✨«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ ...
سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (علیهماالسلام) تمسک می جویند...»✨
💫عید کمال دین...
سالروز اتمام نعمت...
و هنگامه اعلان وصایت و ولایت
امیرالمؤمنین على علیه السلام
بر شیعیان و پیروان ولایت خجسته باد...💫
حاج محمود کریمی16899056663922206586743.mp3
زمان:
حجم:
2.36M
همه شاهان غلامانند ، آقا تو سلطانی .
حاج محمود کریمی16899056663922206586743.mp3
زمان:
حجم:
2.36M
همه شاهان غلامانند ، آقا تو سلطانی .
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 چهارشنبه
🔹 ۶ تیر / سرطان ۱۴۰۳
🔹 ۱۹ ذی الحجه ۱۴۴۵
🔹 ۲۶ ژوئن ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج حوت» است.
💠 روز مناسبی برای امور زیر است:
امور ازدواجی
امور آموزشی
خرید وسیله سواری
آغاز نگارش
صید
جابجایی
دیدار با بزرگان
لباس نو پوشیدن
امور زراعی
سفارش دادن کالا
آغاز درمان
افتتاح کسب و کار
از شیر گرفتن کودک
امور مربوط به حرز
👶 زایمان
نوزاد روزیدار و خیر از او انتظار میرود.
🚘 مسافرت
مکروه است.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب چهارشنبه)
شدیداً کراهت دارد.
🌎🔭👀
🩸 حجامت، خوندادن و فصد
موجب رفع درد از بدن میشود.
💇♂ اصلاح سر و صورت
موجب توانگری میشود.
✂️ ناخن گرفتن
خوب نیست، باعث بداخلاقی میشود.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسبی است.
کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن، وسیله سواری و یا چارپایان بزرگ، نصیب شخص شود. ان شاءالله
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب چهارشنبه) دیده شود تعبیرش از آیۀ ۱۹ سوره مبارکه مریم علیها السلام است.
﴿﷽ قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما﴾
فرستادهای از جانب فرد بزرگی نزد خواب بیننده بیاید و خبرهای دلپسند و خاطرخواه به او برسد.
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز چهارشنبه
«یا حیّ یا قیّوم» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۵۴۱ مرتبه «یا متعال» که موجب عزّت در دین میگردد.
☀️ ️روز چهارشنبه متعلق است به:
💞 #امام_کاظم علیهالسلام
💞 #امام_رضا علیهالسلام
💞 #امام_جواد علیهالسلام
💞 #امام_هادی علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز چهارشنبه پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۲۳۶ و ۲۳۵
_....خیلیا هم مثل تو که به یه چیزایی پی بردن اونا رو با یه مشت حرف میترسونن از کمیتهایها که مثلا شکنجه میکنن و هرکی با سازمان بوده رو میکشن.یا بعد که طرف متوجه میشه اصلا این چرتو پرتِ تهدید به حذفش میكنن.
حرف دلم را میزند.بیاختیار گریهام میگیرد. دلداریام میدهد.تا دمدمایسحر او میگوید و من حرفهایش را به دل مینشانم.
_شاید ندونی نرگس ولی من امروز مسلمون شدم. من مسلمون نبودم. توی این مدت خیلی چیزا از خانم موسوی یاد گرفتم.اون خدا و قرآنو نشونم داد.من نمیتونستم برای همین هم که شده اجازه بدم خانوادهاش رو راحت بکشن.روزایی که با خانم موسوی قرآن میخوندیم. چه روزای خوبی بود. اون میگفت و من میون کلماتش غرق میشدم.
لبخند ملیحش پررنگتر میشود.
_خدا خیلی دوستت داره رویا.تو مسلمون بودی. هیچکس یه روزه مسلمون نمیشه.
