🙏😓 🕌هر وقت به نماز جماعت ايستاديد، متوجه امام حسين علیه السلام شوید و آنوقت وارد نماز شويد
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در منابر خود در مسجد سیّدعزیزالله تهران در سال 1396 قمری می فرمود:
صلّي الله عليك يا اباعبدالله! طعام بينمك، مزه ندارد. مجلس روحاني بي گريه بر امام حسين علیه السلام رونق ندارد. قربانت بروم امام حسين. دين، دور سر تو ميگردد اي پسر فاطمه! اين نماز جماعتها به بركت آن نماز جماعتي است كه تو در مقابل تيرها خواندي. پسر فاطمه يك نماز جماعت خواند، دو سه تا قرباني داد. اين نمازهاي بي قرباني به بركت نماز قرباني دار امام حسين علیه السلام است. هر وقت به نماز جماعت ايستاديد، يادتان به نماز جماعت كربلا بيايد، يك نگاه به طرف كربلا كنيد و بگویید: السّلام عليك يا ابا عبد الله! السّلام عليك يابن رسول الله! السّلام عليك و رحمه الله و بركاته. متوجه امام حسين علیه السلام شوید و آنوقت وارد نماز شويد. يك وقتي به هر جماعتي كه مي رفتم، يادم از جماعت امام حسين علیه السلام مي آمد، و سلامي به قبرش مي فرستادم، و حالم منقلب مي شد، و آن نماز من خير و بركت و روحانيت و معنويت داشت.
(سخنرانی های مسجد سیّد عزیزالله تهران ( به دعوت مرحوم آیت الله العظمی خوانساری)، 13 رمضان 1396 قمری)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😥😥 روز میلاد حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام روز حزن و اشک
دعبل خزاعی از حضرت رضا علیه السلام از پدرانشان علیهم السلام نقل می کند که حضرت علیّ بن الحسین علیه السلام فرمود: اسماء بنت عمیس به من گفت: هنگامی که فاطمه علیهاالسلام، حسین علیه السلام را به دنیا آورد، من پرستار او بودم. پیامبر صلّی الله علیه و آله نزدم آمد و فرمود: ای اسماء! زود پسرم را بیاور! پس او را در پارچه ای سفید به ایشان دادم. پیامبر صلّی الله علیه و اله آنچه را که نسبت به حسن علیه السلام انجام داده بود، نسبت به حسین علیه السلام نیز انجام داد و گریست. سپس فرمود: همانا به زودی برای تو حادثه ای اتّفاق می افتد. بارالها! قاتل او را لعنت کن. ای اسماء! فاطمه علیهاالسلام را از این جریان آگاه مکن. ... بر این پسرم می گریم، زیرا گروهی ستمگر و کافر از بنی امیّه که خداوند لعنتشان کند، او را می کشند. هرگز خداوند شفاعت مرا روز قیامت نصیبشان نکند. مردی او را می کشد که به دین، آسیب شدیدی می زند و به خداوند عظیم، کفر می ورزد. (بحارالانوار، ج44، ص450-451 به نقل از امالی طوسی)
شرحبیل بن أبی عون گفت: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام متولّد شد، فرشته ای از فرشتگان فردوس اعلی فرود آمد و به دریای اعظم وارد شد و در سرتاسر آسمان ها و زمین ندا سر داد که: ای بندگان خدا! لباس غم بر تن کنید، مصیبت و اندوه اظهار کنید، زیرا جوجه (نوزاد) محمّد، سربریده، مظلوم و شکست خورده خواهد شد. سپس آن فرشته خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: ای حبیب خدا! گروهی از خانواده ات در این زمین کشته می شوند، گروهی ستمگر، ظالم، متجاوز و فاسق از امّت تو آنان را می کشند، آنان جوجه ات حسین، پسر دختر پاکیزه ات را در سرزمین کربلا می کشند، و این، خاک اوست. سپس مشتی از خاک زمین کربلا به ایشان داد و عرض کرد: ای محمّد! این خاک را نزد خود نگهدار تا ببینی که تغییر می کند و مانند خون، قرمز می شود. در آن هنگام بدان که فرزندت حسین علیه السلام کشته شده است. سپس آن فرشته، قدری از تربت حسین علیه السلام را روی بال هایش گذاشت و به آسمان رفت. پس فرشته ای در آسمان نماند جز این که تربت حسین علیه السلام را بویید و به آن تبرّک جست. (منتخب طریحی، ج1، ص62-63)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼🌺 صلوات بر حضرت مجتبی و حضرت سیّدالشهدا عليهما السلام منقول از حضرت عسکری علیه السلام
