فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◻️▫️#ویدئو_استوری_روزشمار_نیمه_شعبان☀️
🎉 22 روز مانده تا میلاد حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚
به خدا سوگند؛ فرزندم [مهدی علیه السلام] چنان غیبتی خواهد داشت که هیچکس از هلاکت [در آن دوران] نجات نمییابد، جز افرادی که خداوند آنها را بر اعتقاد به امامتش ثابتقدم نگهدارد و به دعا برای تعجیل فرجش توفیقشان دهد.
🔹 حدیثی از حضرت امام #حسن_العسکری علیه السلام
🎤 گروه همخوانی #نوای_یاس
🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
💔روضه ای از روضه های کربلا💔
در نقلی آمده است که #حضرت_ام_کلثوم وارد خیمه #حضرت_رباب شد تا قنداقه #حضرت_علی_اصغر را برای #امام_حسین بیاورد . جناب ام کلثوم ، حضرت علی اصغر را در دامن مادرشان دیدند که بی رمق دست و پا می زدند .💔 حضرت قنداقه را برداشتند و نزد امام آوردند و فرمودند : ای برادرم ، این طفل را بگیر که از شدت #تشنگی نزدیک است که به #شهادت برسد زیرا این طفل ، سه روز است که تشنه است و قطره آبی هم نچشیده است .
منبع : بحر المصائب ، جلد ۴ ، صفحه ۳۴۱
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حدیث #روایت
امام أمیرالمؤمنین علی مرتضی (صلی الله علیه و آله) فرمودند :
کسی که بر رنج #کسب_و_کار صبر نکند ، باید #رنج نداری را #تحمل کند .
سند : غرر الحکم ، حدیث ۸۹۸۷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️گزیده ای از برنامه #نباء_عظیم را میشنویم!
غزوهی خیبر قسمت • اول ✔️
مولای من!
آن حادثه ها و معرکه ها...
که سبب رسوایی دیگران بود
نمایشگاه گوشهای از عظمت شما شد
و آن طوفان ها که مدعیان را
به برهوت بدنامی میکشید...
نسیمهای عاشقی تو بود
همان نسیمها که...
چهرهی حبیب از آن گل میاندازد
روح او را به شوق میآورد
و چرا اینگونه نباشد؟
که تو همان خبر بزرگ عالمی
که حضرت پیامبرخدا محمد مصطفی صلی الله علیه واله فرمودند:
رَجُلٌ یُحِبُهُ الله و رَسوله
••••
🟡 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟡
30.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️گزیده ای از برنامه #نباء_عظیم را میشنویم!
غزوهی خیبر قسمت • دوم ✔️
یک چیز از #خیبر شنیدهایم...
یک چیز بوده است!
معجزهی آشکارِ خدا...
دستِ یدالهی حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام ...
آنجا که عالَم و آدم...
در مقابل عظمت آن...
کلاه از سر میاندازند؛
اینجا، به وضوح دیده میشود!
خیبر...
یک مکان نیست؛ یک زمان نبوده!
سند حقانیت بزرگی است که...
خیلیها نمیخواهند در تاریخ...
رَدّی از آن باقی نمیماند!
••••
🟡 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟡
🚩▫️#علائم_ظهور قسمت • ششم ✔️
- بَداء پذیر بودن علائم ظهور، حتی علائم حتمی؛
- نقش #علائم_ظهور در تشخیص اصل ظهور حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف؛
⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️
حرم
* 💞﷽💞 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت10 در را می بندم و به ادامهی کارم می پردازم که صدای خفیفی به گو
* 💞﷽💞
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت11
با لحن بچگانه اش در گوشم نجوا می کند:
_خانم! میشه برای منم بخرین؟
دل کندن از چشمان معصومش کار من نیست.
سری تکان می دهم و برای او هم میخرم.
ماشین را همان جا می گذارم تا چند قدمی توی خیابان ها بزنم.
میان همین قدم زدن هاست که صدایی می شود.
سرم را که بلند می کنم با باران کاغذ مواجه می شوم.
برگه ها رقصان رقصان بر سر مردم می نشینند و هر کسی کاغذی برمی دارد.
من هم خم می شوم و برگی را از زمین جدا می کنم.
