eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
6.2هزار ویدیو
622 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◻️▫️☀️ 🎉 8 روز مانده تا میلاد حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚 من آخرین نفر از سلسلهٔ جانشینان و خاتمهٔ اوصیاء حضرت پیامبر خدا محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله هستم. خداوند به واسطهٔ من [و به برکت من] بلا و گرفتاری را از خانواده و شیعیانم دور می‌گرداند. 🔹 حدیثی از حضرت العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف 🎤 گروه همخوانی 🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
✅ فرصتی برای تقرّب به پدر مهربان حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف در بخشی از شریف به رحمه‌الله مرقوم فرمودند: 🌿 «هر يک از شما بايد اعمالی انجام دهد که سبب تقرّب و جلب محبّت ما شود و باید از انجام آنچه که ناراحتی و خشم ما را برمی‌انگیزد، اجتناب نماید؛ چه بسا شخصی در لحظه‌ای توبه کند که ديگر ندامت به حالش سودی نخواهد داشت و او را از عِقاب و عذاب الهی نجات نمی‌بخشد.» 💠 «...فَيَعمَلُ كُلُّ امرِئٍ مِنكُم مَا يَقرُبُ بِهِ مِن مَحَبَّتِنا وَلِيَتَجَنَّبَ مَا يُدنِيهِ مِن كَرَاهِيَتِنا وَسَخَطِنَا فَإِنَّ امرَأً يَبغَتُهُ فَجأَةٌ حِينَ لَا تَنفَعُهُ تَوبَةٌ وَلَا يُنَجِّيهِ مِن عِقَابِنَا نَدَمٌ عَلَى حَوبَة...» 📚 احتجاج (أبومنصورطبرسی)، ج۲، ص۴۹۸ بحار الانوار (علامه‌مجلسی)، ج۵۳، ص۱۷۶ ایام در پیش است و بهترین فرصت برای عرض ارادت به وجود مقدّس پدر مهربان صاحب‌الزّمان عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف و و جلب محبّت آن حضرت، در قالب برگزاری جشن‌ها یا کمک به آنها، تهیه و توزیع هدایای معرفتی و دیگر اعمالی که موجب خشنودی و جلب نظر مبارک مولای غریبمان خواهد شد.
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت35 پری پالتو و شلوارم را پرت می کند، خم می شوم و از جلوی پایم برش می دارم. با غرغر های پری زود حاضر می شوم و از هتل بیرون می رویم‌. میخواهم قدمی به طرف ماشین بردارم که دستم را می کشد و به طرفی دیگر می برد. از کارهایش سردرگم می شوم. گام هایم به دنبال او به حرکت در می آید و پری مرا به کوچه ای می کشاند. روسری اش را عوض می کند و عینک گرد و بزرگی به چهره اش می زند. کلاه را از سرم برمی دارد و می گوید باید تغییر شکل بدهم. کوچه منتهی می شود به خیابانی دیگر. پری دست تکان می دهد و تاکسی پیش پایمان ترمز می گیرد. نگاه چندش راننده را روی خودم احساس می کنم و خودم را به پری می چسبانم. با دعاهای من این مسیر طولانی خلاصه می شود و پیاده می شویم. پری با احتیاط اطرافش را می پاید و به کافه ای اشاره می کند. شانه ای بالا می اندازم و در را هل می دهم و وارد می شویم. او میان چهره ها نگاه می گرداند و با دیدن شخصی لبخند رضایت بر لبش جا می گیرد. دستم در دستان پری است که به میزی می رسیم. در میان طوفان سردرگمی به چهره‌ی مردی خیره می شوم که تشخیصش از بین آن همه ریش و عینک سخت است. روی صندلی فلزی می نشینم و پایه صندلی قیژ قیژ می کند. همانطور که سعی دارم بی حرکت بمانم، کیفم را روی میز هول می دهم. دستی به