eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
7.9هزار ویدیو
729 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 نگاهش رو معطوف چشمهام کرد و خسته و گرفته جواب داد: _ سلام، خوبی معصوم؟ بچه‌ها خوابن؟ _ شکر، می‌گذرونم، آره خوابیدن. قدمی به عقب برداشتم و ادامه دادم: - بیا این وسایلت رو بردار ببر. صداش ناباور بود و پر از خواهش. - سرت رو بالا بیار معصوم و توی چشمهام نگاه کن و بگو که داری بیرونم می‌کنی، بگو که دیگه تو دلت جایی ندارم و افتادم از چشمت. جوابش رو ندادم و فقط نگاهش کردم. غمگین نگاهم کرد و گرفته و البته عجزوارانه ادامه داد: _ یعنی جدی جدی برم معصوم؟ بدون تو سخته، تو تموم زندگی منی... وسط حرفش پریدم و عصبی پوزخندی زدم و گفتم: - من نصف که هیچی ثلث زندگی تو هم نبودم عماد! عمری فکر می‌کردم که هستم ولی باورهام همه غلط از آب دراومد. بردار و برو بیشتر از این عذابم نده‌. بغضم ‌رو به سختی فرو خوردم و آخرین تیر رو زدم و گفتم: - خوشبخت باشی. و از پشت پرده‌ی اشک حلقه‌ی شفاف توی چشمهاش رو دیدم و عضلات صورتی که بی‌نهایت منقبض بود. مرد مغرور پیش روم اشک به دیده آورده بود و تیر نهایی کاری بود انگار! اشکم سرازیر شده بود. اعتراف این موضوع سخت بود ولی بیقرار بودم و دلم برای آغوش و نوازشهاش پر می‌کشید. چنان حالت صورت و نگاهش مظلوم و غریب بود که دلم داشت از جا کنده می‌شد. نگاه از نگاهش گرفتم و سریع رو برگردوندم و همونطور که پشتم بهش بود با بغض گفتم: _ برو عماد وسیله هات رو بردار و برو، دلم نمیاد و نمی‌خواد که نفرینت ‌کنم اما... امیدوارم خدا هر طور که شایسته عدل خدایی خودشه جوابت رو بده. بی‌صدا وسایل رو بیرون برد و لحظاتی ایستاد و انگار با خودش کلنجار می‌رفت که چیزی بگه و گفتم: - شب‌بخیر. نفسی عمیق کشید و بی‌حرف بیرون رفت. ✍🏻