eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🚿🚿🚿دستور غسل برای شب نهم ماه مبارک رمضان سروران و دوستان گرامی! بنا بر روایات و فرموده مرحوم سید بن طاووس در «اقبال الاعمال»، غسل در شب های فرد ماه رمضان، یعنی شب های اول، سوم، پنجم و ...؛ و در تمام شب های دهه آخر ماه استحباب دارد. البته در بعضی شب ها تاکید بیشتری شده است، نظیر شب اول، شب15، شب های قدر، شب24، شب25، شب27، شب29 و شب آخر ماه رمضان. (اقبال الاعمال، ص400 و 485)
🙏🏼👌 نماز ساده شب نهم ماه رمضان قال امیرُالمؤمنین علیه السلام: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ التَّاسِعَةِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ بَيْنَ الْعِشَاءَيْنِ سِتَّ رَكَعَاتٍ، يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ مَرَّةً وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ سَبْعَ مَرَّاتٍ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله خَمْسِينَ‏ مَرَّةً، صَعِدَتِ الْمَلَائِكَةُ بِعَمَلِهِ كَعَمَلِ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِين. ‏(بحارالأنوار، ج97، ص382- 383 به نقل از اربعین شهید) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هرکس در شب نهم ماه رمضان بین نماز مغرب و عشا 6 رکعت نماز بخواند، در هر رکعت یک حمد و هفت مرتبه آیة الکرسی، و (بعد از نماز) بر رسول خدا صلّی الله علیه وآله پنجاه مرتبه صلوات فرستد، فرشتگان، عملش را همچون عمل صدّیقین و شهدا و صالحین بالا می برند. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼 دعای شب نهم ماه رمضان منقول از رسول خدا صلّی الله علیه و آله دعای پیامبر صلّی الله علیه وآله در شب نهم ماه رمضان عبارت است از: يَا سَيِّدَاهْ يَا رَبَّاهْ، يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإكْرَامِ، يَا ذَا الْعِزِّ الَّذِي لَا يُرَامُ، يَا قَاضِيَ الْأُمُورِ، يَا شَافِيَ الصُّدُورِ، إجْعَلْ لِي مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَ مَخْرَجاً، إقْذِفْ رَجَاكَ فِي قَلْبِي حَتَّى لَا أَرْجُوَ أَحَداً سِوَاكَ، تَوَكَّلْتُ عَلَيْكَ سَيِّدِي وَ إلَيْكَ يَا مَوْلَايَ، أَنَبْتُ وَ إلَيْكَ الْمَصِيرُ، أَسْأَلُكَ يَا إلَهَ الْآلِهَةِ، يَا جَبَّارَ الْجَبَابِرَةِ، يَا كَبِيرَ الْأَكَابِرِ، وَ يَا مَنْ إذَا تَوَكَّلَ الْعَبْدُ عَلَيْهِ كَفَاهُ وَ صَارَ حَسْبَهُ وَ بَالِغَ أَمْرِهِ عَلَيْكَ، تَوَكَّلْتُ فَاكْفِنِي، وَ إلَيْكَ أَنَبْتُ فَارْحَمْنِي، وَ إلَيْكَ الْمَصِيرُ، فَاغْفِرْ لِي وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِي يَوْمَ تَبْيَضُّ فِيهِ الْوُجُوهُ، إنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ ارْحَمْنِي وَ تَجَاوَزْ عَنِّي، إنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ‏. (بحارالأنوار، ج98، ص76 به نقل از البلدالامین) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏⚡️من پروردگار جفاکار و نامهربانی نیستم قَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله:‏ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: مَنْ أَحْدَثَ وَ لَمْ يَتَوَضَّأْ فَقَدْ جَفَانِي. وَ مَنْ أَحْدَثَ وَ تَوَضَّأَ وَ لَمْ يُصَلِّ رَكْعَتَيْنِ‏ فَقَدْ جَفَانِي. وَ مَنْ أَحْدَثَ وَ تَوَضَّأَ وَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَ دَعَانِي وَ لَمْ أُجِبْهُ فِيمَا سَأَلَنِي مِنْ أَمْرِ دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ فَقَدْ جَفَوْتُهُ وَ لَسْتُ بِرَبٍّ جَافٍ. (إرشاد القلوب، ج‏1، ص60/وسائل‌الشیعة، ج1، ص382) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: خداوند می فرماید: هر كس حَدَثى از او سر زند (حَدَث، یعنی عوامل باطل شدن وضو) و وضو نگیرد، به من بی مهری کرده است. هر كس حَدَثى از او سر زند، و تجديد وضو كند و دو ركعت نماز به جا نياورد، به من بی مهری کرده است. هر كس حدثى از او سر زند و تجديد وضو كند و دو ركعت نماز به جا آورد و مرا بخواند ( و از من چیزی بخواهد) و من درخواست دینی و دنیوی او را پاسخ ندهم، من به او بی مهری کرده ام، حال آن که من پروردگار جفاکار و نامهربانی نیستم. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
* 💞﷽💞 💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁 ‍ مهمانی خانوادگی فامیل پدری سیاوش بود. خیلی شلوغ نبود اما هیاهوی زیادی به پا بود. تقریبا همه شوکه بودند. آنها از دیدن راحله، عروس چادر پوش سیاوش و راحله از دیدن خانم های نه چندان پوشیده و بعضا راحت جمع. حرف های مادرش در گوشش تکرار شد: -ببین دخترم، جایی که میری ممکنه آدم هایی رو ببینی که سنخیتی با تو ندارن پس از الان برای دیدن چیزهایی که ممکنه خوشایندت نباشه آماده باش. شاید لازم نباشه بعدا تو با اونها زیاد رفت و آمد کنی اما بالاخره باید بدونی با چه مدل خانواده ای داری وصلت میکنی و ببینی میتونی توی اینجور جمع ها رفتار مناسب داشته باشی یا نه. مرور این حرفها کمکش کرد تا چندان بهت زده به نظر نیاید. وقتی تعارفات و معارفه تمام شد، سیاوش به میان آقایان رفت و راحله هم بین خانم ها نشست. مهمانی خوبی بود. پسر های جوان شیطنت میکردند و با جک های بی مزه شان سرو صدا راه می انداختند. راحله دورا دور سیاوشش را میپایید. با آن تاکسیدو* مشکی و کمربند پهن ابریشمی اش، پیرهن سفید، پاپیون کوچک سیاهی که به گردن زده بود، موهای مرتب شده و آن چشم های آبی، آدم را یاد پل نیومن* می انداخت. یک گِغاسیو ژِن* تمام عیار! با اینکه هم سن و سال بقیه شان بود اما تشخص دیگری داشت. کنار پسر عمه اش فرزاد نشسته بود و به مسخره بازی های بقیه میخندید. و راحله دلش غش میرفت برای این قاه قاه خندیدن های نامزد جانش. خانم های فامیل هم سعی میکردند با راحله گرم بگیرند تا احساس غریبگی نکند. وقتی یخ اولیه بینشان شکست و کمی تعجبشان از بابت لباس و پوشش راحله کمتر شد دیدند که راحله برخلاف تصورشان خیلی خودمانی، گرم و دلچسب است. هرچند سعی میکردند جوری که راحله ناراحت نشود سر از ماجرا در بیاورند که چطور شده است سیاوش چنین سلیقه ای به خرج داده است. سیاوش هم هر ازگاهی سری میزد و حالی میپرسید تا مبادا راحله فکر کند فراموشش کرده. همه چیز تقریبا خوب بود به جز حضور عمه وسطی سیاوش که به نظر