خرمن موهایم می کشم و زیر چشمی طرف مقابلم را تحت نظر می گیرم. با کنار رفتن عینک از چهره اش، نگاه آن دو تیله‌ی مشکی مرا به دیار دل می برد. باز هم همان لرزش دست ها و احساس خفتگی... دستانم را آهسته به داخل جیب می رانم تا کمتر لرزشش به چشم بیاید‌. در کشمکشی سخت درگیر هستم که صدای بم اش در گوشم طنین انداز می شود. _سلام. آری! تنها یک سلام دلم را شخم می زند. به حال خودم گریه ام می گیرد، تلاش می کنم به خود بقبولانم این فقط یک حس عادی است! اما خود من هم باورم نمی شود این تنها یک حس باشد! دروغ خوب است، آنجایی که دل تلاقی می شود با دلی که هیچ جایی برایت در آن نیست. هوش در پی آوای کلامش دوان دوان می رود و بی اختیار به قاب چهره اش خیره می شوم. در همین حین است که احساس درد از بازویم مرا از خیالش بیرون می کشد. دهانم از استرس خشک می شود و به پری خیره می شوم: _چیه؟ با درشتی جوابم را می دهد: _چیه! هیچی که نیست. فقط میگم یکم به خودت بیا ببین پیمان چی میگه. باز هم گند زدم! خون میان گونه هایم دویدن می گیرد. چهره‌ی مبهوتم در میان قاب چشمان خونسرد و در عین حال مشکوک نقش بسته است. می خواهم با خاک انداز بیخیالی گندی که زده ام را جارو کنم؛ برای همین دهان باز می کنم: _حواسم هست. شما بگین! پیمان با کلماتش گوشم را تحریک به شنیدن می کند. به خودم قول می دهم محو کلام دلربایش نشوم و به او زل نزنم. در چکاچک پیروزی و شکست هستم که سوال پیمان مرا به فکر وادار می کند. _شما عجله دارین؟ _برای چی؟ _برای رفتنتون به پاریس. با این حرفش کاملا بر سر دوراهی قرار می گیرم. پری از سر جایش بلند می شود و به ما می گوید: _شما ادامه بدین من برم سفارش بدم. در دلم التماس می کنم مرا تنها نگذارد اما چاره ای نمانده. با قدم هایش از ما فاصله می گیرد و گوش های پیمان منتظر شنیدن است. _خب هم آره و هم نه! نمیخوام زیاد دیر بشه. یک جوری جواب را به طرفش سوق می دهم که نه سیخ بسوزد و نه کباب. هر چند که کاملا از ته دلم نیست و میخواهم حسی که از چشمان پیمان می خوانم را کشف کنم. چشمان پیمان پری را می پاید و همانطور که نگاهش مماس او است، مرا مخاطب خود می سازد. _پری بهم گفت که برای شنیدن حقیقت بی تمایل نیستین. درسته؟ یاد آن نوار کاست و آن شب سرد در عمق وجودم رسوخ می کند. مردمک در کاسه‌ی چشم می چرخانم و نظرم را می گویم‌. _راستش بی تمایل نیستم. من چیزی از سیاست... پیمان با کفش سخن میان حرفم می دود و اشاره می کند آهسته تر صحبت کنم. پلک بهم می زنم و ادامه می دهم: _بله‌... من از سیاست سر رشته ای ندارم. _ولی بدجور زندگیتون با سیاست گره خورده. از گوشه‌ی چشمم نگاه ماهرانه ای به او می اندازم. در حالات چهره اش حُقه ای پنهان شده که دیری نیست آغشته ی کلامش می شود. _پدر شما بیشتر از این که مرد تجاری باشه، اهل سیاست بود. هر تاجری نمیتونه نفوذ پدر شما رو داشته باشه. هر کی با پدرتون کمی دمخور شده باشه میفهمه بیشتر ثروتشون از ارز دولتی که شخص شاه این حق رو بهش داده. ⭕️️کپے بدون نام نویسنده حرام است⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی💗 قسمت36 اشتهایم برای شنیدن این حرف ها تحریک می شود اما نمیدانم این همه اطلاعات را می توان از کمی دمخور بودن بدست آورد؟ _شما از کجا میدونین؟ _گفتم که... باورش برایم غیرقابل است و می گویم: _من نمیتونم باور کنم از یک دمخوری ساده اینا رو فهمیده باشین. دستانش را بهم گره می زند و سرش را پایین می اندازد. _خب... باشه! آره... شما راست میگی. ما مستاجر معمولی نیستیم. باید تحقیق کنیم طرفمون رو خوب بشناسیم. انگار جوابی در آستینم مخفی دارم و به سرعت آن را به زبان می رانم: _بله، سر کشیدن تو زندگی بقیه رو خوب بلدین! چشمانش را به دستان گره شده ام گره می زند. آتش نگاهش دستانم را ذوب می کند و خیلی آرام آن را به چیب برمی گردانم. _شما میتونین هر طور دوست دارین فکر یا قضاوت کنین. من فکر کردم الان باید وضعیت رو بدونین. ما به هر کسی نمیتونیم اعتماد کنیم، ساواک خیلی از رفقای ما رو گرفته. سوالی در ذهنم جولان می دهد و می پرسم: _چطور به من اعتماد دارین؟ در چشمانش دقیق می شوم اما هیچ حسی را نمی توانم از درونش بفهمم. پلک هایش را اندکی روی هم فشار می دهد و جواب را به طرفم پاس می دهد: _به چند دلیل. اول این که شما هم تحت نظر بودین و چیز بدی از شما دیده نشده. دوم این که شاید سازمان ازتون یه چیزایی داشته باشه و سوم این که... تهدید ریز میان کلامش به دلم چنگ می زند. _سازمان تهدیدم میکنه؟ کلاهش را روی سرش جا به جا می کند و به پری که در حال آمدن است بها می دهد. _نه تا وقتی که حرکت خلافی ازتون ندیده. پوزخندی نثار حرف های بو دارش می کنم و پایم را روی پای دیگرم می اندازم. حالا دیگر از لرزش دست خبری نیست و آن را مقابلش به حرکت در می آورم. _خیلی خوبه! سازمان همه کاراشو با تهدید پیش میبره‌. از قول من به مسئولین تون بگید کیفمو که بیارن یه لحظه ام درنگ نمی کنم. من زندگیم برام با ارزش تر از اونی هست که به اهن و تلپ شما اهمیت بدم. نمی دانم چطور این حرف ها از دهانم خارج می شود؟ آیا واقعا میتوانم دل از چشمان پیمان ببرم و به پاریس بروم؟ ندای درونم صدایش را به گوشم می رساند و می گوید:" همه چیز با گذر زمان حل میشه. تو تا یک سال دیگه اونو فراموش می کنی." با نشستن پری همه چیز از ذهنم رخت می بندد. طولی نمی کشد که قهوه و کیک روی میز جا می گیرند. پیمان فنجانش را به بازی می گیرد و در ادامه‌ی حرفم جوابش را می دهد: _نه سازمان داره به شما اعتماد میکنه. من همین روزا کیفتونو برمی گردونم و بهشون فهموندم که شما مورد اعتماد من هستین. برق از هوش می پرد؛ حس می کنم کیلو کیلو قند در دلم آب می شود. دل ندایش را برمی آورد که مورد اعتماد بودن یعنی این که او نسبت به من بی تفاوت نیست. کور سوی امید دل گره می زند به همان چیزی که در ذهنم وول می خورد. عقل به خیال بافی های دل نهیب می زند که با اندک جرقه ای فکر می کنم خبری شده! تو خیلی روی پیمان حساس شده ای! او فقط گفته که مورد اعتمادش هستی نه همسر آینده اش! با این حال از حقیقت چشم پوشی می کنم و نفس عمیقم را به بیرون هل می دهم. پیمان بدون این که قهوه اش را به اتمام برساند. دستانش را روی میز ستون می کند و رو به پری می گوید: _بعد از این که من برم شما هم برین. کلمه‌ی خداحافظ را میان مان می دواند و از کافه خارج می شود. حالا فضای سنگین کافه را می توانم حس کنم. چقدر حس غریبی است که یک نفر همه چیز را برایت زیبا کند. حسی که دوست داری باشد اما دیوانگی محض است. بعد از این که قهوه و کیکم را به زور قورت می دهم با پری از کافه بیرون می زنیم. ⭕️️کپے بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 یکشنبه 🔸 ۲۹ بهمن / دلو ۱۴۰۲ 🔸 ۸ شعبان ۱۴۴۵ 🔸 ۱۸ فوریه ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 🌖 امروز قمر در «برج جوزا» است. ✔️ برای امور زیر نیک است: خرید و‌ فروش مهمانی دادن دیدار با قضات و‌ رؤسا خرید کالا معامله املاک تبادل اسناد ارسال کالا آغاز تعلیم و تعلم نویسندگی امور مشارکتی 🌎🔭👀 👼 زایمان نوزاد عمرش طولانی باشد. ان‌شاءالله 🚙 مسافرت همراه با صدقه باشد. 🌎🔭👀 💞 انعقاد نطفه دلیلی وارد نشده 💇‍♀ اصلاح سر و صورت باعث بیماری می‌شود. 🩸 حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن سبب درد در سر می‌شود. 💅 ناخن گرفتن روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی‌برکتی در زندگی گردد. 👕 دوخت و دوز روز مناسبی نیست. طبق روایات موجب غم و اندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. (این حکم شامل خرید لباس نیست) 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش در آیه ۸ سوره مبارکه "انفال" است. ﴿﷽ لیحق الحق و یبطل الباطل﴾ بین خواب بیننده و دیگری اختلافی پیش آید و دعوا را نزد قاضی یا حکم برند و معلوم شود حق با خواب بیننده است. ان شاءالله چیزی همانند ان قیاس گردد. 🌎🔭👀 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا مغرب 📿 ذکر روز یکشنبه یا ذالجلال و الاکرام  ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن می‌گردد. ☀️ ️امروز متعلق است به علیه‌السلام سلام‌الله‌علیها سفارش شده تا اعمال نیک خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر پایه روایات متواتر از رسول اکرم(ص) که در کتب فریقین بدان اشاره شده، به یاد امام علی(ع) بودن، خود نوعی عبادت است: 1. «ذِکْرُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبادَةٌ وَ ذِکْری عِبادَةٌ وَ ذِکْرُ عَلِیٍّ عِبادَةٌ وَ ذِکْرُ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ عِبادَة»؛یاد خدای عزّ و جلّ، عبادت است، یاد من، عبادت است، یاد علی، عبادت است و یاد پیشوایان از فرزندان وى، عبادت است. 2. «النَّظَرُ إِلى عَلیِّ بْنِ أَبی طالِبٍ عِبادَةٌ...»؛نگاه کردن به علی بن ابی‌طالب، عبادت است و یاد او نیز عبادت است. 3. ‏«ذِکْرُ عَلِیٍّ عِبادَةٌ»؛یاد علی(ع)، عبادت است. 4. «زَیِّنُوا مَجالِسَکُمْ بِذِکْرِ عَلِیِّ بْنِ أَبی طالِبٍ‏»؛مجالس خود را با یاد علی بن ابی‌طالب(ع) زینت ببخشید. 5. «خداوند متعال به برادرم علی(ع) فضیلت‌هایی داده که آنها را نمی‌توان شمارش کرد. هرکس که فضیلتی از فضائل او را یاد کند و به آن اقرار و اعتقاد داشته باشد، خدای تعالی گناهان گذشته و آینده او را می‌آمرزد، و هرکس فضیلتی از فضائل او را بنویسد، مادام که نشانی از آن کتابت باقی باشد، فرشتگان برای او‏ استغفار می‌کنند و از خدای تعالی آمرزش می‌خواهند. هرکس به فضیلتی از فضائل او گوش دهد، هر گناهی که با گوش کرده باشد، خدای تعالی آن‌را بیامرزد. و هرکس به فضیلتی از فضائل او بنگرد، خدای تعالی هر گناهی که او با چشم کرده باشد را نیز می‌آمرزد».