نگاهم را میان کلمات غلت می دهم:
«دیگران در امور ما دخالت نکنند» «خودمان مملکت را اداره کنیم و سرپرست نداشته باشیم» «حاکم ما دست نشانده نباشد» «حاکم ما نوکر نباشد» «پایگاه ها از مملکت ما برچیده شود نتوانند به ما تحمیل کنند» «باید مستقل باشیم نه به طرف چپ و نه راست، بلکه تحت لوای اسلام»
زیر هر جمله ای هم نوشته بود امام خمینی.
با دیدن این ها حالی می شوم.
از ترس برگه را زمین می اندازم. چیزی نمی گذرد که صدای مامورها در می آید.
یکی فحش می دهد و با بد و بیراه گفتن از مردم می خواهد کسی به برگه ها دست نزند.
ماموران آبی پوش تمام برگه ها را جمع می کنند و می روند.
دیگر دلم پی قدم نزدن نیست.
فکر میکنم اگر به پاریس برسم دیگر غمی نخواهم داشت.
ماشین را روشن می کنم و به خانه می روم.
فکرم مشغول آن برگه هاست؛ توی برگه ها چیز بدی گفته نشده بود اما نمیدانم چرا مامور ها اصرار داشتند کسی چیزی نخواند!
آن قدر در میان افکار خودم را گم می کنم که یادم می رود کجا می خواستم بروم.
خودم را جلوی خانهی اشرافی مان می بینم!
با خودم می گویم بد نیست سری بزنم.
پیاده می شوم و به در بلند و قهوهای رنگش خیره می شوم.
دستم را میان پیچک های دیوار می برم و دلم برای روزهای خوش تنگ می شود.
طاقت خاطرات را ندارم و سریع از آن جا دور می شوم.
جلوی در می ایستم که صداهایی را می شنوم.
صدای بم پیمان به گوشم می رسد:
_ولی من نمیتونم! باور کن یه جوریه!
به حرف هایش بها نمی دهم و کلید را میان قفل می چرخانم.
با شنیدن صدای در خاموش می شود.
کلید را توی کیفم می اندازم و با غرور به او نگاه می کنم.
دختر محجبه سلام می دهد و زیر لب جوابش را می دهم.
از این که صبح و شب پیمان را توی خانه می بینم حرصم می گیرد و با تشر می گویم:
_شما نمیخواین یه حرکتی کنین؟
من وقت زیادی ندارم، زود پولو جور کنین. اگرم نمیشه خسارتتونو میدم با قیمت خوب بهتون زودتر خونه میدن.
بجنبید!
از کنارش رد می شوم.
دستانم را به میله می گیرم و پله ها را پشت سر می گذارم.
صدای کفش های پاشنه بلندم تمام راه پله را پر می کند.
پالتو کوتاهم را در می آورم و کلاهم را روی تخت پرت می کنم.
به یخچال خالی نگاه می کنم و آه می کشم.
حسرت دستپخت خانم صبوری را می خورم.
با بی اشتهایی به تخم مرغ زل میزنم و با نان یک جوری خودم را سیر می کنم.
توی عمرم آشپزی نکرده ام! توی پاریس هم خدمتکار داشتم و برایم غذا می پخت.
حالا که مجبورم چند صباحی تنها باشم مجبورم یک فکری در مورد دستپختم بکنم.
زن پیمان به نظر آدم خوبیست اما نمیتوانم از او درخواست کنم کاری برایم بکند!
خودم را توی خانه حبس کرده ام و از بی کسی در حال دیوانه شدن هستم.
دیگر نقاشی هم حالم را خوب نمی کند!
دوست دارم با کسی حرف بزنم اما کسی نیست.
سیما هم فقط به قر و فرش می رسد و حرف هایم را نمی فهمد.
به اجبار به طبقهی پایین می روم.
تقی به در می زنم که پیمان با اخم های گره کرده اش در را باز می کند.
تمام انگیزه ای که داشتم با یک نگاهش نابود شد.
_فرمایش؟
از لحن بی ادبانه اش خوشم نمی آید.
این چه طرز حرف زدن با یک دختر اشراف زاده است؟
نگاهم را به طرف دیگری می دهم و می گویم:
_با شما کار ندارم.
در را رها می کند و در حالی که می رود بلند می گوید:
_خداروشکر! ترسیدم گفتم شاید کاری داری.
بعد هم صدا می زند:" پری! با تو کار داره."
پری دم در می آید و با همان لبخند زیبایش سلام و احوال پرسی می کند.
