eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
7.8هزار ویدیو
726 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
💠امام صادق علیه‌السّلام: مِن أخلَاقِ الجَاهِلِ الإجَابَةُ قَبلَ أنْ يَسمَعَ وَ المُعارَضَةُ قَبلَ أنْ يَفْهَمَ وَ الحُكْمُ بِمَا لَا يَعْلَم يكى از خوی‌هاى نادان اين است كه قبل از شنيدن (مطلب) پاسخ مى‌دهد و پيش از آن كه (مقصود گوينده را) بفهمد، به مخالفت برمى‌خيزد و ندانسته داورى مى‌كند. 📚اعلام‌الدّين ص۳۰۳ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
22.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️گزیده ای از برنامه را می‌شنویم! غزوه‌ی خیبر قسمت • چهارم ✔️ رسیده‌ایم به خیبر! بنشینید... بشنویم باهم که جنابِ ایلیا... حضرت حیدر کرار علیه‌السلام... قرار است فتح‌الفتوح کند! این‌جاست که سلول‌های‌مان... به شیعه بودن‌شان افتخار می‌‌کنند! این‌جاست که ضربانِ قلبِ آدم... بالا می‌رود... و دوست دارد فریاد بزند: خدا را شکر مولایم علی علیه السلام شد! •••• 🟡 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟡
حرم
* 💞﷽💞 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت12 سری تکان می دهد و می گوید که مشکلی ندارد. به بوم نقاشی ام اشار
* 💞﷽💞 💗رمان کابوس رویایی💗 قسمت13 لبم را کج می کنم و روی تخت مچاله می شوم‌. با صدای ویز ویز مگسی از خواب می پرم. آبی به دست و صورتم می زنم و صبحانه مختصری می خورم. برای مطمئن شدن از کارهای انتقال پول به دفتر آقای افشار منش می روم. او مدارک را نشانم می دهد و با اطمینان حرف می زند. مدارک را برمی دارم و از پله های دفتر پایین می روم. هنوز به ماشین نرسیده ام که صدای تیر اسلحه و قار قار کلاغ ها بهم گره می خورد. با وحشت اطرافم را می پاییم‌. موتور و ماشین ونی به سرعت به طرف خیابان اصلی فرار می کنند. صدای افشارمنش را از پشت سرم می شنوم. توی سرش می زند و با داد می گوید: _خاک تو سرمون! مستشارا رو زدن! آمبولانس خبر کنین. به طرف ماشین مدل بالایی حرکت می کنیم. ورقه های کاغذ دور و اطرافم ماشین پخش شده . خم می شود و یکی شان را برمی دارم. رویش را می خوانم که نوشته:" به نام خلق قهرمان ایران..." هر جمله ای را به پایان می رسانم بیشتر حالم بد می شود. به قیافه های بور و اروپایی مستشارها نگاهی می اندازم. خون روی کت و لباس هایشان ریخته و در حال جوشش است‌. عُق می زنم و خودم را به جوی می رسانم. صدای آژیر آمبولانس در فضای رعب و وحشت پخش می شود و کمی بعد ماموران هم می ریزند‌. یکی از افسران که رتبه‌ی بالایی دارد با خشم برگه ها را پاره می کند و می غرد: _آخه شما به چه دردی میخورین؟ این آمریکایی ها نیومدن اینجا که چار تا جوجه چیریک بکشنشون. چرا حواستونو جمع نمی کنین؟ اینا کم کسی نیستن، حتما دولت آمریکا والاحضرتو توی تنگنا میزاره! افشارمنش به من اشاره می کند و نزدیکم می شود‌. موهای پخش شده‌ی توی صورتش را کنار می زند و می پرسد: _شما حالتون خوبه؟ هنوز حالم از دیدن صحنه بهم می خورد. سری تکان می دهم و با پاهای بی رمقم خودم را به ماشین می رسانم. افشارمنش می گوید اگر حالم خوب نیست او مرا می رساند. قبول نمی کنم و هر طور شده خودم را به خونه می رسانم. مثل چند روز پیش از توی خانه‌ی پری و پیمان صدای دعوا می آید. پیمان با صدای بم اش به کسی می گوید: _من کارمو خوب انجام دادم. _نه، شاید هنوز زنده باشن! باید یه جوری میزدی که دیگه احتمالشم نباشه. نفس های سوزانم به چهره ام می خورد. نمیدانم از چه می گویند اما حرف های خوبی نیست. لب می گزم و با خودم می گویم نباید قضاوت کنم. پشت در هستم که پیمان با آتشی از خشم در را باز می کند. با دیدن من خشکش می زند و بدون پلک زدن نگاهم می کند. جسم تنومندش میان قالب در جا گرفته و من هم بی اختیار به او زل می زنم. پری دستی روی شانه اش می گذارد و بدون توجه به من می گوید: _داداش صبر کن، احسان که چیزی نمیگه. میگه باید مطمئن باشیم. رد نگاه های پیمان را دنبال می کند و به من می رسد. او هم جا می خورد. لبخندی می زند و دستش را روی شانه ام می گذارد. _خوبی رویا جان؟ ببخشید دیگه... یه دعوای خونوادگیه حل میشه. مرا به از پله ها بالا می برد و از شدت شوک های امروز بی اختیار خودم را تسلیمش می کنم. در را می بندم و صدای پایش را می شنوم. گوشم را به در می چسبانم. صداهای نامفهومی به گوشم می خورد اما در میان آن ها صدای پری را می شنوم که می گوید: _نه چیزی نفهمید! نمیدانم منظورش من هستم یا نه؟ یک لحظه چهره‌ی آن مستشار ها از ذهنم دور نمی شود. به نام خلق و... از خودم می پرسم پیمان بر سر چه داشت بحث می کرد؟ اصلا احسان کیست؟ پری چرا با من اینطوری برخورد کرد؟ ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت14 سوز و سرمای اسفند ماه پنجه می شود و روحم را خراش می دهد. مات و مبهوت میان سوالات ذهنم پرسه می زنم. دیگر طاقت هجمه پرسش های ویرانگر را ندارم. دلم میخواهد زود تر با پرواز از اینجا دور شوم و خودم را میان تابلوهایم پیدا کنم. چند نفس عمیق می کشم و به طرف بوم می روم. رنگ ها را مخلوط می کنم و با کاردک رویش می زنم اما دستم به بوم نمی رسد. ذهن آن چنان آشفته است که مجالی نمی دهد قلمو را به حرکت در آورم. عصبی می شوم و پالت را به طرفی پرت می کنم. آب دهانم را قورت می دهم و پیشنهادی توی سرم جولان می دهد. به دنبال آن پیشنهاد با دامن کوتاه و پیراهن رنگی ام از پله ها پایین می روم. طلبکارانه در را به صدا در می آورم و پیمان و پری را صدا می زنم. پری با نگاهی بی رنگ به چشمانم زل می زند. بخاطر فشاری که امروز متحمل شده ام سرش داد می کشم: _چه خبره تو این خونه؟ فکر کردین من خرم؟ من میدونم یه کاسه ای زیر نیم کاسه است پس توجیه نکنین. رک و پوست کنده بگین چخبره؟ چرا هر روز سر و صدا از خونتون میاد؟ پری کاسه‌ی چه کنم در دستش گرفته و نمی داند به کدام کلمه و جمله متوسل شود. گوش هایم را برای حرف تیز می کنم که پیمان جسم او را کنار می زند. نگاهش مثل همیشه سرد و یخ بندان است. _شما صابخونه ای یا مفتش؟ _هر دوش! دستش را میان موهایش فرو می برد و سری تکان می دهد: _آها... که اینطور... من همین یه هفته پولتو جور میکنم و فقط این دفعه آخرت باشه که ادای زرنگا رو درمیاری. دعواهای خونوادگی ما به هیچکس ربط نداره حتی به صابخونه و مفتش! نگاهم به ذرات خورد شده‌ی غرورم است. دندان به دندان می سایم و با اخم از آن جا دور می شوم. یک هفته ای از آن ماجرا می گذرد. دوست دارم بعد از گذشت این هفت روز قیافه‌ی شکست خورده‌ی پیمان را ببینم که چطور نتوانست پول را جور کند. برای انجام مقدمات سفر به بیرون می روم. داخل آژانس مسافربری می شوم و پشت پیشخوان می ایستم. زن بی حجاب و بزک کرده ای با لبخندی باز نگاهم می کند و سلام می دهد. بلیت پاریس را میخرم و بیرون می آیم‌. میان مردم جوش و خروشی افتاده برای خرید عید. بوی سفره‌ی عید و عیدی مشامم را پر می کند و غرق خاطرات می شوم. با خیالی آسوده در پیاده رو قدم می زنم که صدای موتور گازی از پشت سرم می شنوم. سرم را برمی گردانم. موتور وحشیانه بر جان پیاده رو می راند و بدون فکر به من نزدیک می شود. چشمانم تا آخرین حد باز می شود و گیج نگاه موتوری می کنم. احساس می کنم چیزی به من برخورد می کند و مرا با قدرت فراوان پرت می کند. کیفم از دستم رها می شود و گوشه‌ ای از پیاده رو مچاله می شوم. وقتی موتوری دست می کند و کیفم را از زمین برمی دارد با تمام وجود جیغ می کشم. می خواهم بلند شوم و مانع شان شوم اما ساق پایم تیر می کشد. بی اختیار مثل درخت تبر خورده ای فرو می ریزم. داد می زنم و آوای کمک سر می دهم. وقتی توجه ای دریافت نمی کنم به سختی خودم را به نرده های پیاده رو می گیرم و موتوری ها را دنبال می کنم. دستی آستینم را می کشد و با شدت به طرف خودش برمی گرداند. چشمانم چهره‌ی پیمان را قاب می گیرد. خون خونم را می مَکَد و زیر لب می غُرم: _باز چیه؟ نکنه کار تو بود؟ من تموم زندگیم تو کیفمه، پاسپورتم... بلیت سفرم... رگه های خونسردی میان حالات چهره اش نمایان می شود و این خونسردی آتش خشمم را بیشتر می کند. نفس های نامنظم و گلوی خشکم قصد دارند مرا از پا درآورند. پیمان آستین کت ام را میان مشتش می گیرد و بی هیچ حرفی به طرف پیکان قراضه اش می برد. گالن آب را از ماشین بیرون می آورد و می گوید دست و صورتم را آب بزنم. از این کار امتناع می کنم و او هم اصرار نمی کند. بدون این که نگاهم کند لب می زند: _میخوام باهاتون حرف حساب بزنم. اگه گوش شنیدنشو دارین بسم الله... بگم؟ _شما نمیفهمین یا خودتونو به نفهمی می زنین؟ تموم زندگی منو بردن! اصلا شما چرا جلوم سبز شدی؟ مثلا میخوای بگی فرشته‌ی مهربونی یا یه قهرمان؟ نفسش را با صدا بیرون می دهد و ته ریشش را مرتب می کند. _نخیر! نمیشه با شما اشراف زاده ها دو کلام حرف زد. خواستم... حرفش را می خورد و ادامه‌اش را بازگو نمی کند.حرفش حس کنجکاوی ام را قلقک می دهد. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 دوشنبه 🔸 ۱۶ بهمن / دلو ۱۴۰۲ 🔸 ۲۴ رجب ۱۴۴۵ 🔸 ۵ فوریه ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 💠 مناسبت‌های دینی 🏰 فتح قلعه خیبر به دست مبارک امیرالمومنین علی علیه‌السلام 🌗 امروز قمر در «برج قوس» است.(تقارن نحسین) ⛔️ برای هر گونه اموری خوب نیست مخصوصا: فروش حیوان فروش جواهرات و طلا قرض و وام دادن و گرفتن خوردن مُسهلات نونوار کردن 🌎🔭👀 🚘 مسافرت اکیدا ممنوع است. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد. منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود. 👶 زایمان مناسب نیست 💇‍♂ اصلاح سر و صورت باعث اصلاح امور می‌شود. 