🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🎗#بدون_تو_هرگز قسمت پایانی😱
📢‼️ این داستان واقعی است !!
این... پاسخ نذر 40روزه من بود. تلفن☎️ رو قطع کردم و از شدت شادي 🥳رفتم سجده...
خيلي خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تاييد ✅مي کنه؛ اما
در اوج شادي يهو دلم😔 گرفت. گوشي توي دستم بود و مي خواستم زنگ بزنم ايران🇮🇷؛
ولي بغض، راه گلوم رو سد کرد و اشک بي اختيار از چشم هام پايين 😭اومد. وقتي مريم
عروس شد و با چشم هاي پر اشک گفت با اجازه پدرم... بله
هيچ صداي🗣 جواب و اجازه اي از طرف پدر نيومد، هر دومون گريه کرديم از داغ سکوت
پدر. از اون به بعد هر وقت شهيد 🥀گمنام مي آوردن و ما مي رفتيم بالاي سر تابوت ها
روي تک تک شون دست ✋مي کشيدم و مي گفتم:
- بابا کي برمي گردي؟ توي عروسي، اين پدره که دست دخترش رو توي دست داماد
مي گذاره، تو که نيستي تا دستم🤝 رو بگيري!😓 تو که نيستي تا من جواب تاييد رو از
زبونت بشنوم؛ حداقل قبل عروسيم💐 برگرد؛ حتي يه تيکه استخون يا يه تيکه پلاک!
هيچي نمي خوام... فقط برگرد... گوشي توي دستم... ساعت ها، فقط گريه 😭مي کردم .
بالاخره زنگ زدم... بعد از سلام و احوال پرسي ماجراي خواستگاري دکتر 👨⚕دايسون رو
مطرح کردم؛ اما سکوت عميقي، پشت تلفن📱 رو فرا گرفت... اول فکر کردم، تماس قطع
شده؛ اما وقتي بيشتر دقت کردم، حس کردم مادر داره خيلي آروم گريه😩 مي کنه.
بالاخره سکوت رو شکست😨:
- زماني که علي شهيد شد و تو، تب سنگيني کردي من سپردمت به علي، همه چيزت
رو... تو هم سر قولت موندي و به عهدت وفا کردي
بغض😰 دوباره راه گلوش رو بست
- حدود 40شب پيش علي اومد توي خوابم😴 و همه چيز رو تعريف کرد، گفت به زينبم
بگو... من، تو رو بردم و دستتون رو توي دست هم ميذارم، توکل بر خدا... مبارکه 👏
گريه امان هر دومون رو بريد
- زينبم نيازي به بحث و خواستگاري🌹 مجدد نيست، جواب همونه که پدرت گفت؛
مبارکه ان شاءالله.
ديگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظي قطع کردم😥... اشک مثل سيل از
چشمم پايين مي اومد... تمام پهناي صورتم اشک بود. همون شب با يان تماس📱 گرفتم
و همه چيز رو براش تعريف کردم.. فکر کنم من اولين دختري بودم که موقع دادن
جواب مثبت، عروس👰 و داماد 🤵هر دو گريه مي کردن. توي اولين فرصت، اومديم ايران،
پدر و مادرش حاضر نشدن توي عروسي ما شرکت کنن..😔. مراسم سادهاي که ماه عسلش سفر 40 روزه مشهد😍 و يک هفته اي جنوب بود. هيچ وقت به کسي نگفته
بودم؛ اما هميشه دلم مي خواست با مردي ازدواج💍 کنم که از جنس پدرم باشه. توي
فکر 🤔تازه فهميدم چقدر زيبا داشت نديده رنگ پدرم رو به خودش مي گرفت.☺️
#پایان رمان😍
#رمان_ سرا _دختران_ حریم _حورا 💝
@harime_hawra 🌺
⭐️💫⭐️💫⭐️💫
⭐️💫⭐️💫
🌟💫🌟
⭐️💫
دختران حریم حوراء
🦋🌺🦋🌺🦋 🌺🦋🌺🦋 🦋🌺🦋 🌺🦋 🌺 #بخش_اول هميشه از پدرم متنفر بودم! مادر و خواهرهام رو خيلي دوست داشتم؛ اما پدرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دختران حریم حورایی😘
صبح متمایل به ظهرتون بخیر😅
با نام خدای یکتا فعالیت رو شروع می کنیم💐😍