نمیدانم چطور پری با پیمان گند اخلاق زندگی می کند؟
هر چه او بی تربیت است این زن نهایت ادب... هر چه او ترشروی است این زن خندهرو!
_جانم، کاری داشتی؟
_میشه بیای بالا. به... کمکم احتیاج داشتی. نه! نه!
چشمانش را جمع می کند و از این که غرور مانع حرفم می شود حس بدی دارم.
پری حرفم را می فهمد و با خنده می گوید:
_منظورت اینکه به کمکم نیاز داری؟
باشه عزیزم... بریم!
گونه هایم از خجالت گر می گیرند.
در را باز می کنم و تعارفش می کنم.
روی تخت می نشیند و عذر میخواهم وسایل پذیرایی نیست.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت12
سری تکان می دهد و می گوید که مشکلی ندارد.
به بوم نقاشی ام اشاره می کند و با هیجان لب می زند:
_تو هنرمندی؟
_اوهوم.
_آفرین! چقدرم خوب کشیدی.
تحصیلاتت چیه؟
انگار دارد یخ میان مان آب می شود و با شادی جواب می دهم:
_فوق دیپلم گرافیک دارم از دانشگاه پاریس. داشتم برای لیسانس میخوندم که برای مراسم پدرم برگشتم.
_چه جالب!
برای خودم اصلا جالب نیست!
لبخند مصنوعی می زنم و با خونسردی به چشمانش زل می زنم.
_تو... تو چی؟
_من چی؟
_دانشگاه میری؟
دستانش را از هم باز می کند و جوابم را با سر تکان دادن می دهد.
_خب آره... من فیزیک میخونم دانشگاه آریامهر.
_اوه! پس درس خونی!
خندهی کوتاهی بر لبش می نشاند و می گوید:" یه جورایی."
_راستش من یه درخواستی ازت دارم.
من کسی رو تو ایران ندارم، تمام فامیلامون یا آمریکان یا هم فرانسه. چند روزی هم بیشتر مهمون این آب و خاک نیستم چون برمیگردم پاریس، ولی میخوام تو این چند روز آشپزی یاد بگیرم.
من واقعا بی عرضه ام!
باورت میشه من تا به حال آشپزی نکردم؟
رنگی از حیرت در صورتش نمایان نمی شود.
مردمکش را داخل کاسه چشمانش می چرخاند و جواب می دهد:
_تنهایی سخته... قبول دارم!
ولی غصه نخور این روزا هم میگذره.
آشپزی هم هنر زنه، منم تازگیا یاد گرفتم.
جز ماکارونی و چندتا خورشت چیزی یاد ندارم.
_خوبه! عالیه!
برای سرگرمی هم که شده بهم یاد بده.
بی آن که جوابم را بشنوم، سریع بلند می شود.
لبخند زنان وارد آشپزخانه می شود و به یخچال نگاهی می اندازد.
_خب ببینم اینجا چی داریم!
اوه، سیب زمینی رو چرا توی یخچال گذاشتی؟
_چون خراب نشه دیگه.
نمیفهمم خنده اش برای چیست؟
لبم را آویران می کنم و با دقت به کارهایش نگاه می کنم.
سیب زمینی ها را نگینی خورد می کند بعد هم گوشت ها را می پزد و ریز ریز می کند.
نگاهی به کابینت های خالی می اندازد و با رسیدن فکری کار را رها می کند و رو به من می گوید حواسم به غذا باشد تا برگردد.
نگاهم به ماهیتابه است که محتوایات داخلش جیلیز و پلیز می کنند.
پری با بستهی ماکارونی و عدس برمی گردد.
نشانم می دهد که وقتی آب ها قل قل کرد ماکارونی را ریز کنم و داخلش بریزم.
بعد مواد را قاطی می کند و آن را دم می کند.
هر چه میگذرد بیشتر از پری خوشم می آید.
او برخلاف پیمان است! اصلا نقطه مشترکی ندارند!
دلم میخواهد بخاطر پری هم که شده بگذارم توی خانه بمانند و هر از چند گاهی اجازه از شان بگیرم.
تا ماکارونی ها دم بکشد ما خانه را روی سر گذاشتیم.
او از خاطرات بچگی اش می گوید که توی روستایشان آتش می سوزانده و حیوانات و آدمیان از او گریزان بوده اند.
من هم از روزهای خوشم می گویم.