🔴 حجامت، خون دادن باعث دفع صفرا می‌شود. 🔵 ناخن گرفتن روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قرآن گردد. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت می‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیهٔ ۲۱ سوره مبارکه " انبیاء علیهم السلام" است. ﴿﷽ ام اتخذوا الهه من الارض﴾ اگر کسی با خواب بیننده کدورت و مشکلی داشت بر طرف می‌شود. مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌎🔭👀 📿 وقت استخاره از طلوع فجر تا طلوع آفتاب از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز دوشنبه یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه «یا لطیف» که موجب یافتن مال کثیر می‌گردد. 🌎🔭👀 ☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به علیه‌السلام علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
‍ ♥️ فضائل امیرالمؤمنين علیه السلام 💠«اسماعيل بن قاسم بن اسماعيل ابوالقاسم حلبي» از محدثان اهل سنّت در قرن چهارم هجری قمری به اسناد خود از انس بن مالک چنین نقل می‌کند: هرگاه رسول خدا_صلّی الله علیه و آله و سلّم_ می‌خواست علی _علیه السلام_را معرّفی کند و جایگاه او را به مردم بشناساند، او را روی شتر خود بالا می‌برد و به مردم دستور می داد که در جایگاهی پایین‌تر از وی قرار بگیرند، ایشان در روز خیبر علی _علیه السلام_ را این چنین توصیف فرمودند: ای مردم! کسی که می‌خواهد به خلقت آدم، خلق و خوی من، مقام خلیل اللهی ابراهیم، مناجات موسی، زهد یحیی و سیره و منش عیسی_علیهم السلام_بنگرد، پس به علی بن ابی‌طالب نگاه کند. او کسی است که در مواقع حساس و پرمخاطره بسان بازِ شکاری حاضر می‌شود. ای مردم! فرزندانتان را با محبّت علی بیازمایید؛ چرا که علی دعوت به گمراهی نمی‌کند و هیچ‌گاه از هدایت دور نمی‌شود. پس هر کس او را دوست بدارد، از شما [فرزند شماست] و هر که بغض او در سینه داشته باشد، از شما [فرزند شما] نیست ! انس بن مالک می‌گوید: پس از این کلام رسول خدا_صلّی الله علیه و آله و سلّم_ در روز خیبر، اوضاع به گونه ای بود که پدر فرزندش را روی دوش خود می‌نشاند و سر راه علی علیه السلام می ایستاد، زمانی که علی را می‌دید، صورت فرزندش را به سمت علی می‌گرداند و با انگشت او را به فرزندش نشان می‌داد و می‌پرسید: فرزندم این شخصی که در حال آمدن است را دوست می‌داری؟ اگر پاسخ مثبت می‌داد، او را می‌بوسید. ولی اگر می‌گفت: نه، او را روی زمین می‌انداخت و به او می‌گفت: برو به مادرت ملحق شو ! مادرت نیز باید به اهلش ملحق شود ! مرا با کسی که علی بن ابی طالب را دوست نمیدارد، کاری نیست. ✅ ... عَنْ أَنَسٍ , قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَشْهَر عَلِيًّا فِي مَوْطِنٍ أَوْ مشهد، علا عَلَى رَاحِلَتِهِ وأَمَرَ النَّاسَ أَنْ يَنْخَفِضُوا دُونَهُ , وَأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ شهر عَلِيًّا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَوْمَ خَيْبَرَ، فَقَالَ: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي خَلْقِهِ، وَأَنَا فِي خُلْقِي، وَإِلَى إِبْرَاهِيمَ فِي خَلّتهِ، وَإِلَى مُوسَى فِي