4_5978717161772815718.mp3
4.56M
🌑روضه حضرت امّ البنین علیهاالسلام- حجت الاسلام شیخ اسماعیل اوجی شیرازی
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
📍شهادت حضرت مادر ام البنین علیها السلام:
با علم به اینکه حضرت ام البنین علیها السلام در حال افشای جنایات بنی امیه بود که امام حسین علیه السلام را کشتند‼️
و معاویه لعین خیلی از بی گناهان و مخالفین خودش را با مسموم کردن بوسیله سم به قتل رساند‼️
✔️ و این شیوه بقتل رساندن مخالفین خودشان بعدها در میان 👈عباسیان و عثمانیان👉 هم باب شد،
⚠️ همانطور که مامون حضرت فاطمةالمعصومه علیها السلام را مسموم کرد‼️
لذا این عادت و روش ظالمان بود!
📚السيدة أم البنين علیهاالسلام - السيد محمد الحسيني الشيرازي - ج ۱ - الصفحة ۴۸
••••
⚫️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⚫️
🚩▪️ #استوری #story
جای زهرا... بعد زهرا... مثل زهرا... مادری
هرچه #مادر هست؛ قربان چنین نامادری!
#از_حسین_بگو را میشنوید
باصدای شهید حاج حسن جمالی رحمهالله
••••
⚫️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⚫️
حدیث مادرانِ این زمینے
چرا بعدِ پسرهایٺ حَزینے
بہ سوگندِ شهیدان مدافع
تو تا روز جزا اُمُّ الْبَنینے
#ام_الشهداء🥀
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)🥀
#تسلیٺ_باد🥀
مداحی آنلاین - حامی و مکتب قرآن ده لبیک حسین - منصوری.MP3
5.33M
حامی و مکتب قرآن ده لبیک حسین
قوشول ارباب شهیدان ده لبیک حسین
#ترکی🔊
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)🏴
#محمد_باقر_منصوری🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غبارِ قبر او با آستین برگیر تا آن بت
کشد بر آستانش در جزا از آستین ما را
.
تمنا از علی هم صحبتی با اوست خود ورنه
شفاعت می کند پیش از علی ، ام البنین ما را
#محمود_کریمی🎙
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)🥀
#کلیپ| #ریلز | #استوری📲
السلام ای مادر ایثار یا امالبنین
دلخوشی حیدر کرار یا امالبنین
وقت توصیف تو ای بانو زبانها لال شد
مدح تو بالاتر از گفتار یا امالبنین
#ام_الشهداء🥀
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)🥀
#تسلیٺ_باد🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ام البنین بودی کجا
در شعلهها گهواره شد💔
آماج تیر حرمله
آن حنجر شیرخواره شد💔
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)🥀
#کلیپ| #ریلز | #استوری📲
enc_16731997930994290368159.mp3
2.91M
وقتی عباس ،به فرمانشه؛
پس
کل عالم به فرمان ام البنینه...
#مداحی
#وفاتحضرتامالبنین
(سلام الله علیها)
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 وقتی دلار حدود ۷۵ تومن شد، وزیر اقتصاد باید در خصوص چه چیزی صحبت کند؟
احسنت ، فیلترینگ!
📡 مصداق بی شعوری
فردی که عصر امروز با سلاح سرد در حرم حضرت معصومه حضور یافته با هوشیاری نیروهای امنیتی دستگیر شد. در این حادثه به هیچ یک از زائران و خادمان آسیبی وارد نشد. هنوز در مورد انگیزه و یا اهداف این فرد اطلاعاتی مشخص نیست.
.
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 دوشنبه
🔺 ۲۶ آذر / قوس ۱۴۰۳
🔺 ۱۴ جمادی الثانی ۱۴۴۶
🔺 ۱۶ دسامبر ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج سرطان» میباشد.
✔️ مناسب برای امور زیر است:
علم آموزی
امـور تـجـاری
امــور حــفـــاری
دیــدار بــا عـلــمــا
امور مربوط به حرز
کـاشـت مـحـصـول
قــرض گـرفـتـن
نـوره مـالیـدن
امـور زراعی
مـعـامـلـه
🌎🔭👀
🚘 مسافرت
مکروه است.
👶 زایمان
نوزاد علاقهمند به علم و دانش و روزیدار باشد.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب دوشنبه)
فرزند حافظ قرآن شود و به روزی خود راضی باشد.
🌎🔭👀
💇♂ اصلاح سر و صورت
باعث نشاط میشود.
🩸 حجامت، فصد، خوندادن
باعث سلامتی میشود.
