eitaa logo
حرفاتونෆ࿐•°|ོ
121 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
5 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
باز هم خدمت بزرگواران عرض کنم رفیق شهیدم هیچگونه همکاری بابت تبادل تبلیغات و حمایتی و اینا نداره ☺️✌️🕊🦋
رفیق شهیدم هیچگونه همکاری بابت تبادل تبلیغ حمایتی نداره ممنون از حضورتون ✌️☺️
سلام صبح شهدایی تون بخیر این خیلی عالیه که توکانالتون تبلیغات ندارید سلام همه اوقات و عاقبتتون شهدایی ممنون از شما و حضور گرمتون ☺️🕊🦋🌻 رفیق شهیدم به کانال دلی و دور همی خودمونیه☺️🥰🕊🦋
ممنون از کانال خوبتون. اجرتون با خانم حضرت زهرا (س). سلام ممنون از شما و حضور گرمتون ان شاءالله حضرت زهرا شفیع همه مون در این دنیا و آخرت 🤲☺️✌️
سلام واقعیت من یه بنده خدایی رو خیلیییییی دوست دارم اما احساس میکنم اون منو دوست نداره و من میخوام اون رو از پاک کنم اما نمیشه میشه راهنماییم کنید؟ سلام گرامی ✌️ ممنون از حضورتون تو رفیق شهیدم و اینکه مارو محرم خودتون میدونید خوشحالم 😃☺️🙃🙂 از لحاظ روان شناسی راه های زیادی هست حتما براتون می‌فرستم ولی نظر بنده اینه که خودتون رو با فعالیتهای که دوست دارید با علاقه مندیها مشغول کنید مطالعه‌ می‌تونه مفید باشه اذکار میتونن کمک کنن به شما تلاوت قرآن با ترجمه طبیعت گردی خودتون رو با هنر مشغول کنید ان شاءالله موثر باشه حالا نکات روانشناختی رو هم براتون می‌فرستم ☺️✌️
حرفاتونෆ࿐•°|ོ
سلام واقعیت من یه بنده خدایی رو خیلیییییی دوست دارم اما احساس میکنم اون منو دوست نداره و من میخوام ا
گرامی من قبل از هر چیز آرزو میکنم اگر که خدا مصلحت رو در این می‌دونه که شما زوج مناسبی میشین خدا مهر شما به دل ایشون بندازه ☺️ اگر نه خب قراره این حس یک طرفه باشه هر چه زودتر تموم شه و اینکه تو قسمت حرف ناشناس برید براتون دو تا لینک فرستادم حتما وارد لینک شین و مطالعه کنید ان شاءالله موثر باشه ☺️🤲 ولی کلا باید فراموش کردن باید دور شد از محیط و متعلقاتی که ایشون رو یاد شما می اندازه موفق و موید و سربلند باشید
سلام خسته نباشید من یه دختر هستم که خانواده ام از خیلی چیزا محدوده کردند مثلا نمیذارن پارک .عروسی.مهمونی و خیلی جا های دیگه برم از من فقط انتظار دارن که درس بخونم و بسیج و ادامه بدم با اینکه خیلی پاک و با حیا و نجابت هستم هنوز هم اعتماد ندارند به کل ادم از لذت بردن محروم می کنن.و اینکه خانواده بابام اینا اینطوری هستن و مثلا روی دخترا حساسن اجازه نمیدن که ما آرایش کنیم من خیلی صبر کردم . همیشه با دادش ابراهیم همدردی می کنم و از تلخی زندگیم و فشار قلبم بهشون میگم امید دارم که بالاخره اقا میاد و کسانی مثل منو نجات میده لطفا برام دعا کنید واقعا اکثر اوقات خسته می شم از این زندگی... سلام دختر یا خواهر خوبم☺️✌️ ممنون که رفیق شهیدمی هستی🦋😃 و بیشتر ممنون که این‌قدر صبور هستین 🙃🙂 اصولا بعضی پدر مادرها از محبت زیاد سخت گیری میکنن و ترس دارن از اینکه میوه دلشون آسیبی بهش برسه از پدر مادرمون دلگیر نباشیم چون اونا صلاح مارو می‌خوان... حالا آرایش کردن و اینا چیز خاصی نیست تجربه جالبی نیست چون خود من راهی بوده که رفتم وقتی یادآور اون روزها میشم اصلا هم دوسِش ندارم 😣 همین صورت ساده شما زیباییش بیشتر از صورت رنگی شده است😇 من خودم رسیدم به این موضوع که دارم میگم🥲 حالا بیرون رفتن با دوستانی که مثل خودتون باشن مشکلی ندارن حالا عروسی هم اگر بنای گناه توش باشه نرفتنش منفعته😉 مهمونی هم با خانواده بیشتر خوش میگذره 👨‍👩‍👧‍👦 ان شاءالله خدا خودش منطقی بندازه تو دل والدین که سخت گیری بیجا نکنن شما هم به آرامشی که میخواین برسین ان شاءالله خدا به صبر و نجابتی که دارید بهترینهاشو نصیبتون کنه 🤲🦋☺️✌️🕊
