✳ عمر بیحاصل...
🔻 بر سبزههاى كنار جويى نشسته بود، و با خود مىگفت: بىحاصل بود! بىحاصل بود!
او را گفتم: از چه مىگوييد؟!
گفت: از اين جوى، آبى گذشت، و از خود سبزهها برجاگذاشت،
اما، عمرى از ما گذشت، و همچنان خشكيم، و نه سبز، و بى هيچ سبزى!
از آب روان ماند بجا سبزه و گلها
ما حاصل از اين عمر سبك سير نديديم
👤 #حجت_الاسلام_رنجبر
📚 از کتاب #دامن_دامن_حکمت
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ پيچوتاب!
🔻 آرامآرام از آن راه تنگ و مسير باريك مىگذشت،
و هر كدام چيزى مىگفتيم،
يكى مىگفت: چه مار بزرگی!
و ديگرى مىگفت: چه خوشخطوخال!
و آن ديگرى اينكه: زهرى پُر دارد!
و برادر كوچكم نيز گفت: من امشب خوابم نمىبرد!
و پدرم چه زيبا گفت: مىدانيد چرا راست مىرود؟!
و چرا پيچوتابى ندارد؟!
و به انتظار پاسخش بوديم،
كه گفت: مارها، وقتى كه در راهى تنگ مىافتند، راست مىروند، و وقتى كه در اَرضى عريض و ميدانگاهى واسع و پُرپَهنا قرار مىگيرند، پُرپيچوتاب مىروند، و چه كجرفتارىها!
و از اين سخن، هر كس به قدر بضاعت خويش چيزى فهميد!
اما براى من به يك ذكر مانند بود؛ يك يادآورى؛ آنهم از كلام خداوند، كه فرمايد:
💠 آدميان وقتى به وسعت و رفاه و راحت دست مىيابند، كجى مىكنند، و كجرفتارى!
تنگدستى راست سازد نفسِ كجرفتار را
پيچوتاب از وسعتِ ره مىفزايد مار را
👤 #حجت_الاسلام_رنجبر
📚 از کتاب #دامن_دامن_حکمت
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳ عمر بیحاصل...
🔻 بر سبزههاى كنار جويى نشسته بود، و با خود مىگفت: بىحاصل بود! بىحاصل بود!
او را گفتم: از چه مىگوييد؟!
گفت: از اين جوى، آبى گذشت، و از خود سبزهها برجاگذاشت،
اما، عمرى از ما گذشت، و همچنان خشكيم، و نه سبز، و بى هيچ سبزى!
از آب روان ماند بجا سبزه و گلها
ما حاصل از اين عمر سبك سير نديديم
👤 #حجت_الاسلام_رنجبر
📚 از کتاب #دامن_دامن_حکمت
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
هدایت شده از حرف حساب
✳ عمر بیحاصل...
🔻 بر سبزههاى كنار جويى نشسته بود، و با خود مىگفت: بىحاصل بود! بىحاصل بود!
او را گفتم: از چه مىگوييد؟!
گفت: از اين جوى، آبى گذشت، و از خود سبزهها برجاگذاشت،
اما، عمرى از ما گذشت، و همچنان خشكيم، و نه سبز، و بى هيچ سبزى!
از آب روان ماند بجا سبزه و گلها
ما حاصل از اين عمر سبك سير نديديم
👤 #حجت_الاسلام_رنجبر
📚 از کتاب #دامن_دامن_حکمت
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ نيستم آتش كه هر خارى كند رعنا مرا!
🔻 عبوسِ عبوس بود! پدرم او را گفت: چه اتفاق افتاده است؟! و او گفت: #آسايش را نمیدانم كه چيست؟! به مَثَل شنيدهاى كه مىگويند: فلان، با دانهاى از انگور، شيرين و با دانهاى غوره، ترش میشود! پدرم گفت: مادرم را خداى بيامرزاد، اين را بسيار میگفت! و او گفت: واين حكايت من است! پدرم گفت: و ما نيز در اين مصيبتيم، و خواهيم بود، تا وقتى كه #كوچكيم، و در رشد و تعالى خويش نكوشيم!