🔵 ناخن گرفتن
روز مناسب و دارای برکات خوبی است از جمله، قاری و حافظ قرآن گردد.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسب و موجب برکت میشود.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، طبق آیه ۱۴ سوره مبارکه ابراهیم علیهالسلام است.
﴿﷽ وَ لنَسْکَنَنَّکُمُ الأَرْض مِن بَعْدِهِمْ﴾
از دوست یا دشمن خواب بیینده، چیزی به او برسد.
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از طلوع فجر تا طلوع آفتاب
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز دوشنبه
«یا قاضی الحاجات» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۱۲۹ مرتبه «یا لطیف»، موجب یافتن مال کثیر میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به:
💞 امامحسن علیهالسلام
💞 امامحسین علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز دوشنبه پایان مییابد.
📚 تقویم همسران
💞 سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان علیهالسلام صلوات
«اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ»
🌺
🌎🌺🍃
حرم
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۵۸ وقت محضر..
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۵۹ و ۶۰
از خرید برمیگشتند.
ریحانه_ امشب میخام بیام خونتون.
یوسف رانندگی میکرد، ساکت بود. جوابی به ریحانه نداد. دکمه را زد و شیشه را پایین برد. آرنجش را روی پنجره گذاشت. با پشت دستش لبهایش را پنهان کرده بود. هیچ حرفی از زبانش بیرون نمی آمد.سکوت عمیق یوسف فقط جوابش بود.
ریحانه که سکوت یوسفش را دید گفت:
_ یعنی میگی نیام؟!
_کی گفته نیای.؟
ریحانه_ خب تو جواب نمیدی اصلا.منم شک میکنم دیگه
یوسف سرعت ماشین را بیشتر کرد و به سمت خانه رفت. به محض رسیدن، ریحانه دست مردش را گرفت.
_یه قولی بهم بده. امشب هرطوری شد تو هیچی نمیگی، اصلا.....قبوله.!؟
_مگه قراره چی بشه؟!
_شما کاریت نباشه.فقط قول بده هیچی نگی. امشب رو بذار به عهده من. باشه؟؟
یوسف سر را تکان داد که باشه. ماشین را پارک کرد. پیاده شدند و زنگ را زدند.وارد خانه شدند.
ریحانه با تمام انرژی ای که از صبح تا حالا ذخیره کرده بود،وارد شد.هیچکس به استقبالشان نیامد. ریحانه دلسردنشد. اما یوسف با غمی نهفته آرام راه میرفت، وارد پذیرایی شدند. به سمت فخری خانم رفت.با انرژی روبوسی کرد. احوالش را جویا شد. هدیه ای که کادو کرده بود را مقابل فخری خانم گرفت.
_این خدمت شما.تقدیم با عشق.به بهترین مادر دنیا.امیدوارم خوشتون بیاد
فخری خانم با سردی هدیه را روی مبل انداخت.
ریحانه بسمت عمو کوروش،رفت.دستش را بوسید. احوالش را پرسید. هدیه عمو را داد. همان جمله ها را با لحنی بامحبت بیان کرد.
کوروش خان، باورش نمیشد.این ریحانه هست که برایش هدیه خریده!؟کسی که این مدت فقط تحقیر شنیده بود؟کسی که غیر از توهین و تهمت چیزی نشنیده بود؟
دوست داشت هدیه اش را باز کند، اما غرورش نگذاشت.لبخندی زد.
_ممنونم. زحمت کشیدی.
این جواب برای ریحانه، خیلی عالی بود. یعنی موفق شده.
_اختیاردارین عمو جون. باید زودتر از اینا خدمت میرسیدیم.
با دیدن این عکسالعمل خودش کادو را از عموکوروش گرفت و باز کرد.ادکلنی بود مارک دار. همانی که عمو دوست داشت و همیشه استفاده میکرد.سر ادکلن را برداشت کمی به لباس عمو زد.
_بوش چطوره؟ خوشتون میاد؟
یوسف و مادرش مات و متحیر حرکات و حرفهای ریحانه شده بودند.
ریحانه_ بااجازتون میخام از الان به بعد بگم بهتون آقاجون یا بابا هرکدومو شما دوست دارین
کوروش خان که از بوی عطر شاد شده بود. لبخند پر رنگی زد.
_بابا نه ، تو یه دونه بابا داری اونم محمده. داداشمه. برام عزیزه. همون آقاجون خوبه.
ریحانه از ذوق پرید و دستانش را به گردن کوروش خان گره زد.
_وااای مرسی آقاجونم
کوروش خان، ریحانه را در آغوش گرفت.
