eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
6.2هزار ویدیو
622 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 💗کابوس رویایی💗 قسمت3 خانم صبوری از پشت در جواب می دهد و می گویم وارد شود. مرا از دید خود می گذارند و بعد به پاکت توی دستش اشاره می کند. _خانم اینو آقا دادن. روزای آخر برای شما نوشتن. جلو می آید و نامه را از دستش می گیرم. انگار هنوز حرف دارد برای همین می پرسم: _کار دیگه ام هست؟ با انگشت های دستش ور می رود و با تردید می گوید: _رویا خانم از شما که پنهون نیست. ما خیلی وقته اینجاییم واقعا جدایی از اینجا سخته! شما میخواین ما رو اخراج کنین؟ لب هایم آویزان می شود. نمی دانم چطور به او بگویم که ناراحت نشود. _خب... میدونم شما خیلی سال شده اینجایین اما هر اومدنی رفتنی داره. شما نگران مکان و کار بعدیتون نباشین من نمیزارم بیکار بشین. خودم باید برگردم فرانسه کلی کار دارن اونجا. گوشه‌ی لبش را به عنوان لبخند می کشد و بیرون می رود. در پاکت را باز می کنم و نامه را در می آورم. با دیدن دست خط او اشکم جاری می شود و آن را روی قلبم می گذارم. بعد هم شروع می کنم به خواندن نامه:" رویای عزیزم سلام! با این که میدانم سرت خیلی شلوغ است ولی دلم برات تنگ شده. کاش می توانستم باری دیگر صورت مهربانت را ببینم. افسوس که وقت جدایی فرا رسیده. من در زندگی سعی کردم هم پدرت باشم و هم مادرت، تا تو نبودش را حس نکنی. امیدوارم موفق بوده باشم. میدانم برای تو پول ارزش زیادی ندارد و تو دلباخته بوم و قلمویت هستی اما قبل از مرگم به وکیل مان گفتم تمام دارایی ام را به نامت بزند. سندها و پول ها هم توی گاوصندوق است. رمزش را هم که خودت میدانی! رویای عزیزم این تنها کاریست که می توانم برایت انجام دهم. در نبود من هیچ چیز وجودت را خدشه دار نکند! دوست دار تو پدرت... از تک تک کلمات این را می توان فهمید که در لحظات واپسین هم پدر نگران من است. بیشتر از خودم متنفر می شوم که چرا دیر رسیدم! فردا مراسم تشییع پدر است. به اصرار خانم صبوری چند لقمه ای صبحانه در دهانم می گذارم. به اتاق می روم و از بین چمدان دامن و پیراهن مشکی ام را در می اورم. کلاه پهلوی ام را سرم می گذارم و موهایم را از زیرش بیرون می دهم. کیف دستی ام را هم برمی دارم و از پله ها پایین رفته و سوار ماشین می شوم‌. توی آینه به قیافه‌ی ماتم زده ام نگاه می اندازم. زیر چشمانم گود شده و چهره ام بدون آرایش جلوه ای ندارد. سفیدی پوستم آن قدر زیاد است که مثل مرده ها به نظر می رسم! توی قبرستان هستیم که تابوت پدر را می آورند. دنبال تابوت راه می افتم و همگی نگاه شان به من است. دانه های اشک بر روی گونه ام می لغزند و شوری شان را حس می کنم. وقتی پدر را می خواهند داخل قبر بگذارند جلو می روم و می گویم: _لطفا دست نگهدارید! میخوام برای آخرین بار چهره‌ی پدرمو ببینم. خانم صبوری دستم را می کشد و دلداری ام می دهد. دستش را پس می زنم و تکرار می کنم: _میخوام ببینم پدرمو! آقا رحمت بهشان اشاره می کند تا کفن را کنار بزنند. پیش می روم و بدون توجه به خاک ها روی زمین می نشینم. از این که چهره‌ی همیشه شاداب پدر را سفید و سرد می بینم شوکه هستم. دست لرزانم را به گونه اش می چسبانم که سردی اش تا مغز استخوانم می رود. خانم صبوری کنارم نشسته و نگران است دق کنم. اما من حتی اشکی برای ریختن ندارم. مات و مبهوت به پدر زل می زنم که کارگرها چهره‌ی پدر را می پوشانند. ستاره‌ی امید در آسمان دلم محو می شود و انگار باید باور کنم دیگر پدر نیست! بی حرکت بالای قبر می ایستم. کارگر ها روی پدر خاک می پاشند و من گنگ نگاه شان می کنم. آخرین مشت خاک را که می ریزند تازه متوجه ماجرا می شوم. تمام شد! چشمه‌ی چشمانم جوشیدن می گیرد و سرم را روی قبر می گذارم. قطرات اشک قل می خورند و روی خاک های بی روح می ریزند. کاش پدر اینجا بود و مثل همیشه با دیدن اشک هایم آنها را همانند شکوفه می چید و می گفت:" وقتی گریه می کنی زیبایی تو از دست میدی." بعد هم مجبورم می کرد تا بخندم و با دیدن لبخندم برایم شعر های زیبا می خواند. نمی دانم چقدر می گذرد که خانم صبورس به بازویم چنگ می زند و با غم نهفته در گلویش می گوید: _رویا خانم پاشین! جگرمون کباب شد. بی حال و مثل درخت تبر خورده روی زمین نشسته ام. ⭕️کپے ‌بدون نام نویسنده حرام است⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 💗رمان کابوس رویایی💗 قسمت4 با کمک خانم صبوری از جا برمی خیزم و به سختی چند قدمی برمی دارم. چشمم به کیانوش می خورد که با کت و کراوات مشکی نگاهم می کند. سرم را پایین می اندازم و از کنارش رد می شوم که اسمم را صدا می زند. سر جایم می ایستم و با جدیت جواب می دهم: _خانم توللی بگید لطفا، آقای رستمی! پوزخندی تحویلم می دهد و پیش می آید. _خانم توللی میشه باهاتون حرف بزنم؟ به خانم صبوری اشاره می کنم برود. وقتی که دور می شود به کیانوش می گویم: _مثل این که متوجه نشدین شرایطم چه شکلیه! پس حوصله‌ی حرف زدن ندارم. بعدا حرفی دارین بگید. اخمی به صورتش می دهد: _من کار زیادی ندارم. میخواستم بگم اگه کاری دارین روی من حساب کنین‌. پا روی خط قرمزم، یعنی غرور می گذارد. با خودش چه فکری کرده! در همین احوالات هستم که یاد چیزی می افتم. سرفه ای می کنم تا صدایم صاف شود و از او می خواهم: _راستش به حرمت پدرم میخوام یه کاری انجام بدین. _چی؟ _نمیخوام این پیرمرد و پیرزن سر پیری الاخون والاخون بشن. اگه ممکنه بخاطر سلام و علیکی که با پدر داشتین براشون سر پناه و کار پیدا کنین. _اونوقت خونه‌ی خودتون چی؟ تنهایی که سخته کاراتونو انجام بدین. _شما نگران نباشین. من زیاد توی اون خونه نمیمونم که سختم باشه. بعد از اتمام جمله ام راه می افتم تا بروم. چند قدمی که فاصله می گیرم به عنوان خداحافظی برایش دست تکان می دهم. آقا رحمت پشت فرمان می نشیند و صدای استارت ماشین و خِر خِر لاستیک هایش بلند می شود. هنوز آتش دلم زبانه می کشد و دلتنگی از پدر روحم را خش می اندازد. در فکر چهره‌ی سرد پدر هستم که توقف ماشین مرا از خیال بیرون می کشد. نگاهن را از شیشه بیرون می دهم. به اعتراضات خورده ایم! حرصم می گیرد موهایم را از جلوی چشمانم کنار می زنم و با غیض می پرسم: _اینا اینجا چیکار میکنن؟ آقارحمت من حال ندارم پشت این جمعیت بایستم تا راه باز بشه. آقا رحمت دستش را روی سینه اش می گذارد و می گوید: _چشم خانم، الان از یه راه دیگه میرم. تا ماشین راهی پیدا کند ناخواسته چشمم به جمعیت می افتد. توی فرانسه خبرهایی در مورد اعتراضات مردم ایران شنیده می شد اما تصاویری که از معترضان پخش می شد فرق داشت. رسانه ها از بمب گذاری و ترور گزارش می کردند. افراد معترضی که مردم را می کشتند اما این مردم با آن معترضان فرق دارند. آن ها تنها شعار می دهند. هنوز دارم این تفاوت را در ذهنم حلاجی می کنم که صدای تیر هوایی پرده‌ی گوشم را می خراشد. بی اختیار از ماشین پیاده می شوم. جمعیت برمی گردند و هر کس به طرفی می رود. پسرکی را می بینم که زیر دست و پا دارد له می شود. هول می شوم و به طرفش می دوم. مردها را کنار می زنم و دستم را دراز می کنم تا بچه دستم را بگیرد. پسر دست کمکم را می بیند اما پس می زند. عصبی می شوم و داد می زنم: _دستمو بگیر! نگاهش را از من می گیرد و با لحنی همراه با حیا می گوید: _نه! خواهش می کنم برین. الان گاز اشک آور میزنن. چند نفری که میان مان فاصله انداخته اند را کنار می زنم. _دستمو بگیر! الان خفه میشی! لبش را می گزد و در حالی که سعی دارد خودش را از زیر تن ها نجات دهد، می گوید: _من معذرت میخوام ولی شما نامحرمید! به قیافه اش نگاه می کنم و با شنیدن حرفش آتش می گیرم. وقتی راضی نمی شود خودم را از لای جمعیت بیرون می کشم و به طرف ماشین می دوم. آقا رحمت دور و بر را نگاه می کند و مرا صدا می زند. وقتی چشمش به من می افتد جلو می آید و با نگرانی می پرسد: _کجا بودین خانم؟ نفسم بریده بریده بالا می آید و به سختی به او می فهمانم که آن بچه را نجات دهد. آقا رحمت با عجله می رود. خانم صبوری دستم را می گیرد و شانه هایم را ماساژ می دهد. هر آنچه در ذهنم می گذرد را به او می گویم: _آخه پسر تو هنوز بچه ای! دستمو دراز کردم تا کمکش کنم. داشت خفه می شد میگه شما نامحرمی! واقعا که مزخرفه! آقا رحمت که می آید مقابلم می ایستد. _خانم پسره رفت. گفت ازتون تشکر کنم. سری تکان می دهم و سوار ماشین می شویم. آن روز همه اش فکرم پیش آن پسر است. فهمش برایم سخت بود، او داشت خفه می شد ولی راضی نشد دستم را بگیرد! تقی به در اتاق می خورد و قامت خانم صبوری میان در آشکار می شود. _رویا خانم، آقای وکیل اومدن. سری تکان می دهم. جلوی آینه می ایستم و دستی به موهایم می کشم. آقای افشارمنش با دیدن من از روی مبل برمی خیزد. _سلام خانم. تسلیت میگم. سرم را تکان می دهم و می گویم: _سلام. ممنون. اشاره می کنم بنشیند و من هم مبل رو به رویش می نشینم. ⭕️کپے بدون نام ‌نویسنده حرام است⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 سه شنبه 🔸 ۱۰ بهمن / دلو ۱۴۰۲ 🔸 ۱۸ رجب ۱۴۴۵ 🔸 ۳۰ ژانویه ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 🌗 امروز قمر در «برج سنبله» است. ✔️ برای امور زیر خوب است: امور مشارکت امور تجاری امور زراعی بنایی و ساخت و ساز خرید مغازه، باغ، منزل ارسال کالا نوشتن سند و قباله و قرارداد ⛔️ ممنوعات امور ازدواجی 👶‌ ‌زایمان خوب است. 🚙 مسافرت خوب است. 🌎🔭👀 💑 انعقاد نطفه شهادت در راه خدا نصیب چنین فرزندی گردد. ان‌شاءالله 💇 اصلاح سر و صورت باعث غم می‌شود. 🩸حجامت، خون دادن، فصد و زالو انداختن باعث مشکلات مغزی می‌شود. ✂️ ناخن گرفتن روز مناسبی نیست. باید بر هلاکت خود بترسد. 👕 بریدن پارچه روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. به روایتی آن لباس یا در آتش می‌سوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد. خرید لباس اشکال ندارد. کسانی که شغلشان خیاطی است می‌توانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب سه شنبه) دیده شود، تعبیرش در آیه ۱۸ سوره مبارکه "کهف" است. ﴿﷽ و تحسبهم ایقاظا و هم رقود﴾ و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که چیزی از دوست یا دشمن خواب بیننده، به وی برسد. چیزی همانند آن قیاس گردد. 🌎🔭👀 📿 وقت استخاره از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تاعشای آخر (وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز سه شنبه یا ارحم الراحمین  ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه «یا قابض» که موجب رسیدن به آرزوها می‌گردد. ☀️ امروز متعلق است به علیه‌السلام علیه‌السلام علیه‌السلام اعمال نیک خود را پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
🙏🏼🙏🏼 نماز شب نوزدهم ماه رجب عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قَالَ: مَنْ صَلَّى فِي لَيْلَةِ التَّاسِعَةَ عَشْرَةَ أَرْبَعاً بِالْحَمْدِ وَ آيَةِ الْكُرْسِيِّ خَمْسَ عَشْرَةَ مَرَّةً وَ التَّوْحِيدِ كَذَلِكَ، أُعْطِيَ كَثَوَابِ مُوسَى علیه السَّلام، وَ كانَ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ ثَوابُ شَهيدٍ، وَ يَبْعَثُ اللهُ تَعَالَى إلَيْهِ مَعَ مَلائِكَتِهِ ثَلاثَ بَشاراتٍ أنْ لا يَفْضَحَهُ اللهُ فِي الْمَوْقِفِ، وَ أنْ لا يُحاسِبَهُ، وَ أنْ يُقالَ لَهُ ادْخُلِ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ. (البلدالأمين، ص169) جناب سلمان از رسول خدا صلّی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: هرکس در شب نوزدهم ماه رجب 4 رکعت نماز بخواند؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد، پانزده بار آیۀالکرسی، و پانزده بار سوره توحید؛ ثواب هایی که به حضرت موسی علیه السلام اعطا شده است به او داده می شود، و به ازای هر حرف ، ثوابِ یک شهید به وی می دهند؛ و خداوند از طریق فرشتگانش سه بشارت به او می دهد: نخست آنکه او را در موقف قیامت رسوا نسازد، دوم آنکه از او حساب نکشد، و سوم آنکه به او گفته می شود بدون حساب وارد بهشت شود. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