بشقاب را پر از غذا می کنم و به دستش می دهم.
تشکر می کند و اولین قاشق را در دهانش می گذارد.
من هم چشمانم را می بندم و خوب مزه مزه می کنم.
ماکارونی زیر زبانم مزه می دهد و با ناباوری بهش نگاه می کنم.
پری با دیدن چشمان ور قلمبیده ام از خنده غش می کند و بریده بریده می گوید:
_چیشده... رو... رویا؟
_خیلی خوبه!
_چون خودتم کمک کردی بهت مزه داده.
لب برمی چینم و با تردید می گویم:
_نمیدونم، شاید تو درست میگی!
من همیشه غذام رو یکی دیگه درست می کرده.
چشمکی تحویلم می دهد:
_پس ناز پرورده ات کردن! همینه دیگه!
_خیلی خوشگذشت امشب، فکرشو کردم اینقدر باحال باشی!
میان دودلی گیر کرده ام که حرفم را بزنم یا نه و در آخر می گویم:
_با شوهرت از زمین تا آسمون فرق داری!
نمی دانم چرت به سرفه می افتد.
به پشتش می زنم و می روم تا آب بیاورم.
خودم را سرزنش می کنم که چرا این قدر رک گفتم! اصلا به من چه او پیمان را اینگونه دوست دارد!
جرعه ای آب می نوشد و برخلاف تصورم شروع می کند به خنده!
مثل منگ ها نگاهش می کنم و می پرسم:
_چیزی شده پری؟
تک سرفه ای می کند:
_شوهر؟ من شوهر ندارم...
برق از سرم می پرد.
با خودم می گوید شاید شوخی اش گرفته!
_پس پیمان کیه؟
_پیمان... خب اون داداشمه!
بی اختیار از خیال بافی هایم می خندم.
حالا من بخند و پری بخند!
پری با اجازه من بشقابی هم برای برادرش می برد.
در را که می بندم پشت در می ایستم.
نفسم را با شدت بیرون می دهم و یاد شبی که گذشت می کنم.
عجب شبی بود!
روی تخت ولو می شوم و به نور کم بخاری خیره خیره نگاه می سپارم.
صدای اذان مرا از خواب بیرون می کشاند.
غرغر کنان بلند می شوم و پرده ها را می کشم.
دستم را روی گوشم می گذارم اما همچنان صدا می آید.
میان شنیدن اشهد ان محمد رسول الله است که صدای کوفتن در را می شنوم.
جستی می زنم و نگاهم را از پنجره به بیرون سوق می دهم.
پیمان قدم زنان به سوی مسجد می رود.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
🔴پیروزی شیرین یوزهای ایرانی بر ساموراییهای ژاپنی مبارک همه ایرانیان عزیزم🇮🇷
😍😍😍😍❤️❤️❤️
➖➖➖➖➖➖➖
@shahrenore
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 یکشنبه
🔸 ۱۵ بهمن / دلو ۱۴۰۲
🔸 ۲۳ رجب ۱۴۴۵
🔸 ۴ فوریه ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🦂 امروز ساعت ۰۹:۵۹ قمر از برج عقرب خارج میشود.
🦂 ساعت ۰۶:۴۲ قمر وارد صورت عقرب میشود.
🌖 امروز قمر در «برج عقرب» است.
✔️ برای امور زیر نیک است:
بذرافشانی
آبیاری
امور حفاری
تحقیقات
جابجایی درخت
درمان ییماری عفونی
جراحی چشم
کشیدن دندان
بیرون اوردن خال، زگیل و دمل
از شیر گرفتن کودک
⛔️ ممنوعات
اموراساسی و زیر بنایی
امور ازدواجی
نوشتن سند و قرارداد
امور مربوط به حرز
🌎🔭👀
👼 زایمان
نوزاد زیبا، محبوب و در همه احوال خوب تربیت شود. انشاءالله
🚙 مسافرت
امکان بدبیاری دارد.
🌎🔭👀
💇♀ اصلاح سر و صورت
باعث روبراه شدن امور میشود.
🩸 حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
خوب نیست.
💅 ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیبرکتی در زندگی گردد.
👕 دوخت و دوز
روز مناسبی نیست.
طبق روایات موجب غم و اندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
(این حکم شامل خرید لباس نیست)
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۲۳ سوره مبارکه " مومنون " است.