_منم از تو ممنونم دخترم
به طرف یوسفش رفت.جعبه ای کوچک را درآورد. دو دستی تقدیمش کرد.
ریحانه _تقدیم باعشق.به تک سوار زندگیم. یوسفم.
لبخند شیرینی زد
_فقط خداکنه اندازه ت باشه. وگرنه آبروم میره.
چشمکی زد. با گردن کج روبرویش ایستاد. یوسف خشکش زده بود. فکر نمیکرد او هم هدیه داشته باشد. با اشاره های ریحانه کاغذ کادو را باز کرد.
انگشتری بود که یک عمر آرزویش را داشت. انگشتر شرف شمس. اشک در چشمانش حلقه زده بود.هیچ کلمه ای به زبانش نمي آمد.
ریحانه_ اینو نزدیک حرم، نجف خریدم، پارسال که با مامان اینا رفتیم کربلا. اونجا متبرکش کردم. برا آقامون.☺️
ریحانه انگشتر را گرفت و خودش به دست یوسفش کرد.چه خودنمایی میکرد. نگاه یوسف بین دلدارش و انگشتر در گردش بود.
یوسف خیلی آرام لب زد.
_خیلی نوکرتم...
اشکش سرازیر شد. مهم نبود که پدر و مادرش میدیدند.
_قابل شما رو نداره..!
ریحانه بطرف مبل رفت.بسته کادو شده هدیه فخری خانم را از روی مبل برداشت. او را به عمو کوروش داد.
_اقاجون یه زحمت بکشین اینو بدید مادرجون. اخه از دستم دلخورن. ولی میدونم شما رو خیلی دوست دارن.دست شما رو پس نمیزنن!
کوروش خان بسته را گرفت. به همسرش داد. قبول نکرد
کوروش خان_ ریحانه زحمت کشیده خریده. هر سهتامونو میشناسه. هیچکسی غیر تو نمیدونست من این عطر رو دوست دارم.! برای یوسف همون انگشتری خرید که اون سال تو رفتی کربلا ولی نتونستی براش بخری.مطمئن باش هدیه ات همون چیزیه که خیلی دوسش داری. باز کن خودت ببین.
فخری خانم ناراحت نگاهی به هدیه اش کرد.
_ولی من یه عمر ریحانه رو دختر داداشت دیدم. نمیتونم عروسم ببینم.
ریحانه جلو آمد...
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۶۱ و ۶۲
ریحانه جلو آمد...
_اشکال نداره. هرچی شما دوست دارین بگین. منم هرچی شما بگی صداتون میکنم. اگه مادرجون خوشتون نمیاد، زن عمو فخری میگم. خوبه؟
فخری خانم به صداقت ریحانه شک نداشت اما حریف دلش نمیشد. دوست نداشت ریحانه را عروسش ببیند.
_همون زن عمو فخری خوبه.
کوروش خان_ حالا هدیه ت رو باز کن من که خیلی دلم میخاد ببینم چیه
ریحانه_ اصلا قابلتونو نداره.شما بهترین مادر دنیایین.
فخری خانم کادو را باز کرد.روسری ابریشمی بود. به رنگ یشمی. اطرافش طلاکوب شده و مجلسی بود.
ریحانه روسری را از فخری خانم گرفت. روی سر مادر شوهرش انداخت.
کوروش خان که حس جوانی به او برگشته بود. با ذوق گفت:
_خیلی زیبا شدی فخری.دست خریدار روسری درد نکنه مگه نه؟
فخری خانم هم خوشش آمده بود. کمی از موضعش عقب رفت. نرمتر جواب داد.
_آره خیلی قشنگه. مجلسیه.
رو به ریحانه گفت:
_ممنونم ازت
ریحانه مادر یوسفش را در آغوش گرفت.
_قابلتونو اصلا نداره.ببخشید اگه کم هست.
آن شب گذشت.....
ریحانه حکم مربی بودنش را خوب اجرا کرده بود.روحیه مردش بحالت اول برگشته بود.هرچه را که فامیلها رشته بودند. پنبه شده بود.هر از گاهی کسی حرفی میزد، یوسف درعمل، به آنها ثابت میکرد.
✨ماه رجب بود و عاشقانه هایشان. باهم هفته ای دو روز را روزه میگرفتند.نماز را یا در مسجد به جماعت.و یا خودشان خلوتی عارفانه و عاشقانه رقم میزدند.
بعد از خرید، دلشان لک زده بود برای زیارت.به امامزاده رفتند. کنار حوض قرار گذاشتند نیمساعت دیگر بیایند.