‍ ┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ 🚩▫️ قسمت • سوم ✔️ ✅ تذکری درباره ✅ نقش علائم ظهور در تشخیص اصل ظهور حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ♦️ که به طور کلی نشانه‌هایی که در احادیثِ ما برای ظهور امام عصر ارواحنافداه ذکر شده، هیچکدام قطعی الوقوع نیستند. یعنی ممکن است ظهور آن حضرت، بدونِ آن که هیچیک از آن علائم ظاهر گردد، واقع شود و از این جهت است که علائم بداء پذیر (*) هستند؛ به این معنا که تا قبل از وقوعشان، احتمال و در موردِ آنها منتفی . هر یک از این نشانه‌ها، یا 👈 وقتی برای وقوعش معین نشده (اصطلاحا مرحله تقدیر در آن صورت نگرفته) یا 👈 اگر معین شده، خداوند حکم به وقوعِ آن نکرده است (اصطلاحا مرحله قضا در آن صورت نگرفته) و در صورتِ حکمِ به وقوع آن، تا وقتی که تحقق خارجی پیدا نکرده، باز هم خداوند ممکن است وقوع آن را منتفی گرداند که این قسمِ اخیر در مورد علائمی است که تصریح به حتمی بودن‌ِ آنها شده است؛ مانند خروج سفیانی که از علائم حتمی ظهور شمرده شده است. ✔️ محتوم بودن این گونه علائم، به معنای بداء ناپذیر بودن آنها نیست، بلکه به معنای اینست که غیر از تقدیر الهی، قضای خداوند هم به وقوع آن تعلق گرفته، یعنی قرارِ قطعی بر انجام آن است. ولی باز هم تا وقتی واقع نشده، احتمال بداء در آن وجود دارد که این مرحله را در احادیث ما تعبیر به قضا کرده‌اند و فرموده‌اند:: 💠 فَإذا وَقَعَ القَضاءُ بِالإمضاءَ فَلابَداءَ پس وقتی قضاء به امضاء برسد، دیگر بداء در آن راه ندارد. 🔚امضای قضا همان وقوع خارجی یافتنِ آن است، این مسله در نوعِ مقدرات الهی جاری است. مثلا ممکن است خداوند عمر محدودی را برای کسی تقدیر کرده باشد و به فرشته مأمور قبض روح هم ابلاغ کرده باشد که در وقت معینی جان او را قبض نماید، این ابلاغ همان قضای الهی است. پس مرگ چنین شخصی طبق این اصطلاحات از امور محتوم است؛ ولی چه بسا با انجام کار خیری از ناحیه او (مانند دادن یا صله رحم) خداوند با اینکه حکم به قبض روح او فرموده، ولی در آن بداء کند و بر عمر او بیفزاید، این کار چون به مرحله امضاء نرسیده، قابل بداء بوده است. در مورد خروج سفیانی هم، در عین محتوم دانسته شدنش ، در روایات به بداء پذیر بودن آن تصریح شده است؛ 👤ابوهاشم جعفری از حضرت جوادالائمه علیه السلام سوال می‌کند که با توجه به حتمی بودن خروج سفیانی در روایات، آیا ممکن است خداوند در آن بداء کند( هل یَبدو لله في المحتوم ) حضرت می‌فرمایند: نَعَم ؛ بعد ابوهاشم اضافه می‌کند که : پس می‌ترسیم در اصل قیام قائم علیه السلام هم بداء شود! حضرت امام جوادالائمه علیه السلام میفرمایند: 💠 إنَّ القائِمَ مِنَ الميعادِ، واللهُ لايُخلِفُ الميعادَ همانا (قیام) قائم از وعده‌هاست، و خداوند خلف وعده نمی‌کند. 📚غیبت نعمانی ب۱۸ح۱۰ (📸 اسکن آن پیوست خواهد شد.) 🔻پس اصل ظهور بداء نمی‌پذیرد ولی علائم حتمیِ آن هم قابل بداء است، چه برسد به سایر علایم؛ ولی البته وقت ظهور امام علیه‌السلام هم بداء پذیر است و احتمال تقدیم یا تاخیر در آن تا قبل از وقوع وجود دارد. ☑️ پس نشانه‌هایی که برای ظهور حضرت در احادیث آمده نباید قطعی تلقی شود. اگر به صورت غیر قطعی در نظر گرفته شوند، اشکالی ندارد ؛ چه بسا بعضی از این علائم به عنوان هشدار به مومنان برای آمادگی بیشتر نسبت به ظهور امام علیه السلام بیان شده باشد یا حکمتهای دیگری داشته باشد که ما آنها را ندانیم، ولی آنچه مسلم است در تشخیص اصل ظهور حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله فرجه نیازی به دیدن این نشانه‌ها نیست؛ زیرا در احادیث ما خروج ایشان یک امر آشکار و عیان دانسته شده است. چنانکه در بعضی روایات قیام آن حضرت به قیام حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله تشبیه شده است که در کمال روشنی و وضوح بود؛ حضرت امام محمد الباقر علیه السلام می‌فرمایند: 💠 مَثَلُ خُروجِ القائِمِ مِنّا أهل البيتِ كَخُروجِ رَسولِ ‌الله قیام قائم ما اهل بیت علیه السلام همانند قیام حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله است. 