نمی آمد خیلی از حضور عروس محجبه داستان ما راضی باشد. هم او و هم دخترش قصد نداشتند صمیمیتی به خرج دهند. رفتارشان مهربانانه و یا حتی مودبانه هم نبود اما راحله سعی میکرد بی توجه به رفتار آنها طوری که شایسته خودش و شان خودش بود رفتار کند. بالاخره بعد از یک ساعت، دختر عمه مذکور، خودش را به راحله رساند و در حالیکه سعی میکرد لبخندی زورکی بر لب بنشاند خوش آمدی به راحله گفت و کنارش نشست. دختری بود 25_26ساله با لباسی نیمه برهنه و موهایی شنیون شده. چهره زیبایی داشت که به مدد آرایش ملیح ش، زیباتر و جذاب تر هم شده بود. چشم هایی همرنگ چشمان سیاوش و شباهتی که میشد فهمید از یک خون هستند. بعد از اینکه راحله دعوت دوباره میزبان را برای صرف شیرینی رد کرد، سودابه یا همان دختر عمه از خود راضی، در حالیکه شیرینی را برمیداشت گفت: -منم جای تو بودم شیرینی زیاد نمیخوردم. بالاخره هرچی باشه راضی نگه داشتن شوهری مث سیا جون سخته!! راحله که داشت با لبخند به حرف های سودابه گوش میداد برای یک لحظه خشک شد. منظورش چه بود? سودابه انگار پی به شوکه شدن راحله برده بود موذیانه ادامه داد: -بالاخره سیا خواهان زیاد داره. اونقدرم شوهر کم اومده که شما بچه مذهبیا مجبور شدین به یکی مث سیاوش جواب مثبت بدین! باید بتونی نگهش داری راحله هنوز مات و مبهوت مانده بود. رنگ از رویش پرید. لحن سودابه شوخی بود اما معلوم بود قصدش اصلا شوخی نیست. سودابه با همان لبخند مصنوعی و نگاه شرورانه اش ادامه داد: -راستشو بگو کلک، چطوری تونستی قاپ این پسر دایی مارو بدزدی و تورش کنی پ.ن: *تاکسیدو: نوعی کت و شلوار که لبه یقه آن و بعضا پهلوی شلوار نوار ساتن یا ابریشمی دارد و با کمربند پهن ابریشمی یا جلیقه کوتاه استفاده می شود و مخصوص مجالس رسمی ست. *پل لئونارد نیومن: اسطوره بازیگری هالیوود که معروف ترین بازیگر چشم آبی طول تاریخ سینما لقب گرفته است. وی در پنجاه سالگی، جزو چهره های برتر زیبایی شناخته شد ... راحله نه بخاطر تشابه قیافه ای بلکه صرفا بخاطر رنگ آبی خاص چشمان سیاوش، که خصوصیت متمایز اوست ، وی را به پل نیومن، که او هم به مرد چشم آبی شهره است، تشبیه میکند. جوان برازنده (به فرانسه): gracieux jeune ...
* 💞﷽💞 ☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟 ‍ راحله احساس کرد سرش به دوران افتاده. بدنش داغ شده بود. چه کلمات زشتی. چه برداشت سخیفی! نگاهش به سمت سیاوش چرخید. سیاوش بی خبر از همه جا مشغول صحبت با فرزاد و کیا بود. چقدر الان به حضور سیاوش در کنارش محتاج بود. وسط این جمع غریبه، سیاوش تنها دلگرمی اش بود و حالا دور از او نشسته بود. نمیشد صدایش بزند. بهانه ای نداشت. تازه پیشش آمده بود و حالش را پرسیده بود. قبل از آمدن این دخترک خاله زنک! یکدفعه سیاوش رویش را به طرف راحله چرخاند. اخم هایش در هم رفت از دیدن رنگ و روی راحله. شوهر عمه در حال ایراد نطق غرایی در مورد لزوم کنترل ورود اجناس چینی بود و طوری سیاوش را مخاطب قرار داده بود که گویی سیاوش مسئول واردات و صادرات گمرک است برای همین سیاوش نمیتوانست از جایش تکان بخورد. تنها سرش را به نشانه علامت سوال تکان داد. راحله که این دلجویی کمی سرحالش