حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۹۰ از خشم مثل یه شیر غریدم : _خفه شو ، اول دهنتو آب بکش
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۹۱
من و محمد باهم نقشه رو مرور کرده بودیم.
قرار بود من اینا رو سرگرم کنم تا محمد و کوثر از اینجا بتونند دور بشن و نیروها رو خبر کنن تا بیان کمکمون .
وقت اجرای نقشه فرا رسید .
باید با وجود بی رمقیم ، تمام توانم رو جمع میکردم و یه کاری میکردم ....نیروها تو راه بودند.
از اینکه کوثرم رو از خودم رنجوندم ، به شدت ناراحت بودم .
اما در اون لحظه چاره ای نداشتم
بعدا حتما از دلش درمیارم .
همه رفتن بیرون ، من و کوثر تنهه شدیم .
کوثر دوتا تیکه پارچه ای از مانتوش کَند و نزدیکم شد و پام که تیر خورده بود رو بست .
اصلا نگاهم نمیکرد .
_کوثر؟
جوابی نداد
_خانمم؟
باز هم جوابی نداد .
حق داشت ... اما من راهش رو بلد بودم و باید از دلش درمیاوردم .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۹۲
_کوثرخانم؟ جوابمو نمیدی ؟ به خاطر امام رضا جوابمو بده .
خیلی اروم گفت :
+بله .
_منو ببخش ، نمیخواستم درد کشیدنم رو ببینی و عذاب بکشی
+اما تو که روت رو برگردوندی ، من بیشتر خورد شدم اونم جلوی آتنا و تامی ...
راست میگفت.
با تمام دردی که داشتم ؛گوشه ی چادرش رو گرفتم و بوییدم ...
خواست ازم بگیره که محکمتر چادرش رو گرفتم .
بوی کوثرم رو میداد .
اونقدر بو کشیدم تا بوش تمام مشامم رو پر کرد .
_کوثرم منو ببخش ، حلالم کن به عشق اقا امام رضا قول میدم .
+فقط به خاطر اقا .
محمد در رو باز کرد و اومد پیشم ...
برگه ای رو بهم داد و گفت:
_داداش اینو بخون اما کسی نبینه و نفهمه من بهت دادم ، کاری داشتی صدام کن .
سریع از اتاق خارج شد .
برگه رو باز کردم تا خواستم بخونم ، صدایی شنیدم سریع برگه رو قایم کردم .
صدای صحبت غلام و تامی میومد .
باحرفی که تامی زد تمام وجودم یخ کرد .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
🕊
🕊
🕊 🕊
گوشہ #حرم مینشینم ،😇
چہ حرم باصفایے دارے #حضرت ارباب☺️
خداراشڪرمن هم آمدم 🙏
نفس تازہ میڪنم 😪😍
ناگهان‼️
صدایے مراازجامیڪند😮
ڪجایے رفیق ؟؟؟
دارم میرم ڪربلاگفتم حلال ڪن🙏
چہ رویایے شیرینے است حرمت ☺️
امسال هم من جاماندم 😢😞
ولـےهـمین جاباخیالتسـرمیڪنم
خداراچہ دیدے شایدرویایم رویاے صادقہ باشد☺
#اربعین_منو_هم_کربلا_ببر_آقا
#دلم_برا_حرمت_پر_میزنه🕊️
Join➟ @harame_bigarar
4_6014811156395327669.mp3
3.61M
•/•
نگـار نـازنین
آقام حسین حسین
بـهـار دلنشین
آقـام حسین حسین
مـادح:
❣اتابڪ عبداللهی❣
#نـواےدل
#تـرڪے
Join⇝ @Harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۹۲ _کوثرخانم؟ جوابمو نمیدی ؟ به خاطر امام رضا جوابمو بده
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۹۳
تامی : غلام گوش کن ببین چی بهت میگم ؛
این دفعه خرابکاری کنی خونت پای خودته.
میری تو اتاق دختره رو برام میاری و کاری که بهت گفتم رو انجام میدی ، فهمیدی ؟
غلام : آقا کاری نمیکنم که این اتفاق بیفته ، چشم .
تامی : افرین خوشم اومد .وقتی شب برگشتم باید کار تموم شده باشه ، حالیته؟
غلام : چشم اقا .
تامی : درضمن من و خانم امشب نیستیم حواست به اوضاع باشه نمیخوام یه خال به دختره بیفته تا خودم بیام .
غلام : اطاعت میشه اقا .
به سختی به کوثرم نزدیکتر شدم .
دستاشو گرفتم ، از استرس و ترس یخ کرده بود و میلرزید .
غلام اومد تو اتاق ...
کوثر خیلی ترسیده بود و غلام هم خیلی خوشحال بود .
سعی کردم کوثر رو اروم کنم تا فکر نکنن که بازی رو بردند .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۹۴
غلام نیم نگاهی به کوثر انداخت ،
کوثر روش رو اون ور کرد
غلام که حرصش گرفته بود گفت :
غلام : روز آخریه که پیش همید تامیتونید باهم خوش بگذرونید.
راستی جناب سرگرد خیلی دلم میخواد وقتی جنازه زنت رو تحویلت میدم ببینمت ، اون لحظه است که قیافه ات دیدن داره ...
غلام خنده های شیطانی کرد و رفت ... .
ترس و وحشت رو تو صورت کوثر میدیدم .
دستاشو محکمگرفتم و گفتم :
_نترس عزیزم ، تا من هستم نمیزارم آسیبی بهت برسه ؛
الان من و تو اسیریم ، باید توسل کنیم به اسرای کربلا ... درضمن بچه ها تو راهن ، میان نجاتمون میدن ، نگران نباش عزیزدلم .
+اما علی من میترسم ... پس کی میان ؟ دیدی که چی گفتن .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد