* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت118
✍ #میم_مشکات
معصومه عقد کرده بود اما هنوز هم در همان حال و هوای شاد و و پر انرژی خانه پدری بود. همان سادگی را داشت. شاید سنش کم بود اما وقتی دو نفر هم را دوست دارند، به هم می آیند و میتوانند با هم خوشبخت شوند چرا باید به بهانه های مد روز مانع شد? مگر بعد از ازدواج نمیشود درس خواند? اصلا مگر حتما باید درس خواند و دانشگاه رفت تا خوشبخت بود?مگر در کتابها راز خوشبختی را یاد میدهند? دانستن تعداد رادیو ایزوتوپ های یک عنصر یا راز حرکت آونگ فوکو خوشبختی می آورد? خودمان را گول نزنیم، ما زنها با محبت و مهر بیشتر عجین هستیم تا فرمول های ریاضی و قواعد شیمی. من مخالف حضور خانم ها در اجتماع یا تحصیلشان نیستم، مخالف این همه هجمه های تبلیغاتی هستم که خوشبختی را منوط کرده اند به مدرک و کار بیرون از خانه. مخالف این استقلال های دروغین که زنان را به طمع ش از خانه بیرون میکشند که شبیه مردان باشند. اصلا مگر زن باید شبیه مردان باشد? چه کسی گفته آشپزی و رتق و فتق امور بچه و خانه، در یک کلام خانه داری کاری پایین تر از دکتری و مهندسی ست? ایا زنده نگه داشتن امید در خانه و تبدیل خانه به محل امن کاری کم است? رسیدن به بچه خود کاری دون از شان است اما تعلیم بچه های دیگران کاری ست پر ارج?اگر کسی میتواند از عهده هر دو بربیاید چه بهتر اما اگر کسی فرزند و خانه خودش را ترجیح داد چه کسی گفته سطح پایین تری دارد? دروغ بزرگی که به اسم پیشرفت تحمیل کرده اند... روی سخنم با آنانی ست که زن خانه دار را زنی مهجور و عقب مانده میدانند. زن باید در آسایش باشد، فرزندش را تربیت کند و تامین آسایشش به عهده کسی ست که دوستش دارد. این تحقیر زن است یا آن که زن را به اسم پیشرفت و همسانی با مردان منشی بله قربان گوی این دکتر و آن مهندس ش کرده ایم ?
پدر و مادر معصومه نیز از همین قشر بودند. مخالف تحصیل و کار نبودند اما اولویت زندگی برایشان آرامش و خوشبختی بود.
مادر وقتی دخترش را روانه کرد پیش همسرش برگشت و گفت:
-یوسف جان? به نظرت زود نیست راحله به اینجور مهمونی ها بره?هنوز نامزدن
پدر کنترل را برداشت، صدای تلویزیون را کم کرد، لبخندی به چهره مضطرب همسرش زد و گفت:
- در حالت عادی شاید اما الان شرایط فرق داره. این پسر، خانواده ش با ما فرق داره، میخوام راحله بدونه با چه خانواده ای داره وصلت میکنه. نمیخوام ندونسته وارد زندگی بشه
مادر که این جواب نگران ترش کرده بود همان طور که در فکر فرو رفته بود خیره به چهره همسرش پرسید:
-خب با این حساب به نظرت درسته که راضی شدیم به این وصلت? نکنه دوباره اشتباه کنیم
پدر با همان آرامشش گفت:
-منم نگرانم اما یه حسی بهم میگه درست میشه. این پسر ارزشش رو داره که ریسک کنیم. راحله رو خیلی دوست داره و اگر راحله بتونه گوهر این پسر رو در بیاره اونوقت میبینی که چه شاهکاری خلق میشه
بعد دستش را روی دست همسرش گذاشت و به گرمی گفت:
-من به راحله و قدرتش ایمان دارم. همینطور به قدرت عشق
چشمانش را بست و سری تکان داد تا همسرش را آرام کند... و واقعا چه قدرتی دارد این محبت ...
#ادامه_دارد...