حرفاتونෆ࿐•°|ོ
سلام میشه عکس کانالو شهیدانه تر بکنید آخه خیلی دیگه بنفش یه عکس بزارید که طرف وقتی دید متوجه شه کانا
سلام
من خیلی خوشحالم رفیق شهیدم رفقایی مثل شما داره
ممنون که هستین
✌️🕊
سلام دختر قشنگم
یا پسر گلم
گاهی اوقات این حالتها منشأ از یک بیماری هست مثل کم خونی تیروئید یا کمبود ویتامین D3 یا هر چیزی
شما اول حتما یه آزمایش بدین اگر بی دلیل هست این حالتون مطمئن بشید واگر یکی از مشکلات باشه با دارو درمان میشه
ولی اگر این مسائل نیست اگر خدای نکرده مشکلی پیش اومده خدا بهترین درمانه
با خدا راحت حرف بزنید
برید مزار شهدا برید یکی از امام زاده های شهرتون و درد دلاتونو بکنید حرف بزنید سبک شین
شما آینده سازان این مملکت هستین و رهبری هم همیشه فرمودند که خوب درس بخونید ☺️✌️
شما باید جهاد علمی داشته باشید
قراره شما پزشک مهندس یا دانشمند یا هنرمند ایران اسلامی ما باشید ✌️✌️
حرفاتونෆ࿐•°|ོ
داستان کوتاه مادر نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و می گریست... فرشته ی فرود آمد و رو به طرف مادر گفت: ای مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکی از آرزو های ترا براورده سازد، بگو از خدا چه می خواهـی؟ مادر رو به فرشته کرد و گفت: از خدا می خواهم تا پسرم را شِفا دهد. فرشته گفت: پشیمان نمی شوی؟ مادر پاسخ داد: نه! فرشته گفت: اینک پسرت شِفا یافت ولی تو می توانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی... مادر لبخند زد و گفت تو درک نمی کنی! سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن می گرفت. پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلی دوست داشت... پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت: مادر نمی توانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که خانمم نمی تواند با تو یکجا زندگی کند. می خواهم تا خانه ی برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی. مادر رو به پسرش کرد و گفت: نه پسرم من می روم و در خانه ی سالمندان با هم سن و سالهایم زندگی می کنم و راحت خواهم بود... مادر از خانه بیرون آمد، گوشه ی نشست و مشغول گریستن شد. فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت: ای مادر دیدی که پسرت با تو چه کرد؟ حال پشیمان شده یی؟ می خواهی او را نفرین کنی؟ مادر گفت: نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم آخر تو چه می دانی؟ فرشته گفت: ولی باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و می توانی آرزوی بکنی. حال بگو میدانم که بینایی چشمانت را از خدا می خواهی، درست است؟ مادر با اطمینان پاسخ داد نه! فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟ مادر جواب داد: از خدا می خواهم عروسم زن خوب باشد و مادر مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند، آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم. اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد... هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید: مگر فرشته ها هم گریه می کنند؟ فرشته گفت: بلی! ولی تنها زمانی اشک می ریزیم که خدا گریه می کند. مادر پرسید: مگر خدا هم گریه می کند؟! فرشته پاسخ داد: خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است... هیچ کس و هیچ چیز را نمی توان با مادر مقایسه کرد.
💌💌💌💌💌
به شدت زیبا
🥺❤️🩹
الهی طول عمر باعزت تقدیم مادران و پدران عنایت کن
🤲🤲
سلام واحترام آیا نوشابه کوکاکولا به نفع اسرائیل است ؟اگه هست چرا اداره مربوطه اجازه تولید میده آخه تو تهران تولید میشه
💌💌💌💌💌
سلام گرامی
با توجه به لیستی که مجلس شورای اسلامی داده شده بله
متاسفانه خیلی چیزها دیگه تولید میشه
ان شاءالله که ناخواسته است...
