eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
قرعه کشی فیش افطاری حضرتی😍 🔘 میهمانی سفره پرخیر و برکت حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام، آرزوی هر زائر عزیزی است. امیدواریم مهمانی سفره پرخیر و برکت آن حضرت نصیب شما و خانواده محترم گردد. ✅ جهت شرکت در قرعه کشی از طریق لینک زیر ثبت نام بفرمایید: 📱 nazr.amfm.ir ☑️ با توجه به استقبال بالای زائران عزیز از این طرح، پس از قرعه کشی، به افراد انتخاب شده، از طریق پیامک اطلاع رسانی خواهد شد. ┅══❉🍃🌼🍃❉══┅ https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 ✔️ کانال حرم
🌺ثبت نام فیش افطاری حرم حضرت معصومه (س) شرایط و شیوه ثبت نام👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 بزنید روی لینک و برید غذای تبرکی بخورید☝️☝️
به گفته  از کاندیداهای مجلس اومد روستای ما گفت چه مشکلاتی دارید؟ بگید تا حل کنم گفتیم والا دوتا مشکل خیلی مهم داریم:  اولیش اینه که گاز نداریم دومیش اینه که هنوز دومی رو نگفته بودیم که گفت صبر کنید!!! به بغل دستیش گفت اون موبایلو بده به من... الو! سلام آقای گیتی فر، بنده الان در روستای گیجالی هستم و این مردم گاز ندارن، لطف کنید به دستور من براشون گازکشی انجام بدید...جان؟... خواهش میکنم...کی؟... یک هفته بعد از انتخابات؟...بله بله...پس من قول بدم از جانب شما؟...بسیار خوب. گوشی رو قطع کرد.گفت این حل شد، حالا مشکل دوم رو بگید.. گفتیم مشکل دوم اینه که اینجا آنتن موبایل کار نمیکنه و آنتن نداریم !!! انتخاباتی 😁
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت63 چایم را سر می کشم و لیوانش را می شویم. به طرف روز
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت64 خانه ها را از دید می گذرانم. یک طبقه، دو طبقه گاهی ویلایی و پر دار و درخت. من فقط چشمم به پلاک دوازده است. کل کوچه را می گردم اما خبری نیست! دوباره از اول کوچه شروع می کنم و شماره‌ی کوچه را چک می کنم. اما درست است! آهسته آهسته قدم برمی دارم که به خانه‌ ای می رسم که پلاک ندارد! کنار در می ایستم و هر چه بررسی می کنم میبینم خبری نیست! چشمم به درخت انگور می افتد که سر آن جوانه زده. برگ های کوچکش را کنار می زنم و شماره‌ی از رنگ و رو رفته ای را میبینم. خودش است! کوچه را از دید می گذرانم و چند قدمی هم جلو می آیم تا بهتر بتوانم ببینم. از روی آسودگی نفسی بیرون می دهم. کاغذ را لمس می کنم و نگاه کوتاهی به کلماتش می اندازم. بی معطلی آن را از لای در عبور می دهم اما گیر می کند. انگار راهی به داخل ندارد! نمی شود کاری کرد و از دو طرف به در نگاه می کنم اما باز هم راهی نیست! غول استرس آرامشم را در نوردیده و فکری به ذهنم نمی رسد. سعی دارم خودم را آرام کنم که صدایی به گوشم می خورد. _هی! تو اونجا چه غلطی میکنی؟ گمشو برو از جلو در خونه مردم. با تعجب به کوچه نگاه می کنم و کسی را نمی بینم. صدا از نزدیک به گوش نمی رسد. صدا مردانه رو به من می گوید: _الان میام پایین حسابتو میرسم خرابکار! خرابکار۱؟ نکند او..؟ وای خدای من بدبخت شده ام! نگاهم به پنجره ای می افتد که در حال بسته شدن است. به بالای در نگاه می کنم و با یک حرکت میپرم و کاغذ را پرتاب می کنم. صبر نمی کنم ببینم ماموریت انجام شد یا نه و بی معطلی کیفم را سفت می چسبم و به طرف سر کوچه میدوم. پایم از درد تیر می کشد و تمام بدنم داغ شده و سر انگشتانم به سردی می زند. صدای پا را از پشت سرم می شنوم و هر لحظه به من نزدیک تر می شود. _بگیرینش! بگیرینش! مردم کمی که در خیابان با تعجب ما را نگاه می کنند و گاهی با هول دست و پایشان را جمع کنند. چشمم به مردی می افتد که جلو ایستاده و دستانش را باز کرده تا مرا بگیرد. یاد حرف پری می افتم که اگر خواستم لو بروم کاغذ ها را منهدم کنم. با دیدن کوچه ای خوشحال می شوم و سریع داخل می پیچم قیافه‌ی آن دو مرد از تعجب وا می رود. احساس می کنم پایم دیگر حس ندارد و فقط آن را می کِشم. برگه ها را نگاه می کنم، دو تا بیشتر نیست اما اگر همین دوتا از پیدا کنند کارم ساخته است! میبینم وقت ندارم و با این که حالم از این کار بهم می خورد مجبور هستم برگه ای را همانطور که قدم برمی دارم داخل دهان بچپانم. مزه‌ی بد برگه در دهانم می پیچد و به سختی آن را میجوم. گوله‌ی کاغذ را به سختی از گلویم عبور می دهم. سر به عقب برمی گردانم و مردی با زیرپوش و تنبان راه راه دنبالم میدود. گلویم خشک شده و با هر نفس انگار سوزنی به کامم می زنند. کوچه به خیابان دیگری وصل می شود. با دیدن جوی آب خوشحال می شوم و با عجله کاغذها را در می آورم و ریز ریز داخل جوی می ریزم. بخاطر دور ریختن کاغذها سرعتم از بین می رود و تنها چند قدمی می ماند تا اسارت. گاهی به مردم می گویم کنار بروند اما وقتی دیر می شود بهشان تنه می زنم تا رد شوم. با دیدن منظره‌ی جلویم قلبم می ایستد. دو نفر شیشه‌ی بزرگی را گرفته اند تا به داخل شیشه بری ببرند. گوشه‌ی پیاده رو خالی است و فکری به ذهنم می رسد. هر چه توان دارم داخل پاهایم می ریزم و می گویم این دیگر آخر خط است. اگر رد شوم که هیچ وگرنه به چنگ این ها می افتم. لِخ لِخ کفشم و تیک تیک ثانیه ها در ذهنم اکو پیدا می کنند. چشمم به شیشه است که چند قدمی با او فاصله دارم. حدود پنجاه سانت با دیوار فاصله است که خودم را کمی به دیوار می زنم و رد می شوم. گوشم حرف دو مرد را نمی شنود و همچنین در برابر بد و بی راه هایی که آن مرد نثار شیشه بَر ها می کند کر شده. نفس راحتی می کشم که با دیدن مرد دیگری که چند دقیقه پیش میخواست راه را بر من سد کند، مبهوت می شوم. انگار دیگر هیچ راهی نمانده و پاهایم انرژی شان را از دست داده اند. از حرکت می ایستم و لبخند شیطانی روی لب های مرد پلید می نشیند. هیچ حرکتی نمی کنم که صدای فرشته‌ی نجاتم به گوش می رسد:" ثریا، سوار شو!" ترس در چشمان پری محسوس است. باری دیگر انرژی جمع می کنم و خودم را با عجله توی ماشین می اندازم. چند دقیقه ای چشمانم تیره و تار می شود و نفس مرا همراهی نمی کند. صدای پا از گوش هایم دور و دور می شود. ____ ۱. اصطلاحی که برای مبارزان سیاسی به کار گرفته می شد و آن ها را خرابکار علیه امنیت ملی می دانستند. ⭕️کپے‌بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت65 بوی آب مشامم را قلقلک می دهد. لیوان فلزی جلوی دهانم را از دست پری می گیرم. آتش عطش با آب خاموش می شود اما کافی نیست. تازه فرصت می کنم به ناجی ام نگاه کنم. چکاچک شمشیر دلسوزی و توبیخ را از چشمان پری می