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ، عَبْدَيْكَ وَ وَلِيَّيْكَ، وَ ابْنَيْ رَسُولِكَ، وَ سِبْطَيِ الرَّحْمَةِ، وَ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلادِ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ سَيِّدِ النَّبِيِّينَ وَ وَصِيِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ. أَشْهَدُ أَنَّكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ أَمِينُ اللَّهِ وَ ابْنُ أَمِينِهِ، عِشْتَ مَظْلُوماً وَ مَضَيْتَ شَهِيداً، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ الزَّكِيُّ الْهَادِي الْمَهْدِيُّ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ وَ بَلِّغْ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلامِ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ الْمَظْلُومِ الشَّهِيدِ، قَتِيلِ الْكَفَرَةِ، وَ طَرِيحِ الْفَجَرَةِ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ. السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ. أَشْهَدُ مُوقِناً أَنَّكَ أَمِينُ اللَّهِ وَ ابْنُ أَمِينِهِ، قُتِلْتَ مَظْلُوماً وَ مَضَيْتَ شَهِيداً، وَ أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى الطَّالِبُ بِثَارِكَ وَ مُنْجِزٌ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ التَّأْيِيدِ فِي هَلاكِ عَدُوِّكَ وَ إِظْهَارِ دَعْوَتِكَ.
وَ أَشَهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ، وَ جَاهَدْتَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ.
لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ، وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً خَذَلَتْكَ، وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَلَبَّتْ عَلَيْكَ، وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِمَّنْ أَكْذَبَكَ، وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّكَ، وَ اسْتَحَلَّ دَمَكَ.
بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَكَ، وَ لَعَنَ اللَّهُ خَاذِلَكَ، وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَكَ فَلَمْ يُجِبْكَ وَ لَمْ يَنْصُرْكَ، وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ سَبَى نِسَاءَكَ، أَنَا إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ بَرِيءٌ وَ مِمَّنْ وَالاهُمْ وَ مَالَأَهُمْ وَ أَعَانَهُمْ عَلَيْهِ.
وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ بَابُ الْهُدَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَي وَ الْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا.
وَ أَشْهَدُ أَنِّي بِكُمْ مُؤْمِنٌ، وَ بِمَنْزِلَتِكُمْ مُوقِنٌ، وَ لَكُمْ تَابِعٌ بِذَاتِ نَفْسِي وَ شَرَائِعِ دِينِي وَ خَوَاتِيمِ عَمَلِي وَ مُنْقَلَبِي فِي دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي» (جمال الاسبوع، ص487-489)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5843810005622460078.mp3
7.75M
❤️ ارباب با وفا حسین (علیه السلام)- سید مجید بنی فاطمه
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5825567097672961705.mp3
9.16M
😥 لطف حسین علیه السلام - مرتضی پارسا
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💝💎عزیزان و سروران گرامی!
به اطلاع می رساند که سایت حرم حضرت اباالفضل علیه السلام (سایت الکفیل) برای انجام عمره در مکه مکرّمه و زیارت ائمه عراق علیهم السلام ثبت نام می کند.
توصیه می شود به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام، عمره را به جا آورده و آن حضرات علیهم السلام را زیارت کنیم:
http://alkafeel.net/zyara/
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◻️▫️#ویدئو_استوری_روزشمار_نیمه_شعبان☀️
🎉 13 روز مانده تا میلاد حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚
خوش به حال شیعیان ما!