من مطمئنم روزهاوسالها قبل تو مسلمون شدی. تو به چیزی که توی قلبت میتپید و خدا گذاشته بود اعتقاد داشتی، این خودش کم چیزی نیست.فطرت پاکت رو دستکم نگیر.تو سالها داخل اون سازمان و عقاید بودی اما هیچوقت مثل اونا نشدی.تو خونخوار و آدمکش نشدی چون همیشه خدایی بالاسرت بود تا آلوده نشی.
بیاختیار به آغوشش میگیرم.
_ممنون نرگس تو خیلے فرق داری. تو آدم متفاوتی هستی.هرکسی جای تو بود یه نگاهم به من نمیانداخت.ممنونم که هستی!
_رفیق برای این روزهاس.
از او میخواهم قرآن بیاورد.خودم را با قرآن #آرام میکنم...الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکرِاللَّهِ أَلَا بِذِکرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّالْقُلُوبُ ﴿۲۸﴾همان کسانیکه ايمان آوردند و دلهايشان به ياد خدا آرام میگيرد آگاه باش که با ياد خدا دلها آرامش میيابد (۲۸)....کَذَلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِی أُمَّةٍ قَدْخَلَتْ مِنْ قَبْلِهَا أُمَمٌ لِتَتْلُوَ عَلَيْهِمُ الَّذِی أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبِّی لَاإِلَهَإِلَّا هُوَ عَلَيْہ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيہِ مَتَابِ﴿۳۰﴾بدينگونه تو را در ميان امتی که پيش از آن امتهايی روزگار به سر بردند فرستاديم تا آنچه را به تو وحی کرديم بر آنان بخوانی درحالیکه آنان بہ [خدای] رحمان کفر میورزند بگو اوست پروردگار من معبودی بجز او نيست بر او توکل کرده ام و بازگشت من به سوى اوست(۳۰)
بعدازخواندن نمازصبح میخوابم اما سریع بیدار میشوم.بعد از صبحانه افکار و حوادث دیروز پاک حواسم را گرفته بود. چرا خبری از شوهر نرگس نبود؟
_نرگس؟ شوهرت کجاست؟من مزاحم نباشم.کی میان؟
اخم ریزی ابروهایش را بهم پیوند میدهد.
_مزاحم چیه؟ اگه بیاد هم نمیزاره تو بری ولی شوهرم فعلا نمیاد.رفته جبهه. توی بیمارستان صحرایی کار میکنه.
آخرشب موقع پهن کردن تشکها مرا صدا میزند.
_رویا؟
_جانم؟
_نمیشہ همش از ترس خودتو قایم کنی.تو هم باید بالاخره زندگی کنی.این حق تو نیست بعد این همہ سال خون دل خوردن حق یه زندگی با آرامشو نداشته باشی.من میگم بیا بریم بہ کمیته...نه نه!! اصلا بریم جای همین آقاعمادی که میگی.بریم ازش بپرسیم چاره چیه؟!اینطور که نمیشه.تو نه خلاف #شرع کردی نه #عرف و نه #قانون! مطمئن باش همگی پشتتیمم.از خانم موسوی گرفته تا من.با این کارت لطف بزرگی بهشون کردی.
دلم میلرزد.میترسم...از زندگی بیپناه، از بیپیمان بودن.آخر یک زن تنها و بیپول در شهر چطور زندگی بچرخاند؟ از طرفی آیا اگر پیش آقاعماد بروم او مرا به زندان نمیاندازد؟هرچه باشد انگ همکاری سازمان به پیشانیام است.تردیدم را نرگس به وضوح میبیند.
_نترس عزیزم.مطمئن باش حتما راهی هست. تو #پشیمونی و این خیلی خوبه! اصلا من خودم پیگیر کارات میشم. شوهرم هم چندتا آشنا داره و باهم کارتو راه میندازیم. تنها ما نیستیم که، خود آقاعماد حتما کاری برات میکنه.تو کمکاری نکردی. با این کار یه سازمان باهات بد شدن اینا رو درنظر میگیرن. اینجوری راهی هم برای #امنیتت پیدا میکنن.