شنوم. پری به راننده می گوید راهش را میانبر بزند. پاهایم انگار سست شده و هر آن می لرزد. نمیفهمم کی اما بالاخره راه تمام می شود. پری پول را حساب می کند و از من می خواهد پیاده شوم. با این که هنوز ترس از بدنم بیرون نخزیده اما مجبور هستم پیاده شوم. حال نزارم همچون مزرعه‌ی گندمی است که بی هیچ هدفی با حرکت باد این سو و آن سو می رود. با این حال سعی میکنم هدفم را در ذهنم مرور کنم و خود را قانع کنم که هدف خوبیست. دستم را به درخت و بعد به دیوار می گیرم. انگار تمام جانم از پایم خارج شده و انرژی برایم نمانده. با این حال پری کمی کمکم می کند. در را قفل می کند و جلو می رود تا در جلویی را باز کند. از من می پرسد:" چیکار کردی؟ برگه ها رو که لو ندادی؟" لبخندی می زنم و همانطور که با درد قدم بر می دارم جواب می دهم: _نترس! یکمشو مجبور شدم بخورم. بقیه شو هم ریز کردم و ریختم تو جوب. دستشون بهش نرسید. می توانم احساس آسودگی اش را درک کنم. به هر حال خودم را روی تشک می اندازم و پایم را روی بالشتی می گذارم. خم می شود و پارچه را از دور تا دور پایم جدا می کنم. کم کم حس به پایم برمی گردد و با اندکی دادم به هوا می رود. پری کنارم می نشیند و با دیدن پایم می ترسد: _وااای! اینکه ورم کرده! چین ها، ابروانم را بهم می رسانند. تنها حس درد است که از میان بی حسی میخزد تا جانم را به لب برساند. هر لحظه احساس میکنم نفسم به آخر رسیده که پری روی صورتم آب می پاشد. _خوبی رویا؟ فقط صدایش را می شنوم و از درد چیزی نمی توانم بگویم. بدنم به لرز افتاده و دستانم را درونم جمع می کنم. دست گرم پری روی پیشانی ام می نشیند و هین می کشد. _دختر تو تب داری! ای وای، چیکار کنیم؟ ضعیف تر از آنی هستم که بخواهم فکر کنم. چشمانم تار می شود و کمی بعد صدای در بلند می شود. وقتی صدای پیمان در گوشم می پیچد سعی دارم بلند شوم اما پایم به شدت تیر می کشد و با آخ پخش زمین می شوم. پیمان با دیدن پای ورم کرده ام چشمانش را تنگ می کند. _چرا اینطوری شد؟ _میخواسته گیر بیوفته. تا سر حد مرگ با پای ضرب خورده اش دویده که اینجوری شده. پتو را چنگ می زنم و تا زیر گردن آن را می کشم. بوی تنش را می توانم در نزدیکی خودم پیدا کنم. چند پلکی می زنم تا اشک داخل چشمم محو شود. _رویا خانم؟ خوبین؟ در دل نجوای عاشقانه ای پایکوبی می کند. انگار او نگران من است نه کاغذ و اعلامیه هایش. به سختی آب دهانم را قورت می دهم و در حالی که دندانم بهم می خورد؛ می گویم:" بله..." _نگران نباشین. ما یه راهی پیدا می کنیم. آخر نمیتوانم بگویم نگران چه باشم وقتی تو نگرانمی! به باشه ای اکتفا می کنم. پری قرصی را کنار لبم می گذارد. آب را جرعه جرعه می نوشم و رد شدن قرص را از گلویم احساس می کنم. نمیدانم چقدر و کی فقط می دانم وقتی چشم باز می کنم همه جا در تاریکی فرو رفته. هنوز احساس سرما می کنم اما دندانم بهم نمی خورد. ورم پایم تغییری نکرده و مثل همان وقت با اندکی تکان دردش تا عمق جانم فرو می رود. پری را کنار خودم می بینم که بدون هیچ پتو و بالشتی خوابش برده. میخواهم تکانی بخورم اما نمی شود. صدای ناله‌ی در توجه ام را جلب می کند و خودم را به خواب می زنم. از قد و قامت مردانه اش در زیر نور مهتاب می فهمم خودش است. به پری اشاره می کنم و به آرامی می گویم: _برای پری بالشتو پتو بیارین لطفا. برای اولین بار چشمی از او می شنوم. طعم چشمش هنوز در کامم هست که می پرسد: _چیزی لازم ندارین؟ درد داره پاتون؟ از خوشحالی نمی دانم چه بگویم و زبانم بند آمده. خدا را شکر می کنم که در سایه‌ی شب نمی تواند اشک های به چشم نشسته ام را ببیند. تمام سعیم را می کنم تا بغض را دور بریزم و نتیجه اش می شود یک نه خشک و خالی. باشه ای می گوید و وقتی که می خواهد در را باز کند سفارش می کند: _کاری داشتین صدا کنین، مگه سازمان چندتا از همچین کسایی رو داره که جونشونو براش به خطر بندازن. از خودم می پرسم من خوابم یا او سرش به جایی خورده! بعد از کمی صدای دستگیره می آید. سرم را روی بالشت می گذارم و بالشت نرم فرو می رود. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت66 حس خوبی است‌. انگار بعد از این همه تنهایی سهمم شده تا کسی حالم را بپرسد و بگوید چیزی لازم ندارم! بغضم را آهسته قورت می دهم اما کمی بعد بیرون می آید. در تاریکی شب زیر پتو میخزم و دستم را روی دهانم می گذارم‌. انگار اشک شوق بنا را از اول بر ریختن گذاشته بود. شاید هم با پیمان بر علیه من تبانی کرده اند! تا صبح از درد پا تکانی نمی خورم. پری که بیدار می شود سینی صبحانه را جلو می کشد و می گوید چیزی بخورم. اما من اشتهایی ندارم که چیزی از این گلو پایین برود. لقمه را در دستم می گذارد منتظر است تا آن را به طرف دهانم ببرم. شوری پنیر دهانم به دهانم مزه می دهد. چند باری دندان بهم می زنم و بعد قورت می دهم. تا می خواهد لقمه‌ی دیگری بگیرد دستش را می گیرم و می گویم: _الان اشتها ندارم پری. بزار بعدا میخورم. دلش به حال صورت رنگ پریده ام می سوزد. _آخه یه چیزی باید بخوری که جون داشته باشی. تازه این ورم پات هم که نخوابیده. بدون اعتنا لبخند لبانم را کش می دهد و می خواهم برایم مسکنی بیاورد. کسی یا الله گویان وارد خانه می شود. با دیدن پیمان خودم را کمی جمع و جور می کنم. سلام می کند و ظرف خاکستر را به پری می دهد. _شنیدم ترکیب تخم مرغ و خاکستر برای پا خوبه. پری به خواهرمون برس. سازمان هم بهش تبریک گفته و به هوش شون می باله. نمیدانم باید از خواهر مون گفتنش دلخور باشم یا از افتخارات سازمانی ام خوشحال؟ هر چه هست نا رضایتی بیشتر درونم حس می شود. من توقع اش را نداشتم که پیمان به چشم پری مرا نگاه کند. من آینده خود را با پیمان چیزی فرا تر از رابط و مسئول یا خواهر و بردار می دانم. نه! حتما او هم حس هایی به من دارد. تمام خوشی های دیشب آب می شوند وقتی به این فکر می کنم که پیمان مثل خواهرش برایم دلسوزی کند. در دل آه می کشم و به زبان از پیمان تشکر می کنم. پری با کاسه ای در دست کنارم می نشیند. کمی خودم را از روی بالشت تکان می دهم. روزنامه ای زیر پایم می گذارد و مخلوطی که درست کرده را به پایم می زند‌. گاهی که پایم را ماساژ می دهد طاقتم طاق می شود. محکم به خودم می زنم و التماس می کنم تمامش کند اما او با بی رحمی که آمیخته دلسوزی است ادامه می دهد و می گوید تحمل کنم. وقتی که کارش تمام می شود دیگر حالی برایم نمی ماند و دلم ضعف رفته است. لقمه‌ی عسل برایم می گیرد و در دهانم می گذارد. سوزش پا را مجبور هستم تحمل کنم. تمام آن روز را سر