آنان که در غیبت قائمآلمحمد عجلاللهفرجه به محبت ما متوسل شده، بر دوستیِ ما پایدار میمانند و از دشمنان ما بیزاری میجویند.
آنها از ما و ما از ایشان هستیم.
آنها از اینکه ما رهبر و راهنمایشان هستیم خشنودند و ما از پیرویِ آنان خرسندیم.
خوشا به حال آنها!
به خدا قسم آنها در قیامت با ما و در درجهٔ ما خواهند بود.
🔹 حدیثی از حضرت #امام_موسی الکاظم علیه السلام
🎤 گروه همخوانی #نوای_یاس
🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت28
با صدای پری آن هم در گوشم هینی می کشم و بدنم لرزی می خورد.
پری خنده اش می گیرد و دستانش را جلوی دهانش می گذارد.
_ترسیدی؟ وای ببخش، نمیخواستم بترسی.
_نه! خوبم.
چشمانش را ریز می کند.
_منتظر کسی بودی؟
لب هایم را به خنده می کشم و می گویم:
_نَ.. نه! چطور؟
لبخند زیرکانه ای می زند و می گوید:
_اخه همش دنبال یه نفر دیگه ای! همش به یه جای دیگه سرک می کشی.
کاسهی دلم پر از ترس شود و می ترسم بویی ببرد.
لب می گزم و برای در گم کنی می گویم:
_نه... مَ.. من همچین جوری داشتم نگاه می کردم.
دستانش را از هم باز می کند و به سراغ وسایلش می روم.
بعد از چیندن وسایلش، دستش را می گیرم و با هم به رستوران می رویم.
پری نگاهی به لیست منو می اندازد و دهانش از قیمت ها باز می ماند.
به کمترین قیمت اشاره می کند و می گوید:
_من خوراک مرغ سفارش میدم.
نگاهم را میان اجزای چهره اش می چرخانم.
_چرا اون! بیا میگو بخوریم.
_میگو؟ چی هست؟
نفسم را بیرون می دهم و توضیح می دهم:
_یه جور غذای دریایی، یه نوع خرچنگه که وقتی میپزنش پفکی میشه.
بعد صورتم را باد می کنم و برای خندانش می گویم:
_اینجوری!
پری زبانش را بیرون می دهد و چهره اش را مچاله می کند.
اَهی می گوید و دنبال لب می زند:
_این که میگی گوشتش حلاله؟
خنده ام می گیرد.
_خب آره! البته... به گمونم.
من که تا حالا خوردم حلال و حرومشو نمیدونم.
چپ چپ نگاهم می کند.
_وا دختر، آدم باید بدونی چی کوفت میکنه!
تو یعنی مشروبم می خوری نعوذم باالله؟
بهم برمی خورد؛ شاید چند باری خورده باشم اما لحن پری بدجور تحریکم می کند.
_نخیر! اونقدرا هم حواسم هست.
انگار متوجه ناراحتی ام می شود و دستش را روی شانه ام می گذارد.
_ببخشید، نمی خواستم ناراحتت کنم.
تا بخواهم جواب بدهم، گارسون می آید تا سفارش ها را بگیرد.
پری پیش دستی می کند و سفارش میگو می دهد.
بعد هم چشمکی به من می زند.
تا غذا را بیاورند کمی با پری صحبت می کنم. پری از خانواده شان می گوید که در روستا زندگی میکنند و این دو به هوا درس و دانشگاه به تهران آمده اند.
از پری در مورد رشتهی تحصیل پیمان می پرسم که می گوید او در دانشگاه آریامهر ریاضی می خواند.
انگار هر دو تایشان بچه های درس خوانی هستند.
گارسون غذا و سالاد را می گذارد و بعد جام می گذارد.
تعارف مشروب می کند که هر دو قبول نمی کنیم و نوشابه می ریزد.