هرکدام، از ورودی های مخصوص وارد حرم امامزاده شدند. اذن دخول، دعا، نماز حاجت...
ریحانه کنار حوض ایستاده بود به انتظار یارش. کمی آنطرف تر، یوسفش درحال سجده نظرش را جلب کرد. نزدیکش رفت هرچه او را صدا زد. تاثیر نداشت.یازهرا میگفت و تکانش میداد.یوسف مچاله شده افتاد.نگران از وضعیت یوسفش دوید بطرف خادم امامزاده، ذهنش تشویش داشت. قدرت تمرکزش را از دست داده بود...
خادم سریع به اورژانس تماس گرفت.صحن خلوت بود.اورژانس آمد.ضربانش را چک کرد. قرصی را زیر زبانش گذاشتند.به ریحانه گفتند..حتما باید او را به بیمارستان ببرند.
سوار آمبولانس شدند.ریحانه هم سوار شد. یک دست یوسفش آزاد بود دست دیگرش سرم بود.دست یوسفش را گرفت بود. به تعداد بند بند انگشتان یوسفش ذکر میگفت.سی بار یا فتاح خواند.سی بار یامجیر خواند.سی بار امن یجیب خواند. هرچه به ذهنش می آمد میخواند.ترسیده بود.آیه الکرسی میخواند.
به بیمارستان رسیدند.بعد از نوارقلب، دکتر گفت:
_چرا زودتر نیاوردیش بیمارستان. میخواستی بکشیش؟؟؟
ریحانه مثل باران بهاری اشکهایش میریخت.
_ای وای آقای دکتر این چه حرفیه؟من از هیچی خبر ندارم. تروخدا بگین چیشده!؟
دکتر _نارسایی قلبی، تپش قلب. نباید عصبی بشه. ناراحتی براش خوب نیست. هیجان زیاد افتضاحه. خبر بد رو اصلا نباید بهش بدید. سم هس. مگه همسرش نیستی چطور نمیدونستی؟!
_باشه چشم. اخه ما چند ماهیه نامزد شدیم. نه خودش گفت و نه کسی دیگه. نمیدونستم اصلا.حالا کی مرخص میشه؟
_سرمش که تموم شد میتونین برید.
_بازم ممنون
_نگران نباش دخترم. همه حرفای من فقط یه معنی میده. خیلی مراقبش باش. تا حالا درد زیادی رو تحمل کرده. درضمن اگه خودش نمیدونه، نیازی نیس بهش بگید.اگه هم میدونه، بیشتر مراعاتش کنین.نیاز به عمل نداره فقط اگه مراعات کنه.!
_بله چشم.. حتما...ممنونم آقای دکتر.
وارد نمازخانه شد..
تا توانست گریه کرد. دعا کرد. نماز خواند. صورتش را شست.کنار پنجره رفت تا برافروختگی چهره اش را، بدست نسیم تابستانی بدهد.
وارد اتاق شد.#نقاب زد. با انرژی، باید نقش مربی را، این بار هم خوب ایفا میکرد. یوسفش سرم در دست داشت.ساعدش را روی پیشانیش گذاشته بود. چشمانش بسته بود. اما حس میکرد میشنود.
ریحانه روی صندلی کنار تخت نشست. دلخور بود که مسئله به این مهمی را مخفی کرده بود. اما فعلا #حال_محبوبش مهمتر از #ناراحتی_خودش بود.
ریحانه_ ببینم نکنه این نیمساعت منو ندیدی اینجوری تو امامزاده حالت بد شد!؟آره؟
سرش را بگوش مردش نزدیک کرد.
ریحانه_ یادم باشه سری بعد بریم یه جایی که ازم دور نباشی.نه اینکه طاقت دوریمو ندارییی.تو هم که حساااس!!
یوسف دستش را از روی پیشانیش برداشت...
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
💠امام باقر علیهالسّلام:
وَاللّهِ إِنّا لَخُزّانُ اللّهِ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ لَا عَلَى ذَهَبٍ وَ لَا عَلَى فِضّةٍ إِلّا عَلَى عِلْمِهِ
به خدا كه ما خزانهدار خدائيم در آسمان و زمينش، نه آن كه خزانهدار طلا يا نقره باشيم، بلكه خزانهدار علمش هستيم!
📚کافی ج۱ ص۱۹۲
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
از کی شما اینقدر نادان شدید؟
قران:
وَ أُشرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلعِجلَ بِكُفرِهِم
و سیراب شد دلهایشان با محبت گوساله (ی سامری)
@haram110