آورده بود لبخندی زد و سرش تکان داد که یعنی چیزی نیست. اینکه سیاوش از همان دور با یک نگاه حالش را می فهمید برایش کافی بود تا بتواند با این نیش های حسادت کنار بیاید. بله، سیاوش خواهان داشت، نمونه اش همین دختر عمه، اما قطعا حالا، خود راحله بیشتر از همه میخواستش. وانگهی در میان همه این خواهان ها، راحله را انتخاب کرده بود. حالا دیگر چه فرقی میکرد چه کسی چه میگوید! مهم خودش بود و سیاوش و دلی که به هم باخته بودند. این فکر، حس خوبی را در درونش به جریان انداخت. برای همین کم کم به خودش مسلط شد و در جواب سودابه تنها لبخندی زد و همانطور که به سیاوش خیره شده بود و غرق در دنیای خودش بود گفت: -این از لطف خدا بوده و امیدوارم من ناشکر نباشم و این بار نوبت سودابه بود که تعجب کند از این همه خونسردی و عصبانی شود از تیری که به سنگ خورده بود. برای همین وقتی دید سیاوش دارد به طرفشان می آید، سعی کرد از در دیگری وارد شود. لبخند بزرگی روی لبش نشاند و سعی کرد با گرمی تمام با سیاوش حال و احوال کند. سیاوش هم به رسم ادب و نسبت فامیلی جواب احوالپرسی اش را داد. قبل از اینکه سیاوش حرفی بزند دست سیاوش را گرفت و گفت: -راستی سیا بیا بریم یکم پیانو بزن بعد رو به جمع و با صدای بلند گفت: -کیا موافقن سیاوش پیانو بزنه? کیا? تو هم ویولونت رو بیار سیاوش برای لحظه ای ماتش برد از این حرکت. اخم هایش در هم رفت، دستش را از دست سودابه بیرون کشید و نگاهی غضب آلود به دختر عمه اش انداخت. اما دختر عمه گرامی اصلا به خودش نگرفت و گفت: -اخم بهت نمیاد سیا جون. قبلا دستت رو میگرفتم کلی ذوق میکردی و بعد گویی تازه متوجه حضور راحله شده باشد گفت: -آها! راستی یادم نبود دیگه در حضور حاج خانم نمیشه باهات راحت بود. البته فک کنم حاج خانوم بخوان برن برای نماز...تا ایشون میرن اقامه نماز شمام بیا یه دو نوازی برا ما انجام بده. میرم کیارو هم بیارم. و خنده مستانه ای سر داد و به سراغ کیانوش رفت تا وادارش کند ویولونش را بیاورد. سیاوش خشمگین و بهت زده از این حرکات سودابه، سر جایش خشک شده بود. حالا راحله چه فکری راجع به او میکرد? نگاهش را به سمت راحله چرخاند. چشم هایش پر از خشم بود و استیصال... اما راحله .... میدانست اینها از همان قسم کلک های زنانه ست برای رسیدن به آنچه که سودابه می خواست. او تازه به سیاوش نرسیده بود. رفتار هایش را دیده بود. می شناخت سیاوشش را. امثال سودابه ها در دانشگاه زیاد بودند و راحله دیده بود برخورد سیاوش را. از طرفی بهت سیاوش معلوم میکرد چقدر از این دروغ مثلا زیرکانه متعجب است. برای همین با نگاهی آرام رفتن سودابه را تماشا میکرد. چقدر محتاج ترحم بودند چنین دخترکانی. نمیگذاشت چنین نقشه های مسخره ای به ثمر بنشیند و رابطه او و همسرش را خراب کند. برای همین سرش را به طرف سیاوش چرخاند، با نگاهی مهربان تر از همیشه و لبخندی گرم به همسرش خیره شد، همان دستی را که سودابه گرفته بود در دستهایش گرفت، چقدر یخ کرده بودند! طفلکی سیاوش! نشست و سیاوش را هم وادار کرد کنارش بنشیند. با ملایمت پرسید: -نگفته بودی بلدی پیانو بزنی!! پ.ن: ایه ۴۰ سوره نمل... قال هذا من فضل ربی لیبلونی ااشکر ... ...
* 💞﷽💞 ☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️ ‍☁ سیاوش این بار محو این حجم از مهربانی، عقل و درایت شد. دستان ظریف و گرم راحله، آب سردی بود روی آتش خشمش. چطور میتوانست در کنار چنین فرشته ای عصبانی باشد? فکر میکرد لابد این حرف و رفتار، راحله را، این دختر مقید را، چنان بر آشفته خواهد کرد که در چشم بر هم زدنی، با چشمانی گریان، جمع را ترک کند... و او با چه مشقتی باید راحله را راضی کند که سودابه دروغ گفته است!! اصلا شاید نامزدی شان را به هم می زد! چه فکر هایی کرده بود... اما حالا! نمی دانست چگونه قدردان این همه آرامش باشد که به یکباره این موجود ظریف و آرام، نثارش کرده بود. باری بزرگ را از دوشش برداشته بود. هرچند هنوز هم دلهره داشت. شاید این آرامش قبل از طوفان بود! نفس عمیقی کشید و با اضطراب گفت: -پیش نیومده بود! تو مخالفی? راحله سری به علامت نفی تکان داد و گفت: -من عاشق پیانو هستم. مخصوصا کوک ایرانی گل از گل سیاوش شکفت و راحله ادامه داد: -البته اگ اشکالی نداره من نمازم رو بخونم بعد بیام همنوازی شمارو بشنوم سیاوش که هر لحظه چهره اش بشاش تر از قبل میشد گفت: -حتما..حتما راحله میخواست چیزی بگوید که کیا ویولون به دست و قیل و قال کنان، از راه رسید و گفت: -هوووو پاشو اقای زن ذلیل! وقت زیاده برا اینکه خودتو لوس کنی. پاشو بیا همنواز من شو ببینم .. به افتخار خانمت میخوام یه قطعه شاد بزنم. دو ضربی گلهای استاد معروفی و خرم رو یادته? سیاوش که از شلوغ بازی کیا خنده اش گرفته بود رو به جمعی که منتظر بودند گفت : -باعث افتخاره که بتونم خوشحالتون کنم اما اگه اجازه بدین تا ما سازهامون رو کوک میکنیم، اول خانم بنده، نمازشون رو بخونن، بعد من در خدمتتون هستم و کیا تایید کنان گفت: -بله، حتما... اصن آهنگ به افتخار ایشونه نباشن که نمیشه راحله تشکر کنان رفت و با کمال تعجب دید تعدای از جمع، حتی کسانی که فکرش را هم نمیکرد، با این پیشنهاد رفتند تا نمازشان را بخوانند. و راحله خوشحال بود که هیچ قضاوتی بر اساس ظاهر در مورد کسی نکرده بود و درونش را پر از نخوت و عجب نکرده بود که خود را برتر ببیند به جهت عیبی که در ظاهر آنان بود. شاید اصلا آمدن او به این فامیل قرار بود بشارت و هدایتی باشد برای کسانی بود که هنوز رگه هایی از ایمانشان به جا مانده بود. و با خودش فکر کرد کاش بتواند کاری انجام دهد در راه کسی که همیشه منتظرش بود. راحله نمازش را خواند، برگشت و جمع به افتخار ورود تازه عروس یک صدا دست زدند. راحله در گوشه ای نشست و با خوشحالی به سیاوش نگاه کرد که با شور و حرارت پدال های پیانوی شونبرون را فشار میداد و دستان پر جنب و جوشش، کلاویه ها را نوازش میکرد. سیاوشی که حس میکرد قرار است سختی های عشقش، برکتی باشد در زندگی اش. سختی هایی که رشدش خواهند داد ...اصلا سختی ها مگر جز برای رشد هستند? و در این میان، سودابه بود که نقشه اش نه تنها خنثی شده بود بلکه برعکس، خودش باعث شده بود حواس بقیه جمع این عروس تازه وارد بشود و همه بیشتر از قبل شیفته اش شوند. راحله آن شب مصداق عینی این حدیث حضرت امیر بود که اگر رابطه تان را با خدا اصلاح کنید، خداوند رابطه تان با خلق را اصلاح خواهد کرد. آخر شب وقتی برمیگشتند، راحله سرش را به پشتی صندلی تکیه داده بود و آسمان را نگاه میکرد. سیاوش زیر چشمی نگاهش کرد. با اینکه راحله چیزی به رویش نیاورده بود ولی هنوز فکر میکرد ممکن است هر لحظه راحله حرفی بزند یا حداقل گله ای بکند اما لبخندی که بر لب راحله بود نشان میداد احتمالات سیاوش خیلی هم درست نیست. طاقت نیاورد. میترسید سودابه حرف بی ربطی زده باشد: -مهمونی خوش گذشت? -عالی بود! چه جواب دور از انتظاری! سیاوش تعجب کرد: -هیچ کس چیری نگفت? را حله با همان لبخند جواب داد: -چه چیزی? فقط یکم تعجب کرده بودن وگرنه فامیلات خیلی مهربونن، مث خودت و ریز خندید. سیاوش لبخندی زد از این خنده راحله: -آخه وسط مهمونی حس کردم قیافه ت در هم رفته راحله هنوز نگاهش به خیابان بود: -نه، همه چیز خوب بود سیاوش نگاهی به راحله کرد. لابد راحله نمیخواست بروز دهد. نگاهش را به جلویش دوخت: -در مورد کارای سودابه باید بگم من شاید خیلی ادم معتقدی نباشم اما از اینکه به اسم کلاس یه سری حریم هارو بشکنم ابا دارم. هرچی باشه مملکت ما فرهنگ خودش رو داره و من بزرگ شده همین جام. از اینکه ادای اونوریارو در بیارم خوشم نمیاد. میدونستم که امشب ممکنه عمه فریده یا سودابه حرفی بزنن اما خواستم باشی تا بدونی توی فامیل ما چه آدم هایی هستن. قایم کردنشون فایده ای نداره. اگه حرفی نزدم به این معنا نبود که نفهمیدم حالت رو. من همیشه پشتت هستم اما بالاخره تحمل چنین شرایطی ممکنه سخت باشه. خواستم صادقانه همه چیز رو بدونی و تصمیم بگیری سیاوش این را گفت و ساکت شد...