﴿﷽ و لقد ارسلنا نوحا الی قومه﴾
خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند، یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند.
به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا مغرب
📿 ذکر روز یکشنبه
یا ذالجلال و الاکرام ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
☀️ ️امروز متعلق است به
#حضرت_علی علیهالسلام
#فاطمه_زهرا سلاماللهعلیها
سفارش شده تا اعمال نیک خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
🚩▫️#علائم_ظهور قسمت • هفتم ✔️
✅ تذکری درباره #علائم_ظهور
✅ یمانی حقیقی کیست⁉️
چه جایگاهی دارد⁉️
راه شناخت او چیست⁉️
استحباب پیوستن و همراهی با او به چه معنا وعلتی است⁉️
⬅️ به این سوال به تناوب پاسخ خواهیم داد قسمت • یک
♦♦➖➖➖➖♦♦
🔍 لطفا با دقت این مجموعه را دنبال فرمایید:
🔴 1- یمانی یکی از علائم محتوم قبل از قیام حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف است .
✳️ وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُو لُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ خَمْسُ عَ لَامَاتٍ مَحْتُومَا تٍ الْيَمَانِيُّ وَ السُّفْيَانِيُّ وَ الصَّيْحَةُ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِيَّةِ وَ الْخَسْفُ بِالْبَيْدَاءِ.
✴️ پيش از قيام قائم علیه السلام پنج نشانه حتمی است؛ یمانی، سفیانی، بانگ آسمانی، قتل نفس زکیه و خسف بیداء.
🔴 2- طبق یک روایت ، پرچم یمانی یکی از پرچم های هدایت میباشد / و طبق روایتی هدایت کننده ترین پرچم / و به سمت حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف دعوت مینماید :
✳️ وَ لَيْسَ فِي الرَّايَاتِ رَايَةٌ أَهْدَى مِنْ رَايَةِ الْيَمَانِيِّ هِيَ رَايَةُ هُدًى لِأَنَّهُ يَدْعُو إِلَى صَاحِبِكُم.
✴️ در ميان پرچمها راهنماتر از پرچم يمانىّ نباشد كه آن پرچم هدايت است زيرا دعوت به صاحب شما میکند.
🔴 3- مطابق همین روایت فوق تبعیت از یمانی تبعیت از شخص او نیست .
👈یعنی شخص او موضوعیت ندارد .
بلکه او چون یدعوا الی صاحبکم است تبعیتش لازم است .
لذا خود امام معصوم علیه السلام میفرماید :
لانه یدعوا الی صاحبکم .
یعنی چون دعوت به حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف میکند تبعیتش لازم است و خود او موضوعیتی ندارد .
بر خلاف امام معصوم علیه السلام که ایمان به شخص او و التزام به ولایت او و تصرف او و خلیفه الله بودن او و شناخت مقامات او و معرفه او حق المعرفه و ... همه و همه موضوعیت دارد و شرط ایمان است .
🔴 4- پیوستن و همراهی با یمانی جایز و مستحب است ؛
از انجایی که قول به همراهی و شراکت با یمانی به عنوان جنگ و خروج و بذل جان ، به عنوان یک امر مهم اعتقادی شناخته میشود ،
احتیاج به تواتر روایی و نصوص و ادلهء قطعی و یقینی دارد .
و حال آنکه تنها "محتوم بودن و علامت بود یمانی" را در روایات متواتر ثابت میشود .
و تنها همین یک روایت است که مقداری تفصیل در امر یمانی در آن وجود دارد .
لذا وجوب همراهی با او قابل اثبات نیست .
و تنها روایتی که مقداری به تفصیل یمانی پرداخته است همین حدیث میباشد . که خبر واحد و غیر یقینی است و برای اثبات یک اصل اعتقادی و وجوبی ، خصوصا در مسئلهء قیام و خروج کفایت نمیکند .
(خصوصاً با آنهمه نهی و حساسیت نسبت به مسائل قیام و خروج در روایات و شرع ) .
👈👈 با این حال از همان یک روایت نیز وجوب پیوستن به یمانی ثابت نمیشود .