📚غیبت نعمانی ب۱۱ح۱۴ پی‌نوشت: (*) بَداء اصطلاحی در کلام شیعه است به‌ معنای آشکار شدن امری از ناحیه خداوند برخلاف آن‌چه مورد انتظار بندگان بوده است. در بداء خداوند در واقع آن چه مورد انتظار بوده را محو و امری جدید را اثبات می‌کند در حالی که به هر دو حادثه آگاه است. 🟢ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🟢 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 🔴 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🔴 |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◻️▫️☀️ 🎉 26 روز مانده تا میلاد حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚 کسی که خوشحال می‌شود که از یاران حضرت قائم عجل‌الله‌فرجه باشد، باید انتظار بکشد و در حالی که منتظر است، پرهیزکار و به اخلاق نیک پایبند باشد. پس اگر او بمیرد و حضرت بعد از او قیام کند؛ اجر او مانند کسی است که حضرتش را درک کرده باشد. پس بکوشید و انتظار بکشید. گوارایتان باد، ای گروه مورد رحمت! 🔹 حدیثی از حضرت الصادق علیه السلام 🎤 گروه همخوانی 🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩▫️ قسمت — سوم ✔️ 📜.. پیغامی از محبوب دور از نظر .. ▪️◾️🌅◾️▪️ قال مولانا و سیدنا و مقتدانا و صاحبنا ولی امر مسلمین کل جهان آیت الله العظمی صاحب العصر و الزمان عجل الله فرجه: 🌅 إنّا أهلُ بَيتِ النُبُوَّةِ وَ مَعدِنُ الرِّسالَةِ وَ الخِلافةِ و نَحنُ ذُرّيَةُ مَحَمّدٍ وَ سُلالَةُ النَّبيّن. We are a member of prophethood family , prophetry source and caliphate . We are the kins of Muhammed and the prophet (peace be upon him and his family) and of prophet's offsprings. 🌅 ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت و خلافت هستیم ، ما عترت محمد (صلی الله علیه و آله) و سلاله ی پیامبرانیم. Wir sind ein Mitglied der Familie des Prophetentums, der Quelle der Prophetie und des Kalifats. Wir sind die Sippen von Muhammed und dem Propheten (Friede sei mit ihm und seiner Familie) und von den Nachkommen des Propheten. 📚یوم الخلاص ص۵۶۸ بشارة الاسلام ص٢٢٤ الزام الناصب ص٢٢٦ بحارالانوار ٢٠٧/٥٢ 🔴 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🔴 |
* 💞﷽💞 💗کابوس رویایی💗 قسمت5 از توی کیفش برگه ای در می آورد و روی میز می گذارد. _این مدرکِ که پدرتون تموم اموال شونو به نامتون کردن. _بله، گفته بودن. من نمیتونم ایران بمونم. اینجا خاطرات زیادی هست که بدون پدر واقعا تحملش سخته. میخوام تمام داراییم رو بفروشم و برگردم فرانسه. پ افشار منش کمی سکوت می کند و بعد لب هایش را به سخن حرکت می دهد: _باشه... من آدمشو دارم که به قیمت خوبی اموالتونو بفروشه. میان همین حرف ها خانم صبوری با دستان لرزان پیش می آید و سینی را می گذارد. به آقای وکیل اشاره می کنم: _بفرمایید چای، در ضمن ممنونم. سود شما هم محفوظه. _میدونستم مثل پدرتون با معرفت هستین. بعد از خوردن چای کیفش را به دست می گیرد و می رود. تا دم در همراهی اش می کنم. حوصله‌ی خانه را ندارم برای همین بعد از ناهار، لباس عوض می کنم تا به دوست قدیمی ام سر بزنم. به موهایم شانه می زنم و آنها را روی لباسم پخش می کنم. گوشواره های گرد ام را گوشم می کنم و با آرایش ساده ای رنگ به رخسارم برمی گردانم. از خانم صبوری خداحافظی می کنم. مرسدس نوک مدادی را سوار می شوم و به راه می افتم‌. از قنادی دو کیلو شیرینی زبان می خرم. جلوی آپارتمان سیما پارک می کنم و پیاده می شوم. عینک آفتابی ام را برمی دارم و از پله ها بالا می روم. زنگ خانه‌ی سیما را می زنم. مادر سیما در را باز می کند و من را راهنمایی می کند. با صدا زدن مادرش، سیما به پذیرایی می آید و با دیدن من جیغ می کشد. به طرفش می روم و او مرا در آغوشش غرق می کند. دستم را می گیرد و به اتاقش می برد. چشمانش را مثل بادام ریز می کند و می پرسد: _خانم فرانسوی، یادی از فقیر فقرا کردی؟ ظاهراً از مرگ پدر با خبر نبود. سرم را پایین می اندازم و جواب می دهم: _این چه حرفیه. فقیر و فقرا ماییم. بخاطر بابا برگشتم. قیافه اش در هم می رود. _آها... شنیدم پدرت مریض هستن. _نه دیگه... _خوب شدن؟ خب خدا رو شکر. بغض در گلویم سر سره بازی می کند. به سختی کلمات را ادا می کنم:" آره راحت شد. همین امروز دفنش کردن." حسابی جا می خورد. از روی صندلی بلند می شود و روی تخت، کنار من می نشیند. مرا بغل می گیرد و دلداری ام می دهد. از این که فضا را سنگین کرده ام حس خوبی ندارم. _سیما، من اومدم پیش تو تا حالم خوب بشه. نمیدونی چقدر عذاب وجدان دارم که چرا زود تر نیومدم! بابا توی زندگی برام هیچی کم نزاشت و من بی معرفتی کردم! دستم را میان دستان گرمش می گیرد و اینگونه آرامش را به وجودم تزریق می کند. _این چه حرفیه! مگه تو میدونستی پدر فوت میشه؟ مطمئناً اگه میدونستی هرجور شده برمی گشتی. خیلی اتفاقا توی زندگی آدم میوفته که نمیشه پیش بینی اش کرد! تو نباید خودتو سرزنش کنی. قطره اشک سمجی از چشمم می افتد. سیما روی گونه ام دست می کشد و اشک را پاک می کند. لبخندی روی لبش می نشاند و می گوید: _اصلا نظر چیه بریم دربند؟ سرم را به علامت نه تکان می دهم. سیما پیشنهاد دیگری می دهد و می گوید: _من امشب مهمونی دعوتم. ازون مهمونی ها که توی خونتون می گرفتی. نمیای؟ با یادآوری پسرهای لوده و سمج حالم بهم می خورد و این را هم رد می کنم. سیما لب و لوچه اش آویزان می شود و یکهو قیافه‌ی شیطانی به خود می گیرد‌. اخم ابروهایم را بهم گره می زند و می پرسم: _چرا اینجوری نگام میکنی؟ لبخند تبدیل به خنده می شود و شروع می کند به قلقلک دادن من. قهقهه ام هوا می رود و سیما را التماس می کنم تا دست از این کارها بردارد. سیما همانطور که خودش هم خنده اش گرفته، بریده می گوید: _یه شرط داره! از خدا خواسته قبول می کنم. _شرطش اینکه دیگه غمگین نبینمت. مدام سر تکان می دهم تا دست از سرم بردارد. چند بار نفس عمیق می کشم تا خون به مغزم برسد‌. خدمتکار شان وارد می شود و برایمان شربت و میوه می آورد‌. از بس تشنه شده ام؛ شربت را یک نفس سر می کشم. هوا رو به خنکی که می رود به سیما پیشنهاد می دهم تا به سینما برویم. او هم که اهل خوشگذرانی است، پیشنهادم را روی هوا می قاپد. لباس می پوشد و باهم پایین می رویم‌. با دیدن مرسدس پدر تعجب می کند. دستی به ماشین می کشد: _اوه! چقدر خوشگله. _قابلتو نداره. _نه بیش تر به خودت میاد. توی ماشین که می نشینیم سیما کلید های ماشین را بالا و پایین می کند. بعد از اکتشافاتش می گوید: _رویا میدونستی علاحضرتم ازین ماشینا داره! شانه ام را بالا می اندازم:" خب معلومه! علاحضرت هر چی بخواد داره. تعجبی نداره که! ⭕️کپے بدون نام نویسنده حرام است⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت6 جلوی سینما توقف می کنم که سیما دستش را روی دستم می گذارد و با نگرانی می گوید: _ببین! تو وضعیت امروزا رو نمیدونی. مردم کلا قاطی کردن! داشتیم میامدیم مامانم گفت با کسی حرف نزنین چون خرابکارا همه جا هستن. من برعکس او با بیخیالی جواب می دهم: _خرابکار دیگه کیه؟ _خرابکار دیگه! همینایی که تو خیابون می ریزن. والا نمیدونم چی شون کمه که ازین کارا میکنن. قدر امنیتی که دارنو نمیدونن. من که از این حرف ها چیزی نمیفهمم. دست سیما را می کشم تا زودتر برویم. بلیت می گیریم و کمی لیمونات می خریم. از فیلم هیچ چیز دستگیرم نشد از بس که حرف های سیما ذهنم را بهم ریخته بود. مدام به اطرافم نگاه می کنم و دنبال فرد مشکوکی می گردم و نیافتن مورد مشکوکی عصبی تر ام می کند. سیما دستم را ویشگون می گیرد و همراه با خنده می پرسد: _کجایی رویا؟ همش وول میخوری. لبخند مصنوعی می زنم و می گویم چیزی نیست. هر چند که چیزی از فیلم نمی فهمم اما نگاه چشمانم را به آن می دوزم. بعد از تمام شدن فیلم سیما دستم را می گیرد و از سینما بیرون می رویم. او مشتاقانه از فیلم عاشقانه ای که دیده می گوید و گاهی من سر تکان می دهم. سوئیچ را توی قفل می چرخانم و صدای ماشین به گوشم می رسد. پایم را روی گاز می گذارم و دور می شویم. خیابان های سنگ فرش شده‌ی تهران مرا یاد فرانسه می اندازد. چقدر دوست دارم زودتر برگردم. سیما همین طور برای خودش وراجی می کند و من حواسم را به کل باخته ام‌. یک لحظه سکوت میان مان غوغا می کند که سیما می پرسد: _خب نظرت چیه رویا؟ با چشمانم دو تا می شود. _چی؟ _ای بابا! دارم سه ساعته فک میزنم بعد میگی چی؟ _خب... حواسم پرت شد. با دلخوری لب می زند: " میگم امشب چی بپوشم؟" _نمیدونم... هر چی بهت میاد. _جناب پرفسور خودم میدونم ولی کدوم لباسم؟ اونی که دامن کوتاهه یا سارافن یا هم... _ببین سیما من میگم مهمونی رو بیخیال! قیافه‌ی وا رفته اش را به سمت من برمی گرداند و می گوید: _شوخی میکنی رویا؟ من عاشق مهمونیم! مخصوصا این یکی... آخه میدونی اعیون و اشراف هم کم نیستن. حتی میگن ولیعهد هم شاید بیاد. البته من که باور نمیکنم اما فرض کن بیاد! واای چی میشه! با آخرین حجم بیخیالی نگاهش می کنم. _آخه دیدن چار تا آدم اینقدر مهمه؟ _آره هنوز یادم نرفته! تو خودت از من بدتری. _این چه حرفیه؟ من مهمونیایی که بابا هم میگرفت به زور شرکت می کردم. تو که دوستمی باید بدونی من تنهایی رو ترجیح میدم. بعدشم حالم بهم میخوره از پسرایی مزخرفی که با چشماشون میخوان دخترا رو درسته قورت بدن! پشت چشمی برایم نازک می کند و با عشوه لب می زند: _وای رویا تو مخت به جایی خورده؟ من اگه قیافه‌ی تو رو میداشتم یه مهمونی رو هم جا نمی انداختم. _از نظر من اونایی که مهمونی میگیرن یا مریضن یا نمیدونن با پولاشون چیکار کنن. اونایی که میرن مهمونی هم بیکارن شایدم... حرفم را به حرفش قطع می کند و با خشم می گوید: _دیگه هر چی میخوای بارم کن! حالا شدم مریض و بیکار و دیوونه؟ می خندم و دستم را روی پایش می گذارم و به سختی از دلش در می آورم. او را به خانه شان می رسانم و خداحافظی می کنیم. دلم نمی خواهد به خانه برگردم و می روم به تابلو فروشی. میان نقاشی هایی که هر یک زبانی گویا برای نقاش شان است چرخی می زنم. گاهی از میان کوچه باغ هایشان می گذرم و دستم را میان جوی می برم‌. سیبی از توی ظرف شان برمی دارم و به دندان می گیرم. دنیای خیال من میان تابلو ها در حرکت است که صدایی مانعم می شود. _خانم چیزی میخواین؟ سرم را به طرف پیرمرد برمی گردانم. به تابلویی اشاره می کنم و می پرسم قیمتش چقدر است. پیرمرد قیمتش را می گوید. نچی می کنم با قدم هایم تمام تابلو ها را از دید می گذرانم. با دیدن تابلویی تعجب می کنم. تابلویی که غریبانه در گوشه ترین نقطه نشسته است. با دست به آن اشاره می کنم تا پیرمرد برایم بیاوردش. وقتی روی میز می گذارد خوب به تابلو خیره می شوم و می پرسم: _اینا چیه؟ لبخندی می زند و جواب می دهد: _آیه‌الکرسی بابا جان! تا به حال چنین اسمی را نشنیده ام. نوشته هایش عربی است و فکر می کنم باید شعری باشد از شعرای بزرگ عرب که اینگونه نوشته اند. _آیه‌الکرسی اسم شعرشه؟ پیرمرد با لبخند شیرینش برایم توضیح می دهد: _نه دخترم، آیه الکرسی از آیات خداست. قرآنو که میدونی چیه؟ سری تکان می دهم که یعنی می دانم. تابلو مرا بدجور مجذوب خود می کند. ⭕️کپے بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
4_5854901500966343217.mp3
6.35M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج} •مناجات با امام زمان علیه السلام: ای طبیبا نظری کن دل بیمار مرا...😭 🎤استاد شیخ محمدحسین یوسفی؛
4_5893015040751046281.mp3