هدایت شده از حرم
4_5947498285743736265.mp3
24.9M
دعای سفارش شده مولا الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک
هدایت شده از حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای افطار🔰 بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا وَ عَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ [فَتَقَبَّلْهُ‏] مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ التماس دعا قبول حق @haram110
هدایت شده از حرم
هدایت شده از حرم
در آستانه ی وفات جانگداز اول بانوی مسلمان،ام المومنین،سیده نسوان،سیده قریش،سیده النساء قریش،طاهره،مبارکه،سیدة نساء العالمین حضرت خدیجه«سلام الله علیها» از امشب به مدت سه شب تصویر پروفایلهایمان را در فضای مجازی به اسم مبارکشان تغییر میدهیم.
..... ✍ ساعت ها خواب نمی مانند... این منم، که عمريست، در خواب_زیستن را، تجربه میکنم... ❄️ساعت ها، خواب نمی مانند... هر سحر، دور چشمان تو می گردند... و در جذبه مهربانی ات، چونان ذره ای فنا شده، گم می شوند... خواب مانده، منم که هر رمضان، بوسه بارانم می کنی... و باز...چونان آهوی رمیده ای، از آغوشت، می گریزم.... ❄️نهمین سحر است...که آرام، پلکهایم را باز میکنی... و خودت اولین لبخندی میشوی، که چشمان تارم، می بیند و به شوق می آید.... ❄️راستی... من مانده ام!!! تو بنده دیگری، جز من نداری، که حتی یک نگاه هم، رهايم نمی کنی؟؟ و... من.... چنان فراموشت می کنم، که گویی هزار دلبر عاشق پیشه، جز تو، احاطه ام، کرده است.... ❣مرا ببخش... دلبر همه چیییز تمام... سجاده ام...بوی عطر گرفته است... عطر "مغفرت" تو را.... نهمین سحر را به نام "مغفرتت"... می گشایم... و نام تو را... چنان جرعه جرعه، سر می کشم...که نور چشمانت، تمام لجن های قلبم را، به چشم برهم زدنی.. تار و مار کند... قنوت من...و نام نامی تو.....؛ یا غفار.....یا غفار... یا غفار..... سید پیمان موسوی طباطبایی @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وعده هر صبح همه با هم این دعارو بخوانیم 🌸✨اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج✨🌸 @haram110
4_5969814420417677052.mp3
189.7K
🌷دعای روز نهم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷
🍃🌸دعای روز نهم ماه مبارک رمضان🌸🍃 🍃🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺🍃 🍃🌹االلهمّ اجْعَلْ لی فیهِ نصیباً من رَحْمَتِكَ الواسِعَةِ واهْدِنی فیهِ لِبراهِینِكَ السّاطِعَةِ وخُذْ بناصیتی الى مَرْضاتِكَ الجامِعَةِ بِمَحَبّتِكَ یا أمَلَ المُشْتاقین🌹🍃 🍃🌷خدایا قرار بده برایم در آن بهره‌اى از رحمت فراوانـت و راهنمائیم كن در آن به برهان و راه‌هاى درخشانت وبگیر عنانم به سوى رضایت همه جانبه‌ات بدوستى خود اى آرزوى مشتاقان🌷🍃
4_5969814420417677053.mp3
4.17M
(تندخوانی) توسط استاد معتز آقایی
4_5947327419059799424.mp3
3.86M
👆 💥داستان مرد ثروتمندی که ابروی زن مومنی رو برد و ثروتش به فنا رفت... 🍃بهترین اعمال در ماه مبارک رمضان... ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🔸 🔹
4_5938346857192227162.mp3
541.2K
به نام امام علـــــے (ع) و حضـرت زهــرا (س) 🎤 استاد فرهمند آزاد @haram110 ┅┅🍁✿❀🌺❀✿🍁┅