🟢ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🟢
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🔴 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🔴
| #مهدویت
🛑 فرار #عمر_بن_خطاب از جنگ خیبر طبق روایات #علمای اهل سنت
👤 حاكم نيشابوري در المستدرك در باره فرار عُمَر بنْ خَطابْ چنین مینویسد:
⭕️ حدیث اول:
✅ أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَحْبُوبِيُّ بِمَرْوَ، ثنا سَعِيدُ بْنُ مَسْعُودٍ، ثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَي، ثنا نُعَيْمُ بْنُ حَكِيمٍ، عَنْ أَبِي مُوسَي الْحَنَفِيِّ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: " سَارَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ إِلَي خَيْبَرَ، فَلَمَّا أَتَاهَا بَعَثَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهُ، وَبَعَثَ مَعَهُ النَّاسَ إِلَي مَدِينَتِهِمْ أَوْ قَصْرِهِمْ، فَقَاتَلُوهُمْ فَلَمْ يَلْبَثُوا أَنْ هَزَمُوا عُمَرَ وَأَصْحَابَهُ، فَجَاءُوا يُجَبِّنُونَهُ وَيُجَبِّنُهُمْ، فَسَارَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ " الْحَدِيثُ.
🔰 اميرمؤمنان صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ فرمود:
رسول خدا صلي الله عليه وآله به خبير رفت، هنگامي كه به آن جا رسيد، عُمَر 🔥 را به همراه مردم به سوي شهر و يا قصر اهل خبير فرستاد ، عمر جنگيد؛ اما طولي نكشيد كه 👈عُمَر بنْ خَطابْ و همراهانش شكست خوردند . وقتي برگشتند، مردم عُمَر را به بزدلی متهم میكردند عُمَر 🔥 آن ها را متهم میكرد.
⭕️ حدیث دوم:
✅ حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ أَحْمَدُ بْنُ سَلْمَانَ الْفَقِيهُ بِبَغْدَادَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ، ثنا الْقَاسِمُ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، ثنا يَحْيَي بْنُ يَعْلَي، ثنا مَعْقِلُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ، عَنْ أَبِي الزُّبَيْرِ، عَنْ جَابِرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، " أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ دَفَعَ الرَّايَةَ يَوْمَ خَيْبَرَ إِلَي عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَانْطَلَقَ، فَرَجَعَ يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَيُجَبِّنُونُهُ
🔰 از جابر بن عبد الله نقل شده است كه در روز خبير ، رسول خدا صلي الله عليه وآله پرچم را به دست عمر داد👈، پس عُمَرَ رفت و برگشت؛ در حالي كه يارانش او را متهم به بزدلی مي كردند و او يارانش را .😀😁
📚المستدرك على الصحيحين ج 3 صفحه 40
📌 شمس الدين ذهبي نيز در تلخيص المستدرك ، صحت اين دو روايت را تأييد كرده است.
#لعنت بر خلیفه #غاصب👊
#لعنت بر خلیفه #ترسوی فراری😁
🛑#جهنمی بودن #خلفای فراری از جنگ... طبق روایات اهلسنت
↩️ هرکسی که فرار از جنگ کند
در #آتش جهنم 🔥جاودان میشود...
✅ عن أبی هُرَیْرَةَ عنه عن النبی صلى الله علیه وسلم قال اجْتَنِبُوا السَّبْعَ الْمُوبِقَاتِ قالوا یا رَسُولَ اللَّهِ وما هُنَّ قال الشِّرْکُ بِاللَّهِ وَالسِّحْرُ وَقَتْلُ النَّفْسِ التی حَرَّمَ الله إلا بِالْحَقِّ وَأَکْلُ الرِّبَا وَأَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ وَالتَّوَلِّی یوم الزَّحْفِ وَقَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ الْغَافِلاتِ.
🔰 ابوهریره از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم ) نقل مىکند فرمود: از هفت چیز که سبب ورود و بقاء در آتش مىشود بپرهیزید. سؤال شد این هفت چیز کدامند؟ فرمود: شرک به خداوند، کشتن انسانى که خداوند ریختن خونش را حرام کرده است؛ مگر در صورت جرم باعث قتل، خوردن ربا و مال یتیم، 👈 #فرار از #جبهه جنگ 👉 و تهمت به زنان مؤمن که دامن آنان از آلودگى پاک است.
📚 صحيح البخاري، جلد 4، صفحه 10
📍و همچنین روایتی که صحیح بخاری از #خلود_ فراریان از جهاد در آتش🔥 آورده است که دال بر جهنمی بودن #ابوبکر و #عُمَر است