🔸 آنسویتر بچهها آتشى افروخته بودند، و دامندامن خار به درون آن میريختند، و شعلهور میشد! پدرم گفت: آن آتش، كم است و اندك، و ناچيز و كوچك، اين است كه با كمى خار، شعلهاش بالا میگيرد، و اگر از آن كمى كاسته شود، به پايين میرود! اما خورشيد كه دريايى از آتش است، برايش چه تفاوت كه صحرايى از خار بر آن بيفزايى، يا بكاهى! نه كم میشود، و نه زياد! و آن مرد گفت: آرى همين است، كوچكيم، آن هم آنچنان كه گويى كودكيم!
نور خورشيدم، ز امداد خسيسان فارغم
نيستم آتش كه هر خارى كند رعنا مرا
👤 #حجت_الاسلام_رنجبر
📚 از کتاب #دامن_دامن_حکمت
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ نارنجِ نارس
🔻 سخت در انديشه بودم! در اينكه چرا از همه چيز توانستم بُريد؛ جز از #خود!
گريهی كودكم مرا آشفته ساخت، و رشتهی افكارم بريد، پرسيدم: چرا مىگريد؟!
مادرش گفت: از من نارنج مىخواهد!
و به گوشش فرو نمىرود كه: نارنجها سبزند، و نارِس، و #خام، و از شاخهها دست برنمیدارند!
و
من پاسخم را يافتم!
برندارد ميوه تا خام است دست از شاخسار
زاهد ناپخته را از خود بريدن مشكل است
👤 #حجت_الاسلام_رنجبر
📚 از کتاب #دامن_دامن_حکمت
📖 ص ۱۷
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳️ روشنايى، خانهی تاريك را از روزن است!
🔻 در مسجد بازار، واعظ شهر، مردمان را وعظ میگفت، و میگفت: خداوند در #دلهاى_شكسته است. بهآرامى پدرم را گفتم: اين سخن يعنى چه؟! پاسخم را نگفت!
🔸 وقتى كه باز میگشتيم، به ناگاه چشمانش به گوشهاى خيره شد. نور بود؛ نور آفتاب كه از سقف شكستهی بازار داخل میشد و بر آنجا میتابيد. پدرم سقف را اشارت كرد و پرسيد: چرا تنها از همين يك قسمت است كه آفتاب میتابد؟! گفتم: از آن روى كه تنها همين يك قسمت است كه شكسته است. گفت: و خداوند نور است، و بر دلى نمیتابد، جز آنكه شكسته باشد! و افزود: #داغها، #بلاها، #محنتها، #مصيبتها، همه براى آن است كه اين دل بشكند، و آن نور بتابد!
🔺 و ديگر هيچ ضرور نبود كه مرا بگويد: هر چه دل بيشتر بشكند، نور خداوند بر آن بيش میتابد؛ زيرا كه میديدم قسمتهايى ديگر از سقفِ همان بازار را كه شكستگیهاش بيش بود، و نور آفتاب از آنجا بيشتر میتابيد!
بينش هر دل در اين عالم به قدر داغ اوست
روشنايى، خانهی تاريك را از روزن است
👤 #حجت_الاسلام_رنجبر
📚 کتاب #دامن_دامن_حکمت
📖 ص ۱۹
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
✳ تا با خداييد، با هم خواهيد بود
🔻 هراسان، برخاستم!
پدر، بر سجادهی خويش بود،
به لطافت گفت: بخواب! چيزى نيست، صداى خِش خِشِ برگهاست!
و خوابيدم، اما خوابم نبرد،
شنيدم كه پدر با خود مىگفت:
بيچاره برگها! روزى كه با درخت بودند، و با هم، سبز بودند، و در #حيات، و در #رشد، و طوفان نمىتوانست ايشان را بگويد: بالاى چشمهاتان ابروست! اما، اكنون، كمترين بادها بر آنان حكومت مىراند!
🔺 و من از اين سخن، به ياد سخن واعظ شهر افتادم، كه شبى ما را مىگفت: تا با #خدا هستيد، با #هم خواهيد بود، و با حيات، و با نشاط، و هيچ قدرت بالايى نتواند كه بر شما حكومت راند!
اما اگر از فطرت خويش فاصله جویيد، و رنگ خويش را ببازيد، مىافتيد، و مىخشكيد، و از آن پس، كمترينها و ناچيزها بر شما حكومت مىدارند!
👤 #حجت_الاسلام_رنجبر
📚 از کتاب #دامن_دامن_حکمت
📖 صفحات ۲۱ و ۲۲
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f