مُنَاجَاتِهِ وَإِلَى يَحْيَى فِي زُهْدِهِ، وَإِلَى عِيسَى فِي سُنَنِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، إِذَا خَطَرَ مِثْلَ الصَّقْرِ كَأَنَّمَا يَنْقَلِعُ مِنْ صَخْر أَوْ يَنْحَدِرُ مِنْ صَبَبٍ، يَا أَيُّهَا النَّاسُ امْتَحِنُوا بِحُبِّهِ أوْلادَكُمْ؛ فَإِنَّ عَلِيًّا لا يَدْعُو إِلَى ضَلالَةٍ , وَلا يَبْعُدُ عَنْ هُدًى، فَمَنْ أَحَبَّهُ فَهُوَ مِنْكُمْ , وَمِنْ أَبْغَضَهُ فَلَيْسَ مِنْكُمْ» . قَالَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ: فَكَانَ الرَّجُلُ مِنْ بَعْدِ يَوْمِ خَيْبَرَ يَحْمِلُ وَلَدَهُ عَلَى عَاتِقِهِ، ثُمَّ يَقِفُ عَلَى طَرِيقِ عَلِيٍّ , فَإِذَا نَظَرَ إِلَيْهِ تَوَجَّهَ بِوَجْهِهِ تِلْقَاءَهُ , وَأَوْمَأَ بِإِصْبَعِهِ أيْ بُنَيَّ تُحِبُّ هَذَا الرَّجُلَ الْمُقْبِلَ؟ فَإِنْ قَالَ الْغُلامُ: نَعَمْ، قَبَّلَهُ وَإِنْ قَالَ: لا، خَرَقَ بِهِ الأَرْضَ وَقَالَ لَهُ: الْحَقْ بِأُمِّكَ، وَلْتَلْحَقْ أُمُّكَ بِأَهْلِهَا، وَلا حَاجَةَ لِي فِيمَنْ لا يُحِبُّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ. 📜 مشخصات نسخه خطی: الجزء فيه من حديث أبي القاسم الحلبي تأليف: إسماعيل بن القاسم بن إسماعيل أبوالقاسم الحلبي الخياط المؤدب(قرن ٤)، کتابت شده در قرن ششم هجری به خط حافظ ابن عساکر، نگه‌داری شده در کتابخانه‌ی ظاهریه_ دمشق، مجموعه شماره ۲۴ ورق ۱۰۸ _ ۱۱۵
43.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️ توجّه به سلبی بودنِ فضیلتِ خیبر
شهادت حضرت موسی بن جعفر.mp3
زمان: حجم: 11.18M
🎧 🔹 شهادت علیه‌السلام 🔹 حجت‌الاسلام حنیفی 🏷 🆔 @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6028413442375814457.mp3
زمان: حجم: 12.45M
🟣گوش کن دوست خوبم☝️ 🎙 فایل اموزشی🔖 💜 چرا سرد شده 💜 چرا بی احترامی میکنه 💜 چرا دیگه منو نمیخواد 💛⃟🍁 @haram110
🙊 ⭕️ برای استحکام روابط زناشویی به چند نکته توجه کنید: 💋 ـ به ظاهرتان رسیدگی کنید. فکر نکنید وقتی در یک خانه زندگی می‌کنید دیگر مهم نیست چگونه به نظر برسید. جاذبه ظاهری‌تان را حفظ کنید. 💋 ـ معطر بودن می‌تواند در روابط زن و شوهر معجزه کند. همیشه خوشبو باشید و اگر از سر کار می‌آیید یا آشپزی کرده‌اید، با دوش‌گرفتن و تعویض لباس خود را برای دیدار با همسرتان آماده کنید. بوی قرمه‌سبزی اشتها‌برانگیز است، اما این بو روی لباس همسر می‌تواند خیلی دفع‌کننده باشد. معطر بودن فقط استفاده از عطر نیست. 💋 مسواک زدن و دهان خوشبو داشتن را جدی بگیرید. 💋 ـ شما و همسرتان، نزدیک‌ترین رابطه را با هم دارید. گاهی شوخی‌های کلامی و حتی پیامک‌هایی که شیطنت‌آمیز است می‌تواند به استحکام رابطه‌تان کمک کند. 💋 ـ چند وقت یکبار یک شب رویایی برای خود بسازید. می‌توانند بچه‌ها گاهی منزل پدربزرگ و مادربزرگ بمانند و شما یک خانه دو نفره را تجربه کنید. @haram110
حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام فرمودند : اگر احادیث ما را فرا گرفتید، رشد می‌کنید و نجات می‌یابید! و اگر آنها را رها کنید، گمراه و هلاک می‌شوید! پس احادیث ما را أخذ کنید؛ در این صورت من ضامن و عهده دار نجات شما هستم. 📚 وسائل الشیعة، ج۲۷، ص۸۷