#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۱
سرگرد لبتابش رو باز کرد و سی دی ها رو دونه دونه میگذاشت .
یکیش خلاف هایی بود که تامی انجام داده با جزییات .
اون یکی عکسایی بود که از خودش گرفته بود و باعث فریب افراد خصوصا دخترای جوان میشد .
جناب سرگرد : آرش بیا ...
آرش : جانم جناب سرگرد ؟
جناب سرگرد : ببین هرکاری میکنی باید علیرضا رو نجات بدیم ، به بچه های نوپو هم بگو درحالت آماده باش باشن ، ممکنه لازمشون داشته باشیم ، درضمن خیلی حواستونو جمع کنید اون نباید بفهمه که ما ازش اطلاعات داریم ...
تامی یه آدم عادی نیست یه آدم حرفه ایه که از همه چی سر درمیاره ، خیلی حواستونو جمع کنید بدون اجازه من هیچ کاری نمی کنید .
آرش چشمی گفت و با میثم از اتاق جناب سرگرد رفتند بیرون .
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
✊ آن زمانے ڪه دڪمہ هاے موشڪ ها را بفشاریمـ ، آن روز ، روز عزاے #اسرائیل خواهد بود 💪😍
ببینم ڪسے هسٺ تا بگوید قدس پایتخٺ ڪجاسٺ‼️
#اسرائیل_نخواهد_بود 👊
اینجـا پایگـاه شهداستـ🔰
@harame_bigarar
4_5913243078289786148.mp3
3.47M
🌸🍃
*°دیگه وقتشه منو یاری کنے
*°واسه حل مشکلم کاری کنے
بـانـواے
❣جـوادمـقـدم❣
#نـواےدل
Join➟ @harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹ #پارت_۷۱ سرگرد لبتابش رو باز کرد و سی دی ها رو دونه دونه میگذاشت
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۲
وقتی فهمیدم تامی چه آدمیه و چه کارایی کرده ، خونم به جوش اومده بود .
دلم میخواست خودم برم پیش تامی و حسابمو باهاش تصفیه کنم .
من خودم رزمی کار بودم و خیلی راحت میتونستم از پسش بربیام .
تو دانشگاه چندتا از پسرایی که ادعا داشتن رو شکست داده بودم .
اما اجازه نداشتم ، اون آدم خطرناکی بود .
سرگرد تمام جوانب احتیاط رو رعایت میکرد ولی نمیدونم چرا حتی آب خوردنمون هم تامی میفهمید ...
این دلهره منو بیشتر کرده بود و هر لحظه بیشتر نگران علیرضا میشدم .
از سرگرد اجازه گرفتم زدم بیرون
رفتم تو نمازخونه کلانتری ، نمازخونه بزرگ و تمیزی بود بهم حس آرامش میداد ...
وضو گرفتم ، دو رکعت نماز به نیابت سلامتی علیرضا خوندم که خدا دوباره سالم بهم برگردونه .
نگران سجاد هم بودم ولی گوشیم خاموش شده بود .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زبنب۵۹
#پارت_۷۳
یه پلیس مهربون اونجا بود که درجه اش دور استین دستش خورده بود .
از درجه ها سردر نمیاوردم .
داشت دعای توسل میخوند رفتم پیشش نشستم و باهاش زمزمه میکردم .
هرچند یه کم برام سخت بود ، به همه اماما توسل میکردیم که یکدفعه رسیدیم به امام رضا ...
((یا ابالحسن یا علی بن موسی ایها الرضا یابن رسول الله ....))
باشنیدن اسم آقا امام رضا ، قلبم کمی آروم گرفت .
توی دلم شروع به صبحت با آقا کردم .
_آقا یکبار دیگه اومدم علیرضامو از شما بگیرم ، اسم شما هم علی داره هم رضا و اسم عشق من هم علیرضا .
آقا راضی ام به رضای تو ، اما علیرضامو بهم بده ؛ نزارید بلایی سرش بیاد .
دو روز دیگه تولد علیرضاست ، اونوقت هنوز علیرضام نمیدونم کجاست و از همه بدتر حالش اصلا خوب نیست .
دوست داشتم علیرضا درو باز کنه بیاد بگه همه چی تموم شد ، دیگه مشکلی نیست .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
4_5827753102882637417.mp3
2.89M
🌸🍂
*°دوباره تورابابایخوبمخواب دیدم
*°دوباره توراروشن ترازمهتاب دیدم
بـانـواے
❣میثم مطیعے❣
#نـواےدل
#شهادٺحضرٺرقیہتسلیت
Join➟ @harame_bigarar