کمی دلم قرص میشود. لبخند لرزانی میزنم:
_راست میگی نرگس؟
_البته فعلا برای بیرون رفتن یا خانهی آقاعماد زوده. باید صبر کنیم تا کمی آبها از اسیاب بیافته وگرنه خشم سازمان دامنت رو میگیره.
یک هفته از آن روز میگذرد.در این یک هفته خبری نشده. نمیدانم پیمان چه میکند. و چه حسی به من دارد.به فردا فکر میکنم. میخواهم زود تکلیفم مشخص شود. نرگس درست میگوید من نباید بگذارم سازمان، زندگی آرام را از من سلب کند. نرگس میگوید بهتر است صبح زود برویم خودش هم با من میآید. بالاخره سوار ماشین شده و چند کوچه قبل پیاده میشویم. نرگس میگوید او اول میرود تا مطمئن شود مورد مشکوکی نیست. به او مردِ دکهای را گوشزد میکنم. دلم مثل سیر و سرکه میجوشد.
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۲۳۸ و ۲۳۷
تا نرگس بیاید میمیرم و زنده میشوم.
_ببین بنظر خبری نیست.صورتتو بگیر و سعی کن کمتر دیده بشه.
قبول میکنم و به کوچههای خلوت نگاه میکنم.تلقین میکنم چیزی نیست و آقاعماد میتواند کمکم کند.درحال گوش دادن به نصیحتهای نرگس هستم.یک موقع حس میکنم صدای گاز ماشینی خیلی از فاصلهی نزدیک میآید.دیگر به اول کوچه رسیدیم که یکهو ونی را کنار خود میبینم.نرگس شصتش خبردار میشود:
_فرار کن رویاااا !
نرگس به آن ون نزدیکتر است.میترسم بلایی سرش بیاورند.
_نه! من نمیریم. نرگس بیا اینور وگرنه میزننت.
مردی با اندام درشت به چادرم چنگ میزند. نرگس کیفش را به سر و گردنش میزند.یکی دیگر میآید و لگدی هوالهی نرگس میکند.از جیغ و دادمان افراد کوچه و خیابان متوجه میشوند اما تا بخواهند کاری کنند من در ون پرت شدهام و پهلویم از درد تیر میکشد!با دیدن نرگس روی زمین قلبم خورد میشود.یکی از همان بیوجدانها دهانم و چشمانم را با پارچه میبندد.دست و پایم را با طناب همچین محکم میکند که نمیتوانم تکان ریزی به خود بدهم.شکّی ندارم از طرف مینا آمدهاند.با ایستادن ماشین با تشر مرا بیرون میکشند.جز ظلمات چیز دیگری نمیبینم. #چادرم گاه زیر پایم گیر میکند و تعادلم را از دست میدهم.منتظر دم در مرا میایستانند و بعد از اجازه وارد میشوم.چشمانم را باز میکنند.حرارت دستشان مرا میآزارد. دست، پا و دهانم را هم باز میکنند.
با دیدن چهرهی به غضب نشستهی مینا لبخند به لبم میآید.از اینکه توانستهام خشمش را برانگیزم به خود میبالم.دو قدم بعد پیمان را میبینم.بیمقدمہ مینا تف به صورتم میاندازد.با آستین صورتم را پاک میکنم و سعی میکنم شهامتم را نبازم.نیشزدنهای مینا شروع میشود:
_تف...تف به نمک حرومی این قوم نمک به حروم! خاک توی سرت بیعرضه! چیه؟ تعجب کردی؟ فکر کردی راپورت بدی و در بری و تمام؟ نه...! نه عزیزم این بازی رو تو شروع کردی و تا آخرشم باهم میریم.
چقدر بگم این عواطف مسخرهتون رو توی سازمان نیارین! یه مشت ترسو و بزدل..!
