eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
6.2هزار ویدیو
622 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
✴️چهارشنبه 👈 22 تیر/سرطان 1401 👈13 ذی الحجه 1443👈 13 ژوئیه 2022 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ✴️ روز اول ماه تموز سال رومی این ماه سی و یک روز است گرمای هوا شدید تر و آب کم میشود.آب خنک ناشتا نوشیده و چیزهای سرد و تر خورده شود.غذاهای مورد استفاده در این ماه باید سریع الهضم باشند از گلها و شکوفه های خشک، مرطوب و خوشبو‌ استفاده شود. 🌙معجزه شق القمر رسول خدا صلی الله علیه واله . 🐪 امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا منزل پنجم وادی صفراء. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛تقارن نحسین،صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. 📛برای نوشتن ادعیه و احراز و استفاده آن نیز خوب نیست. 👶 زایمان خوب نیست. 🚘مسافرت :سفر خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️از شیر گرفتن کودک ✳️وام و قرض دادن و گرفتن. ✳️شکار و صید و دام گذاری ✳️نو پوشیدن و دوختن. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️جراحی و شروع به درمان ✳️امور زراعی و کشاورزی ✳️و درو غلات نیک است. 📛ولی عقد و ازدواج. 📛و دیدارها خوب نیست 💉💉 حجامت خون دادن فصد سلامت آفرین است 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت خوب نیست 👩‍❤️‍💋‍👨مباشرت: فرزند چنین شبی (شب پنجشنبه) یکی از علما گردد.ان شاءالله 😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 14 سوره مبارکه "ابراهیم علیه السلام" است. ولنسکننکم الارض من بعدهم.... و مفهوم آن این است که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده به وی برسد .و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد. 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
📢عبادتی بزرگ و عجیب ✍در مجالس صدوق از امام صادق علیه السلام روایت شده است که شخصی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد : شخصی با سفر کردن به چین مال زیادی به دست آورده لذا مورد حسادت دوستان و خویشان واقع شده است پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم فرمودند : مال دنیا هر چه زیادتر باشد زحمت صاحبش بیشتر می شود،،،، غبطه به حال ایشان نخورید مگر کسی که مالش را در راه خدا بذل کند، سپس فرمودند : آیا می خواهید به شما خبر دهم از کسی که مال او کم، ولی غنیمت او از همه بیشتر است و آنچه او مهیا کرده از خیرات، در خانه ی عرش رحمان محفوظ است؟ اصحاب عرض کردند : بلی یا رسول الله فرمودند : پس نظر کنید به این مردی که می آید، اصحاب چون نظر کردند ؛ دیدند مردی از انصار است با لباسی کهنه، آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : در این روز آنقدر طاعات و خیرات از این مرد بالا رفته است که اگر بر همه ی اهل آسمانها تقسیم شود نصیب آن که از هم کمتر باشد، آن است که جمیع گناهان او آمرزیده شود و بهشت به او واجب شود عرض کردند : او به واسطه ی چه عملی به این همه درجات و ثواب ها نایل گشته است، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : از خود او سؤال کنید، پس اصحاب جملگی متوجه او شدند و فرمایش رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم را به او خبر دادند و به او مرحبا گفتند : و آن گاه از عمل او پرسیدند : او در پاسخ گفت : امروز از خانه بیرون آمدم چون دیر شد گفتم : به حاجت امروز نمی رسم با خود گفتم، امروز از پی آن خواسته نمی روم و در عوض آن به روی و چهره حضرت آقا امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام نظر می کنم تا اینکه امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام را پیدا کرده و به او نگریستم، زیرا من از پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم شنیدم که فرموده بود : نظر کردن به روی امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام عبادت است قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : النظر علی وجه علی ٍ عبادة و ای عبادة، در اینجا پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم به آن مرد انصاری فرمودند : ای مرد انصاری به جهت تهیه ی غذای عیال خود اقدام کردی و چون میسر نشد آن را بدل کردی به نظر کردن به روی امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام در حالتی که دوستی او در دل تو جا داشت و اعتقاد به فضل او نموده ای،،، آن گاه حضرت فرمودند : این نظر کردن به روی امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام بهتر است از برای تو از این که به اندازه دنیا زر سرخ داشته باشی و همه از آن تو باشد و همه آن را در راه خدا انفاق کرده باشی و بدان که به عدد هر نفسی که در رفتن بسوی امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام کشیده ای شفاعت هزار نفر را در قیامت خواهی کرد، پس به شفاعت تو حق تعالی چندین هزار هزار نفر را از آتش جهنم آزاد خواهد کرد. 📚 غاية المرام علامه بحرانی، باب 91، حدیث اول. 1001 نور از فضایل امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام ص 306 📚 🌹الحمد لله الذي اجعلنا من المتمسکین بولاية مولانا امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام و الأئمة المعصومين علیهم السلام 🌹 🍃🍂 ولاية علی بن ابی طالب علیه السلام حصنی فمن دخل حصنی أمن من عذابی 🍃🍂 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
کانال حرم @haram110 https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 ارتباط با ادمین @haram1
