eitaa logo
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
1.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
258 فایل
جایی‌براےباهم‌بودن‌وگذراندن‌لحظاتِ‌ناب‌ِنوجوانے😌💕 اطلاع‌رسانی‌های‌هیئت‌دختران‌حریم‌حوراءیزد🌱 • • پـُلِ‌ارتـباطے ما‌ و شمـا👀↯ @dokhtaran_harime_haura هیئت‌بانوان‌حریم‌حوراء↯ @harime_haura حجاب‌ملیکا↯ @melika_hejab
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🖇♥️﷽♥️🖇 وهفتم 😴📖 🎀 حاضربودم بمیرم اما برنگردم. دردلم یک ریز خدارا صدامی زدم انگار ساعت نمی گذشت بقیه نیروها منتظر بودند تا تکلیف من روشن شود. آقای زارعی رفت سمت فرمانده پادگان. من هم پشت سرش راه افتادم آقای ابرقویی اورا معرفی کرد. آقای زارعی به فرمانده دست داد وهمانطور که دستش رارها نکرده بود گفت:(آقا ایشون رو اینطوری نبینید! ماشالا نصفش زیر زمینه! اگه الان یه سلاح بدید چشم بسته براتون بازش می کنه ومی بنده.ماهمین طوری که نیاوردیمش اینجا...آقا مهدی الان دوساله که باماست. تواین مدت همه مدل آموزش نظامی وعقیدتی دیده... خیلی جاهاپیش اومده که تیزتر از بقیه عمل کرده. حقیقتش اگه بهش اطمنیان نداشتیم وخیالمون از بابتش راحت نبود که تا همین جا هم اجازه نمی دادیم بیاد ) فرمانده هم گفت:(حرف شما صحیح اما برای اعزام ایشون منع قانونی داریم اگه خودمون هم دلمون بخواد بفرستیمشون نمی تونیم.) هرچه آقای زارعی اصرار میکرد فرمانده زیر بار نمی رفت و میگفت من باید پاسخگو باشم نه شما آقا!آقای زارعی نگاهی به چشمان مضطربم کرد دلش را به دریا زد و گفت !《آقا من متوجه محدودیت و شرایط های شما شما هستم اما شما اینو از من قبول کنید که ایشون واقعا استثنا است ...آقا مهدی برای اینکه الان اینجا باشه خیلی زحمت کشیده من مطمئنم میتونه مفید باشه ..》 فرمانده که انگار با این حرف آقای زارعی قدری نرم شدهبود و دیگر چیزی نگفت و رفت سراغ دیته بندی نیروه ها من هم همان طور بلا تکلیف ایستادم یه گوشه‌. ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فردای موفق✅ در گرو تلاش امروز و آرامش امشب ماست😍❤️ شب های تان پر از آرامش🌚 ✨ ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بفرمایید شیرینی😍 روز عیده اوردم کامتونو شیرین کنید😁 ولادت امام کاظم(ع)رو از همین تریبون به هممممه تون تبریک میگم🤩🎉 بفرمایید بی تعارف بخورید زیاده به همه میرسه😅😛 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
4_5870823404294113603.mp3
4.47M
پر زده دلم از تو سینه...💝 🔊 (ع)🎉 ✨ ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🖇♥️﷽♥️🖇 وهشتم 😃📖 🎀 نیروهارو به دسته های سه تایی تقسیم کردند در هر دسته یک تیر بار چی و یک آرپی چی زن و یک تک تیرانداز می گذاشتند وقتی نیرو های تمام دسته هارا مشخص کردند معلوم شد دسته آخر یک تک تیرانداز کم دارد !با شنیدن این خبر جان گرفتم فرمانده،اول صحبتش به آبای ابرقویی و نیرو ها گفت که قول داده در یک ویت معیّن چند دسته مشخص نیروی کامل بفرستد اهواز و این یعنی اینکه اصا وقت نمانده تا بشود منتظر یک نیروی دیگر شد! تا وقتی نگاه فرمانده متمایل شود سمت من دیگر نذرونیازی نمانده بود که نکرده باشم با دست اشاره کرد به دسته نیروی نیمه کاره آخر .تا آنجا پر کشیدم با آمدنم دسته تکمیل شد نگاهم را پر از تشکر کردم و سرچرخاندم سمت آقای زارعی .فرمانده بهش گفت :《برادر زارعی آخر مجبور شدیم ایشونو بفرستیم اما مطمئنیم از اهواز برمی گردوننشون !》 نفسی تازه کردم وباخیال راحت نگاهی به اطراف انداختم.تاآن لحظه اصلا متوجه همسفرانم نشده بودم.همه تیپ آدمی بین نیروها پیدا نمی شد همان جا هم ناهار خوردیم وبعد سوار اتوبوس هاشدیم . کلی توی راه بودیم تابه پادگان شهید بهشتی اهواز رسیدیم . ماهمراه تعدادی ازبچه های تهران ویزد وشهرهای دیگر چهار گردان شدیم وتیپ۲۵ کربلا را که لشکری خط شکن بود تشکیل دادیم .من درگردان قدس وگروهان شهید بهشتی افتادم. ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
انسان باید آنقدࢪ‌ بزࢪ‌گ باشد ڪه ، اشتباهات خود ࢪ‌ا قبول ڪند ...👍 آنقدࢪ‌ باهوش باشد ڪه ، از آنها سود ببࢪ‌د ...👌 و آنقدࢪ‌ قوے باشد ڪه ، آنها ࢪ‌ا اصلاح کند...💪 😎 🌟 🎀 ♡ (\(\ („• ֊ •„) ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