حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹ #پارت_۷۱ سرگرد لبتابش رو باز کرد و سی دی ها رو دونه دونه میگذاشت
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۲
وقتی فهمیدم تامی چه آدمیه و چه کارایی کرده ، خونم به جوش اومده بود .
دلم میخواست خودم برم پیش تامی و حسابمو باهاش تصفیه کنم .
من خودم رزمی کار بودم و خیلی راحت میتونستم از پسش بربیام .
تو دانشگاه چندتا از پسرایی که ادعا داشتن رو شکست داده بودم .
اما اجازه نداشتم ، اون آدم خطرناکی بود .
سرگرد تمام جوانب احتیاط رو رعایت میکرد ولی نمیدونم چرا حتی آب خوردنمون هم تامی میفهمید ...
این دلهره منو بیشتر کرده بود و هر لحظه بیشتر نگران علیرضا میشدم .
از سرگرد اجازه گرفتم زدم بیرون
رفتم تو نمازخونه کلانتری ، نمازخونه بزرگ و تمیزی بود بهم حس آرامش میداد ...
وضو گرفتم ، دو رکعت نماز به نیابت سلامتی علیرضا خوندم که خدا دوباره سالم بهم برگردونه .
نگران سجاد هم بودم ولی گوشیم خاموش شده بود .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۳
یه پلیس مهربون اونجا بود که درجه اش دور استین دستش خورده بود .
از درجه ها سردر نمیاوردم .
داشت دعای توسل میخوند رفتم پیشش نشستم و باهاش زمزمه میکردم .
هرچند یه کم برام سخت بود ، به همه اماما توسل میکردیم که یکدفعه رسیدیم به امام رضا ...
((یا ابالحسن یا علی بن موسی ایها الرضا یابن رسول الله ....))
باشنیدن اسم آقا امام رضا ، قلبم کمی آروم گرفت .
توی دلم شروع به صبحت با آقا کردم .
_آقا یکبار دیگه اومدم علیرضامو از شما بگیرم ، اسم شما هم علی داره هم رضا و اسم عشق من هم علیرضا .
آقا راضی ام به رضای تو ، اما علیرضامو بهم بده ؛ نزارید بلایی سرش بیاد .
دو روز دیگه تولد علیرضاست ، اونوقت هنوز علیرضام نمیدونم کجاست و از همه بدتر حالش اصلا خوب نیست .
دوست داشتم علیرضا درو باز کنه بیاد بگه همه چی تموم شد ، دیگه مشکلی نیست .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
4_5827753102882637417.mp3
2.89M
🌸🍂
*°دوباره تورابابایخوبمخواب دیدم
*°دوباره توراروشن ترازمهتاب دیدم
بـانـواے
❣میثم مطیعے❣
#نـواےدل
#شهادٺحضرٺرقیہتسلیت
Join➟ @harame_bigarar
5_6208291693549060308.mp3
3.86M
🌸🔥💔
تو این شبــ تاریڪ ستاره غمگینه✨
به یاد سه ساله ارباب
با صداے : ناصر حسین پور🎤
#نواے_جان
#التماس_دعا❤️
اینجــا خانـہ شهداستـــ👇🏻
♻️ @harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹ #پارت_۷۳ یه پلیس مهربون اونجا بود که درجه اش دور استین دستش خورد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۴
آقا از علیرضا شنیده بودم شما روی مادرتون حساسید ، اگر کسی شما رو به مادرتون قسم بده ، روش رو زمین نمیندازید ....شما رو به مادرتون قسم میدم علیرضامو سالم و مثل قبل بهم برگردونید .
از گریه زیاد دیگه چشمام سنگین شد و خوابم برد .
علیرضا با یه دست لباس سفید تو یه دشت وارد شد مثل همیشه قیافه اش شاد و مهربون بود .
_کوثر جان آروم باش ؛ بی تابی نکن . من حالم خوبه مراقب خودت باش به سرگرد بگو شماره ۵۹ ...
+علیرضا وایسا ، علییی ....
_نگران نباش .
از خواب پریدم .
همون پلیس مهربونی که باهمدعای توسل میخوندیم ، بالا سرم بود .
اروم دستامو تو دستاش گرفت .
چشمامو باز کردم .
_خوبی عزیزم؟؟؟
+من کجام؟
_نگران نباش عزیزم ، تو نماز خونه ی کلانتری ای ، خواب دیدی .
سریع بلند شدم ، با عجله خودمو رسوندم اتاق سرگرد و وارد شدم
جناب سرگرد داشت تلفن صحبت میکرد .
+جناب سرگرد ....
_چیشده دخترم ؟ اتفاقی افتاده؟؟
+جناب سرگرد باید چیزی بهتون بگم!
_بفرما دخترم؟
+علیرضا گفت بهتون بگم شماره ۵۹ .
_کی ؟ کجا بهت گفت ؟ اروم تعریف کن ببینم ...
+خواب علیرضا رو دیدم ، بهم گفت به شما بگم شماره ۵۹ ...
_دخترم حالت خوب نیست ، یه لیوان اب بخور اروم بشی ...جناب سروان علوی ...
جناب سرگرد حرفمو باور نمیکرد .
باید یه جوری بهش ثابت میکردم .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد