود.برام پیامک اومد.وحید بود.نوشته بود:
_آرامش من،خیلی دوست دارم..خیلی.
سه روز بعد سیدمهدی هم حالش بهتر شد و مرخصش کردن...
میخواستم با بچه هام بریم خونه خودمون که مامان اجازه نداد.گفت:
_خودت هم ضعیف شدی،دو روز دیگه هم بمونید تا بهتر بشین.
منم واقعا خسته بودم.قبول کردم.
ولی از همون شب حال منم بد شد.
یه ویروس بدتر از ویروس بچه ها. باباومامان میخواستن منم ببرن بیمارستان ولی من مخالفت میکردم. اگه میرفتم بیمارستان کسی باید میومد همراه من بود.همینجوری هم مادروحید میومد خونه بابا تا به مامان کمک کنه. شب دوم،حالم خیلی بد بود...
خواب و بیدار بودم.صدای بچه ها رو که تو هال بازی میکردن میشنیدم ولی حتی متوجه نبودم چی میگن.خیلی گیج بودم. مامان بهم غذا میداد ولی من حتی متوجه نبودم با غذایی که توی دهانم هست،چکار باید بکنم.چشمهامو بسته بودم.یاد وحید افتادم.تو همون گیجی از یاد وحید لبخند زدم...
گفتم خداروشکر وحید سالمه.خداروشکر الان نیست وگرنه اونم مریض میشد.وای نه.طاقت مریض شدن وحید رو ندارم.
بعد مدتی احساس کردم کسی موهامو نوازش میکنه.احساس کردم وحیده. چشمهامو با بی حالی باز کردم.آره وحید بود.داشت بامهربونی نگاهم میکرد.
لبخند زدم.وحید هم لبخند زد.خیالم راحت شد وحید کنارمه چشمهامو بستم تا راحت بخوابم.
یه دفعه گفتم وحید؟!!! وحید نباید بیاد پیش من.اونم مریض میشه.
چشمهامو باز کردم.آره خودش بود.سریع از جام پریدم.وحید ترسید.گفت:
_چی شده زهرا؟
داد زدم:
_برو بیرون...از اینجا برو..برو
وحید خیلی جا خورد.رفت عقب...
بلند گفتم:
_برو بیرون.از این خونه برو بیرون.
همون موقع مامان و بابا با نگرانی اومدن تو اتاق.مامان گفت:
_زهرا چرا داد میزنی؟!!چی شده؟!!
با صدای بلند گفتم:
_وحید ببرین بیرون.از اینجا بره.
مامان و بابا به وحید نگاه کردن...
ادامه دارد...
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
* 💞﷽💞
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای 🌈
#قسمت_صد_وسی✨
مامان و بابا به وحید نگاه کردن...
منم به وحید نگاه کردم.وحید به دیوار تکیه داده بود و سرش پایین بود.
وقتی اونجوری دیدمش دلم آتیش گرفت. با التماس به بابا گفتم:
_وحید ببرین بیرون.نمیخوام وحید هم مریض بشه.تحمل مریضی وحید از مریضی بچه هام هم سخت تره برام..
وحید همونجا روی زمین افتاد.به بابا گفتم:
_ببریدش دیگه.
به مامان گفتم:
_دست و صورتشو بشوره.لباس هاشم عوض کنه.یه داروی تقویتی بهش بدین.. مامان،وحید مریض نشه.
به وحید گفتم:
_پاشو برو..جان زهرا..جان بچه ها..پاشو برو.
بابا رفت بیرون.گفتم:
_بابا،وحید هم ببرین...
مامان اومد نزدیک.آروم گفت:
_زهرا،آروم باش..وحید حالش خوب نیست...
با تعجب به وحید نگاه کردم.به مامان گفتم:
_مریض شده؟!!
مامان گفت:
_از نظر روحی بهم ریخته.اومده پیش تو آروم بشه.بعد تو اینجوری از خودت میرونیش داغون تر میشه.از نظر جسمی مریض باشه بهتره تا از نظر روحی داغون باشه.
بیماری خودم یادم رفت...
سرمو خم کردم و از کنار مامان به وحید نگاه کردم.هنوز روی زمین نشسته بود و سرش پایین بود.
مامان رفت کنار و به من نگاه کرد.گیج بودم.
به مامان نگاه کردم.مامان هم رفت بیرون و درو بست.
دوباره به وحید نگاه کردم.
-وحیدم.....وحیدجانم
سرشو آورد بالا و به من نگاه کرد. چشمهاش ناراحت بود.بانگرانی گفتم:
_چی شده؟
سرشو انداخت پایین.گفت:
_اول فکر کردم ازم ناراحتی که بیرونم میکنی.شرمنده شدم که تو این حال تنهات گذاشتم.
وقتی فهمیدم بخاطر سلامتی من اونجوری آشفته شدی، شرمنده تر شدم.
بلند شد بره بیرون.گفتم:
_خودتو بذار جای من.اگه شما بودی کاری جز کاری که من کردم میکردی؟
یه کم فکر کرد.نگاهم کرد.گفتم:
_شما هم همین کارو میکردی.نه فقط الان،تو همه ی زندگیمون..اگه من جای شما بودم همون کارهایی رو میکردم که شما کردی.
همه ماموریت ها،همه نبودن ها..منم اون کارها رو میکردم.شما خیلی هم مراعات ما رو کردی تو این سالها. شما چقدر از خواب و استراحتت برای من و بچه ها زدی تا با ما باشی.شما هم اگه جای من بودی همه ی اون کارهایی که من این سال ها برای حمایت از همسرم کردم،میکردی.حتی بیشتر.چون شما خیلی مهربون تر و بهتر از من هستی. درواقع من تمام این سالها سعی کردم شبیه شما باشم.
لبخند زدم و گفتم:
_وحیدجانم،من خیلی دوست دارم..چون شما خیلی خوبی.
وحید یه کم همونجوری نگاهم کرد.بعد بالبخند گفت:
_اجازه هست بیام پیشت؟
از حرفش خنده م گرفت.گفتم:
_از دادهای من میترسی؟
خندید و گفت:
_آره،خیلی.
جدی گفتم:
_مریض میشی.
بالبخند گفت:
_بهتر.بیشتر پیشت میمونم.
اومد کنار من رو تخت نشست.نگاهش میکردم.چشمهاش ناراحت بود. گفتم:
_وحیدجان،چی شده؟
بابغض گفت:..
ادامه دارد...
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
◻️▫️#ویدئو_استوری_روزشمار_نیمه_شعبان☀️
🎉 36 روز مانده تا میلاد حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚
عَن عَبدِالعَظِیمِ الحَسَنِی قَالَ: دَخَلتُ عَلَی سَیدِی مُحَمَّدِ بن عَلِی بنِ مُوسَی بنِ جَعفَر بنِ مُحَمَّد بنِ عَلیِ بنِ الحُسَینِ بنِ عَلیِ بنِ ابِی طَالِب عَلیهِ السَلام و انَا ارِیدُ ان اسالهُ عَن القائِمِ اهُوَ المَهدِی او غَیرهُ ؟ فَابتَدَانِی هُو فَقَالَ یَا ابُوالقَاسِمِ! انَّ القَائِمَ مِنَّا هُوَ المَهدِی ،الّذِی یَجِبُ ان یَنتَظِرُ فِی غَیبَتِهِ وَ یُطَاعُ فِی ظُهُورِهِ....
افضَل اعمَال شِیعَتِنَا انتِظَارُ الفَرَجِ
✨حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام می فرماید: بر مولای خود امام جواد علیه السلام وارد شدم و می خواستم از قائم پرسش کنم که آیا ایشان حضرت مهدی هستند یا غیر ایشان. امام آغاز سخن کردند و فرمودند: ای ابوالقاسم! قائم ما همان مهدی است ؛ کسی که واجب است در غیبتش او را انتظار کشند و..... برترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج اوست .
🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 یکشنبه
🔸 ۱ بهمن / جدی ۱۴۰۲
🔹 ۹ رجب ۱۴۴۵
🔹 ۲۱ ژانویه ۲۰۲۴
🌖 امروز قمر در «برج جوز» است.
✔️ برای امور زیر نیک است:
شروع به کار
قرض و وام دادن و گرفتن
امور زراعی
امور تجاری
خرید کالا
معامله ملک و سند
ارسال کالا
تاسیس شرکت و موسسه
آغاز امور آموزشی
آغاز نگارش
دیدار با رؤسا
👼 زایمان
نوزاد مقبول و موفق در امور زندگی باشد. انشاءالله
🚙 مسافرت
سفر خوب است.
💇♀ اصلاح سر و صورت
باعث بیماری میشود.
🩸 حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
باعث درد اعضا میشود.
💅 ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیبرکتی در زندگی گردد.
👕 دوخت و دوز
روز مناسبی نیست.
طبق روایات موجب غم و اندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
(این حکم شامل خرید لباس نیست)
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش از آیه ۹ سوره مبارکه « توبه » است.
﴿﷽ اشتروا بایات الله ثمنا قلیلا﴾
دو نفر برای قطع معاملهای نزد خواب بیننده بیایند و از این قبیل امور...
مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا مغرب
📿 ذکر روز یکشنبه
یا ذالجلال و الاکرام ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️امروز متعلق است به
#حضرت_علی علیهالسلام
#فاطمه_زهرا سلاماللهعلیها
سفارش شده تا اعمال نیک خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
#امام_زمان ارواحنافداه
#علائم_ظهور
#ماه_رجب
💠امام صادق سلام الله علیه فرمود:
اَلسُّفْيَانِيُّ لاَ بُدَّ مِنْهُ وَ لاَ يَخْرُجُ إِلاَّ فِي رَجَبٍ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ إِذَا خَرَجَ فَمَا حَالُنَا قَالَ إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَإِلَيْنَا.
سفيانى را چاره و گزيرى نباشد، و خروج نمىكند مگر در #ماه_رجب.
مردى به حضرت سلام الله علیه عرض كرد: یا اباعبداللّٰه هنگامى كه او خروج مىكند حال و وضع ما چگونه خواهد بود؟
(حضرت سلام الله علیه) فرمود:
هنگامى كه چنان شود شما به سوى ما روى آوريد.
📚الغيبة (للنعمانی) ج ۱، ص ۳۰۲
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
@Tebeslamiirani4_5800831311568437644.mp3
زمان:
حجم:
10.75M
🙎♂ #پسردار_شدن
✴️⇦چگونه پسردار شویم؟
🎼گوش کنید
📚:آیت الله دکتر سید ضیایی
@shahrenore
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
@Tebeslamiirani4_5800831311568437536.mp3
زمان:
حجم:
4.93M
🙎 #دختردار_شدن
✴️⇦چگونه دختردار شویم؟
🎼 گوش کنید
📚:آیت الله دکتر سید ضیایی
@shahrenore
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
#دوقلو_زایی به کمک طب سنتی و تغذیه
✅گل سنجد + پودر سنجد + بادام درختی + بادام زمینی + بادام کچو یا هندی + پسته ایرانی
مخلوط با عسل طبیعی خانم باید مصرف کند .
🔰صبح ظهر و شب 1 قاشق غذا خوری میل کند.
✅-بعد از آخرین روز پریودی تا هفت روز مجامعت داشته باشند.
🧑🤝🧑
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
👭
⚜بالا بردن ضریب لقاح و باروری و دوقلو زایی :
✅-خوردن عرق طبیعی کاسنی و یا هفت برگ کاسنی هر صبح ناشتا.
✅-خوردن ترکیب روغن زیتون و تخم مرغ محلی با پیاز سفید بصورت عسلی
✅-خوردن شیر محلی و #عسل_طبیعی هر روز .
✅-خوردن برگ درخت سنجد بوسیله زن
✅-خوردن ترکیب رب انار طبیعی با #آبغوره طبیعی .
✅-دوسین هر ۸ ساعت میل شود.( ۱۵۰ گرم سیاهدانه نیمکوب + یک کیلو عسل )
✅-استفاده از #ژل_رویال واقعی و طبیعی و ایرانی بوسیله مرد و زن
@shahrenore