May 11
10.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 در محضر علماء 👆
🟢 #حدیث_افتراق را یاد بگیرید👆
🟢 بسیار بسیار مهم 👆
اُمّت پیامبر ۷۳ فرقه میشوند
فقط یک فرقه اهل نجات هستند
بقیه جهنمی هستن
هیچ اشتراکی با مخالفین نداریم، نه در توحید، نه در نبوت، نه در امامت، نه وضو، نه نماز، نه روزه ....
امام صادق (علیه السلام) میفرماید فقط در #جهت_قبله با مخالفین اشتراک داریم
@haram110
4_5920436405481245612.mp3
2.4M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
لزوم آمادگى براى ورود به ماه مبارک رمضان و رعایت آداب این ماه/
🎤حاج شيخ محمدباقر علمالهدى رضوان اللّه تعالی علیه؛
«پیشنهاد دانلود و نشر»
✅ تأکید بر خانهنشینی بانوان شیعه قسمت • یکم
حضرت فاطمةالزهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
«بهترین چیز برای زنان آن است که مردان (نامحرم) را نبینند و مردان نیز آنان را نبینند.»
💠 «...فقالت: ولكنّي أعرفه: خير للنساء أن لا يرين الرجال ولا يراهن الرجال، فرجعت إلى رسول الله صلی الله علیه و آله فقلت: يا رسول الله سألتنا أى شيء خير للنساء؟ خير لهن أن لا يرين الرجال ولا يراهن الرجال، فقال: من أخبرك، فلم تعلمه وأنت عندي؟ فقلت: فاطمة، فأعجب ذلك رسول الله ص وقال: ان فاطمة بضعة مني.»
📚 بحار الانوار، ج۴۳، ص۵۴
وسائل الشیعة، ج۲۰، ص۶۷
🔴 ای وجدانهای بیدار! آیا از این فرمایش سرور بانوان عوالم، صدّیقه کبری حضرت زهرا سلاماللهعلیها، غیر از: التزام بانوان شیعه به خانهنشینی؛ اجتناب از حضور بین نامحرمان و رویارویی غیرضروری و همکلام شدن با آنان؛ و در صورت ضرورت و نیاز به خروج از منزل، داشتن حجابی کامل و پوششی سراسری و چادری غیرچسب بدن و چهرهای پوشیده (در صورت داشتن آرایش موقت یا دائمی) نتیجهی دیگری استنباط میشود؟!
🟡 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟡
💎💎💎 پاداش عجیب خواندن سوره قدر در زمان افطار و خوردن سحری
عن أَبِي يَحْيَى الصَّنْعَانِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَا مِنْ مُؤْمِنٍ صَامَ فَقَرَأَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقِدْرِ عِنْدَ سَحُورِهِ وَ عِنْدَ إِفْطَارِهِ إِلَّا كَانَ فِيمَا بَيْنَهُمَا كَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ. (بحارالأنوار، ج97، ص344 به نقل از اقبال الأعمال)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: هیچ مؤمن روزه داری نیست که در هنگام خوردن سحری و افطارش سوره قدر را بخواند، مگرآنکه بین این دو زمان ثواب کسی را خواهد داشت که در راه خدا در خون خود غلطیده باشد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👌🍵🍵 عجب ماهی است ماه رمضان: خدای متعال به خوردن ها نیز عنایت می کند
1)افطار با آب جوشیده شده
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الْإِفْطَارُ عَلَى الْمَاءِ يَغْسِلُ ذُنُوبَ الْقَلْبِ. (بحارالأنوار، ج96، ص314 به نقل از ثواب الاعمال)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: افطار کردن با آب، گناهان قلب را شستشو می دهد.
2)افطار با خرما
عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله أَنَّهُ قَالَ: مَنْ أَفْطَرَ عَلَى تَمْرٍ حَلَالٍ زِيدَ فِي صَلَاتِهِ أَرْبَعُمِائَةِ صَلَاةٍ. (بحارالأنوار، ج98، ص12به نقل از اقبال الاعمال)
پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس با خرمای حلال افطار کند، ثواب نمازش چهارصد برابر می شود.
3) خوردن سحری
عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله أَنَّهُ قَالَ: لِلَّهِ مَلَائِكَةٌ يُصَلُّونَ عَلَى الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ وَ عَلَى الْمُتَسَحِّرِينَ. (بحارالأنوار، ج96، ص310 به نقل از دعائم الاسلام)
رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: خداوند فرشتگانی دارد که بر استغفارکنندگان در سحرها، و بر کسانی که سحری می خورند، درود می فرستند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🔺أعوذ بالله مِن (عُمَر) الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
🔻فایل صوتیِ 30 جزء📖 قرآن کریم ؛ با قابلیت پخش در پنج سرعت متفاوت (سه نقطه را بزنید سرعت عوض میشود) ؛ نیاز به دانلود نداشته و فقط کافيست بر روی لینک مورد نظر ضربه بزنید.
جزء 📖1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO
جزء 📖2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ
جزء 📖3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF
جزء 📖4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3
جزء 📖5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3
جزء📖 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs
جزء 📖7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC
جزء 📖8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o
جزء 📖9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu
جزء 📖10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH
جزء 📖11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y
جزء📖 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby
جزء 📖13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ
جزء 📖14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA
جزء 📖15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM
جزء 📖16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG
جزء📖 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz
جزء 📖18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc
جزء📖 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95
جزء📖 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc
جزء 📖21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO
جزء 📖22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP
جزء 📖23 ⇨ http://j.mp/2brItxm
جزء📖 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5
جزء📖 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf
جزء 📖26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2
جزء 📖27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno
جزء 📖28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai
جزء 📖29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF
جزء 📖30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc
التماس دعای فرج مولانا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🤲🏻
🟢ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🟢
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوسࢪرویایی💗 قسمت56 با ایستادن ماشین جلوی پارک پیاده می شوم و کرایه را
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗کابوس رویایی💗
قسمت57
بی اختیار استرس می گیرم.
پری نیم نگاهی به من می اندازد و بعد از صدای پای پیمان از پری خداحافظی می کنم.
تقی به در می زنم و با صدای اجازهی پیمان به داخل سرک می کشم.
گوشهی روسری را میان دستانم لوله می کنم.
به خانهی خالی از وسایل نگاه می کنم که پیمان از توی اتاقی بیرون می آید.
به دو صندلی کنار پنجره اشاره می کند و با پاهایی سست دنبالش راه می روم.
کلاف صحبت میان مان رد و بدل می شود و در آخر پیمان می گوید:
_شما امروز توی اون پارک چیکار می کردین؟
فکر این که پیمان مرا تعقیب می کرده خونم را به جوش می آورد!
یاد نصیحت کیوان می افتم که می گفت این موضوع میان مان سِری باید بماند!
سریع از روی صندلی بلند می شوم و خشم در رگ هایم می دود.
دیگر متوجه نیستم و رو به پیمان داد می زنم:
_شما به چه حقی منو تعقیب کردی؟
اصلا چرا مثل سایه دنبالم افتادی؟ به شما چه که من کجا میریم و کی برمی گردم!
چرا همش خودتونو رئیس می دونین؟ من دوست ندارم سر از کارم دربیارین.
از سر جایش بلند می شود و دست هایش را از توی جیب بیرون می کشد.
_حق دارین اما توی سازمان مسائل شخصی وجود نداره!
_هه! اگه وجود نداره چرا منو تعقیب می کردین؟
مگه سازمان بهتون دستور داده بود؟
دور دهانش را که خشک شده را با لب تر می کند و با خونسردی تمام جواب می دهد:
_سازمان دستور نداده بود اما من به عنوان یک عضو باید مطمئن می شدم شما چقدر به درد این کارا می خورین.
_و... نتیجه؟
سرش را پایین می اندازد و به دو طرف تکان می دهد.
_نتیجهی خوبی نداشت!
شما عملاً هیچی از ضد تعقیب و فرار نمی دونین یا طرز استفاده از اسلحه!
شما نیاز دارین که به لحاظ ایمانی هم قوی بشین. لرزش دستتون و نگاه نگرانتون به یک چیریک نمی خوره!