جایم نشسته ام و از بی خاصیتی خودم بیزار می شوم. کم کم درد پایم کم می شود و ورمش می خوابد به طوری که بعد از دو روز جز درد اندکی چیزی حس نمی کنم. همه اش را مدیون پرستاری های پری و دلسوزی های پیمان هستم. عصر شده و تازه ناهار مختصری خورده ایم که صدای در می شود. سمیه در را باز می کند و کیوان و هاشم می آیند. کیوان از او می خواهد همه را جمع کند. جلسه ای ترتیب داده می شود مبنی بر فشار های بیشتر به حکومت، ساختن بمب. طرقیه‌ی ساخت بمب های دستی را بچه های سازمان یاد گرفته بودند اما به مشکل سلاح خورده بودند. اسلحه ها و فشنگ ها کم بود و نمی توانستند به اعضای جدید چیزی بدهند. کیوان هشدار داد تا الکی فشنگ ها را هدر ندهیم. تمام این مدت نگاه هاشم روی من سنگینی می کرد. نمی دانم این بشر چشمانش از خودش است یا نه؟ چرا فقط به من زل می زند در حالی که نیم نگاهی به پری و سمیه نمی اندازد. به هر حال کیوان پایان جلسه را اعلام می کند و یکی یکی بلند می شویم تا بیرون برویم. یک قدمی به بیرون رفتن دارم که کیوان صدایم می کند. _رویا و پیمان بمونین. بقیه برین بیرون. سرم را برمی گردانم و با تعجب پشت میز می نشینم. کیوان بالای میز نشسته و به من می گوید:" پات بهتره؟" به نشانه‌ی تایید سرم را تکان می دهم. _تو خیلی شجاعی دختر! تو لیاقتتو ثابت کردی و سازمان میخواد باز هم بهت اعتماد کنه. تشنه نگاهش می کنم و می پرسم:" هر چی هست قبول می کنم!" پیمان که نگاهش رنگ تعجب به خود گرفته از کیوان می پرسد: _چه ماموریتی؟ ⭕️کپے‌بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی  🗓 دوشنبه 🔺 ۲۸ اسفند / حوت ۱۴۰۲ 🔺 ۷ رمضان ۱۴۴۵ 🔺 ۱۸ مارس ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 🚘 مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود. 👶 زایمان مناسب و نوزاد برای خود و پدر و مادرش خوش‌قدم است. ان‌شاءالله 🌎🔭👀 🌓 امروز قمر در برج سرطان است. ✔️ مناسب برای امور زیر است: خرید و فروش ملک درختکاری بذرپاشی و کاشت کندن چاه و کانال خرید کردن آغاز نگارش کتاب و مقاله شروع به عمارت و بنایی درختکاری شروع به کار و کسب دیدار با رؤسا و مسئولین امور مربوط به حرز و نماز و بستن آن 🌎🔭👀 👩‍❤️‍👨 مباشرت (شب دوشنبه) فرزند به قسمت و سرنوشت خود راضی باشد. ان‌شاءالله 💇‍♂ اصلاح سر و صورت باعث دولت و ثروت می‌شود. 🔴 حجامت، خون‌دادن باعث مرگ ناگهانی می‌شود. 🔵 ناخن گرفتن روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قرآن گردد. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت می‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش از آیه ۷ سوره مبارکه « اعراف » است. ﴿﷽ و الوزن یومئذ الحق﴾ خواب بیننده انجام کاری از کارهای خود را به افرادی واگذارد، برخی در انجام آن تلاش کنند و باعث مقام آنها شود و برخی کوتاهی کنند و از چشم وی بیفتند. مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 🌎🔭👀 📿 وقت استخاره در روز دوشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر (وقت خوابیدن). 📿 ذکر روز دوشنبه «یا قاضی الحاجات» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه «یا لطیف» که موجب یافتن مال کثیر می‌گردد. 🌎🔭👀 💠 ️روز دوشنبه متعلق است به: علیه‌السلام علیه‌السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌺 🌎🌺🍃
