eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
635 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 《ضـرب‌المثـل》 در زمان‌های دور كشتی بزرگی دچار طوفان‌ شد و باعث‌ شد كه‌ كشتی غرق‌ شود مسافران‌ كشتی توی آب‌ افتادند در ميان‌ مسافران مردی توانست‌ خودش‌ را به‌ تخته‌ پاره‌ای برساند و به‌ آن‌ بچسبد موج‌ها تخته‌پاره‌ و مسافرش‌ را با خود به‌ ساحل‌ بردند وقتی مرد چشمش‌ را باز كرد خود را در ساحلی ناشناخته‌ ديد بدون‌ هدف‌ راه‌ افتاد تا به‌ روستا يا شهری برسد راه‌ زيادی نرفته‌ بود كه‌ از دور خانه‌هايی را ديد قدم‌هايش‌ را تندتر كرد و به‌ دروازه‌ شهر رسيد در دروازهٔ شهر گروه‌ زيادی از مردم‌ ايستاده‌ بودند، همه‌ به‌ سوی او رفتند، لباسی گران‌قيمت‌ به‌ تنش‌ پوشاندند او را بر اسبی سوار كردند و با احترام‌ به‌ شهر بردند! مسافر از اينكه‌ نجات‌ پيدا كرده‌ خوشحال‌ بود اما خيلی دلش‌ می‌خواست‌ بفهمد كه‌ اهالی شهر چرا آنقدر به‌ او احترام‌ می‌گذارند! با خودش‌ گفت: نكند مرا با كس‌ ديگری عوضی گرفته‌اند مردم‌ شهر او را يكراست‌ به‌ قصر باشكوهی بردند و به عنوان‌ شاه‌ بر تخت‌ نشاندند مرد مسافر كه‌ عاقل‌ بود، سعی كرد به اين راز پی ببرد. عاقبت‌ به‌ پيرمردی برخورد كه‌ آدم‌ خوبی به‌ نظر می‌رسيد، محبت‌ زيادی كرد تا اعتماد پيرمرد را به‌ خود جلب‌ كرد در ضمن‌ گفتگوها فهميد كه‌ مردم‌ آن‌ شهر رسم‌ عجيبی دارند، پيرمرد به‌ او گفت: معمولاً شاهان‌ وقتی چند سال‌ بر سر قدرت‌ می‌مانند، ظالم‌ می‌شوند ما به‌ همين‌ دليل‌ هر سال‌ يک‌ شاه‌ برای خودمان‌ انتخاب‌ می‌كنيم هر سال‌ شاه‌ سال‌ پيش‌ خودمان‌ را به‌ دريا می‌اندازيم‌ و كنار دروازهٔ شهر منتظر می‌مانيم‌ تا كسی از راه‌ برسد اولين‌ كسی كه‌ وارد شهر بشود او را بر تخت‌ شاهی می‌نشانيم تختی كه‌ يكسال‌ بيشتر عمر نخواهد داشت! مسافر فهميد كه چه سرنوشتی در پيش روی اوست، دو ماه‌ بود كه‌ به‌ تخت‌ پادشاهی رسيده‌ بود حساب‌ كرد و ديد ده‌ ماه‌ بعد او را به‌ دريا می‌اندازند او برای نجات خود فكری كرد: از فردا‌ بدون‌ اينكه‌ اطرافيان‌ بفهمند توی جزيره‌ای كه‌ در همان‌ نزديكی‌ها بود كارهای ساختمانی يک‌ قصر آغاز شد. در مدت‌ باقیمانده‌، شاه‌ يكساله‌ هم‌ قصرش‌ را در جزيره‌ ساخت‌ و هم‌ مواد غذايی و وسايل‌ مورد نياز زندگی‌اش ‌ را به‌ جزيره‌ انتقال‌ داد ده ‌ماه‌ بعد، وقتی شاه‌ خوابيده‌ بود مردم‌ ريختند و بدون‌ حرف‌ و گفتگو شاهی را كه‌ يكسال‌ پادشاهی‌اش‌ به‌ سر آمده‌ بود از قصر بردند و به‌ دريا انداختند او در تاريكی شب‌ شنا كرد تا به‌ يكی از قايق‌هايی كه‌ دستور داده‌ بود آن‌ دور و برها منتظرش‌ باشند رسيد سوار قايق‌ شد و به‌ طرف‌ جزيره‌ راه‌ افتاد، به‌ جزيره‌ كه‌ رسيد، صبح‌ شده‌ بود خدا را شكر كرد به‌ طرف‌ قصری كه‌ ساخته‌ بود رفت اما ناگهان‌ با همان‌ پيرمردی كه‌ دوستش‌ شده‌ بود روبرو شد به‌ پيرمرد سلام‌ كرد و پرسيد: تو اينجا چه‌ میكنی؟ پيرمرد جواب‌ داد: من‌ تمام‌ كارهای تو را زير نظر داشتم بگو ببينم‌ تو چه‌ شد كه‌ به‌ فكر ساختن‌ اين‌ قصر در اين‌ جزيره‌ افتادی؟ مسافر گفت: من‌ مطمئن‌ بودم‌ كه‌ واقعهٔ به‌ دريا افتادن‌ من‌ اتفاق‌ خواهد افتاد، به‌ همين‌ دليل‌ گفتم‌ كه‌ پيش‌ از وقوع‌ و به‌ وجود آمدن‌ اين‌ واقعه‌ بايد فكری به‌ حال‌ خودم‌ بكنم پيرمرد گفت: تو مرد باهوشی هستی، اگر اجازه‌ بدهی من‌ هم‌ در كنار تو همين‌ جا بمانم از آن‌ پس، وقتی كسی دچار مشكلی می‌شود كه‌ پيش‌ از آن‌ هم‌ می‌توانسته‌ جلو مشكلش‌ را بگيرد و يا هنگامی كه‌ كسی برای آينده‌ برنامه‌ ريزی می‌كند، گفته‌ می‌شود كه‌ علاج‌ واقعه‌ قبل‌ از وقوع‌ بايد کرد... ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