7.98M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج} شیوهٔ برخورد با دشمنان و کفّار، در زمان هُدنه/ معنای هُدنه/ روش صحیح تبلیغ دین/ 🎤استاد شیخ محمدجواد محقّق یزدی؛ «حتماً بشنوید»
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 چهارشنبه 🔸 ۱۱ بهمن / دلو ۱۴۰۲ 🔸 ۱۹ رجب ۱۴۴۵ 🔸 ۳۱ ژانویه ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 🌗 امروز قمر در «برج میزان» است. ✔️ روز مناسبی برای امور زیر است: آغاز نگارش آغاز امور آموزشی صید خرید رفتن امور ازدواجی فروش جواهرات نو‌ پوشیدن آغاز درمان 🌎🔭👀 👶 زایمان نوزاد خیر از او انتظار می‌رود. 🚘‌ مسافرت مکروه است. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و انعقاد نطفه کراهت شدید دارد. 🩸 حجامت، خون دادن و فصد باعث رفع درد می‌شود. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت باعث قدرت و‌توانگری می‌شود. ✂️ ناخن گرفتن روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی می‌شود. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله سواری و یا چارپایان بزرگ، نصیب شخص شود. ان شاءالله 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب چهارشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۹ سوره مبارکه « مریم » علیها السلام است. ﴿﷽ قال انما انا رسول ربک﴾ فرستاده‌ای از جانب فرد بزرگی نزد خواب بیننده بیاید و خبرهای دلپسند و‌ خاطرخواه به او برسد. ان‌شاءاللّه به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز چهارشنبه یا حیّ یا قیّوم  ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه «یا متعال» که موجب عزّت در دین می‌گردد. ☀️ ️امروز متعلق است به علیه‌السلام علیه‌السلام علیه‌السلام علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد معاونیان از مشهد مقدس
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌🙏🏼👌 نماز بسیار ساده شب بیستم ماه رجب عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قالَ: مَنْ صَلَّى فِي لَيْلَةِ الْعِشْرِينَ رَكْعَتَيْنِ بِالْحَمْدِ وَ الْقَدْرِ خَمْساً، أُعْطِيَ ثَوَابَ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى، وَ أَمِنَ مِنْ شَرِّ الثَّقَلَيْنِ، وَ نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهِ بِالْمَغْفِرَةِ. (البلدالأمين، ص169/وسائل الشیعۀ، ج8، ص93 به نقل از مصباح کفعمی) جناب سلمان از رسول خدا صلّی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: هر کس در شب بیستم ماه رجب دو رکعت نماز بخواند؛ در هر رکعت، یک بار سوره حمد و 5 بار سوره قدر؛ خداوند ثواب هایی که به حضرات ابراهیم،‌ موسی، و عیسی علیهم السلام داده است به وی اعطا خواهد نمود، و از شرّ جنّ و انس در امان مانده، و خداوند به دید آمرزش و رحمت به وی می نگرد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🍁⬅️☘️درد و دوای ما قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِدَائِكُمْ‏ مِنْ دَوَائِكُمْ؟ قُلْنَا: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: دَاؤُكُمُ الذُّنُوبُ وَ دَوَاؤُكُمُ الِاسْتِغْفَار. (جامع الأخبار، ص57) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: آیا از دردتان و دوای دردتان به شما خبر دهم؟ یاران آن حضرت عرض کردند: بله ای رسول خدا! پس فرمود: درد شما گناهان است و دوای شما استغفار. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊جامو تو حرم تو به کی بدم... آغوش حرمتو به کی بدم... خسته از همه دوباره اومدم... چی میشه؟به ما محل بدی یکم... انسان کامل 🌎@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ قال رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: «يَا عَلى أَنتَ بِمَنزِلَةِ الْكَعْبَةِ تُؤْتَى وَ لَا تَأْتِي» «یا علی، تو همانند کعبه‌ای؛ همه به سوی تو روی می‌آورند و تو به سوی کسی روی نمی‌آوری.» الاحتجاج، ج۱، ص۱۸۷ ‌ 🚩کانال تخصصی