💠🍃•🌙•🍃💠 💔 بــر سـيـنـه قــرار دل تـبـدار نيـامد بر حضرت ارباب «سپهدار» نيامد هر روز نهم ذكر لب شيعه همين است «ای اهـل حـرم ميـر و علمـدار نيـامـد» @haram110
نهم العطش کودکان ، ناله و اشک رباب ساقی لب تشنه رفت در پی یک قطره آب😔 @haram110
‍ ‍ ‍ ━━◦•○◉♡◉○•◦━━ نهمین روز ، عمو رفت شریعه پِی آب دل عالم به فدای دلِ پُر خون نهمین روز ، عطش ، ، آب به فدای لب قتیل العبرات دارم من و بر روز نهم حساسم از سحر تا دَم به یاد عطش عباسم نهمین روز رسید و دل ما پُر احساس پَر زد و رفت و گره خورد به ... نهمین روز رسید و دل ما رفت ... ی مشک و عطش روز نهم میچسبد ...🔷 @haram110
ا﷽ا 🌙 ✍«رمضان» نام یکی از ماه های قمری و تنها ماه قمری است که نامش در قرآن آمده است و یکی از چهار ماهی است که خداوند متعال جنگ را در آن حرام کرده است.(مگر جنبه دفاع داشته باشد) ✨در این ماه کتاب های آسمانی قرآن کریم، انجیل، تورات، صحف و زبور نازل شده است.(3) ✨این ماه در روایات اسلامی ماه خدا و میهمانی امت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خوانده شده و خداوند متعال از بندگان خود در این ماه در نهایت کرامت و مهربانی پذیرایی می کند؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «ماه رجب ماه خدا و ماه شعبان ماه من و ماه رمضان، ماه امت من است،(4) هر کس همه این ماه را روزه بگیرد بر خدا واجب است که همه گناهانش را ببخشد، بقیه عمرش را تضمین کند و او را از تشنگی و عطش دردناک روز قیامت امان دهد.»✨ ✨این ماه، در میان مسلمانان از احترام، اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردار و ماه سلوک روحی آنان است و مؤمنان با مقدمه سازی و فراهم کردن زمینه های معنوی در ماه های رجب و شعبان هر سال خود را برای ورود به این ماه شریف و پربرکت آماده می کنند، و با حلول این ماه با شور و اشتیاق و دادن اطعام و افطاری به نیازمندان، شب زنده داری و عبادت، تلاوت قرآن، دعا، استغفار، دادن صدقه، روزه داری و... روح و جان خود را از سرچشمه فیض الهی سیراب می کنند 📚منابع: 1.مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، ص 209، دارالکتاب العربی، بیروت. 2.بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 55، ص 341، مؤسسه الوفاء، بیروت. 3. ر.ک: الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج 2، ص 628، دارالکتب الاسلامیة، تهران. 4. وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج 2، ص 628، دارالکتب الاسلامیة، تهران.
💠 گنه کردی بیا می بخشمت گفتم که غفارم تو با خود دشمنی کردی ولی من دوستت دارم😘 اگر من با تو بد بودم تو را دعوت نمیکردم گشودم در که بر گردی ببینی لطف بسیارم تو مهمان عزیزی بر من و من میزبان تو چگونه میهمان نومید برگردد زدربارم زبستر نیمه شب برخیز و اشکی ریز بر دامن که با اشک شبت خاموش گردد شعله نارم تو آن عبدی که در گرداب جرم و معصیت غرقی من آن ربم که باشد دمبدم لطف و کرم کارم بجز نومیدی از عفومببخشم هر گناهی را امید آور امید آور که من از یأس بیزام عذاب و عفو باشد هر دو تحت اختیار من توان سوزانمت اما به بخشیدن سزاوارم تو دائم غافل و من آنی از تو نیستم غافل تو خواب و من زلطف و مرحمت پیوسته بیدارم به بازار محبت اشک باشد بهترین کالا که هر یک قطره را با یک یم رحمت خریدارم اگر فردا بپرسند از تو ای (میثم) چه آوردی بگو دستم تهی اما محّب آل اطهارم ✏️استاد سازگار