سلام علیکم دو تا کانال جذاب و مفید داریم جهت سلامتی شما با ۲۰۰۰ محصول جذاب سلامتکده مشکات @meshkatqom شهر نوره @shahrenore
🙏🏼👌 نماز ساده شب نهم ماه شعبان عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قَالَ: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ التَّاسِعَةِ أَرْبَعاً، بِالْحَمْدِ وَ النَّصْرِ عَشْراً؛ حَرَّمَ اللَّهُ جَسَدَهُ عَلَى النَّارِ، وَ أعْطاهُ بِكُلِّ آيَةٍ ثَوابَ اثْنَيْ عَشَرَ شَهيداً مِنْ شُهَداءِ بَدْرٍ وَ ثَوابَ الْعُلَماءِ. (البلدالأمين، ص172) رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس در شب نهم ماه شعبان 4 رکعت نماز بخواند ؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد و ده بار سوره نصر ؛ خداوند بدنش را بر آتش حرام می سازد، و به ازای هر آیه پاداش دوازده شهید از شهدای بدر و پاداش همه دانشمندان را به وی اعطا می کند. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◻️▫️☀️ 🎉 7 روز مانده تا میلاد حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚 جعفر کذاب یا جعفر تواب؟!... نظرات مختلفی دربارهٔ عاقبت جعفر بن علی (برادر حضرت امام حسن العسکری و عموی حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف که مدعی امامت بود) وجود دارد. برخی از علمای شیعه قائلند که او توبه کرده و به یکی از توقیعات حضرت صاحب الزمان عجل‌الله‌فرجه به سفیر دوم اشاره می‌کنند... 🎤 🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
4_5859271093319109717.mp3
2M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج} ناله‌های پیامبر اکرم، امیرالمؤمنین و صدیقهٔ کبری سلام اللّه علیهم، در فراق امام زمان علیه السّلام/ آخرین وصیت امیرالمؤمنین علیه السّلام چه بود؟! 🎤استاد شیخ اسماعیل اوجی شیرازی؛ «پیشنهاد دانلود»
💠مولا علی علیه‌السّلام: الهِجرَانُ عُقُوبَةُ العِشقِ هجران، کیفر عشق است. 📚بحارالانوار ج۷۵ ص۱۲ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولانا امیرالمؤمنین علیه‌السّلام: مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِّ کسى که در عمل کوتاهى کند، به اندوه گرفتار مى‌شود. 📚نهج‌البلاغه حکمت ۱۲۷ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج} اهمیّت تسبیحات حضرت زهرا سلام اللّه علیها و سجدهٔ شکر بعد از نماز/ 🎤استاد شیخ حسن قاسمی؛ «پیشنهاد دانلود»
💠امام صادق علیه‌السّلام: إِنَّ الدُّنْيَا تُمَثَّلُ لِلْإِمَامِ فِی فِلْقَةِ الْجَوْزِ فَمَا تَعَرَّضَ لِشَیءٍ مِنْهَا وَ إِنَّهُ لَيَتَنَاوَلُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا كَمَا يَتَنَاوَلُ أَحَدُكُمْ مِنْ فَوْقِ مَائِدَتِهِ مَا يَشَاءُ فَلَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِنْهَا شَیءٌ دنیا برای امام مانند نیمی از گردو تصوّر می‌شود، هیچ چیزی از آن از نظر امام پنهان نیست، و همانا او بر همهٔ اطراف آن احاطه دارد و هر گونه بخواهد می‌تواند در آن تصرّف کند، همان‌طور که یکی از شما آن چه می‌خواهد از بالای سفره برمی‌دارد، و بر آن احاطه دارد و هیچ چیزی از آن از نظر او پنهان نمی‌ماند. 📚منابع: بحارالانوار ج۲۵ ص۳۶۷ الاختصاص ص۲۱۷ بصائرالدّرجات ص۴۰۸ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت37 باد وحشیانه به جان موهایم می افتد و میان تارهایش چنگ می اندازد. پری مرا کمی توی خیابان ها می چرخاند و وارد پارکی می شویم. قدم زنان روی برگ های بی جان و زرد قدم می گذارم و همگام با پری از میان مردمی که برای تفریح آمده اند می گذریم. پری با صدایش مرا مخاطب خود می سازد. _رویا؟ _بله؟ گره روسری اش را می کشد تا محکم شود. به شاخه های درختان زل می زند و می گوید: _این اولین باری بود که شنیدم پیمان به جز من به کسی اعتماد داره. از تعریفش خوشم می آید و احساساتم را به سخره می گیرد. موهایم را با سر انگشتانم به عقب می رانم و همانطور که نگاهم به زمین است، لب می زنم: _خب حق داره... دور و زمون بدی شده. کسی که افراد سیاسی رو لو بده نونش تو روغنه! زیر چشمی نگاهم را تعقیب می کند: _تو که گفتی از سیاست چیزی نمیدونی. _در این حد سیاست نیست، نیازه آدمه! با همین حرف ها به هتل می رسیم. هنوز شیرینی حرف پری زیر زبانم آب نشده که همان طور که ژاکتش را روی تخت پرت می کند؛ برایم می گوید: _پیمان برای این که کیفتو بگیره داره تلاش میکنه. سازمان معتقده به محض دادن کیفت دیگه آتویی ازت ندارن. شاید نتونی حرفام رو خوب بفهمی اما واقعا دیگه کسی نیست که بشه بهش اعتماد کرد. برای همین یکم سخته کیفتو پس بگیره؛ اما پیمان از اون سرسخت هاست تازه کلی هم بهش اطمینان دارن. از نظر سازمان، پیمان با این کار داره سابقه اش رو خراب میکنه. چون رو چیزی دست گذاشته که برای سازمان نامفهومه. شاخک های کنجکاوی ام به سوی حرف های پری برمی گردد. _چی برای سازمان نامفهومه؟ _مورد اطمینان بودن یه دختر که توی خونواده‌ی اشرافی بزرگ شده. چندیت سال توی یه کشور دیگه بوده و حالا هم از اسرار سازمان سر در آورده. _خب اینایی که گفتی چه ربطی داره؟ مگه هر کی همچین شرایطی داشته باشه نمیتونه عضو بشه؟ پری لباس هایش را عوض می کند و روی تخت ولو می شود. _آره دیگه! افراد بیشتر سازمان از طبقه‌ی پایین جامعه هستن و برای برابری جلوی شاه مشت گره کردن. کسایی که قربانی این اختلاف طبقاتی باشن و تشنه‌ی انتقام! بعدشم کسی که خارج از ایران باشه معتقدن پایبندیش به آرمان های ناسیونالیست۱ کمه. اینا دلایل کمی برای سازمان نیست. کم کم با حرف های پری قانع می شوم و بیشتر به ارزش کاری که پیمان برایم انجام می دهد، پی می برم. کار از قند گذاشته و کارخانه‌ی قند در دلم آب می کنم! برای ناهار حسابی پری را تحویل می گیرم. عصر در کنار هم چای می نوشیم و پری کمی بیشتر پیمان می گوید. پسری که از کودکی در کنار درس خواندن مشغول به کار کردن در کوره‌ی آجر پزی بوده است‌. پیمان فکر می کرده است با درس خواندن می تواند باری جامعه و خانواده اش مفید باشد اما همین که پایش به دانشگاه باز می شود همه چیز را وارونه می بیند‌. پری ادامه می دهد او با پیمان دو سال خلاف سنی دارند. پیمان از طریق یکی از هم دانشگاهی هایش وارد خط مبارزه شده است‌. بعد ها پری متوجه کارهای مشکوکی از طرف پیمان می شود و سر از جیک و پوکش در می آورد. آنگاه است که او هم با سازمان آشنا می شود و باهم دانشگاه را رها می کنند. گاهی میان گفته های پری دلم برای پیمان می سوزد. تمام آن روز به یاد پیمان می گذرد بی آن که لحظه ای از یادش خسته شوم. صبح در حالی که پری به خواب عمیقی فرو رفته است از اتاق بیرون می زنم. بی مقصود در خیابان های اطراف هتل قدم برمی دارم‌. کاش می دانستم او به من حسی دارد، نمی توانم این حس را بپذیرم که من فقس مورد اعتمادش هستم. این حس عطش دوست داشتنش را درونم سرکوب نمی کند! اگر یک درصد هم می دانستم مرا