خیلی بهم برمی خورد. عیبی نمانده که در چشمانم نگاه نکند و نگوید!
_شما کسی نیستین که ازش دستور می گیرم یا منتظر تعریف یا نقدش باشم.
قدم هایم را به طرف در برمی دارم که با صدایش مرا به زمین میخ می زند.
_رویا خانم... یا ثریا!
باید به اطلاعتون برسونم من از طرف مرکزیت دستور دارم که وظیفهی تعلیم و ارتباط تون رو با سازمان انجام بدم.
پس لازمه هر رفت و آمد و دلیلشو بدونم.
کار شخصی و به کسی ربطی نداره هم نداریم. از پری بپرسین بهتون میگه نظم تشکیلاتی چقدر اهمیت داره و بیشتر از اون تبعیت از مافوق!
این قانون سازمانه، اگه نمی پذیرین خیلی زود بزنین کنار.
تمام خشمم تبدیل می شود به یک مشت لرزان که دلش میخواهد کنج چشمان پیمان بنشیند.
حرفی برای گفتن نمی ماند و خیلی سریع پله ها را یکی دو تا می کنم و به پایین می آیم.
پری پایین پله ها ایستاده و با نگرانی مرا دید می زند.
با حال بر آشفتهی من دوره می افتد و می خواهد از ماجرا سر در آورد.
دلم میخواهد بخاطر این رفتار سر همه داد بزنم!
اصلا حوصلهی پری را ندارم.
کیفم را برمی دارم و از خانه بیرون می زنم.
لباس قرمز رنگم به همراه شلوار بلند سفید توجه خیلی ها را جلب می کند.
سر مست از این که توانسته ام نگاه ها را درگیر خودم کنم قدم برمی دارم.
بی هدف کوچه پس کوچه ها را رد می کنم.
چشمم به خانه ای می افتد که گل های کاغذی دیوارش را قاپیده اند.
چشمانم به طرف گل ها کشیده می شود.
گام های کوتاهم مرا به کنار گل می رسانند.
گلبرگی را زیر انگشتانم لمس می کنم که صدای نکره ای مهمان ناخواندهی گوشم می شود.
برمی گردم و چشمم به مرد هیکلی می خورد که کتش را روی دوشش انداخته و لنگش را از دور گردنش برمی دارد و دور دستانش می پیچاند.
قدم به عقب برمی دارم که ماشین قراضه ای سد راهم می شود.
قلبم به شدت بهم می ریزد و نمی توانم چاره ای بیاندیشم.
با التماس نگاهشان می کنم و لب می زنم:
_چی از جوونم میخواین! بزارین برم.
دستم را چند باری به کاپوت دولا سه لای ماشین می زنم.
_خواهش می کنم ماشین تونو بردارین، کل کوچه رو گرفته!
مرد هیکلی که سر دسته شان است با پوزخندی به طرفم می آید و چنگی به آستینم می زند.
خودش را بهم نزدیک می کند.
خمار بوی عطرم شده و مشامش را پر از عطر می کند.
_نچ نمیشه عزیزجان! اینجا صاحاب داره. شوما بدون اجازهی صاحابش پا گذاشتی پس باس تاوون شو پس بدی.
به گل اشاره می کنم و می گویم:" بخدا کاری نکردم! دیدم خوشگله گفتم یه نگاه بهش بندازم."
آستینم را محکم تر می گیرد و زیر لب حرفش را حواله ام می کند.
_شما هم خوشگلی عزیزجان!
چشمکی به دو جوان دیگر می زند.
آن ها در صندوق را بالا می زنند و با لبخند کثیفی نگاهم می کنند.
دلم می خواهد جیغ بکشم که پارچه ای روی دهانم قرار می گیرد.
همه چیز با تمام سرعت در حال گذر است.
توان من در برابر آن ها همچون توان موری در برابر فیلی است!
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت58
در صندوق عقب باز شده و مرا داخلش جا می دهند.
هر چه دست و پا می زنم فایده ندارد.
ماشین به حرکت که در می آید احساس خفگی می کنم.