😔
حالا ان شاءالله منبع موثق رو پیدا میکنیم
اگر دوستان منبع موثق دارن بفرمایید ؟
حرفاتونෆ࿐•°|ོ
📝روایتی است از حضرت امام صادق(ع) که می فرماید: روزی گذر سلمان در کوفه به بازار آهنگرها افتاد. یک مرتبه دید جوانی بیهوش شده و مردم اطراف او را گرفته اند. سلمان که از آن نزدیکی عبور می کرد، یکی از آن افراد دوید و به او گفت یا اباعبدالله این جوان مریض و بیهوش است بیا یک دعایی بالای سر او بخوان که بهوش بیاید. 🍈🍈🍈🍈🍈🍈🍈 حضرت سلمان وقتی نزدیک شد و به بالین جوان رسید او چشم باز کرد. تا سلمان را دید سر خود را بلند کرد و گفت یا اباعبدالله اینطور نیست که مردم گمان می کنند من بیمار هستم. وقتی گذر من به بازار آهنگرها افتاد و دیدم که با چکش های آهنی به میله های سرخ می کوبیدند، یاد این آیه افتادم: نگهبانان جهنم با چکش های آهنین بر دوزخیان می زنند. در این حالت دیگر نفهمیدم و از هوش رفتم. 🍈🍈🍈🍈🍈🍈🍈 سلمان دید این فرد با معرفت است با او دوست شد. بعد از یک مدتی این جوان مریض شد، سلمان به عیادت او رفت و دید که موقع مرگ او است. سلمان به حضرت عزرائیل(ع) خطاب کرد که یا ملک الموت این جوان برادر و دوست من است، لطفاً مراعات او را بکن. حضرت عزرائیل فرمود: یا اباعبدالله من مراعات این جوان و تمام مومنین را خواهم کرد و با آنها دوست هستم. و امّا حاضر شدن ایشان موقع جان دادن به این سبب است که بر کارهای او شهادت دهند و او را به فرشته مرگ معرفی کنند. 🍈🍈🍈🍈🍈🍈🍈 اگر محتضر از اولیاء الله و دوستان و شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد، سفارش او را به ملک الموت می کنند و می گویند: ای گیرنده جان ها! ملاحظه حال این محتضر را بکن؛ زیرا او از دوستان و شیعیان ما می باشد. ملک الموت نیز با کمال مهر و محبّت و به آسانی جان او را از بدنش بیرون می آورد. بعد از مرگ در پیشانی آن مؤمن نوشته می شود: این شخص از دوستان و شیعیان علی و اولادش(علیهم السلام) می باشد. 🍈🍈🍈🍈🍈🍈🍈 اگر محتضر از منافقان و دشمنان خدا و اهل بیت(علیهم السلام) باشد به ملک الموت می گویند: این شخص از دشمنان ما خانواده بود و در دنیا با ما ارتباطی نداشت. هر گونه که صلاح می دانی با او رفتار نما! فرشته مرگ نیز با شدت و سختی جان او را از بدنش بیرون می کشد، و بعد از مرگ هم در پیشانی او نوشته می شود: این شخص منافق یا کافر است
💌💌💌💌💌
حرفاتونෆ࿐•°|ོ
📝روایتی است از حضرت امام صادق(ع) که می فرماید: روزی گذر سلمان در کوفه به بازار آهنگرها افتاد. یک مرت
خدایا
رو پیشونی ما اونی بنویس از دوستان اهل بیت
🤲🥺
حرفاتونෆ࿐•°|ོ
سلام واحترام آیا نوشابه کوکاکولا به نفع اسرائیل است ؟اگه هست چرا اداره مربوطه اجازه تولید میده آخه ت
سلام دوستان
به نظر من در جواب این سوال باید بگم شاید بهتر باشه از مراجع تقلید بپرسیم
ولی لیستی که مجلس شورای اسلامی داده کوکاکولا تحریم هست حرف من نیست
﷽✨ 🌷وصیتنامه بسیار عجیب یک شهید ✍سردار حاج حسین کاجی:بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که به طرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم، از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود، در وصیتنامه نوشته بود: من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم، پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند، اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند، من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم و جنازهام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه میماند، بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست، این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم. به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم، بگویید که ما را فراموش نکنند. بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم، دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است. 📚 کتاب خاطرات ماندگار؛ ص192 تا 195
💌💌💌💌💌
حرفاتونෆ࿐•°|ོ
﷽✨ 🌷وصیتنامه بسیار عجیب یک شهید ✍سردار حاج حسین کاجی:بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عرا
چقدر شهدا عشقن تمام عشقن🥺😢
شهدا انتخاب شده هستن ؟!