پری اولین لقمه را با اکراه برمی دارد.
چشمانش را می بندد و اگر مزهی بدی داشت به طرف دستشویی برود.
من با خیال راحت شروع به خوردن می کنم.
کم کم میگو در دهان پری مزه می کند و به وجد می آید .
_از اونی که فکر می کردم بهتره!
_پس چی! من چیز بد پیشنهاد نمیدم که.
بعد از شام به اتاق برمی گردیم.
پری توی وسایلش دنبال چیزی می گردد و پیدا نمی کند.
بعد سراغ من می آید و می پرسد:
_تو کتاب منو ندیدی؟
_چه کتابی؟
_همین دایره المعارف واژگان!
همین جاها گذاشتم.
ابرو بالا می دهم و می گویم اطلاعی ندارم.
تعجب می کنم پری دایره المعارف کلمات داشته باشد!
اغلب کسانی که فیزیک و ریاضی می خوانند از فارسی خوششان نمی آید.
با این حال کنارش دنبال کتاب می گردم و آن را زیر تخت می یابم.
کتاب توی دستانم است که پری چنگ می زند و آن را از دستانم بیرون می کشد.
از حرکت سریعش مبهوت می شوم.
با خودم می گویم یعنی چقدر این کتاب را دوست دارد.
کتاب قطور را باز می کند و متعجب می شوم.
داخل کتاب به اندازهی یک نوار کاست بریده شده! به روایتی کتاب جگر زلیخا است!
پری لبخند زنان نوار را در می آورد و مقابلم می گیرد.
_خدا رو شکر! سالمه. اگه گم شده بود که...
سوالات به ذهنم سوزن می زنند.
یعنی این چه نوار کاستی است که این قدر برای او جالب است؟
پری دستانم را می گیرد و روی تخت و در کنار خودش جا می دهد.
دستانم میان دست های عرق کرده اش، خوشایند نیست.
_چشماشو! چهار تا شده!
مدام پلک می زنم تا حالت تعجب از من دور شود.
دستی به صورتم می کشد و می پرسد:
_میخوای بدونی این چیه؟
از خدا خواسته پشت سر هم سر تکان می دهم.
⭕️کپےبدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
حرم
* 💞﷽💞 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت26 هر چه منتظر می مانم خبری نمی شود! دوباره سلام می کنم اما باز ه
* 💞﷽💞
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت27
_من مجبورم خواهرمو به یه جای امن برسونم.
هیچ جا این روزا امن نیست، پهلوی داره زورهای آخرشو نشون میده.
بهتره پری یه چند وقتی با شما توی هتل باشه. البته پولشو میدم..
از این که بخاطر پری دوباره آمده مرا ببیند دلخورم شاید هم من توقعم زیاد است!
از کجا معلوم پیمان هم حسی به من دارد؟
خدا را باید شکر کنم که در همین حد هم او را می بینم.
دامنم را تا زیر زانو ام می کشم و چشمانم سنگ های پارک را می کاوَد.
_مشکلی نیست حتی پولش.
به نقطه ای نا معلوم خیره می شود و می خندد.
خیلی دوست دارم ببینم به چه می خندد که می گوید:
_چطور بهم اعتماد داری؟
واقعا نمی دانم چطور به او اطمینان دارم!
من از او هیچ نمی دانم. اصلا نمی دانم کارهایی که می کند درست است یا غلط.
من فقط می دانم که حسی درونم جولان می دهد که راضی است به بودنش.
لبخند کم رنگی میان لب هایم جا می گیرد و جواب می دهم:
_راستش... خودمم نمیدونم.
_راستی، به خونه نیازی نداریم فعلا.
اگه لو رفت که دیگه اصلا نیازی نیست، اینجور برای شما هم بهتر میشه.
خونه و کیف رو میگیرین و به زندگی تون می رسین.
من راضی نیستم، دوست دارم جواب سوالاتم را بگیرم و نمی خواهم به زندگی عادی ام برگردم.
