🌀✨
یکی از بچه ها به شوخی، پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد روی سر کاوه.
کم مانده بود سکته کنم؛ سرمحمود شکسته بود و داشت خون میومد.
باخودم گفتم:
الانه ک ی برخورد ناجور بامن بکنه. چون خودم رو بی تقصیر میدونستم، آماده شدم ک اگر حرفی، چیزی گفت، جوابش رو بدم.
کاملا خلاف انتظارم عمل کرد، یک دستمال از جیبش درآورد و گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون.
این رفتار برام از صدتا توگوشی بدتر بود.
دنبالش دویدم. درحالی ک دلم میسوخت، با ناراحتی گفتم: آخه ی حرفی بزن، چیزی بگو.
همانطور ک میخندید، گفت:
مگ چیشده؟!
گفتم:
من زدم سرت رو شکستم؛ تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده.
همانطور ک خون هارو پاک میکرد، گفت:
اینجا کردستانه، از این خون ها باید ریخته شه؛ اینک چیزی نیست...
چنان مرا شیفته ی خودش کرد ک بعدها اگر میگفت بمیر، می مُردم...
♥️😻| #شهیدمحمودکاوه
|حرف حق|
🆔 @harfehagh313
#مخلص_الشهداء