اگر آدمی برای وسعتی ابدی و با توجه به عوالمی دیگر(چه از روی احتمال وچه از روی یقین) بخواهد برنامه ریزی کند و... دیگر علم و تجربه کارگشا نیست و قراردادها و منافع مشترک، متزلزل و نامعلوم خواهدماند. در این وسعت برای «پرواز تا اوج»، مضطر به وحی و به عهد است.
https:eitaa.comDrmohamadsadoughi
💌💌💌💌💌
سلام دوست عزیز
اگر شما منظورتون تبادل تبلیغات یا حمایت هست رفیق شهیدم نداره هیچکدوم رو متاسفانه
سلام وعرض ادب خواستم بگم کی چله ی عاشورا شروع میشه وکجاباید اعلام کنیم
💌💌💌💌
سلام گرامی
ممنون از حضورتون
چله از امروز شروع شده
و زحمت یادآوری و ارسال چله هم به دست مبارک دوست عزیز و خادم گرامی پرواز هست
قرار نیست کسی چیزی جایی اعلام کنه
فقط دوستان اون روز که شهید مد نظر رو معرفی میکنیم به نیت اون شهید ما یک زیارت عاشورا میخونیم و ۱۰۰ گل صلوات هدیه میکنیم
ان شاءالله به امید تعجیل در ظهور
و گره گشایی مشکلات همه و خودتون ان شاءالله و هر نیتی که دارید
ان شاءالله که آرزوی شما هم با حکمت پرودگار یکی بشه
التماس دعای فرج
التماس دعا برا همه
التماس دعا برای حقیر
🤲🕊
من چهل سال غم و غصه مکرر دیدم نرود از نظرم آنچه که آخر دیدم آنچه من دیدهام ای کاش نبیند چشمی صبر قتل پدر و نیزه و خنجر دیدم 🏴🏴سالروز شهادت چهارمین اختر آسمان ولایت و امامت و وارث عاشورا حضرت امام سجاد (علیه السلام) تسلیت باد التماس دعا از همه ی مومنان گروه
💌💌💌💌💌
☝️☝️☝️
ارسالی قشنگتون
🥀🥀🥀
ممنون که هستین
#شهادت_امام_سجاد
سلام و درود به شما 🌹 عزاداری هاتون قبول درگاه حق تعالی 🤲 ممنون از کانال خوبتون. بنده یک کانال استیکر ایجاد کردم، برای کسب در آمد کانال را ایجاد نکردم. خودم فرهنگی هستم. به پیشنهاد همکاران و دوستان ،کانال استیکر را ایجاد کردم. دوست دارم استیکرایی که با ذوق و علاقه میسازم بیشتر دیده بشن. اگر براتون امکان داره بنر کانال استیکر محبوب را در کانال خوبتون قرار بدید، من هم استیکر اختصاصی کانالتون را آماده میکنم. هر طرح و متنی که بخواهید. خیلی از گروه ها یا کانال ها به اینصورت تعامل داشتند و بسیار راضی بودند خداراشکر 🌹
💌💌💌💌💌
سلام گرامی
اگر شما منظورتون تبادل تبلیغات یا حمایت هست بنده معذورم
🥺✌️
حرفاتونෆ࿐•°|ོ
فوق العاده زیباست قسمت اول ماجرای هنده همسر یزید لعنت الله علیه 🏴خیلی سوزناک و متأثرکننده است. ✍سـلمـان فـارسـی رحمة الله ، روزی از کنـار یکـی از بـاغ هـای مـدینـه میگذشت، مردی غم زده را دید که کنار درب باغ نشسته است. آن مرد که عبدالله بن عامر بود، به سلمان گفت: از چهره نورانیّت معلوم است که مسلمانی. سلمان گفت: آری. عبدالله گفت: من از یهودیان بنی قریظه هستم و اصالتاً اهل شامم. ما یهودی ها هر وقت گرفتاری بزرگی داشته باشیم، خداوند را به موسی علیه السلام قسم می دهیم. ای مرد نورانی مسلمان! من ثروّت زیادی دارم، اگر دعا کنی و دخترم هنده خـوب شود (یعنی چشم های کورش شفا پیدا کند) هر چه بخواهی به تو می دهم. سلمان گفت: من به دنبال پول نیستم، امّا دخترت را نزد طبیبی می برم که شفایش دهد، فقط بگو اگر دخترت خوب شد، مسلمان می شوی یا نه؟ گفت: آری، ولی نـزد طبیب های زیـادی بردم، همه گفتند: معالجه هیچ فایده ای ندارد. سلمان گفت: این طبیب با آن ها فرق دارد، دخترت را بیاور درب خانه ی امام علی علیه السلام، من هم به آن جا می آیم. آمدند، به حضرت علی علیه السلام گفتند. حضرت علیه السلام فرمود: اگر بنا به مسلمان شدن اوست، پس بروید حسینم را خبر کنید. بچّه ی خردسال را آوردند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ظرف آبی بیاورید و بعد به حسین علیه السلام گفت: دستت را در آب بگذار. من نمی دانم با این دست چه کرد؟ بعد مقداری از همان آب را به چشمان این دختر بچّه پاشید. به اذن خداوند یک دفعه چشم دختر شفا یافت. دختر، رو به امام حسین علیه السلام کرد و گفت: تو حسینی؟ فرمود: آری. دختـر گفـت: مـن معطّل بابا نمـی شوم و همین الآن ایمان می آورم. اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد اَنّ محمّداً رسول الله. حضرت علی علیه السلام فرمود: بقیّه ی آب را هم ببر، در خانه روی بدن او بریز تا علّت مرض هم از بین برود. فردای آن روز پدر و دختر درب خانه حضرت علیه السلام آمده و پدر عـرض کرد: یا امیر المؤمنین! می شود یک منّتی بر من بگذاری؟ این دخترم را چند ماهی برای کنیزی قبول کنی که با بچّه های شما تربیّت اسلامی شود. حضرت علیه السلام قبول کرد. پدر به شام رفت، بعضی از شامیان (از اقوام و دوستان) همان جا به اسلام ایمان آورده و بعضی هم پس از آمدن به مدینه و دیدن چشم سالم دختر ایمان آوردند. دفعه ی دوّم که پدر خواست از مدینه برود، امیر المؤمنین علیه السلام به او فرمود: او را هم با خودتان ببرید. عرض کرد: مگر بی ادبی کرده؟ حضرت علیه السلام فرمود: خیر، خیلی هم با ادب و با ظرفیّت است. امّا دختر تا شوهر نکرده نمی تواند دوری پدر را تحمّل کند، چون انس او وقتی با شوهرش ایجاد شد،تحمّل فراق پدر دارد. عرض کرد: اجازه بده از خودش بپرسم و پرسید:آیا دوست داری به شام بیایی یا این جا بمانی؟ عرض کرد: بابا، من دلم می خواهد در مدینه بمانم و کنیزی زینب سلام الله علیه را بکنم. حضرت علیه السلام فرمود: به دلایلی که فعلاً نمی توانم ذکر کنم، او را ببر. عرض کرد: چشم ـ عزیزان تا حرف خداحافظی شد یک انقلابی به پا شد، هنده آمد خودش را انـداخـت روی پـاهـای فاطمـه ی زهـرا سلام الله علیه و عـرض ادب کرد، روزگار می خواهد بین من و شما جدایی بیندازد. با همه خداحافظی کرد. به امام حسین علیه السلام عرض کرد: آقا! چشم نداشتم، شفایم دادی و... امیدوارم یک روز شما را زیارت کنم. به زینب سلام الله علیه هم عرض کرد: چه دوران قشنگی بود، امیدوارم یک بار دیگر تو را ببینم و... ـ خلاصه، دختر به شام رفت، وضع زندگیشان چنان اوج گرفت، که معاویه آمد و برای یزید از هنده خواستگاری کرد و بالاخره هنده، همسر یزید شد.¹ 👈ادامه دارد... 📓1- بحار الانوار، ج45 ص 196، 📓 - نفس المهموم، مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی.
قسمت دوم ماجرای هنده همسر یزید لعنت الله علیه ✍مرحوم سیّد محمّد جواد ذهنی تهرانی، در کتاب از مدینه تا مدینه می گوید:¹ هنده در قصر یزید بود، شبی در عالم خواب دید که درهای آسمان باز شد، ملائکه صف به صف به زیر می آیند و به اتاقـی وارد می شوند، که سر بریده ی امام حسین علیه السلام در آن مکان است و به آن سر سلام می کنند. السَّلام علیک یا ابا عبدالله! ابر سفیدی از آسمان به زیر آمد. در میان آن ابر، بزرگوارانی گریان بودند، بزرگ آن جمع جلو آمد و لب به لب آن سر بریده گذاشت و اشک ریخت و فرمود: من جدّت پیامبرم، او پدرت علی است، او برادرت حسن است، او جعفر و آن عقیل و دیگری حمزه و دیگری عبّاس عمویم می باشد؛ و بعد فرمود: یا ولدی! قَتَلُوکَ اَتراهُم مَا عَرَفُوکَ وَ مِن شرب الماءِ مَنَعُوکَ. تو را کشتند ولی نشناختند و از آب هم مضایقه کردند. 👈هنده از خواب بیدار شد، یزید را ندید، به دنبالش رفت دید، در اتاقی نشسته.