🙏🏼 نماز ساده شب هفتم ماه رمضان قال امیرُالمُؤمنین علیه السلام: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ السَّابِعَةِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ، يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ مَرَّةً وَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ثَلَاثَ عَشْرَةَ مَرَّةً، بَنَى اللَّهُ لَهُ فِي جَنَّةِ عَدْنٍ قَصْرَيْ ذَهَبٍ، وَ كَانَ فِي أَمَانِ اللَّهِ تَعَالَى إِلَى شَهْرِ رَمَضَانٍ مِثْلِه. ‏(بحارالأنوار، ج97، ص382 به نقل از اربعین شهید) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هرکس در شب هفتم ماه رمضان 4 رکعت نماز بخواند، در هر رکعت یک حمد و سیزده مرتبه سوره قدر، خداوند در جنت عدن قصری از طلا برای او بنا می کند، و تا رمضان سال آینده در امان الهی خواهد بود. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼 دعای شب هفتم ماه رمضان منقول از رسول خدا صلّی الله علیه و آله دعای پیامبر صلّی الله علیه وآله در شب هفتم ماه رمضان:  يَا مَنْ كَانَ وَ يَكُونُ، وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ، يَا مَنْ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ، يَا مَنْ إذَا دُعِيَ أَجَابَ، يَا مَنْ إذَا اسْتُرْحِمَ رَحِمَ، يَا مَنْ لَا يُدْرِكُ الْوَاصِفُونَ عَظَمَتَهُ، يَا مَنْ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ، وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ، يَا مَنْ يَرَى وَ لَا يُرَى وَ هُوَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَى، يَا مَنْ بِيَدِهِ نَوَاصِي الْعِبَادِ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ عَلَيْكَ وَ بِحَقِّكَ عَلَيْهِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ وَ بَارَكْتَ عَلَى إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْرَاهِيمَ إنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، وَ أَنْ تَغْفِرَ لِي وَ تَرْحَمَنِي، إنَّكَ أَنْتَ الْأَجَلُّ الْأَعْظَمُ. (بحارالأنوار، ج98، ص76 به نقل از البلدالامین) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🚿🚿🚿دستور غسل برای شب هفتم ماه مبارک رمضان سروران و دوستان گرامی! بنا بر روایات و فرموده مرحوم سید بن طاووس در «اقبال الاعمال»، غسل در شب های فرد ماه رمضان، یعنی شب های اول، سوم، پنجم و ...؛ و در تمام شب های دهه آخر ماه استحباب دارد. البته در بعضی شب ها تاکید بیشتری شده است، نظیر شب اول، شب15، شب های قدر، شب24، شب25، شب27، شب29 و شب آخر ماه رمضان. (اقبال الاعمال، ص400 و 485) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💎🌺💎 درخت شگفت انگیز طوبی برای کسانی که حرمت ماه رمضان را نگاه می دارند عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ عنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله قالَ: طُوبَى لِمَنْ أَدْرَكَ رَمَضَانَ، ثُمَّ طُوبَى لَهُ. فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَ مَا طُوبَى؟ قَالَ: أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ علیه السلام أَنَّهَا شَجَرَةٌ غَرَسَهَا اللَّهُ بِيَدِهِ، تَحْمِلُ كُلَّ نَعِيمٍ خَلَقَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ إِنَّ عَلَيْهَا ثِمَاراً بِعَدَدِ النُّجُومِ، كُلُّ ثَمَرَةٍ مِثْلُ ثَدْيِ النِّسَاءِ، تَخْرُجُ فِي كُلِّ ثَمَرَةٍ مِنْهَا أَرْبَعَةُ أَنْهَارٍ مَاءٌ وَ خَمْرٌ وَ عَسَلٌ وَ لَبَنٌ، وَ سَعَةُ كُلِّ نَهَرٍ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ عَرْضُهُ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ. (بحارالأنوار، ج96، ص345 به نقل از کتاب النوادر) عبدالله بن مسعود از رسول خدا صلّی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: طوبی برای کسی است که ماه رمضان را درک نماید. سؤال کردند که طوبی چیست؟ فرمود: جبرئیل علیه السلام به من خبر داد که طوبی درختی است که خود خداوند آن را کاشته است. این درخت هر نعمتی که خداوند برای اهل بهشت خلق کرده باشد را حمل می کند. این درخت، به تعداد ستارگان، میوه دارد. از هر میوه ای چهار رود از آب، انگور، عسل و شیر جاری است؛ و وسعت هر رودی ما بین مشرق و مغرب است، و عرض آن رود به فاصله بین آسمان و زمین است. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💎💎👌 این موقعیت استثنایی را از دست ندهیم: 🌺زیارت سیدالشهدا علیه السلام به نیابت از مولایمان صاحب الزمان علیه السلام در هر روز از ماه مبارک رمضان دوستان و سروران گرامی! به اطلاع می رساند که در هر روز از ماه مبارک رمضان، سایت الکفیل، برای زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل علیه السلام در آدرس زیر ثبت نام می کند: http://alkafeel.net/zyara/ پس این نعمت را قدر شماریم و هر روز در آدرس فوق ثبت نام نماییم و در این ماه مبارک، حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل علیه السلام را به نیابت از مولایمان، حضرت صاحب الزّمان علیه السلام زیارت کنیم. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸مادری که رفتار بچه‌اش رو قبل و بعد از داشتن تبلت ثبت کرده! 📡 @haram110
. 💥 ذکر لعن مخصوص ابن ملجم مرادی لعنت الله از زبان خواجه نصیر الدین طوسی رحمت الله علیه.. اللَّهمَّ العَن مَن اَقـَرَّ بِظُلمِهِ آحادُ المُمکِناتِ، وَ اعترَفَ بِبَغیِهِ اَفرادُ المَوجُوداتِ، المَذمُومَ فِی الاَرَضینَ والسَّمَواتِ، الخائِفَ فِی العَرَصاتِ، المَحرومَ مِنَ الثَّوابِ وَ الدَّرَجاتِ، مَغضوبَ رَبِّ العالَمینَ، قاتِلَ اَمیرِالمؤمنینَ(علیه السلام)، عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّ الرَّسُولِ وَ اَهلِ البَیتِ الجَلیلِ، الشّـُؤمَ المَلعونَ فِی التَّوراةِ و الاِنجیلِ، المَیشومَ بِتَأویلِ الکِتابِ وَ التَّنزیلِ، الیَهُودیَّ الفاجِرَ البَخیلَ، وَلَدَ الزِّنَا الَّذی خَلَّدَهُ اللهُ فی عذابِ غِلاظٍ و شِدادٍ، الّذی کانَ فی غَیِّهِ المُتمادِی، عَبدَ الرَّحمنِ بنَ مُلجَمٍ المُرادِیَّ، لعنةُ اللهِ عَلَیهِ. این لعن در رساله لعنیه خواجه طوسی که در ان چهارده فقره لعن برای ۱۴ نفر از غاصبین است مندرج است و خواندن آن به عدد ۱۰۰ مرتبه جهت برآوردن حاجات مجرب است‌... 💥💥💥 @haram110