دوست دارد قید پاریس را می زدم اما او تلاش می کند هر چه زودتر به پاریس برگردم و این بدجور مرا اذیت می کند. هر قدم را با خسرت برمی دارم تا به کافه ای می رسم. برای خوردن صبحانه وارد اش می شوم و صبحانه‌ی مختصری می خورم و به هتل برمی گردم. __ ۱. ناسیونالیسم، در تضاد با باور نوینی است که جهان‌میهنی(اینترناسیونالیسم) نام دارد و طرفدار یکی شدن همهٔ مرزها و از میان رفتن مفهوم امروز «کشور» است. ناسیونالیسم با ارائه و بنیان مفاهیمی مانند «عشق به میهن» یا «ملت‌پرستی» به جنگ با باورهای انترناسیونالیستی رفته و می‌کوشد کاستی‌های پدید آمده از کارشکنی‌های سیستم‌ها و اشخاص «جهان‌میهن» را برطرف سازد. به عبارت ساده تر به معنای عشق افراطی به کشور و زادگاه. ⭕️️کپے بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت38 پری با موهای شوریده اش نگاهم می کند و غر می زند: _کجا بودی تو؟ به طرف پارچ می روم و کمی آب داخلش خالی می کنم. جرعه ای از آن می نوشم که پری سوالش را تکرار می کند. _رفتم یکم قدم بزنم. _از کی تا حالا سحر خیز شدین شما؟ بیخیال دستانم را در هوا تکان می دهم. _از امروز! آبی به صورتش می زند و با تلخ گوشتی تمام جواب می دهد: _هه، بی مزه! دستم را میان جنگل موهایش رها می کنم و به طعنه می گویم: _بهتر نیست به جای سین جین کردن من یه شونه ای به این موها بزنی؟ با حرف من به طرف آینه می رود و با دیدن موهای گره خورده اش ابرویش می پرد. _ای وای! چقدر بهم ریخته شدم. شروع می کند به شانه زدن به موهایش. من هم برایش سفارش صبحانه می دهم. تا صبحانه اش را بخورد کمی طول می کشد. دلم در این کنج دیوار جا نمی گیرد و از پری می خواهم که به کتابفروشی برویم. او هم موافقتش را اعلام می کند و لباس بلند و جوراب شلواری اش را می پوشد. روسری اش را مرتب می کند و آماده دم در می ایستد. من هم دامن و لباس نخدی رنگی می پوشم و شال سوسنی را رویش می اندازم. پری پیشنهاد می دهد به کتابفروشی که می گوید برویم. من هم بدون هیچ حرفی قبول می کنم و فرمان را به طرفی که دستور می دهد می چرخانم. به کتابفروشی می رسیم که نبش خیابان است. روی تابلوی چوبی اش هم نوشته:" کتابفروشی دانش" پری جلو تر از من وارد می شود و اهم اهمی می کند. در را کمی هل می دهم که صدای بهم خوردن آویز هایی به گوشم می رسد. با تعجب به بسته های کتابی نگاه می کنم که روی ویترین تا بالا کشیده شده اند. پری با مرد جوانی در حال صحبت است. جوان پوست سبزه ای دارد و موهای فر اش متناسب با قیافه اش است‌. از روی ظاهر ارزیابی می کنم باید حدود ۲۸ یا 29سال داشته باشد. کتاب های رمان مرا مجذوب خود می کنند. چند کتابی را ورق می زنم و بوی کاغذ در مشامم می پیچد. حس تازگی در رگ های خشکیده ام می دود و حال خوبش اثراتی بر وجودم می گذارد. با اشاره های پری به طرفش می روم. اثری از مرد کتاب فروش نیست و او به من می گوید: _اینجا بهترین کتابا رو دارن. فکر کنم تو رمان دوست داری نه؟ لبخند روی لب هایم جا باز می کند و جواب می دهم: _آره... زیر چشمی نگاهم را به کتاب های رمان وصل می کنم. پری با دیدن علاقه ام به طرف کتاب های رمان می رود که بهم تکیه داده اند. کتاب جنایت و مکافات را از روی بسته برمی دارد و لب می زند: _حدوداً یک سال پیش خوندمش. تو خوندیش؟ اسمش را زیاد شنیده بودم. رمانی بود که مثل بمب در جهان صدا کرد اما هیچ وقت فرصت نشد بخرم و وقت به پایش بریزم. _تعریفشو زیاد شنیدم اما وقت نشد که بخونمش. کتاب را برمی دارد و میان کف دستانم قرار می دهد. _خب بگیرش! یک بار خوندنش ضرر نداره که! مرد جوان از اتاقک حالت پستو مانند سرک می کشد و به پری مژده می دهد: _خانم خسروانی پیداش کردم! پری پا کج می کند و پشت ویترین می ایستد‌. مرد بسته ای کتاب روی ویترین می گذارد و لبخند پیروزمندانه ای به لب می زند. پری بدون این که پوش روی کتاب را کنار بزند آن را توی کیفش می گذارد و مبلغی را روی ویترین می گذارد. بعد هم به کتاب توی دست من هم اشاره می کند. بی آن که به مرد نزدیک شوم تشکر می کند و بیرون می آییم. هر دو می دانیم جایی دیگر برایمان در این شهر نیست و به طرف هتل می رویم. تمام گشت و گذار مان به کتابفروشی ختم می شود. توی اتاق پری، پرده ها را می کشد و تاریکی از دور به ما نزدیک می شود‌. مرا صدا می زند و بعد از سر جا گذاشتن شال ام روی جا لباسی به طرفش می روم‌. خم می شوم و کنار تختش می نشینم. _چیزی شده؟ دست می برد و چشمانش را می خاراند‌. بی مقدمه دست می برد به داخل کیفش و آن بسته‌ی کتاب را برمی دارد. با لبخندی از روی مهربانی، دست دراز می کند و آن را مقابلم می گیرد. زیر چشمی نگاهم را به طرفش می رسانم و دست می برم تا کادو اش را بگیرم. پوش کشیده شده روی کتاب را برمی دارم و از بی نشان بودن کتاب جا می خورم. ⭕️️کپے بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 دوشنبه 🔸 ۳۰ بهمن / دلو ۱۴۰۲ 🔸 ۹ شعبان ۱۴۴۵ 🔸 ۱۹ فوریه ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 🌗 امروز قمر در «برج سرطان» است. ✔️ مناسب برای امور زیر می‌باشد: آغاز به کار امور زراعی درختکاری قرض و وام دادن و‌ گرفتن امور تجاری بذرپاشی خرید و فروش ملک امور حفاری ⛔️ ممنوعات امور ازدواجی 🌎🔭👀 🚘 مسافرت مکروه است. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد. منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود. 👶 زایمان نوزاد خوش‌قدم و شایسته باشد. ان‌شاءالله 💞 انعقاد نطفه فرزند حافظ قرآن و به روزی خود راضی باشد. ان‌شاءالله 💇‍♂ اصلاح سر و صورت باعث بیکاری می‌شود. 🔴 حجامت، خون دادن، فصد باعث درد می‌شود. 🔵 ناخن گرفتن روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قرآن گردد. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت می‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش از آیه ۹ سوره مبارکه « توبه » است. ﴿﷽ اشتروا بایات الله ثمنا قلیلا﴾ دو نفر برای قطع معامله‌ای نزد خواب بیننده بیایند و از این قبیل امور... مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 🌎🔭👀 📿 وقت استخاره از طلوع فجر تا طلوع آفتاب از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز دوشنبه یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه «یا لطیف» که موجب یافتن مال کثیر می‌گردد. 🌎🔭👀 ☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به علیه‌السلام علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
اللهم‌عجل‌الولیک‌الفرج🤲 اعزام‌ کاروان زیارتی عتبات برای‌💥نیمه‌شعبان 🕌نجف 🕌کربلا 🕌کاظمین 🕌سامرا 🚍حرکت ۲ اسفند چهارشنبه‌ ظهر از قم 🚌برگشت 6 اسفند به قم 💰هزینه‌سفر ۲۵۰۰ فقط‌ بابت‌ کرایه است 🍔خورد و خوراک‌ به‌ عهده‌ خود زائر است 🚌ظرفیت محدود ✍️درصورت تمایل‌ به‌ ثبت‌نام‌ و اطلاع‌ از نحوه ی‌ سفر تماس بگیرید🔻 📞09124515935 عبداللهی https://eitaa.com/zaer_karbala