با وجود همهی این ها سکوت می کنم و بار این ناراضایتی را تنها به دوش می کشم.
پیمان برمی خیزد و توصیه می کند که بعد از او بروم. بعد هم می گوید همین امشب خواهرش را به هتل می آورد.
سری تکان می دهم و خداحافظی می کند.
کمی روی نیمکت می نشینم و با دور شدن او کیفم را روی دوشم جا به جا می کنم.
قدم هایم را آرام و پشت سر هم برمی دارم.
از کنار بوتهی شمشاد هم می گذرم اما دلم نمی خواهد کلاه قرمز را در بیاورم.
به در پارک می رسم و به مرد بادکنک فروش خیره می مانم.
با خودم می گویم زندگی ام مثل بادکنک شده، نمی دانم به چه سو و فقط می رود.
امیدوارم بالا برود و سقوط نکند!
چند خیابانی را از قدم می گذارنم.
تمام ذهنم پر شده از پیمان! رفتار های پیش پا افتاده اش میان خیال های جورواجور ام می چرخد.
گاهی ذوق زده می شوم و گاهی دلخور!
دلخور برای این که توجه چندانی به من ندارد و خب به او حق می دهم.
پیمان دوستدار دختری است که عقایدش را تایید کند و همپایش باشد نه منی که نمیدانم سازمان چه هست!
در همین موق با صدای بوق گوش خراش ماشینی از افکارم دست می کشم.
مرد از عصبانیت چشمانش دو دو می زند و بر سرم فریاد می کشد:
_مجنون شدی زن؟ جلوتو نگاه!
به اطرافم که نگاه می کنم تازه متوجه خیابان می شوم!
از سر خجالت انگار کفگیر داغ به گونه هایم چسبانده اند!
سری تکان می دهم و با اضطراب عذر می خواهم.
مرد زیر لب چیزی می گوید و می رود.
با این وضع و اوضاع می ترسم ادامهی راه را با پای پیاده بروم و تاکسی می گیرم.
توی تاکسی هم هوش و حواسم سر جایش نیست و مرد راننده چند باری صدایم می زند تا متوجه می شوم باید مقصدم را بگویم!
توی لابی هتل می نشینم و سفارش قهوه می دهم.
قهوه ام را با قاشق هم می زنم و چند جرعه ای از آن قورت می دهم.
همه اش منتظرم شب شود و دوباره پیمان را ببینم.
از شوق دستانم را بهم می زنم و دور اتاق راه می روم.
واقعا که مضحک است! من با دیدن یک پسر دست و دلم می لرزد در حالی که توی مهمانی به هیچ کس رو نمی دادم.
ساعت برایم کند می گذرد و با التماس از او می خواهم خودش را به شب برساند.
انگار داری به عقربه اش آویزان کرده اند که اگر به شب برسد می کِشندش که می خواهد به شب برسد!
شب چند باری به محوطه و لابی هتل سر می زنم و به مرد توی پذیرش می سپارم تا اگر مرد و زنی آمده اند و سراغم را گرفته اند خبرم کند.
با این حال باز هم دلشوره دارم!
آنقدر طول اتاق را راه می روم که پایم به درد می آید.
روی صندلی در بالکن لم می دهم و به بیرون خیره نگاه می کنم.
با خودم زمزمه می کنم نه! انگار خبری نیست!
هنوز جمله ام تمام نشده که در به صدا می آید.
سراسیمه پایم را روی زمین می گذارم که بدجور درد می گیرد و آخی می گویم و روی زمین ولو می شوم.
صدای در توی گوشم می پیچد و به هر جان کندنی است بلند می شوم و خودم را به در می رسانم.
با دیدن چهرهی پری لبخند می زنم و او خودش را در بغلم آوار می کند.
سر کج می کنم تا ببینم پیمان کجاست ولی انگار خبری از او نیست!
مثل خمیر وا می روم و پری را تعارف می کنم تا داخل بیاید.