حرفم را با پوزخندی شروع میکنم:
_هه! ببین کی دم از شجاعت میزنه.تو... تو که تموم عمرتو توی خونه تیمی گذروندی؟ برای قایم شدن از ساواکی از این سوراخ بہ اون سوراخ میخزیدی؟تو شجاع نیستی! تو بزدلم نیستی! مشکل شماها اینه کورین! حقیقیتو نمے بینین.
اراجیف تو سرتون کورتون کرده جز خودتون چیزی نمیبینین.آره! تو تعجب نکن...تعجب نکن بعد سالها دم نزدن و تو خود ریختن حالا صدا ببرم بالا. تو چی میفهمی از عمری که تلف شد؟! بخاطر هیچ و پوچ...یه مشت عقاید چرت و تو خالے با دبدبه و کبکبهی اضافی. همتون... همتون وحشین. هار قدرت شدین.عواطف و فطرتتون رو سر بریدین تا مردمو سر ببرین. اون عاطفهای که میگی از انسانیتته البته اگر داری...
با نشستن سیلی به صورتم حرف در دهانم میماند و مشتی را حوالهی پهلو و سرم میکند.خشمش را خالی میکند و هم زمان داد میزند:
_پیمان میگفت تو جنبہ نداری.فکر کردم آدمی، نگو خر شدی. خر شدی و سواری دادی به اینو اون.
از درد آخ میگویم اما نمیتوانم جوابش را به سکوت بدهم:
_من خر نشدم. شماها خر شیطون شدین و دارین بهش سواری میدین.
هیزم آتشش بیشتر میشود و محکمتر میکوبد.با فریاد پیمان تمام میکند.
_بسه دیگه!
_چی بسه پیمان؟! تو دخالت نکن.این همون عفریتهای هست که با کارش جون تو رو به خطر انداخت.ما نیرو از دست دادیم. ولش کنم؟ اکبر کجاست پیمان؟
به سختی خودم را از زمین جدا میکنم.با اینکه درد تمام تنم را فرا گرفته اما با شنیدن دستگیری یکیشان خوشحال میشوم.پیمان مقابلش میایستد:
_بزار من باهاش حرف میزنم تو برو...
پیمان خم میشود و کنارم مینشیند:
_خوبی؟
دستش را میآورد تا خون را از لبم پاک کند که سرم را عقب میکشم..
_این چه کاری بود کردی رویا؟تو میدونی این لجبازِ وقتی یه چیزی بگه تا تهش میره.نباید باهاش یکی به دو کنی.
_من یکی به دو نکردم. توهین کرد جوابشو دادم.
_من که میدونم تو توی دلت چیزی نیست.اینم یه دعوای خاله زنکی شما خانوماس. من باهاش صحبت میکنم آروم شه. من باور نمیکنم تو چیزی گفته باشی و عملیاتو لو دادی.مینا باهات لج کرده.من یه راه برای اثباتش پیدا میکنم.تو هم بیا بریم مرکز بهشون بگو اتهامه. بعد چند وقت که خوب کار کردی میشی همون رویا که برات کلی احترام قائل بودن.
به حرفهایش پوزخند میزنم.خیلی زود درد لبهایم را بهم میدوزد.به خوش خیالی پیمان میخندم و سر زیر برفش!
_پیمان! من #نمیتونم.نمیتونم خواستهات رو قبول کنم.
_چرا؟!
_چون #نمیخوام.پیمان اینهمه تو گفتی بزار منم یه بار بگم.بیا از این سازمان فرار کنیم.بریم یه گوشه زندگیمونو بکنیم.بخدا این نشد زندگی!
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۶ تیر ۱۴۰۳
میلادی: Wednesday - 26 June 2024
قمری: الأربعاء، 19 ذو الحجة 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️11 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️20 روز تا عاشورای حسینی
▪️35 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️45 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️60 روز تا اربعین حسینی
4_5952069836048698633.mp3
زمان:
حجم:
1.47M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
غدیر، واقعیّت غیر قابل انکار!
🎤استاد معاونیان؛