◾️▪️ —عیدالله‌الاکبر • ☀️ 5 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم🍂 📚امام حسن بن علی علیهما السلام فرمودند: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: ای انس! سرور عرب را برایم فرا خوان، گفت: ای رسول خدا مگر شما سرور عرب نیستی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: من سرور نسل آدم و علی سرور عرب است. آنگاه انس حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را فرا خواند. هنگامی که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند، پیامبر صلی الله علیه و آله این بار خطاب به انس فرمودند: ای انس انصار را فرا خوان، هنگامی که انصار آمدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: ای انصار! علی سرور عرب است، پس به خاطر محبت به من او را دوست بدارید و به خاطر گرامیداشت من او را گرامی بدارید، که جبرئیل مرا به آنچه که به شما می‌گویم خبر داد 📚امالی مفید: ۲۷و۲۸ بحارالانوار ج ۴۰ ص ۳۲ ح ۶۳ • 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️ ▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اعتراف وقیحانه حامیان بی‌حجابی 🔻حجاب بهانه است ما دنبال بی‌ناموسی هستیم! 🆔 @haram110 🔜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 سلانه و با قدمهایی خسته رفتم تو هال امیرحسبن همچنان صدر مجلس بود و با خوش زبونی توجه همه رو به خودش جلب کرده بود خدایاشکرت مارال هم خوشبخت بشه برای خانواده ی غمزده ی ما غنیمت بود یخ عمه هم باز شده بود و هرازگاهی با طعنه حرف میزد ولی مامان بزرگواری میکرد و جوابشو با خوشرویی میداد _ماهورا چرا اونجا وایسادی؟ با گیجی گفتم _چی؟ امیرحسین برای اینکه جو خوبی که ایجاد کرده بود خراب نشه پرسید _اجی ماهورا پس شما زودتر از مارال خانم عروس میشین؟ لبخند کم جونی زدم و جواب دادم _هرچی خدا بخواد _وااا مادر یعنی از جوابت مطمئن نیستی؟ _کدوم جواب مامان منکه هنوز جوابی ندادم مامان خیلی دلش میخواست جوابم مثبت باشه _یعنی میخوای فکر کنی ماهورا؟ اونم برای همچین پسر آقایی؟ لگد بزنی به بخت خودت؟ با قدمهای آروم رفتم کنار مازیار نشستم امشب چقدر آروم بود _ها ماهورا جوابت چیه مادر؟ _مامان اجازه بدین فکر کنه چرا عجله دارین؟ از مازیار عجیب بود طرفداری کنه از من _اخه مادر پسر به این خوبی مگه فکر کردن میخواد اخه؟ امیرحسین مستقیم زل زده بود به چشمام _زن دایی به ماهورا فرصت بدین اجازه بدین فکر کنه مامان دست به زانو گرفت بلند شد _چی بگم از دست شما جوونا ادم نمیدونه چی درسته چی غلط بعد از رفتن مامان عذرخواهی کردم و بلند شدم رفتم تو اتاق بوی امیرحیدر پیچیده بود تو اتاق بوی خنکی که روح آدم رو جلا میداد رفتم جاوی اینه ایستادم چقدر بی روح بنظر میرسیدم قد بلند و پوستی سبزه اندامی لاغر چشمهایی که تنها نقطه ی مثبت صورتم بود چشمهایی به رنگ سبز و یشمی چادر رو از دورم باز کردم نشستم سر جای امیرحیدر دلم میخواست تا قیامت اینجا بشینم بوی عطرشو بکشم به مشامم اعتراف میکنم عاشق شده بودم عاشق دوتا چشم مشکی عاشق پسر قد بلندی که ریش پر و منظمش زیباترش کرده بود پسری که اسمش نشان از ابهت و جذابیتش بود _فقط بدونید جواب شما جواب به حضرت زهراست نه منه بی مقدار .. هربار جمله اش توی ذهنم اِکو میشد قلبم میلرزید جواب من به حضرت زهرا بود چرا نگفت چیشده که اومده خواستگاری من چرا من؟ صفحه گوشیم روی تخت خاموش و روشن میشد دلم خبر داد که غیاثه چهار دست و پا رفتم سمت تخت تا گوشیو بردارم خودش بود زنگ میزد پشت سرهم اگه جواب نمیدادم در خونه رو میکوبید و ازش بعید نبود _اَ .. الو؟ _بح ماهی خانم احوالات شریف؟ _بگو غیاث _مجلستون بهم خورد یا خسته ای؟ _کدوم مجلس؟ _شازده دوماد از برادرای بسیجی بود که ترس برم داشت میدونستم تیز تر از این حرفاست _خب که چی؟ _نگفته بودم مال منی؟ جوابی ندادم فقط هر لحظه ریتم نفسهام تند تر میشد _د لعنتی نگفتم مال منی؟ _نمیخوامت غیاث سکوتش طولانی شد _من میخوامت و دنبالتم تا قیامت حیف که خبر دادن بابام تو ترکیه سنکوپ کرده باید برم وگرنه همین الان در خونتونو کوبیده بودم منتظرم باش ماهور دستم میرسه بهت بوق بوق ممتد تلفن خبر از قطع شدن ارتباط میداد 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 دو روزی بود کلافه و سرگردون خونه و پشت پرده بودم دو روزی میشد مامان میگفت جواب، میگفتم نمیدونم دو روزی بود تلفن خونه از زنگ زدنای خانم ایزدی قطع نمیشد آه خدایا دو روز بود که ذهن من درگیر اون جمله ی اخر امیرحیدر بود _ماهورا، خانم ایزدی جواب خواسته مادر بگو چی بگم چرا حرف نمیزنی خون به دل شدم این دو روز چرا روزه سکوت گرفتی اخه دست از کار کشیدم _مامان جواب من .. منف .. منفیه اگه اجازه بدین زمان لازم دارم برای اینکه بتونم به ازدواج فکر کنم انتظار شنیدن این جواب رو نداشت کنار دیوار نشست _چرا ماهورا حیفم میاد به این پسر جواب رد بدم مادر چرا اخه؟ اشک چشمم جوشید _نمیتونم مامان دوست ندارم به این زودیا ازدواج کنم _مارال از تو کوچکتره میخواد ازدواج کنه دو روز بعد مردم برات حرف در میارن مادر _اهمیتی نمیدم مامان دست به میز چرخ خیاطیم گرفتم و بلند شدم _نماز ظهر میرم شاهچراغ مامان سرشو تکون داد و آروم لب زد برو وضو گرفتم چادر مشکیمو برداشتم بسم اللهی گفتم و انداختم روی سرم پامو که گذاشتم بیرون صدای الله اکبر اذان بلند شد زیر چادرمو سفت گرفتم و باشونه هایی افتاده رفتم سمت حرم از ورودی بازار روح الله که خلوت تر بود وارد شدم و مستقیم رفتم صحن اصلی زیر ایوون نشستم زانوهامو بغل کردم ادم خوبی نبودم خبط کردم خطا کردم ولی مستحق نبودم امیرحیدر جلوی روم قرار بگیره و نتونم بگم اره میخوامش از جون و دل میخوامش مستحق نبودم با اشک چشم بلند شدم نماز ظهرمو تنهایی خوندم سر به سجده گذاشتم تا دعا کنم ولی هرچی زور زدم نتونستم از خدا طلب بخشش کنم مثل همیشه برای رفع گرفتاریم فاتحه ای هدیه دادم به روح حضرت ام البنین و بلند شدم _امیرحیدر فقط یه دونه است تو کل دنیا ماهورا جان خانم ایزدی اینجا چیکار میکرد. با کمی مکث برگشتم سمتشون و سلام کردم _سلام عزیزدلم لبخندی زد _دم اذان زنگ زدم خونتون مامانت جوابتو گفت راستش دلم شکسن اومدم حرم دعا کنم چونه اش لرزید _دلم نیومد جوابتو به امیرحیدر بگم بچم دو روزه عین مرغ سرکنده شده اشکم افتادی روی دست خانم ایزدی که نمیدونم کی دستمو تو دستش گرفته بود _امیرحیدر یه دونه است ماهورا نذر حضرت زهراست، نمیدونم چجوری حضرت زهرا به دلش انداخته بیاد سمت خونتون التماس نگاهش اشکار بود _ناامیدش نکن مادر ناامیدش نکن بلند شد فکر کردم میخواد نماز بخونه ولی قدم برداشت و رفت سمت ضریح قربونت برم آقا؛ اینه رسمش که دلم کف دستم باشه اسیر باشم و راهی نشونم ندی؟ نمیبینی هرروز میام التماس که گره کور زندگی منو بازکن؟ باز یکی مثل امیرحیدر میذاری جلوی پام؟ دورت بگردم خودت کمکم کن نذار کم بیارم خودت یه راهی جلوی پام بذار بلند شدم نماز بعدیمو خوندم با احساس بهتری رفتم سمت خونه ناراحتی از چهره ی همه میبارید تو این مدت کم چجوری شیفته ی امیرحیدر شده بودن آخه 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 سر سفره که نشستم مازیار دوتا قاشق نخورده بلند شد نگاهی انداختم سمت مارال با چشم و ابرو پرسیدم چیشده شونه ای بالا انداخت و دوباره مشغول شد _ماهورا طرز صدا زدن بابا جوری بود که تا ته ماجرا رو بخونم این ماهورا یعنی خوب گوشاتو واکن ببین چی میگم _نمیخوام نصیحت کنم دخترمی تاج سرمی مایه ی افتخارمم بودی تا اخر عمر هم بمونی اینجا نوکرتم مامان لا اله الا اللهی گفت بابا ادامه داد _ولی میخوام دلیل جواب منفی رو بدونم بابا، امیرحیدر و خانواده اش به دل ما نشستن سخته جواب تلفنهاشونو ندیم بغضم گرفت از حرفایی که میدونستم تک تکشون حقیقته محضه؛ چه کرده بودی با دل ما که اینچنین خواهانت بودن _بابا _جانم _فکر میکنم امادگی ازدواج ندارم من مامان مثل همیشه کم طاقت بود _میگیم صبر کنن مادر ها؟ لبخند تلخی زدم _نه مامان بهشون جواب دیگه ای ندید پیگیر نمیشن حرفم تموم نشده بود که تلفن خونه زنگ خورد نبض دلم خبر داد که از طرف امیرحیدره این زنگ‌خوردن تلفن مامان با صدای مرتعشی جواب داد _بفرمایید چشماشو بست آه کشید _درخدمتیم خانم ایزدی قدمتون به چشم هرچند تفاوتی در جواب ماهورا نداره _منتظریم خدانگهدار مامان گوشی تلفنو گذاشت و برگشت سمت ما با گوشه روسریش بازی کرد و گفت _دلم نیومد بگم نیان _مامااان _ببخشید قاشق رو گذاشتم و از پای سفره بلند شدم _ماهورا پدر بود نمیتونستم به حرفش گوش ندم _مهمون حبیب خداست چشمامو روی هم فشردم و رفتم تو اتاق خودمو پرت کردم روی تخت چشمامو بستم فکر کردم خدایا خودت راهی پیش روم بذار بدونم چیکار کنم تا ساعت پنج پهلو به پهلو شدم تا وقتی اومدن پهلو به پهلو شدم نفهمیدم چیکار کنم تا وقتی مامان اومد گفت _توروخدا بلند شو نذار از انتخابشون پشیمون بشن پاشو ماهورا نذار بی اعتبار بشن بازهم پهلو به پهلو شد مارال التماس کرد _اجی بلند شو دلم برای امیرحیدر میسوزه دلم لبریز از حس بیچارگی شد و اشکم ریخت سرمو از بالشت برداشتم و بیحوصله اماده شدم تیره ترین لباسامو پوشیدم رفتم بیرون بازهم اقای ایزدی و خانم ایزدی و بازهم امیرحیدر با همون ابهت همیشگی اینبار بدون کت شلوار پیراهن سفید یقه گرد و شلوار مشکی مردونه موهایی که مرتب نشده بود ریشی که بلند تر بنظر میرسید _سلام بجز اقای ایزدی که سعی میکرد جوری نشون بده که انگار اتفاقی نیوفتاده؛ بقیه ناراحت بودن رفتم کنار مامان نشستم خانم ایزدی خواست حرفی بزنه که امیرحیدر مانع شد _اقای سعادت؛ پدرجان اگه اجازه بدین من صحبت کوتاهی با ماهورا خانم داشته باشم؟ بابا ممتنع سرشو تکون داد و قلب تو سینه ام جایی برای تپیدن نداشت _فقط قبلش محرم باشیم محرم باشیم!! چرا نمیتونستم حرفشو‌ معنا کنم 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 اقای ایزدی از بابا اجازه گرفت بابا سرشو تکون داد برگشت نگاهم کرد _یه ساعته است بابا برای اینکه اقا امیرحیدر بتونن راحتتر حرفاشونو بزنن جوابی ندادم با راهنمایی مامان روی زمین با فاصله از امیرحیدر نشستم اقای ایزدی شروع کرد به بیان کلمات عربی که متن صیغه ی محرمیت بود تموم شد ازم اجازه خواست سرمو تکون دادم و آروم جوری که فقط من بشنوم و امیرحیدر قبلت رو گفتم بر عکس من امیرحیدر با صدای محکم ولی نامیزون جواب داد و اقای ایزدی قرآن رو بوسید و مامان و خانم ایزدی صلوات فرستادن _اقای ایزدی اگه اجازه بدین ما تنهایی حرفامونو بزنیم _راحت باشید ماهورا بابا راهنماییشون کن اتاق مازیار گفت اتاق مازیار چون میدونست تو اتاق مارال چه اشفته بازاریه و وسط اون هرت و مرتا هم مارال خوابه نیمچه لبخندی زدم و با دست اشاره کردم سمت اتاق مازیار خودم زودتر وارد شدم تا اگه چیزی افتاده جمع کنم که خداروشکر خبری نبود و همه چیز خیلی مرتب سرجای خودش بود _بفرمایید لطفا اشاره کردم به تخت مازیار خیلی زود پذیرفت و نشست خودمم روی زمین دو زانو نشستم وقتی دید نشستم روی زمین ببخشیدی و گفت و مقابلم نشست _میخوام جواب منفی رو از خودتون بشنوم که از ظهر التماس کردم به مادرم که مجدد قرار بذاره با شما، میخوام جواب رو از خودتون بشنوم که با هزار تا کلنجار رفتن با خودم، از پدرتون در خواست کردم اجازه محرمیت یک ساعته بده نگاهم پایین بود جایی نزدیک به زانوهای بهم چسبیده اش _نگاهتونو ندزدین جواب دادن به من باور کنید واجبتر از شرم و خجالته نگاهمو کشیدم بالا دوست داشتم الان که گناه نبود و ثواب هم بود نگاه کنم به چشمای مشکی رنگش _من نمیتونم ازدواج کنم؟ رنگ باخت _چرا؟؟ _من اونی نیستم که شما بخواین به عنوان همسرتون بپذیرید من نمیتونم برای شما شخص مد نظرتون باشم چون شما از گذشته من خبر ندارید کلافه پرسید _گذشته ی شما مربوط به خود شماست ماهورا خانم من میخوام با شما اینده بسازم دل زدم به دریا و تیر خلاص زدم به دل مردی که داشت خودشو میکوبید به در و دیوار تا جواب مثبت بگیره از من _من دختر نیستم صدای شکسته شدن و رگ به رگ شدن رگهای گردنش تمام قلبمو آتیش زد وقتی ناباور نگاهم کرد، زیر سنگینی نگاهش تمام وجودم خجالت شد چند بار تلاش کرد تا حرف بزنه نتونست اخر هم بلند شد خمیده تر از اول پشت کرد بهم رفت بیرون بدون اینکه حتی کلامی حرف بزنه و چند دقیقه بعد صدای در خونه میگفت که امیر حیدر برای همیشه رفت 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
4_5845875193402101006.mp3
6.09M
🔅 🌀علت بیماری زونا چیست❓ 👌زونا آبله مرغان بزرگسالان‌ است... 🤔چرا باید یبوست در بیماریهای پوستی درمان شود... ♦️مشخصات‌ معده سالم چیست❓ ⚡️آب خوردن بعد از غذاهای خشک موردی ندارد... ⚜چگونه معده سالمی داشته باشیم❓ 🔆روزی دو الی سه بار باید اجابت‌ مزاج انجام شود... 🔹راه درمان‌ چیست❓ 🎤 🍃🌺 کانال شهر نوره ( تولید و پخش و مشاوره نوره ) @shahrenore https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3 ارتباط با ادمین و سفارشات @meshkat120 تلفن ۰۹۱۰۰۱۰۰۹۰۸
✴️ پنجشنبه 👈 23 تیر/ سرطان 1401 👈14 ذی الحجه 1443 👈14 ژوئیه 2021 🕋 مناسبت های دینی و اسلامی . 🐪 امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا منزل 6 " ذات عراق " . 🔘 بخشیدن فدک به فاطمه زهرا سلام الله علیها توسط رسول خدا صلی الله علیه واله " 7 هجری " 🎇 امور دینی و اسلامی . ❇️امروز برای امور زیر مناسب است: ✅شراکت و امور مشارکتی. ✅تجارت و داد و ستد. ✅و خرید زمین خوب است. 🤒 مریض امروز زود خوب می شود . 👶 زایمان خوب و نوزادش خوشبخت خواهد شد.ان شاءالله. 🚘 مسافرت :مسافرت خوب است. 👩‍❤️‍👩 مباشرت و مجامعت : 👩‍❤️‍👩 امروز : مباشرت امروز هنگام زوال ظهر مستحب و فرزند حاصل از آن هیچ گونه انحراف و نادرستی نخواهد داشت.ان شاءالله 🔭احکام نجوم . 🌗 امروز تا ظهر قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️از شیر گرفتن کودک ✳️وام و قرض دادن و گرفتن. ✳️شکار و دام و صید گذاری ✳️کندن چاه و کانال ✳️نو بریدن و نو پوشیدن. ✳️جراحی چشم. ✳️شروع به درمان و معالجه. ✳️درو غلات و محصولات کشاورزی ✳️و امور زراعی و کشاورزی نیک است. ✳️ برای دریافت تقویم نجومی هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو و به ما بپیوندید. ❇️و بعد از ظهر: ✳️اسباب کشی. ✳️رفتن به خانه نو. ✳️ختنه نوزاد. ✳️و خرید خانه و اپارتمان نیک است. 💑 امشب و فردا :(شب جمعه) امشب و فردا ،فرزند همیشه حقیر و خوار دیگران است 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث شادی میشود. 💉💉حجامت فصد خون دادن . یا و فصد سلامتی در پی دارد 🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 15 سوره مبارکه "حجر" است. لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم ... و مفهوم آن این است که شخصی بی حد و حساب با خواب بیننده گفتگوی باطل کند ولی بجای نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود.ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید . 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد . ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از حرم
حرم: 👌دوستان و سروران گرامی! شب جمعه است. با ثبت نام در دو آدرس زیر، حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل علیه السلام را در این شب جمعه به نیابت از مولایمان حضرت ولی عصر علیه السلام زیارت کنیم. زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام: http://www.imamhussain.org/arabic/enaba/ زیارت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام: http://alkafeel.net/zyara/ توجه: از طرف سایت، یک نفر زیارت می کند و نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
هدایت شده از حرم
🕯پنجشنبه است و دلم برای آنهایی که دیگر ندارمشان تنگ است... 🕯پنجشنبه است و جای خالی عزیزان را دوباره احساس میکنیم ... 🕯پنجشنبه است و بوی حلوایی خیرات یاد آدم های رفته ... 🕯پنجشنبه است و ثانیه هایم بوی دلگرفتگی میدهد ... 🕯چه مهمانان بی دردسری هستند رفتگان نه به دستی ظرفی را آلوده میکنند و نه به حرفی دلی را, تنها به فاتحه ای قانعند 🌸روزپنجشنبه اموات چشم به راهند🌸 🍁🚩زیارت اهل قبور🚩🍁 ✨بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ✨ السَّلامُ عَلي اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا اَهْلَ لا اِلهَ اللهُ بِحَقَّ لااِلهَ اِلَّا اللهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا اِلهَ الَّا اللهُ مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا لااِلهَ اِلَّا الله بِحَقَّ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ اِغْفِرْلِمَنْ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ وَاحْشُرْنا في زُمْرَهِ منَ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مُحَمَّدا رَسُولُ اللهِ عَليٌّ وَلِيُّ الله.🌟 🕊نثار اروح مطهراهل البیت(علیهم السلام) اولیاءالله،رجال الغیب،مراجع تقلید بخوانیم الفاتحه مع الاخلاص والصلوات🕯🌹
14 ذی الحجّه 1 ـ بخشیدن فدک به حضرت زهرا علیها السلام
14 ذی الحجّه 1 ـ بخشیدن فدک به حضرت زهرا علیها السلام (1) در این روز یا شب آن در سال هفتم هجرت، به امر خداوند، فدک به حضرت زهرا علیها السلام بخشیده شد، و حضرت رسول صلّی الله علیه و آله بر این بخشش شاهد گرفتند. (2) قول دیگر در این باره 15 رجب است. (3) ← فتح فدک پس از فتح خیبر در سال هفتم، حدود چهار سال قبل از شهادت پیامبر صلّی الله علیه و آله جبرئیل نازل شد، و دستور فتح فدک توسّط پیامبر و أمیر المؤمنین علیهما السّلام را آورد. آن دو بزرگوار در تاریکی شب با اسلحه ی لازم به سرزمین فدک آمدند، و حسب دستور پیامبر صلّی الله علیه و آله، أمیر المؤمنین علیه السّلام بر کتف پیامبر صلّی الله علیه و آله قرار گرفت و آن حضرت بر خاست و أمیر المؤمنین علیه السّلام را با خود بلند کرد. به معجزه الهی مولی الموحّدین علیه السّلام در حالی که شمشیر رسول الله صلّی الله علیه و آله همراهش بود، از دیوار قلعه ی فدک بالا رفت و بالای دیوار صدای مبارکش را به اذان بلند کرد. یهودیان قلعه فدک گمان کردند که مسلمین حمله کرده اند و روی دیوارها هستند. خواستند از در قلعه فرار کنند، ولی بیرون قلعه مقابل در آن پیامبر صلّی الله علیه و آله را در برابر خود دیدند و از طرفی أمیر المؤمنین علیه السّلام پائین آمد و با آنان در گیر شد و 18 نفر از بزرگان آنان را کشتند، و بقیّه تسلیم شدند. زنان و فرزندان آنان را اسیر کردند و غنائم را همراه خود آوردند. امر بر این قرار گرفت که هر کس از اهل فدک مسلمان شود، خمس اموال او را بگیرند و هر کس بر دین خود باقی ماند همه ی اموالش را بگیرند. این گونه بود که بدون لشکر کشی و کوچکترین دخالت مسلمین قلعه ی فدک فتح شد. و طبق آیه مبارکه سوره حشر (4) سرزمین هائی که بدون لشکر کشی مسلمین فتح شود، حتّی اگر اهل آن جا خودشان به عنوان تسلیم نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله بیایند، این مناطق و غنائم و اُسَرای آن مِلک خاصّ حضرت است و مانند اموال شخصی خود می تواند هر تصمیمی در باره ی آن ها بخواهد بگیرد، و مسلمین هیچ حقّی در آن ها ندارند. ← اعطای فدک به فاطمه علیها السلام بعد از این ماجرا جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد : «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ» : «حقّ خویشان را به آنان بده» (5) پیامبر صلّی الله علیه و آله پرسید : منظور چه کسانی هستند، و این حقّ کدام است ؟ جبرئیل از طرف خداوند عرضه داشت : فدک را به فاطمه علیه السّلام عطا کن. پیامبر صلّی الله علیه و آله به حضرت زهرا علیها السلام فرمود : «خداوند فدک را برای پدرت فتح کرد، و چون لشکر اسلام آن را فتح نکرده مخصوص من است. خداوند دستور داده آن را به تو بدهم. از سوی دیگر مهریّه ی مادرت حضرت خدیجه علیها السلام بر عهده ی پدرت مانده و پدرت در قبال مهریّه ی مادرت و به دستور خداوند فدک را به تو عطا می کند. آن را برای خود و فرزندانت بردار و مالک آن باش». حضرت زهرا علیها السلام عرض کرد : «تا شما زنده اید بر من و مال من صاحب اختیار هستید». پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود : ترس آن را دارم که نا اهلان تصرّف نکردن تو را در زمان حیاتم، بهانه ای قرار دهند و بعد از من آن را از تو منع کنند. حضرت صدیقه علیها السلام عرض کرد : آن گونه که صلاح می دانید عمل کنید. پیامبر صلّی الله علیه و آله أمیر المؤمنین علیه السّلام را فرا خواند و فرمود : «سند فدک را به عنوان بخشوده و اعطائی پیامبر بنویس و ثبت کن». علی علیه السّلام آن را نوشت و پیامبر صلّی الله علیه و آله و یکی از غلامان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و امّ ایمن شهادت دادند و پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود : امّ ایمن زنی از اهل بهشت است، و تا زمان حیات رسول خدا صلّی الله علیه و آله وکلای حضرت زهرا علیها السلام در آن سرزمین بودند. (6) ← در آمد فدک رسول خدا صلّی الله علیه و آله مردم را در منزل حضرت زهرا علیها السلام جمع نمود و به آنان خبر داد که فدک از آن فاطمه علیها السلام است و از در آمد فدک به عنوان اعطائی فاطمه علیها السلام بین مردم تقسیم کرد. ... 📚 منابع : 1. کافی : ج 1، ص 543. و ... . 2. بحار الأنوار : ج 95، ص 188. و ... . 3. مسار الشیعة : ص 35. و ... . 4. سوره حشر : آیه ی 6 ـ 7. 5. سوره اسراء : آیه 26. 6. کافی : ج 1، ص 543. و
در آمد فدک را سالیانه از هفتاد هزار سکّه ی طلا تا صد و بیست هزار سکّه نوشته اند. هر سال چشمان بسیاری از نیازمندان منتظر سر رسیدن در آمد فدک بود. ← غصب فدک بعد از رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله مأموران ابوبکر به دستور او نماینده ی حضرت صدیقه علیها السلام را از فدک اخراج کردند و مِلک آن را غصب نمودند و در آمد آن را به طور کامل برای مخارج حکومت غاصبانه ی خود صرف کردند. حضرت صدّیقه علیها السلام همان نوشته و سند فدک را که پیامبر صلّی الله علیه و آله به أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند و آن حضرت ثبت کرد، عیناً نزد ابوبکر آورد، ولی ابوبکر نه سند را قبول کرد و نه شاهدان را. (7) بعد از 15 روز که از شهادت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گذشته بود، حضرت صدیقه شهیده علیها السلام همراه با جمعی از زنان بنی هاشم به مسجد تشریف بُردند و خطبه ای ایراد فرمودند که دریایی از معارف، حقایق بلاغت و فصاحت و شرایع اسلامی در آن است. ابوبکر نامه ای دالّ بر باز گرداندن آن به حضرت نوشت، ولی هنگامی که فاطمه زهرا علیها السلام آن سند را در دست داشت و به منزل باز می گشت با عُمَر روبرو شد و او نوشته ی ابوبکر را با جسارت به ساحت ملکوتی حضرت از او گرفت. 📚 منبع : 7. بحار الأنوار : ج 29، ص 105.
14 ذی الحجّه 2 ـ افشاء سرّ ولایت توسّط عایشه و حَفصه
14 ذی الحجّه 2 ـ افشاء سرّ ولایت توسّط عایشه و حفصه (8) در این روز در سال دهم هجرت در حجّه الوداع پیامبر صلّی الله علیه و آله به عایشه سرّی را بیان فرمود و به او تذکّر داد که اگر این سرّ را با کسی بازگو کنی، لعنت خدا و ملائکه و تمامی مردم بر تو باد. عایشه بلافاصله آن سِرّ را به حفصه گفت. و هر کدام آن سرّ را به پدران شان بازگو کردند، و ابوبکر هم عُمَر را در جریان قرار داد. کار به جایی رسید که آن چهار زن و مرد تصمیم گرفتند پیامبر صلّی الله علیه و آله را مسموم کنند. (9) جبرئیل پیامبر صلّی الله علیه و آله را با خبر کرد و آن حضرت آن ها را از توطئه و افشاء سرّ خبر داد. سپس حفصه را طلاق دادند، ولی بعداً به اصرار بعضی رجوع فرمودند و آیات سوره ی تحریم نازل شد. (10) به قولی افشاء سرّ در دوازدهم این ماه واقع شده است. (11) این دو زن چه کرده بودند که خداوند در سوره ی تحریم آن ها را به زن نوح و لوط علیهماالسلام تشبیه نموده است ؟! (12) در آخر آیه ی 4 این سوره آمده است : اگر شما دو زن یاور هم شوید برای قتل آن حضرت، خداوند و جبرئیل و صالح المؤمنین ـ یعنی أمیر المؤمنین علیه السلام ـ و ملائکه یاور پیامبر صلّی الله علیه و آله هستند. (13) «تظاهروا» در آیه ی شریفه خطاب به عایشه و حفصه است، و معنایش این است که آنان تعاون بر اذیّت پیامبر صلّی الله علیه و آله نموده سرّ آن حضرت را فاش کردند و زنان آن حضرت را اذیّت نمودند. عُمَر می گوید : مراد از این دو زن که در اذیّت پیامبر صلّی الله علیه و آله هم پیمان بودند عایشه و حفصه است. (14) 📚 منابع : 8. الغدیر : ج 5، ص 342. و ... . 9. ارشاد القلوب : ج 2، ص 330. و ... . 10. سوره تحریم آیات 3 و 4. 11. وقایع الشهور : ص 229. 12. تحریم آیه 10. ریاحین الشریعه : ج 2، ص 382. به نقل از تفسیر خازن بغدادی، فخر رازی، زمخشری. بحار الأنوار : ج 22، ص 232 ـ 228. ج 28، ص 97. 13. تفسیر برهان : ج 4، ص 352 ـ 353. و ... . 14. بحار الأنوار : ج 22، ص 232، 241. و ...
4️⃣ چهار روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است... 🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود... ✳️کلام چهل و ششم: امیرالمؤمنین عليه السلام: ایّاک و العجلة بالأمور قبل اوانها و التّساقط فیها عند زمانها از شتاب کردن در کارها پیش از فرارسیدن زمان آنها، و کوتاهی کردن در آنها وقتی زمانشان فرا رسید دوری کن 📚تحف العقول، ص147 💠تمام اهـل قیـامت نـدا دهنـد علی خوشا کسی که تو امروز محشرش باشی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام همراهان عزیز بزرگترین عید شیعیان بر شما مبارک . با هر توان مالی به عشق مولا مشارکت کنید . و این کلیپ را استوری کنید و توی گروهها پخش کنید . کانال حرم @haram110 https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 ارتباط با ادمین @haram1
☀️ 4 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم🍂 🔰رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: خداوند عزو جل روحها را دو هزار سال قبل از جسم‌ها آفریده است؛ سپس آن‌ها را در عرش معلق کرده و به سلام کردن به من و اطاعت از من فرمان داد. نخستن روحی که از مردان به من سلام کرد و مرا اطاعت کرد روح علی بن ابی طالب بود 📚 امالی المفید: ۶۶ بحارالانوار ج 40 ص 42 ح 77 • 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️ ▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 مامان سراسیمه اومد تو اتاق چادرشو از دور کمرش باز کرد _چی گفتی به اون پسر که با شونه های افتاده رفت چی گفتی که اینجوری پشیمونش کردی ماهورا بخدا شیرمو حلالت نمیکنم اگه دروغ گفته باشی ردش کرده باشی پسر بیچاره چه امیدی بسته بود نگو مامان نگو خودم دلم خونه امیرحیدر بزرگترین شانس زندگی من بود؛ ترسیدم ردش کردم ترسیدم گفتم بره مامان، آخ من مستحق عشق پاک امیرحیدر نبودم مامان وقتی دید جوابی نمیگیره از من عقب گرد کرد و رفت بیرون انقدر نشستم اونجا فکر کردم که صدای اذان مغرب بلند شد عین ادمایی که عزیزی از دست داده باشن، با قدی خمیده بلند شدم رفتم بیرون هیچ کس نگاهم نمیکرد حتی نمیپرسیدن چرا، ولی ناراحتیو از چهره ی همه شون میشد خوند آهی از دلم بلند شد در سکوت رفتم رفتم وضو گرفتم و پناه بردم به مامن همیشگیم پشت پرده کناررچرخ خیاطیم نماز خوندم و ساعتها روی جانمازم نشستم و دعا کردم برای قلبم که از این به بعد ارامش بگیره _ماهورا؟ مازیار هم ناراحت بود _چرا نمیری خیاط خونه؟ انگشتامو تو هم پیچوندم _اونجا جای خوبی نبود اخم کرد _چجوری بود یعنی؟ _اقا منوچهر ادم سالمی نیست پرده رو تو مشتش فشرد _اذیتت کرده؟ دستپاچه شدم _نه داداش خوشم نمیومد ازشون دیگه نرفتم _خوب کردی فقط ... پوفی کرد و گفت _مریم میره؟ لبخند زدم _نخند جدی بودم _متاسفانه مجبوره _بهش گفتی حرفمو؟ _گفتم _چی گفت؟ _باید فکر کنه _فردا میری سراغش؟ چشمامو روی هم فشردم _چشم عاشق بود و دلش نمیخواست دختر معصومی که دل داده به دلش تو اون فضای مسموم کار کنه فردا حتما میرفتم دیدن مریم و ازش میخواستم جواب قطعی رو بده اگر این شب سیاه صبح میشد و غمی که عین بختک افتاده روی دلمون، بلند میشد و از این به بعد میتونستم کمر راست کنم 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 صبح بعد از رفتن مازیار یا علی گفتم و بلند شدم اماده شدم رفتم تو هال مامان کمتر محلم میداد ناراحت بود و حق داشت امیرحیدر لعبتی بود که من قدرشو ندونستم چادرمو پهن کردم که گرد و خاکشو بگیرم مامان با صدایی گرفته پرسید _کجا میری مگه نگفتی دیگه نمیری خیاط خونه؟ بابا صدای تلویزیون رو زیاد کرد و گفت _خانم چایی یادت نره مامان چشمی گفت و رفت سمت آشپزخونه _میرم چنتا تیکه وسایلم مونده بیارم از اون کثافط خونه برمیگردم _مواظب خودت باش زود بیا مازیار قاطی نکنه _چشم خدانگهدار چادرمو پوشیدم و رفتم بیرون عفت خانم رو به روی خونشون ایستاده بود با دیدنم پا تند کرد سمتم _ماهور ماهور بیا کارت دارم تعجب کردم این تا دیروز محل من نمیداد الان با این هیجان اومده سمتم چیو بپرسه _بفرما عفت خانم دستمو گرفت سرشو به گوشم نزدیک کرد _میگما خبریه؟ دورتر شدم _چخبری؟ _امروز دوتا خانم سانتال مانتال اومده بودن درباره ات تحقیق میکردن؟ _وااا سانتال مانتال چیه عفت خانم یعنی چی تحقیق میکردن؟ دستشو زد پشت دستم و گفت _هیچی بابا فقط اسم یکیشونو فهمیدم بهش میگفتن شبنم اونیکی نمیدونم حالا ببین من کلی تعریفتو دادم تازه گفتم که چند وقته خواستگار داری فشارم کم کم داشت کم میشد و چشمام سیاهی میرفت خدایا چیکار کرده بود فقط در دل دعا میکردم ادرسی از امیرحیدر نداده باشه _عفت خانم من خواستگارم کجا بوده اخه _وااا دختر خودم دیدم همون پسر بسیجیه دست به پیشونیم گرفتم و بدون اینکه به حرفاش جوابی بدم ازش دور شدم خدایا خودت کمک کن مشکلی برای امیرحیدر پیش نیارن گوشیمو در آووردم تند تند شماره غیاث رو گرفتم خبری نشد دوباره گرفتم این بار صدای زنی که میگفت مشترک مورد نظر خاموش میباشد پتک شد روی سرم باید خبری از امیرحیدر میگرفتم یه جوری از احوالاتش با خبر میشدم برگشتم پشت سرمو نگاه کردم عفت خانم هنوز اونجا بود برگشتم سمتش _چیشد ماهورا کار بدی کردم؟ _عفت خانم شما به اون دوتا زن ادرسی از اون پسر بسیجیه دادین؟ یکمی فکر کرد و گفت _اره اره یکیشون پرسید گفتم سر محل شاهچراغ پایگاه داره پس محل کارش حوزه شاهچراغ بود آخ یادم رفته بود امیرحیدر خودش گفته بود اونجا کار میکنه خداحافظی کردم و رفتم سمت حوزه ی شاهچراغ فقط ده دقیقه فاصله داشت از دور ماشینشو دیدم دویست و شش صندوق دار سفید رنگ که خاکی شده بود رفتم سمت درب حوزه دوتا سربازی که نگهبانی میدادن با دیدنم گفتن _با کی کار داری خواهر؟ _سلام اومدم ملاقات سرباز خندید _مگه بازداشتگاهه خواهر میگم با کی کار دارین راست میگفت خب منم هول کرده بودم نمیدونستم چی میگم _با اقای ... اقای ایزدی؟ رنگ از رخ سرباز پرید _با اقا ایزدی چیکار داری خانم؟ _خصوصیه میشه ببینمشون؟ _صبر کنید بپرسم بعد اونیکی سربازو فرستاد رفت داخل حوزه شروع کردم به قدم زدن خدایا چه سرنوشت شکمی بود که اینجوری گریبان گیر من شده بود خودم به درک اگه به گوش غیاث میرسید و مشکلی برای امیرحیدر پیش میاوورد هرگز خودمو نمیبخشیدم _سلام اینجا چیکار میکنید؟ سرمو اووردم بالا رو به رو شدم با مرد بلند قدی که لباس و شلوار زیبای سپاهی پوشیده بود تمام قد سبز لجنی بود چقدر برازنده بود ته ریش مشکی و سری که از خجالت و مراعات نگاه به نامحرم پایین بود 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 چادرمو زیر گلوم سفت تر گرفتم با صدایی که سعی میکردم نلرزه جواب دادم _حرف خصوصی دارم باهاتون _فکر میکنم کار ما تموم شد باهم بی هوا یه چیزی ته دلم تکون خورد حرفی که زده بودم اونقدری بد و ناپسند بوده که امیرحیدر صبور رو از من دور کرده بود _بَ .. بله درسته کار ما تَ .. موم شده ولی .. ته دلم از حرفی که زده بود زیادی تلخ شده بود توان گفتن باقی ماجرا رو نداشتم اصلا امیرحیدری که با این صراحت میگفت کار ما تموم شده دیگه چه خطری از سمت غیاث میتونست تهدیدش کنه چه نیازی بود که من از وجود ناپاک اون پسر براش حرفی بزنم پشیمون از رفتنم به اونجا با صدایی که میدونستم ضعف جسمانیم رو شدیدا به رخ میکشه گفتم _هیچی اقای ایزدی عذرمیخوام مزاحم کارتون شدم خدانگهدار شوکه و متعجب سرشو اوورد بالا تا حرفی بزنه اما سکوت رو ترجیح داد و نظاره گر قدم برداشتن من به سمت مخالف شد دستام توان نگهداشتن چادرمو نداشت افتاد دو طرف بدنم و چادرم روی سرم زار میزد و آویزون بود دلم شکسته بود نه از امیرحیدر، اونکه بی گناه بود و تقصیری نداشت؛ دلم شکسته بود از بدیِ سرنوشت خودم که درگیر بودم با گذشته ای که ناآگاهانه دست و پام اسیر کرد رفتم سمت شاهچراغ از ورودی اصلی و شلوغ وارد شدم پاهام یاری نمیکرد برم تا حوض وسط