انگار یکی دستش را جلوی بینی ام گذاشته و راه تنفس را بر من بسته است.
احساس می کنم ماشین خیلی راه نرفته که می ایستد.
هزار جور فکر ویران می شود به ذهنم! بار ها خودم را لعنت می کنم.
یکهو صدای زد و خورد می شنوم و کمی بعد صدای شلیک تفنگ گوشم را می خراشد.
با باز شدن در و بازتاب نور خورشید، چشمانم کم سو می شود.
سختی تابش نور به چشمانم را با پلکی بر طرف می کنم و قدمم را آهسته روی زمین می گذارم.
نگاه مضطرب پیمان را روی خودم احساس می کنم و چهار ستون بدنم می لرزد.
از خودم می پرسم این از کجا آمد؟!
آستینم را می کشد و مرا از گنگی نجات می دهد.
_بدو بریم!
نگاهم به تن خونی مرد سیبیلو می افتد که جای سه گلوله حوالی قلبش دیده می شود.
چشمان نیمه بازش مرا بدجور می ترساند.
تا به حال یک مرده را از این فاصله ندیده بودم.
ناباورانه نگاهم را به پیمان می دهم و بریده بریده می پرسم:
_تُ... تو کشتیش؟
سرش را برای لحظه ای پایین می اندازد.
شاید احمقانه باشد اما دلم به رحم می آید از عمری که بیهوده تمام شد!
با خودم می گویم شاید سرنوشت بهتری انتظارش را می کشید اما حالا با سه تیر در قفسهی سینه کف کوچه دراز به دراز افتاده است.
صدای بلند پیمان بر سرم کوفته می شود:
_تا دیر نشده باید فرار کنیم.
اگه مردم جمع بشن کارمون ساختش!
متوجه خس خس نفس های مرد می شوم و رو به پیمان می گویم:
_اما اون زنده است!
کیفم را محکم می کشد.
_بیاین بریم! الان میرسن ها!
کمی اصرار می کنم اما زور پیمان بیشتر است.
مرا از کوچه ها می برد و وارد کوچهی بن بستی می شویم.
لباس خونی اش حکایت کنندهی همه چیز است.
_اگه از تو کوچه بریم مطمئناً رد مونو میزنن.
این باغ ها اکثراً خالیه، باید از داخل اینا بریم.
_کجا؟
بدون توجه به حرفم به دیوار نگاه می کند و می پرسد:
_میتونی از دیوار بری بالا؟
فکر می کنم شوخی اش گرفته!
_من؟
بیخیال نگاهم می کند و لب می زند:
_میدونم نمیتونی پس بیا، من قلاب می گیرم تو برو بالا!
به انگشتان بهم گره خورده اش نگاهم می کنم.
از تعللم خوشش نمی آید و داد می زند:
_دِ زود باش! هر کی ما رو ببینه الان مشکوک میشه.
پاتو بزار روی دستم و برو بالا!
دلم نمی آید پایم را روی دستش بگذارم اما نمی توانم خواسته اش را نادیده بگیرم.
او درست می گوید اگر کسی ما را اینگونه ببیند حتما به شهربانی رنگ می زند.
مجبور می شوم کفش هایم را در آورم تا دستانش زیر لژ کفشم داغان نشود.
_چیکار میکنی؟
هاج و واج نگاهش می کنم و پاسخ می دهد:" دارم کفشامو درمیارم که..."
پا برهنه وسط حرفم می پرد و با تشر می گوید:
_فقط برو! اونم با کفش!
با دودلی کفش را به پا می کنم.
پایم را بلند می کنم و روی دستش می گذارم و بعد هم آن پای دیگرم.
حالا تمام وزنم روی اوست.
از گوشهی چشم، نگاهم به صورت مچاله شده اش می افتد.
سریع دستانم را به دیوار می گیرم و به سختی خودم را بالا می کشم.
ارتفاع دیوار تا زمین حدود دو متر و خورده ای هست و می ترسم بپرم.
صدای پیمان می آید:" چرا معطلی؟ بپر دیگه!"
آب دهانم را با صدا قورت می دهم و پاهایم را بلند می کنم.