سلام علیکم صدشاخه گل صلوات تقدیم به آقاجانمان حجت بن الحسن به امید لطف مادر مهربان مان حضرت زهرا سلام الله علیها علیکم السلام قبول باشه ان شاءالله حضرت زهرا س آمین گوی دعاهاتون ☺️✌️🕊
سلام بزرگوار ..اول یه تشکر بابت کانال خوبتون .🙏🏻🌹 من یه پی دی اف از کتاب راز کانال کمیل آماده کرده بودم ..دوست داشتم اگه مشکلی ندارید داخل کانالتون قرار بدید و بقیه عزیزان هم استفاده کنن چون خودم عاشق این کتابم♥️♥️ اما قبلش یک سوال داشتم و اینکه آیا من این کتاب و پی دی اف کردم و میخام برای دوستام بفرستم از نظر شرعی و رضایت ناشر مشکلی نداره؟؟ سلام بزرگوار ممنون از شما و ممنون بخاطر حضورتون خوشحال میشم☺️✌️ نشر آثار شهید ابراهیم هادی یه سری از پی دی افها رو فکر کنم رایگان ارائه میکنن بازم مطمئن نیستم 😢 سوال میکنم از چند نفر مطمئن شم ✌️😊🦋🐬
https:eitaa.commikhanamat114 حمایت کنید کانال قرآنی هست🙂 سلام علیکم رفیق شهیدم هیچگونه همکاری با تبادل تبلیغات و حمایتی ندارن ☺️✌️ ممنون که همراهید 🌻✌️
حرفاتونෆ࿐•°|ོ
شهید ابراهیم هادی ، مامور امام زمان عج بود مصطفی هرندی تعریف می نمود: خیلی بی تاب بود ، ناراحتی در چهره اش موج میزد . پرسیدم چیزی شده !؟ ابراهیم با ناراحتی گفت : دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی ، تو راه برگشت ، درست در کنار مواضع دشمن ، ماشاا... عزیزی رفت روی مین و شهید شد . عراقی ها تیر اندازی میکردند و ما هم مجبور شدیم برگردیم . علت ناراحتیش را فهمیدم ، هوا که تاریک شد حرکت کرد ، نیمه های شب هم برگشت ،خوشحال و سر حال ، مرتب فریاد میزد امدادگر امدادگر ، سریع بیا ، ماشاا... زنده است ! بچه ها خوشحال بودند ، ماشاا... را سوار آمبولانس کردیم ، اما ابراهیم در گوشه ای نشسته بود و غرق در فکر بود . کنارش نشستم ، با تعجب پرسیدم در چه فکری هستی ؟ مکثی کرد و گفت : ماشاا... وسط میدان مین افتاده بود ، کنار سنگر عراقی ها ، اما وقتی به سراغش رفتم آنجا نبود ! کمی عقب تر پیدایش کردم ، دور از دید دشمن ! در مکانی امن نشسته بود و منتظر من بود ! خون زیادی از پای من رفته بود ، بی حس شده بودم ، عراقی ها مطمئن بودند که زنده نیستم ، حالت عجیبی داشتم ، زیر لب میگفتم : یا صاحب الزمان ادرکنی ... هوا تاریک شده بود ، جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد ، چشمانم را به سختی باز کردم ، مرا به آرامی بلند کرد ، دردی حس نمیکردم ، از میدان مین خارج شد در گوشه ای امن آهسته و آرام مرا روی زمین گذاشت . گفت : کسی می آید و تو را نجات میدهد ، او دوست ماست ! لحظاتی بعد ابراهیم آمد با همان صلابت همیشگی ، مرا به دوش گرفت و حرکت کرد . آن جمال نورانی ، ابراهیم را دوست خود معرفی کرد ، خوشا به حالش . اینها را ماشاا... در دفتر خاطراتش از جبهه ی گیلانغرب نوشته