◻️◽️ علیه السلام شماره ششم یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ ✨خداوند هرکس را که خواهد در رحمت خویش وارد نماید 📖سوره شوری، آیه:8 ✨عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام فِی قَوْلِهِ تَعَالَی یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ قَالَ: الرَّحْمَةُ وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه‌السلام ✨در تفسیرالبرهان در ذیل آیه شریفه از حضرت امام جعفر الصادق علیه السلام روایت کرده که حضرت فرمودند: خداوند هر کس را بخواهد در رحمت خویش داخل میکند مراد از رحمت، ولایت حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام است. 🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢 |
سحر هفتم... ✏️واااااای که شمارش بزم سحرهایت، به سرعت رو به افزایش است...خدا و من.. هنوز جامانده ترین مسافر پرواز رمضانم!! سیاهی آسمان... خلوت آرام سحر... حرارت آغوش تو... و اشک های سیاه دلی من... تنها سرمایه های بزم سحرم هستند... انقدر عظیم... که مرا یک سااال، به انتظارشان، میخ کوب کرده بودند... ❄️چه سری است..میان چشمهای من و زانوان تو...؛ خداااااا که هر بار چشمانم بر زانوان تو، باریدند...؛ سبز شدم...قدکشیدم...و بالهایم برای پریدن، جان گرفتند. تو تنها قدرت بالهای منی... که بی اذن تو، زیباترین سجاده ها هم، توان بلند کردن مرا ندارند... ❄️ هفت سحر است، که بالهای مرا، باز گذاشته ای.... زیر بغلم را گرفته ای... و هر سحر با بوسه ای، مرا در هوای خودت به پرواز، در آورده ای... تا با آغوشت..انس بگیرم... و راه ع ش ق را گم نکنم.... ❄️صادقانه بگویم ؛خدا ... تو محبوب ترین سرمایه قلب خسته منی.... آنقدر که بی تو.. هیییچ ثروتی آرامم نمی کند... و هیییچ دستی، توان یاری بالهایم را نخواهد داشت... هفتمین سحر.... و هفتمین بوسه تو را.... با هییچ بزمی در عالم عوض نخواهم کرد... فقط... یک تمنا می ماند و بس..؛ بالهایم را رها مکن... نه این سحر...که به اندازه تمام سحر های زندگی ام.... من.... بی تووووو.... سقوووووط خواهم کرد!!!!!!!! سید پیمان موسوی طباطبایی @haram110
4_5963142601040200862.mp3
189.4K
🌷دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷
🍃🌸دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان🌸🍃 🍃🌺 بسم الله الرحمن الرحیم🌺🍃 🍃🌹اللهمّ اعنّی فیهِ على صِیامِهِ وقیامِهِ وجَنّبنی فیهِ من هَفَواتِهِ وآثامِهِ وارْزُقْنی فیهِ ذِكْرَكَ بِدوامِهِ بتوفیقِكَ یا هادیَ المُضِلّین🌹🍃 🍃🌷خدایا یارى كن مرا دراین روز بر روزه گرفتن وعبـادت و بركنارم دار در آن از بیهودگى وگناهان و روزیم كن در آن یادت را براى همیشه به توفیق خودت اى راهنماى گمراهان🌷🍃
4_5855110957931430084.mp3
2.77M
🍃🌸دعای سحر فرهمند🍃🌸 ☘️🌷☘️🌷☘️🌷☘️🌷
4_426664464956260621.mp3
10.86M
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
4_538225570454962326.mp3
4.49M
🙏مناجات و صوت بسیار زیبا و تاثیر گذار حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه 🌹 😔الهم انی اسئلک الاماااان التماس دعا ▪️ @haram110
4_5843930535289685707.mp3
22.86M
⬆️ ┏━━━🍃═♥️━━━┓   @haram110 ┗━━━♥️═🍃━━━┛
4_5963142601040200864.mp3
4.22M
💠 هر روز یک جز قران 💠 ویژه ماه مبارک رمضان تحدیر (تندخوانی) کریم