خودم را میان زمین و آسمان می بینم که یکهو روی برگ های خشکیده پخش می شوم.
سوزشی در پای چپم احساس می کنم.
صداهای نا مفهومی گوشم را پر می کند. صدای ناله را قطع می کنم تا ببینم چیست.
_بگیرینش! خودشه!
سیلی آرامی به صورتم می زنم و پیمان را صدا می کنم.
خبری از او نمی شود.
همه اش منتظرم قامتش را بالای دیوار ببینم.
بغض تبدیل به اشک می شود و روی گونه هایم سرسره بازی می کند.
به سختی خودم را از زمین جدا می کنم.
سفیدی از شلوارم باقی نمانده و به قهوه ای مایل شده!
لباسم را از برگ و خاک پاک می کنم و توی باغ راه می افتم.
زیر لب از هر طرف که رد می شوم صدا می زنم:" آقا پیمان؟... پیمان؟"
سکوت مرا احاطه کرده و ترس بر من غالب شده است.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 سه شنبه
🔺 ۲۲ اسفند / حوت ۱۴۰۲
🔺 ۱ رمضان ۱۴۴۵
🔺 ۱۲ مارس ۲۰۲۴
🌎🔭👀
💠 مناسبتهای دینی و اسلامی
💫 حلول ماه مبارک رمضان ماه بندگی و نزول قرآن بر همه شما بزرگواران مبارک
💫 نزول صحف ابراهیم علیهالسلام
🤝 بیعت مردم با امام رضا علیهالسلام برای ولایت عهدی «۲۰۱ هجری»
⚔ آغاز جنگ تبوک «۹ هجری»
🔥 مرگ مروان بن حکم «۶۵هجری»
🏴 وفات حضرت نفیسه خاتون علیها السلام در مصر «۲۰۸ هجری»
🌎🔭👀
🌺 اول ماه آذار رومی
بهار، جان زمانهاست و ماه اول آن، «آذار» است و سی و یک روزه است.
🔺 در این ماه:
زمین نرم و شب و روز پاکیزه میشود.
بلغم از بین میرود.
خون به هیجان میآید.
غذاهای سبک و لطیف باید خورده شود.
گوشت و تخم و مرغ کمتر مصرف شود.
از خوردن سیر، پیاز و ترشی تا اندازهای پرهیز شود.
نوشیدن مسهل، فصد و حجامت پسندیده باشد.
🌎🔭👀
🌗 امروز قمر در «برج حمل» است.
✔️ مناسب برای امور زیر است:
امور ازدواجی
طلب علم
امور زراعی
بنایی
تجارت
خرید وسیله سواری
دیدار با مسئولین
خرید کردن
ختنه نوزاد
ارسال کالا
آغاز درمان
افتتاح شغل و کار
صید
👶 زایمان
نوزاد محبوب، مقبول و مبارک است. انشاءالله
🚙 مسافرت
خوب است.
🌎🔭👀
💑 انعقاد نطفه
مباشرت مستحب و فرزند حاصل، سخاوتمند و دلرحم است. انشاءالله
💇 اصلاح سر و صورت
باعث کوتاهی عمر میشود.
🩸حجامت، خون دادن، فصد و زالو انداختن
برای رگها ضرر دارد.
✂️ ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست. باید بر هلاکت خود بترسد.
👕 بریدن پارچه
روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید.
به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد.
خرید لباس اشکال ندارد.
کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب سه شنبه) دیده شود، تعبیرش از آیه ۱ سوره مبارکه "حمد" است.
﴿﷽ الحمدالله رب العالمین﴾
و از مفهوم و معنای آن استفاده میشود که نامه یا حکمی از جانب بزرگی به خواب بیننده برسد و سبب خوشحالی او میگردد.
مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تاعشای آخر (وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز سه شنبه
یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۹۰۳ مرتبه «یا قابض» که موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
☀️ امروز متعلق است به
#امام_سجاد علیهالسلام
#امام_باقر علیهالسلام
#امام_صادق علیهالسلام
اعمال نیک خود را پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