eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
8هزار ویدیو
732 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 🖤♥️ به خونه که برگشتیم، حسابی برام گرد و خاک کرد و گفت: - فردا صبح آماده باش، می‌سپرم به عفت بریم موهات رو کوتاه کنه، زنی که بچه‌دار شد دیگه باید تا یه مدت قید خوشکلیش رو بزنه، بچه‌م داشت از دست می‌رفت، چون خانوم معطل چهل‌گیسش بوده. چشمی زیر لب گفتم و صبر کردم تا عماد بیاد و از اون حکم صادر شده تجدید نظر بگیره. همون شب عماد که برگشت و ماجرا رو براش گفتم، بی‌تامل به سمت اتاق مادرش رفته و گفته بود، معصوم اجازه نداره موهاش رو کوتاه کنه. دیگه هم نمی‌خوام در این مورد چیزی بشنوم. از تکون محکم بچه‌ی درون شکمم، پهلوم درد گرفت و به زمان حال برگشتم. هنوز همونطور سرپا روبروی آینه ایستاده بودم، به بسترم برگشتم و دراز کشیدم. خوابم نمی‌برد و فکرم مشغول بود. به یاد حرفهای گلی، دختر خاله‌م، افتادم. دیروز بود که برای بردن نهار حاج بابا به زمینهای کشاورزیش، قسمتی از مسیر رو همراهم شده و با احتیاط گفته بود: _ تو مثل خواهرمی معصوم، خودت می‌دونی که هم تو و هم زندگیت برام مهمه نمی‌خوام از من به دل بگیری. پرسشی نگاهش کردم و گفتم: - چرا گلی‌جون؟ چیزی شده؟ - نه، فقط می‌خوام یه مطلبی رو بهت بگم فقط قول بده از من به دل نگیری. _ خوب بابا بگو، چرا اینقدر مقدمه می‌چینی؟ _ می‌گم... می‌گم، حرفهایی در مورد عماد تو روستا پخش شده، می‌دونم که تو هم شنیدی و به روی خودت نمیاری. معصوم جان! یه کمی بیشتر حواست رو جمع شوهرت کن، جوونه، خوش بر و رو هم هست، پول و پله هم که داره شکر خدا مبادا کار بده دست خودش. خندیدم و در جوابش در نهایت ایمان به عشق عماد گفتم: _ باور کن عماد مرد پاک و خوبیه، من بهش اعتماد دارم، نمی‌خوام با حرف مردم زندگی رو به کام خودم و اون تلخ کنم. گلی نگاهش رو به گالشهای پلاستیکی‌ش دوخت و زمزمه‌وار گفت: - باور کن دعای این چند روزم همینه، که ماجرا فقط حرف دهن چهار تا آدم وامونده باشه. اونقدر پیام جمله‌های آخرش تلخ بود که احساس کردم ذائقه‌م هلاهل شد. دقیق و موشکاف که فکر می‌کردم، به این نتیجه می‌رسیدم که گلی هم بیراه نمی‌گفت. چند وقتی بود که رفتار و اخلاق عماد مثل همیشه نبود. هزار و یک فکر توی سرم بیداد می‌کرد و درون دلم غوغا بود. سعی کردم دلم رو خوش کنم و افکار بد رو پس بزنم که، دیوونه یی معصوم، اون تو رو خیلی می‌خواد، خودش بارها گفته که چشمم جز تو کسی رو نمی‌بینه. این‌چند سال جز صداقت مگه چیزی دیده بودم از عماد؟ شاید نیاز داشتم به بازیابی لحظه‌های تلخ و شیرین زندگیم. مرور خاطراتی که لحظه‌لحظه‌هاش برام شیرین بود. دلم می‌لرزه از این تصور که شاید عمر شادیهام کوتاه بوده و چه زود داره به آخر می‌رسه‌. کاش که این افکار، شکی زودگذر و ترسی بی‌مورد باشه. ✍🏻