حرم
🌈🍃🌸 🍃🌸 🌸 #رمان_پسرک_فلافل_فروش 📖 🖇 #قسمت_هفدهم 🖇 🍃 #ویژگی_ها✨ اين سخنان را از خيلي ها شنيدم. اين
🌈🍃🌸
🍃🌸
🌸
#رمان_پسرک_فلافل_فروش 📖
🖇 #قسمت_هجدهم 🖇
🍃 #شاگرد_امام_صادق_علیه_السلام✨
شهريور 1390 بود. توي مسجد نشسته بوديم و با هادي و رفقا صحبت مي كرديم.
صحبت سر ادامه ي زندگي و كار و تحصيل بود. رفقا مي دانستند من طلبه ي حوزه ي علميه هستم و از من سؤال مي كردند.
آخر بحث گفتم: آقا هادي شما توي همان بازار آهن مشغول هستي؟
نگاه معني داري به چهره ي من انداخت و بعد از كمي مكث گفت: مي خوام بيام بيرون!
گفتم: چرا؟ شما تازه توي بازار آهن جا افتادي، چند وقته اونجا كار مي كني و همه قبولت دارن.
گفت: مي دونم. الان صاحب كار من اينقدر به من اعتماد داره كه بيشتر كارهاي بانكي را به من واگذار كرده. اما...
سرش رو بالا آورد و ادامه داد: احساس مي كنم عمر من داره اين طوري تلف مي شه. من از بچگي كار كردم و همه شغلي رو هم تجربه كردم. همه كاري رو بلدم و خوب مي تونم پول در بيارم. اما همه ي زندگي پول نيست. دوست دارم تحصيلات خودم رو ادامه بدم.
نگاهي به صورت هادي انداختم و گفتم: تا جايي كه يادم هست، دبيرستان شما تمام نشده و ديپلم نگرفتي.
هادي پريد تو حرف من و گفت: دارم تو دبيرستان دکتر حسابي غيرحضوري درس مي خوانم. چند واحد از سال آخر دبيرستان مانده بود كه به زودي ديپلم مي گيرم.
خيلي خوشحال شدم و گفتم: الحمدلله، خيلي خوبه، خب برو دنبال دانشگاه. برو شركت كن. مثل خيلي بچه هاي ديگه.
هادي گفت: اين كه اومدم با شما مشورت كنم به خاطر همين ادامه تحصيله، حقيقتش من نمي خوام برم دانشگاه به چند علت.
اولاً مگه ما چقدر دكتر و مهندس و متخصص مي خوايم. اين همه فارغ التحصيل داريم، پس بهتره يه درسي رو بخونم كه هم به درد من بخوره هم به درد جامعه.
در ثاني اگر ما دكتر و مهندس نداشته باشيم، مي تونيم از خارج وارد كنيم. اما اگه امثال شهيد مطهري نداشته باشيم، بايد چي كار كنيم.
تا آخر حرف هادي را خواندم. او خيلي جدي تصميم گرفته بود وارد حوزه شود. براي همين با من مشورت مي كرد.
هادي ادامه داد: ببين من مدرك دانشگاهي برايم مهم نيست. اينكه به من بگن دكتر يا مهندس اصلا برام ارزش نداره. من مي خوام علمي رو به دست بيارم كه الاقل براي اون دنياي من مفيد باشه.
از طرفي ما داريم توي مسجد و بسيج فعاليت ميكنيم، هر چقدر اطلاعات ديني ما كامل تر باشه بهتر مي تونيم بچه ها و جوان ها رو ارشاد كنيم.
مي دانستم که بيشتر اين حرف ها را تحت تأثير سيد علي مصطفوي مي زد. زماني که سيد علي زنده بود اين حرف ها را شنيده بودم. هادي هم بارها در حوزه ي علميه ي امام القائم (عج) به ديدن سيد علي مي رفت.
از وقتي سيد علي از دنيا رفت، هادي انسان ديگري شد. علاقه به حوزه ي علميه از همان زمان در هادي ديده شد.
حرفي نداشتم بزنم. گفتم: هادي، مي دوني درس هاي حوزه به مراتب از دانشگاه سخت تره؟ مي دوني بعدها گرفتاري مالي برات ايجاد مي شه؟ اگه به فكر پول هستي، از فكر حوزه بيا بيرون.
هادي لبخندي زد و گفت: من همه شغلي رو امتحان كردم. اهل كار هستم و از كار لذت مي برم.
اگر مشكل مالي پيدا كردم، مي رم كار مي كنم. مي رم يه فلافل فروشي وا ميكنم!
خلاصه اون شب احساس كردم كه هادي تحقيقاتش رو انجام داده و عزمش رو براي ورود به جمع شاگردان امام صادق (علیه السلام) جزم كرده.
فردا صبح با هم به سراغ مسئول حوزه ي علميه ي حاج ابوالفتح رفتيم.
مسئول پذيرش حوزه سؤالاتي را پرسيد. هادي هم گفت: 23 سال دارم. پايان خدمت دارم و ديپلم هم به زودي مي گيرم.
بعد از انجام مصاحبه به هادي گفتند: از فردا در كلاس ها شركت كنيد تا ببينيم شرايط شما چطور است.
هادي با ناراحتي گفت: من فردا عازم كربلا هستم. خواهش مي كنم اجازه بدهيد كه...
مسئول حوزه گفت: قرار نيست از روز اول غيبت كنيد.
بعد از خواهش و تمناي هادي، با سفر كربلاي او موافقت شد.
#ادامــه_دارد.....
✍️نویسنده:
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
✨به نیابت از بی بی دوعالم حضرت زهرا سلام الله علیها برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹
🌸
🍃🌸
🌈🍃🌸