* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت125
✍ #میم_مشکات
#فصل_سی_ام:
هنر های سیاوش!!
امروز آخرین روز تنفس بود. از فردا تعطیلات آخر ترم برای شروع امتحانات شروع میشد و راحله هم باید می نشست پای درس و بحثش. این مدت و با این اتفاقات اصلا نتوانسته بود درست و حسابی درس بخواند. از طرفی هر کار کنی باز هم قبل از امتحانات باید سرت در جزوه و کتاب باشد تا نمره به درد بخور بیاوری. در طول ترم خواندن و مرور دوره ای و این حرفها تمامش مال قصه هاست. نویسنده خود به یاد دارد در دوران کارشناسی، تنها درسی را که در طول ترم خواندم و مرور میکردم آخر ترم با نمره افتضاحی رد شدم! مجبور شدم درس را به صورت معرفی به استاد بگیرم و با خواندن روز قبل از امتحان با نمره هفده پاس شدم! دلیل از این محکم تر?!!
بنابراین راحله نیز مجبور بود آن یک هفته فورجه امتحانات را دست از نامزد بازی بردارد و کله اش را در کتاب و دفتر فرو کند. پس تصمیم داشت از آن یک روز هوا خوری، نهایت استفاده را ببرد. سیاوش دم ماشین منتظرش ایستاده بود. با مهربانی دست یکدیگر را گرفتند:
-سلام خانم خانوما
-سلام آقای خوش پوش خودم
واقعا هم سیاوش در میان آن پیراهن و شلوار پارچه ای سفید تابستانه خواستنی شده بود.
آدم را یاد مردهای دهه 80-90 اروپا می انداخت. خصوصا با آن کلاه پانامایی همرنگ پیراهنش. سیا عاشق کلاه بود و معمولا برای هر تیپ لباسش کلاهی متناسب با آن داشت.
البته سیاوش اصلا به روی خودش نیاورد که آن شلوار پارچه ای پیشنهاد سید است و عاریتی !! سیاوش جز لباس جین لباس دیگری نداشت و صادق پیشنهاد داده بود چون این تیپ دخترها خیلی علاقه ای به تیپ جین ندارند، برای دل خانمش هم که شده، تیپش را عوض کند و الحق که پیشنهادش از همان اول، تاثیرش را نشان داده بود.
وقتی سوار شدند سیاوش کلاهش را عقب گذاشت، کمربندش را بست و پرسید:
- یعنی جین بپوشم خوش تیپ نیستم?
راحله در حالیکه داشت سر جایش تکان میخورد تا چادرش را جمع و جور کند و کیفش را عقب بگذارد گفت:
-شما همه جوره خوش تیپی ولی من این مدل تیپ رو خیلی دوست دارم
و سیاوش با خودش فکر کرد باید حتما در اولین فرصت چند دست لباس باب میل خانمش تهیه کند. نگاهی از سر ذوق به این خانم محجبه که مثل وروجک سرجایش وول میخورد انداخت. راحله کمربندش را بست:
-خوووب! من آماده ام... بریم قربان!
سیاوش سر به سرش گذاشت:
-شمام این رنگ نارنجی کمرنگ خیلی بهتون میادها!
راحله چون میدانست سیاوش گل بهی را دوست دارد روسری معصومه را قرض گرفته بود! زن و شوهر مثل هم! حتما بعدها که رازهایشان را فاش میکردند کلی به امروز میخندیدند!
راحله خندید:
-من در حیطه اسم رنگ ها هیچ توقعی از شما ندارم. مهم اینه که به چشمت قشنگ بیاد.
سیاوش که از این حاضر جوابی خوشش آمده بود از صندلی عقب پلاستیکی را توی بغل راحله گذاشت. راحله نگاهی به پلاستیک انداخت و با تعجب گفت:
-قند?این همه?برای چی?
- به هنر دومم مربوط میشه
راحله پلاستیک قند را سبک سنگین کرد و گفت:
-آها پس هنر دومت خونه داریه!
سیاوش که متوجه نشده بود همینطور که داشت با ضبط ور میرفت گفت:
-چه ربطی داره?
راحله یکی از قند ها را در دهانش گذاشت و گفت:
-میخوای بگی بلدی قند بشکنی دیگه
سیاوش ریسه رفت:
-نخیر خانم باهوش، اینا مال دوستمه که داریم میریم پیشش! میخوام بدی بهش باهات رفیق بشه!
#ادامه_دارد...