حیاط و آبی به صورتم بزنم بلکه یادم بره جمله آخر امیرحیدر رو که میگفت" کار ما باهمدیگه تموم شده" زیر سایه ی یکی از حجره ها نشستم و با بندهای انگشتم ذکر صلوات رو مرور کردم تا آرامشی باشه بر التهاب دلم کم کم اشکم جاری شد و تصویر امیرحیدر با لباس زیبای سبز رنگ جلوی چشمم نقش بست و حس اون پنج دقیقه محرمیتی به که دلم نشسته بود رو مزه کردم چادرمو دور خودم پیچیدم و چهره ام رو پوشوندم تا اگه اشنایی رد شد، حالت زارمو نبینه _استخاره کردم و کمک خواستم از حضرت زهرا خوب اومده قفسه ی سینه ام حجم کمی بود برای تپشهای قلبم که بی توجه به حضور مرد کناریم؛ گرومپ گرومپ صدا میداد و منو هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبل رسوای این عشق و شیدایی میکرد _حکمتشو نمیدونم ولی وقتی خوب اومده و میگه اینکارو تا ته ادامه بده یعنی باید تا ته ادامه بدم ذره ای تکون نخوردم و حالا اشک چشمم هم یاریم نمیکرد و شوکه جای خودش ایستاده بود _نمیخواین حرفی بزنین؟ نشستنش کنار پام رو احساس کردم؛ شرمنده تر از این بودم که بخوام چادر از چهره ام بکشم کنار و لب باز کنم _منتظرم میدونستم سرش بالا نیست تا بتونه نگاهم کنه آروم آروم چادرو کشیدم کنار و با چند بار باز و بسته کردن لبهام، جواب دادم _چی بگم؟ _همون حرفی که بخاطرش اومدین جلوی پایگاه و نگفته گذاشتین رفتین مکث کرد _با نگفتن دل منو بیقرار کردین همونو بگین _کار ما باهم تموم شده اقای ایزدی سرشو آوورد بالا مستقیم نگاهم کرد کم آووردم زمین نگاهو کردم _مگه همینو نمیخواستین؟ به ولای علی نمیخواستم ولی مجبور بودم _با این مشکلتون هم کنار میام چون مدد خواستم از حضرت زهرا روی پا ایستاد و اروم پشت لباسشو از گرد و خاک پاک کرد _جایز نیست بیشتر از این موندنم اینجا، امشب برای بار اخر میام خونتون ماهورا خانم با دلیل و بیدلیل و به هردلیل، جواب مثبت میخوام ازتون با اجازه چند قدم رفت و دوباره ایستاد _نشینید اینجا تو حریم امن حرم، اتفاقی نمیوفته ولی احتیاط شرط عقله رو به روتون گروهی از پسرای کم سن و سال ایستادن 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 بدون فکر از جا بلند شدم نگاهی به رو به روم کرد راست میگفت چنتا پسر کمی دور تر ایستاده بودن و بیهوده میخندیدن _چشم لبخندشو از پشت سر هم احساس میکردم دستشو تو هوا تکون داد و گفت _صورتتونم پاک کنید با تعلل دست گذاشتم روی صورتم و بعد تند‌تند چشمامو از اشک پاک کردم امیرحیدر با قدمهای آروم ازم دور شده بود فقط عطر خنک و بی نظیرش تو هوا پخش بود آروم آروم قدم برداشتم رفتم داخل حرم کنار ضریح زانو زدم و نشستم روی سرامیک های خنک و سفید داخل حرم که حس خوبی رو به بدنم تزریق میکرد _سلام آقا امروز برعکس همیشه نیومدم گله گذاری اومدم سییییر نگاهتون کنم و بپرسم دارید چیکار میکنید با من و دلم آقا اون شبی که جلوی گنبد امیرحیدر خورد تو سینه ام نگفتی قرار بیاد خونه ی ما و به دل هممون بشینه و بیرون نره، نگفتی قرار با نفسهاش نفس بگیرم و با نبودنش نباشم، ممنونم که گذاشتید جلوی راهم خیلی نوکرم، یادت نره که بیمه ات میشم از امروز تا اخر عمر ضریح رو بوسیدم بلند شدم رفتم میز خانمی که استخاره میگرفت _سلام خانم زن میانسال عینکی که مقنعه ی بلندی پوشیده بود کتاب دعای جلوی صورتشو کشید پایین تر و جواب داد _سلام عزیزم دلت بی غم درخدمتم _برای استخاره اومدم صلواتی فرستاد و تسبیحشو برداشت چندبار بالا پایین کرد قران رو باز کرد چند خط خوند و عینکشو درآورد با لبخند گفت _راهت سخته ولی خیره برو دنبالش و رهاش نکن _یعنی سخ .. سخته؟ چشماشو روی هم فشار داد و گفت _سخته دخترم ولی خدا هموار میکنه راهتو برو جلو عزیزم و نترس خداحافظی کردم و رفتم بیرون از کفشداری کفشامو گرفتم نمیتونستم برم با مریم حرف بزنم باید برمیگشتم خونه حتما تاحالا خانم ایزدی به خونه زنگ زده بود و مامان در جریان بود لحظه اخر برگشتم سمت گنبد و چشمکی زدم _توکل میکنم امید دارم به اینکه واسطه بشی تا حضرت زهرا کمک کنه به زندگیم خیلی زود رسیدم با خوشحالی رفتم تو هال مامان و بابا خوشحال بودن و از چهره شون میشد خوند که خانم ایزدی کار خودشو کرده مامان با دیدنم گل از گلش شکفت _زود اومدی مادرجان خوب کردی اومدی پیش پات خانم ایزدی زنگ زد گفت امشب دوباره میخوان بیان خونه تا حرف خواستگاریو بزنن _ماهورا امشب تا دلیل جواب منفیتو نشنوم اجازه نمیدم این پسر از خونه بره بیرون لبخندی زدم و رفتم رو به روی بابا نشستم _جوابم منفی نیست آقو رضا با تعجب نگاهم کرد مامان اومد کنارمون نشست _خواب نما شدی؟ تو تا دیروز میگفتی نه _اگه ناراحتین بگم نه؟ مامان خندید و آروم شروع کرد به کل زدن بابا خوشحال شد و مارالو صدا زد تا بهش خبر خوبه رو بده خداروشکر کردم از اتفاقی که افتاده بود سعی کردم تو خوشحالی خانواده ام شریک باشم و برای چند لحظه هم که شده به غیاث و اتفاقاتی که در گذشته افتاده فکر نکنم 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