یا شهدا شهادت رو انتخاب کردن؟؟
😔
تشرفات قطبعالمامکان یکی از اولیاء الهی در مکاشفات خویش خدمت حضرت بقیةالله ارواحنافداه میرسد 🔺وملاحظه میکند آن حضرت نامههایی را باز میکنند و گوشه آنها دستوراتی مرقوم میفرمایند و بعضی از نامه ها را هم میبوسند. آن مرد صالح از امام عصر ارواحنافداه سؤال میکند: این نامهها چیست؟ 🔺حضرت ولیعصر ارواحنافداه میفرمایند: این نامه ها، توصیهها و تقاضاهای امام زادگانی است که مردم به آنها متوسل شده اند و آنها حاجات مردم را برای ما مینویسند تا ما درباره آن تصمیم بگیریم. او مجدداً میپرسد: چرا بعضی از نامه ها را میبوسید؟ امام عصر ارواحنافداه در پاسخ میفرمایند: نامههایی که میبوسم از سوی عمویم ابوالفضل العباس علیه السلام است. 📗 کتاب شریف «الگوی سربازان امام زمان ارواحنافداه»،
💌💌💌💌💌
بهشتی که #شهید_طهرانی_مقدم قبل از شهادتش دید 🔹حمیدرضا مقدمفر، همرزم شهید نقل میکند: یک هفته قبل از شهادتش گفت: خواب دیدم مردم، من را داخل قبر گذاشتند، یک دفعه نگاه کردم، تاریکی محض همه اطراف من را گرفته بود. تمام بدن من میلرزید. دیدم ملائک سؤال و جواب آمدند، در همان فضای تاریک و رعبانگیز به من گفتند: چه چیزی با خودت آوردهای از آن دنیا؟ ▫️من فکر کردم که حالا چه باید به اینها بگویم که نجات پیدا کنم. میلرزیدم و تعریف هم که میکرد با همین تعابیر. میگفت: فکر کردم بگویم، من جنگ رفتم، خب! پاسدار بودی، وظیفه و تکلیفت بوده که باید برای امنیت مردم کار میکردی. فلان خدمت را انجام دادم، خیریه داشتم، چه و چه و همینطور به یادم آمد که کارهای خوب من اینها بوده، دیدم که هر چه فکر کردم، وظیفه بوده، موشک درست کردم، وظیفه بوده، پاسدار این انقلاب بودی، وظیفهات بوده از امنیت مردم دفاع کنی و موشک درست کنی. ▫️دیدم خدایا من هیچ چیز ندارم، چه بگویم. یک دفعه به ذهنم رسید که بگویم من هیأت میروم و برای #امام_حسین (ع) اشک میریزم، در روضهها شرکت میکنم، برای #حضرت_زهرا (س) اشک میریزم، من خیلی حضرت زهرا (س) را دوست دارم. ▫️میگفت تا اینها را گفتم، اینها به زبانم آمد، یک دفعه نگاه کردم، این تاریکی محض تبدیل شد به یک خرمی و نور و یک بهشتی را مقابل خود دیدم.
💌💌💌💌💌
حرفاتونෆ࿐•°|ོ
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت ... چشمشان به يک کفش کهنه افتاد. شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند. بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...! 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين! مقدارى پول درون آن قرار بده ... شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند. 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد. با گريه فرياد زد : خدايا شکرت ! خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى .... ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت.... 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی..... 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳 ♧در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید. ♧در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده بچه تون رو نبوسید. ♧در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید. ♧در برابر کسی که نداره ، از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید ♧هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد، مگر به فهم و شعور مگر به درک و ادب 💙آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند ! ♡این قدرت تو نیست، این انسانیت است!♡ شادی روح شهیدان وشهید احمد موحد نژاد اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
💌💌💌💌💌
حرفاتونෆ࿐•°|ོ
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت ... چشمشان به يک کفش کهنه افتاد. شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کار
بسیار زیبا و تاثیر گذار
✌️🍂
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
⚡️⚡️