پری با ساک کوچکش پیش می آید.
تختش را نشانش می دهم، او تشکر می کند.
مشغول در آوردن وسایلش است که پرده را کنار می زنم و به در هتل خیره می شوم.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت28
با صدای پری آن هم در گوشم هینی می کشم و بدنم لرزی می خورد.
پری خنده اش می گیرد و دستانش را جلوی دهانش می گذارد.
_ترسیدی؟ وای ببخش، نمیخواستم بترسی.
_نه! خوبم.
چشمانش را ریز می کند.
_منتظر کسی بودی؟
لب هایم را به خنده می کشم و می گویم:
_نَ.. نه! چطور؟
لبخند زیرکانه ای می زند و می گوید:
_اخه همش دنبال یه نفر دیگه ای! همش به یه جای دیگه سرک می کشی.
کاسهی دلم پر از ترس شود و می ترسم بویی ببرد.
لب می گزم و برای در گم کنی می گویم:
_نه... مَ.. من همچین جوری داشتم نگاه می کردم.
دستانش را از هم باز می کند و به سراغ وسایلش می روم.
بعد از چیندن وسایلش، دستش را می گیرم و با هم به رستوران می رویم.
پری نگاهی به لیست منو می اندازد و دهانش از قیمت ها باز می ماند.
به کمترین قیمت اشاره می کند و می گوید:
_من خوراک مرغ سفارش میدم.
نگاهم را میان اجزای چهره اش می چرخانم.
_چرا اون! بیا میگو بخوریم.
_میگو؟ چی هست؟
نفسم را بیرون می دهم و توضیح می دهم:
_یه جور غذای دریایی، یه نوع خرچنگه که وقتی میپزنش پفکی میشه.
بعد صورتم را باد می کنم و برای خندانش می گویم:
_اینجوری!
پری زبانش را بیرون می دهد و چهره اش را مچاله می کند.
اَهی می گوید و دنبال لب می زند:
_این که میگی گوشتش حلاله؟
خنده ام می گیرد.
_خب آره! البته... به گمونم.
من که تا حالا خوردم حلال و حرومشو نمیدونم.
چپ چپ نگاهم می کند.
_وا دختر، آدم باید بدونی چی کوفت میکنه!
تو یعنی مشروبم می خوری نعوذم باالله؟
بهم برمی خورد؛ شاید چند باری خورده باشم اما لحن پری بدجور تحریکم می کند.
_نخیر! اونقدرا هم حواسم هست.
انگار متوجه ناراحتی ام می شود و دستش را روی شانه ام می گذارد.
_ببخشید، نمی خواستم ناراحتت کنم.
تا بخواهم جواب بدهم، گارسون می آید تا سفارش ها را بگیرد.
پری پیش دستی می کند و سفارش میگو می دهد.
بعد هم چشمکی به من می زند.
تا غذا را بیاورند کمی با پری صحبت می کنم. پری از خانواده شان می گوید که در روستا زندگی میکنند و این دو به هوا درس و دانشگاه به تهران آمده اند.
از پری در مورد رشتهی تحصیل پیمان می پرسم که می گوید او در دانشگاه آریامهر ریاضی می خواند.
انگار هر دو تایشان بچه های درس خوانی هستند.
گارسون غذا و سالاد را می گذارد و بعد جام می گذارد.
تعارف مشروب می کند که هر دو قبول نمی کنیم و نوشابه می ریزد.
پری اولین لقمه را با اکراه برمی دارد.
چشمانش را می بندد و اگر مزهی بدی داشت به طرف دستشویی برود.
من با خیال راحت شروع به خوردن می کنم.
کم کم میگو در دهان پری مزه می کند و به وجد می آید .
_از اونی که فکر می کردم بهتره!
_پس چی! من چیز بد پیشنهاد نمیدم که.
بعد از شام به اتاق برمی گردیم.
پری توی وسایلش دنبال چیزی می گردد و پیدا نمی کند.
