eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ نباید با اینکه میدونید از یه موضوعی بدم میاد هر دفعه که میبینمتون اون موضوع رو به رخم بکشید
‌ نباید با آدمی که بهمون اهمّیت میده مثل بقیه ی آدما باهاش رفتار کنیم.
‌ نباید با اینکه وضعیت مالیتون خوبه ادا فقیرارو دربیارید که بگید مثلا مملکت رو به فناس
اماده اید یک روضه بشنوید بسم الله 👇👇👇👇👇
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه جانانه حاج علیرضا اسفندیاری قم مقدس
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 یکشنبه 🔺 ۲۰ خرداد/ جوزا ۱۴۰۳ 🔺 ۲ ذی الحجه ۱۴۴۵ 🔺 ۹ ژوئن ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 🌓 امروز قمر در «برج سرطان» است. ✔️ برای امور زیر نیک است: امور ازدواجی خرید رفتن بنایی جابجایی امور زراعی قرض و وام دادن و گرفتن پیش خرید نوشتن قرارداد معاملات ملکی امور حفاری استحمام امور مربوط به حرز 🌎🔭👀 👼 زایمان نوزاد مبارک و خوش‌قدم باشد. ان‌شاءالله 🚘 مسافرت خوب است‌. 💞 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب یکشنبه) دلیلی بر استحباب یا کراهت نیست. 🌎🔭👀 💇 اصلاح سر و صورت باعث حاجت‌روایی می‌شود. 🩸حجامت،خون‌دادن،فصد،زالو انداختن خوب نیست. 💅 ناخن گرفتن روز مناسبی نیست. موجب بی‌برکتی در زندگی می‌گردد. 👕 بریدن پارچه روز مناسبی نیست. موجب غم و اندوه شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. این حکم شامل خرید لباس نیست. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب شنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۲ سوره مبارکه "بقره" است. ﴿﷽ الم ذلک الکتاب لاریب فیه﴾ خواب بیننده بر چیزی اطلاع یابد که قبلا نمی‌دانست و یا خبری در قالب نامه یا حکمی به وی برسد که باعث خوشحالی وی گردد. ان شاءالله مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا مغرب 📿 ذکر روز یکشنبه «یا ذالجلال و الاکرام» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن می‌گردد. 🌎🔭👀 ☀️ ️روز یکشنبه متعلق است به: 💞 علیه‌السلام 💞 سلام‌الله‌علیها اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز یکشنبه پایان می‌یابد. 📚 تقویم همسران 🌺 🌎🌺🍃
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۱۸۵ و ۱۸۶ گره ترس به دلم می‌افتد.وقتی مینشینم سلام میدهیم حرکت میکنند.کار با اسلحه را در قرارگاه لبنان یاد گرفته‌ام.آن زمان همچین ترسی به دلم نبود، اما اکنون دلم تهی شده از شجاعت! در یک خیابان سوت و کور گشاد می‌ایستند.گوشه‌ای از این خیابان را سنگری کوچک پوشیده از گونی‌های شن ساخته‌اند.پیاده میشویم. پشت سنگر مینشینم.اسلحه بر دوشم سنگینی میکند و آن را روی زمین میگذارم.ماشین‌ها میروند.همه چیز عادی است.از دور صدای موتور می‌آید.نزدیک میشود. از ته ریشش میفهمم مذهبی است.بشاش احوالپرسی میکند و خداقوت میگوید.مردها هم خشک جوابش را میدهند.میپرسد: _شما از کدوم دسته هستین؟ یکی‌شان اخم میکند. _به تو چه! در کمال احترام میگوید: _ببخشید.من منظوری نداشتم.ما با چندتا از بچه‌ها دوخیابون‌بالاتر کشیک میدیم.میخواستم بگم اگه یه ماشین شورلت قرمز دیدین که یه مرد تنها سوارش بود نزارین بره. بعد هم شماره‌ی پلاکش را میدهد و خداحافظی میکند.یکهو توجهم به شورلت قرمز جلب میشود.ماشین باعجله از فرعی به خیابان میپیچد.با ایست گفتن مردها می‌ایستد.چند دقیقه‌ای میگذرد اما خبر از دستگیری نیست! برمیخیزم و پیش میروم تا بفهمم ماجرا چیست.پچ‌پچ‌هایشان واضح میشود.صحبت از جعبه‌های است که در صندوق شده. _چرا باهاش خوش و بش میکنین؟ یکی‌شان برمیگردد: _خودیہ! اشتباه شده! به شماره‌ی پلاک نگاه میکنم: _پلاک که خودشه.چطور میگین خودیه؟اگه فریب تون بده و... نمیگذارد حرف به زبانم بچرخد. _ ما رو فریب دادن.این اسلحه‌ها ! ماست! ما به زحمت از پادگانا کش رفتیم بعد دو دستی خدمت آقایونِ برادران کنیم؟ اونا میخوان اسلحه‌ها رو ضبط کنن، از کجا معلوم سرمون بی‌کلاه نَمونه؟ چیزی نمیگویم.اجازه عبور میدهند و او را به مخفیگاهی آدرس میدهند.چیزی نمیگذرد که باز آن جوان سوار بر موتورش به ما میرسد.از چهره‌اش خستگی میبارد اما لبخندی به ما تحویل میدهد. _سلام مجدد!خدا بهتون قوت بده.خواستم بپرسم اون ماشینی که گفتم این ورا نیومد؟ یکی از همان مردها خیلی جدی و سریع میگوید: _نہ! ماشینی نیومد.حتما تو کوچه‌ها قایم شده یا هم از این طرفا رفته جوان وا میرود. _فکر نمیکنم! آخہ ما سر هر خیابون مامور گذاشتیم چطور آخه؟ آن یکی به حرف می‌آید: _این جک و جونِوَرا هزار تا دوز و کلک سوار مبکنن.ازشون بعید نیست آب بشن برن توی زمین یا دود بشن برن توی هوا! جوان بیچاره چیزی نمیگوید.میخواهد از من هم بپرسد ولی حیا میکند.من هم سریع نگاهم را از او دور میکنم.بعید نیست اگر از من بپرسد چیزی بروز ندهم.صدای روشن کردن موتورش را میشنوم و کم‌کم آن صدا کمرنگ میشود.چند ساعتی که بیدار میمانم نمیفهمم کی اما با پیچیدن نوای الله اکبر خواب از چشمانم ربوده میشود.به زحمت خودم را جمع میکنم.گاهاً چشمم بہ رهگذرانی می‌افتد که از مسجد نزدیک برمیگردند.سپیده‌ی صبح که بالا می‌آید موعد رفتن هم فرا میرسد.شب سخت و دیر گذری بود و بهتر که به صبح گرایید. کارهای سازمان زیاد شده و سعی دارند خودشان را بکشند و در دولت موقت دم و دستگاهی بهم بزنند.سازمان میخواهد خود را در دخیل کند.از صحبتهای پنهانی پیمان و چند نفر اعضا میفهمم خبرهایی است.جلسه‌ی یک ساعته‌شان میشود دو ساعت.برای لحظه‌ای فکرم پی "حاج رسول" میرود.انگار بی‌هیچ خبر فکرش را به ظرف ذهنم ریخته و درحال هم زدنش است. حاج رسول گفت بیرون بکشم...ای‌کاش میتوانستم باری دیگر حاج رسول را ببینم.کاش از این وضعیت بہ در آیم و بتوانم پی آن امانتی بروم.کاش حاج رسول مرا هوایی نمیکرد.آخر چیست؟مثلا میخواهد با این شک چه کند؟ ببینم واقعا خدایش خداست؟همانکه مدام ذکرش را به لبهای حاج رسول وصله کرده بودن؟ کاش حداقل به یک چیز داشتم و از این بیرون می‌آمدم.کاش ایمانی بدست آورم تا مرا نجات دهد. این بدجور یقه‌ام گرفته. بغض‌ام به گلو فشرده میشود که باصدای پیمان باعث میشود خودم را کنترل کنم.کلافه‌وار پاشنه‌ی پایش را بہ زمین میزند. _سازمان صحبت کرده که میخوایم ارگانمونو کنیم.میخوایم مثل باشیم، با آرم و کارای مخصوص مون. دوباره مکثی میان گفته‌هایش مینشاند. _خب؟؟ بعدش؟ _بعدش؟ هیچی دیگه میگن نمیشہ.میگن نظم نیروها بهم میخوره...میگن‌نیروهاتون رو در قالب ارگانهامون میزاریم. اینکه نمیشہ! یاد روزهایی می‌افتم که سازمان را میکرد و به میریخت تا آنها راضی به شوند. تجزیه ارتش کار بود که از طلب میکرد و میخواست میلیشایش را بہ جای آن بنشاند! ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۱۸۷ و ۱۸۸ هر روز با تبلیغ و رژه بعلاوه‌‌ی میتینگ‌های مختلف در ورزشگاه‌ها و دانشگاه‌ها هزاران جوان وارد سازمان شدند و باری دیگر سازمان پررنگتر شد. از طرفی هم ✍☆مسعود رجوی☆ خودش را کاندید ریاست جمهوری کرد.آن روز خیلی‌ها خوشحال شدند.پیمان که سر و پا نمیشناخت و منتظر دوره‌های تبلیغات بود تا شهر به شهر برود و رای جمع کند.اما این خوشی تاب نمی‌آورد و رجوی رد صلاحیت میشود. یاد روزهایی می‌افتم که سازمان خنجر از پشت به انقلاب میزد. یاد روزی که پیمان نگذاشت برای رای به قانون اساسی پا پیش بگذارم...خودکرده را تدبیر نیست..! آنها اگر و مخلص امام بودند به قانونی که امام پیش از پیروزی انقلاب طرحش را ریخته بود و چندین نفر نظر دادند، اینگونه بی‌اعتنایی نمیکردند! چیزی از رسیدن بهمنماه نمیگذرد که خبر استعفای دولت موقت را اخبار اعلام میکند.بہ دنبال استعفای بازرگان، شورای‌انقلاب موقتاً امور کشور را تا مشخص شدن رئیس جمهور به دست میگیرد. ۵بهمن‌ماه ابوالحسن بنی‌صدر با کسب بیش از ده میلیون رای به ریاست جمهوری رسید. 🇮🇷 ۲۲بهمن، هنگام طلوع خورشید انقلاب همگی در میدان شهیاد قدیم که بہ آزادی معروف شده است جمع هستند.بانگ آزادی از حلقوم حاضران برمی‌آید و درودبرخمینی از زبانشان نمی‌افتد.پاهایم خستہ شده و گوشه‌ای روی زمین مینشینم. از بین تن ها نرگس را خوب تشخیص میدهم.دست بچه‌ای را گرفته‌ و کودک درحال پخش شکلات است.دوست ندارم نامردی تمام شده در حق نرگس را در چشمانش ببینم. نرگسی که سنگ صبور روزهای فراق و اسارت بود.بی‌اختیار اشک از گونه‌هایم پایین میچکد.چقدر بیرحمانه این قلب را ازجا کندم و آن را گوشه‌ای از همان کیوسک دفن کردم.."خدای نرگس! این دیدار چه بود که دلم را بہ آتش کشید؟.." پشت شمشادها قایم میشوم. تا نزدیکی‌های ظهر جمعیت برای خواندن نماز متفرق میشود.دیگر چشمم نرگس را نمیبیند.چند تن از بچه‌های سازمان را میبینم که پلاکارد بہ دست میخواهند حضورشان را جار بزنند.راه بسته شده و مجبورم چند خیابانی را طی کنم تا تاکسی بگیرم. پیمان از اتاق بیرون می‌آید: _کجا بودی؟ پری اومده بود دنبالت. _راهپیمایی بودم.به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب مردم جمع شده بودن. _آها...خب تو که میخواستی بری بهم میگفتی با تیم خودمون بفرستمت. _حالا چه فرقی داره... مهم اینه رفتم. _فرق داره! تو عضو سازمانے..اونم نه یه سمپاد یا یہ عضو تازه وارد! تو آموزش دیده‌ای! باید خودتو جدی بگیری.باید با اعضا و گروه بری. پلکهایم را روی هم فشار میدهم.درسته میگویم.این موضوع به ذهنم نرسیده بود. چند روزی میشود از خانه بیرون نرفته‌ام. صدای زنگ آیفون را که میشنوم به حالت دو به طرف در میروم.در را که باز میکنم با چهره‌ی گریان پری مواجه میشوم.ته دلم خالی میشود که یعنی چه شده؟خودش را در بغلم می‌اندازد و ناله‌هایش اوج میگیرد.جان به لب شده‌ام _چیشده پری؟چرا گریه؟ چیشده؟ دلم آشوب شد آخه دختر! بالاخره از من جدا میشود و لنگان لنگان روی صندلی قرار میگیرد. _وای رویا دست رو دلم نزار که خونه! با این حرفها دق‌مرگ‌تر میشوم. _چیشده پررررری؟ تو رو خدا بگو چیہپه؟ _چی میخواستی بشہ؟ دل منم آشوبه رویا. دلم غصه داره! کفرم در آمده دیگر! _دِ جوون بہ لب شدم. میگی چیکار شده یا نه؟؟ _فکرکنم دارم مامان میشم. _سر کارم گذاشتی؟ _نخیر! واقعا گفتم. _جون من یه بار دیگه بگو پری! بیخیال نگاهم میکند و قطعہ قطعہ تکرار میکند. _من حامله‌م! با چشمان گرد قد و بالایش را نگاه میکنم. لبخند بی‌هیچ منتی به صورتم مینشیند. _خُ...خب اینکه خیلی خوبه! باورم نمیشه پری، زندگیت از این رو به اون رو میشه. باید خوشحال باشی! ناشکری نکن. پوزخندی حواله‌ام میکند. _دلت خوشه تو هم؟چه خوشحالی؟ من دارم بدبخت میشم. هنگ به چهره‌اش زل میزنم.بدبختی؟ مگر وجود بچه آرامش نیست؟ _این چه حرفیه؟ آقا امیر نمیخواد؟ از روی صندلی برمیخیزد. آهستہ زمزمہ میکند: _هیچکس نمیخواد! نه امیر... نه سازمان... نه هم مَ..من. از تعجب چشمانم گرد میشود.از کی پری آنقدر شده است و من بی‌خبر بودم؟ _ ✍پی‌نوشت؛ مسعود رجوی(زاده ۱۳۲۷ در طبس)،از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق در دهه آخر حکومت پهلوی و رهبر سازمان است. فارغ‌التحصیل حقوق سیاسی از دانشگاه تهران. در سال۴۶ به عضویت سازمان مجاهدین خلق درامد در شهریور۵۰ توسط ساواک در تهران دستگیر شد و همزمان با اوج‌گیری انقلاب در سی‌ام دیماه۵۷ به همراه آخرین گروه از زندانیان سیاسی از زندان آزاد شد.(فکرنکنم کسی این جنایتکار رو نشناسه ولی بد نیست آدم از دشمنش هم اطلاعات بیشتری داشته باشه) ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشهدیه ميره بالای تپه! داد ميزنه: خدایا برچی واکسن کرونا رو نمدی! خدایا برچی پول نمدی! خنه نمدی! ماشین نمدی! یهو پاش سر می خوره از بالای تپه پرت ميشه پایین! ميگه: نمدی که نمدی! بر چی هل مدی؟😂😂😂
🙏💎نماز دادخواهی مرحوم طبرسي در «مکارم‌الأخلاق» می ‌نویسد: وضو بگیر، دو رکعت نماز بخوان، سرت را سوی آسمان کن و در حالی‌که دستانت را گشوده ‌ای، بگو: «اللَّهُمَّ رَبَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ! صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَهْلِكْ عَدُوَّهُمْ. اللَّهُمَّ إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ قَدْ ظَلَمَنِي، وَ لَا أَجِدُ مَنْ أَصُولُ بِهِ غَيْرَكَ‏، فَاسْتَوْفِ لِي مِنْهُ ظُلَامَتِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ بِحَقِّ مَنْ جَعَلْتَ لَهُ عَلَيْكَ حَقّاً، وَ بِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ إِلَّا فَعَلْتَ ذَلِكَ، يَا مُخَفَّفَ الْأَحْكَامِ وَ الْأَخْذِ! يَا مَرْهُوبَ الْبَطْشِ! يَا مَالِكَ الْفَضْلِ!» (مکارم‌ الأخلاق، ص331-332) ‏ ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ نباید تو غذا خوردن زیاده روی کنیم
‌ نباید خوشی و سختی هامون رو همه جا جار بزنیم
‌ نباید دلیل حال خوبمون بیرون از خودمون باشه
‌ نباید چون دستت به گوشت نمیرسه بگی "بو میده".
‌ نباید چون در محل کار روز سختی رو پشت گذاشتیم تمام اون استرس رو بعد از رسیدن به خونه به خانواده انتقال بدیم
‌ نباید یادمون بره که خدای زمان ارزونی ها و خدای زمان گرونی ها یه خداست ...
‌ نباید به جای لذت بردن از آنچه که داریم در آرزوی نداشته هامون بمونیم و انتظار بکشیم
‌ نباید بذاری نظر دیگران حست نسبت به خودت رو تغییر بده.
  آرامش... اولین نشانۀ اثبات حضور خداوند           در درون شماست...