بعد سراغ من می آید و می پرسد:
_تو کتاب منو ندیدی؟
_چه کتابی؟
_همین دایره المعارف واژگان!
همین جاها گذاشتم.
ابرو بالا می دهم و می گویم اطلاعی ندارم.
تعجب می کنم پری دایره المعارف کلمات داشته باشد!
اغلب کسانی که فیزیک و ریاضی می خوانند از فارسی خوششان نمی آید.
با این حال کنارش دنبال کتاب می گردم و آن را زیر تخت می یابم.
کتاب توی دستانم است که پری چنگ می زند و آن را از دستانم بیرون می کشد.
از حرکت سریعش مبهوت می شوم.
با خودم می گویم یعنی چقدر این کتاب را دوست دارد.
کتاب قطور را باز می کند و متعجب می شوم.
داخل کتاب به اندازهی یک نوار کاست بریده شده! به روایتی کتاب جگر زلیخا است!
پری لبخند زنان نوار را در می آورد و مقابلم می گیرد.
_خدا رو شکر! سالمه. اگه گم شده بود که...
سوالات به ذهنم سوزن می زنند.
یعنی این چه نوار کاستی است که این قدر برای او جالب است؟
پری دستانم را می گیرد و روی تخت و در کنار خودش جا می دهد.
دستانم میان دست های عرق کرده اش، خوشایند نیست.
_چشماشو! چهار تا شده!
مدام پلک می زنم تا حالت تعجب از من دور شود.
دستی به صورتم می کشد و می پرسد:
_میخوای بدونی این چیه؟
از خدا خواسته پشت سر هم سر تکان می دهم.
⭕️کپےبدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 سه شنبه
🔸 ۲۴ بهمن / دلو ۱۴۰۲
🔸 ۳ شعبان ۱۴۴۵
🔸 ۱۳ فوریه ۲۰۲۴
🌎🔭👀
💠 مناسبتهای دینی
🍃🌺 میلاد حضرت سید الشهداء علیهالسلام (۴ هـ.ق)
🌴 ورود امام حسین علیهالسلام به مکه (۶۰ هـ.ق)
🇮🇷 روز پاسدار
🌓 اول ماه شباط رومی
🔺 این ماه دارای ۲۸ روز میباشد.
🔺 خوردن سیر، گوشت پرندگان، شکار، میوههای خشک شده، سودمند میباشد.
🔺 مباشرت و کار و تلاش در این ماه بسیار نیکوست.
🌗 امروز قمر در «برج حمل» است.
❇️ مناسب برای امور زیر میباشد:
ختنه نوزاد
صید
آغاز فعالیتها
آغاز معالجه
ارسال کالا
⛔️ ممنوعات
امور مربوط به حرز
امور ازدواجی
👶 زایمان
نوزاد دارای روزی گشاده و عمرش طولانی است. انشاءالله
🚙 مسافرت
همراه صدقه باشد.
🌎🔭👀
💑 انعقاد نطفه
زبان چنین فرزندی از دروغ و تهمت مبرا باشد. انشاءالله
💇 اصلاح سر و صورت
باعث طول عمر میشود.
🩸حجامت، خون دادن، فصد و زالو انداختن
باعث ضعف مغز میشود.
✂️ ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست. باید بر هلاکت خود بترسد.
👕 بریدن پارچه
روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید.
به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد.
خرید لباس اشکال ندارد.
کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب سه شنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۴ سوره مبارکه « نساء » است.
﴿﷽ و اتوا النساء صدقاتهن﴾
خواب بیننده یا ازدواج کند یا مال زیاد و یا هدیهای به او برسد. ان شاءالله
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تاعشای آخر (وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز سه شنبه
یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۹۰۳ مرتبه «یا قابض» که موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
☀️ امروز متعلق است به
#امام_سجاد علیهالسلام
#امام_باقر علیهالسلام
#امام_صادق علیهالسلام
اعمال نیک خود را پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
😡دشمنان اهل بیت علیهم السلام، این بزرگواران را اهل آشوب محسوب می کردند
كَتَبَ مُعَاوِيَةُ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ علیه السلام:
فَاتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ أَنْ يَرُدَّهُمُ اللَّهُ عَلَى يَدَيْكَ فِي فِتْنَةٍ. (بحارالأنوار، ج44، ص212/ رجال کشی، ص48)
معاویه در نامه اى به سیدالشهدا عليه السلام چنین نوشت: پس اجتماع اين امت را بر هم مزن و خداوند به دست تو امّت را در فتنه نیندازد.
منصور دوانقی خطاب به حضرت صادق علیه السلام گفت:
يَا جَعْفَرُ! أَ مَا تَسْتَحِي مَعَ هَذِهِ الشَّيْبَةِ وَ مَعَ هَذَا النَّسَبِ أَنْ تَنْطِقَ بِالْبَاطِلِ وَ تَشُقَ عَصَا الْمُسْلِمِينَ تُرِيدُ أَنْ تُرِيقَ الدِّمَاءَ وَ تَطْرَحَ الْفِتْنَةَ بَيْنَ الرَّعِيَّةِ وَ الْأَوْلِيَاء؟ (مهج الدعوات، ص195)
ای جعفر! از سن بالا و از نسبتی که با پیامبر داری، حیا نمی کنی و دروغ می گویی و می خواهی بین مسلمین اختلاف بیندازی و قصد داری که خونریزی شود و بین مردم و حاکمینِ ایشان فتنه و آشوب ایجاد کنی؟
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼 نماز شب چهارم ماه شعبان
عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قَالَ: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الرَّابِعَةِ أَرْبَعِينَ، بِالْحَمْدِ وَ التَّوْحِيدِ خَمْساً وَ عِشْرِينَ مَرَّةً، كَتَبَ الله لَهُ بِكُلِّ رَكْعَةٍ ثَوَابَ أَلْفِ سَنَةٍ، وَ بَنَى لَهُ بِكُلِّ سُورَةٍ ألْفَ مَدينَةٍ، وَ أعْطاهُ ثَوابَ ألْفِ شَهيدٍ. (البلدالأمين، ص172)
رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس در شب چهارم ماه شعبان، 40 رکعت نماز بخواند؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد، و بیست و پنج بار سوره توحید؛ خداوند به ازای هر رکعت ثواب هزار سال (عبادت) را می نویسد، و به ازای همه سوره هایی که خوانده است، هزار شهر بنا می کند، و ثواب هزار شهید به وی اعطا می کند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برکت حسین
✅اللهمّ عجّل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیّدنا الغریب
✅اللهمّ عجّل لولیّک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچم حسین
✅اللهمّ عجّل لولیّک الفرج
💝💎عزیزان و سروران گرامی!
به اطلاع می رساند که سایت حرم حضرت اباالفضل علیه السلام (سایت الکفیل) برای زیارت حضرت سیدالشهدا و حضرت اباالفضل علیهما السلام در روزهای 3 و 4 شعبان، ثبت نام می کند.
توصیه می شود به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام، آن حضرات علیهم السلام را زیارت کنیم:
http://alkafeel.net/zyara/
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◻️▫️#ویدئو_استوری_روزشمار_نیمه_شعبان☀️
🎉 12 روز مانده تا میلاد حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚
...و از فرزندان حسین سلاماللهعلیه نُه نفرشان «امام» هستند که نهمین نفر، حضرت قائم عجلاللهفرجه است.
اطاعت از آنها، اطاعت از من و سرپیچی از دستوراتشان، نافرمانی من است.
از انکار کنندگان فضل و برتریِ آنها و ضایع کنندگان حرمت ایشان، به خدا شکایت میکنم.
خداوند بهترین یار عترتم و یاور ائمۀ امّتم است.
🔹 حدیثی از #پیامبر_مهربانی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله
🎤 گروه همخوانی #نوای_یاس
🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