*کافیه نصف شب بخوای بی سر و صدا بری از یخچال چیزی برداری
یعنی همون لحظه که پات رو میذاری روی فرش،
صدای خش خش برگ های پاییزی رو میده😂😂*
#ایستگاه_خنده😄
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
سلام دوستان گل🌹 و همیشه همراه ما
امیدوارم که حالتون خوب باشه و یه روز پر انرژی 😎دیگه را شروع کرده باشید .
امروز می خوام براتون از ادامه بنای تاریخی🕌 موزه آب استان قشنگمون بگم .
خوب دلم براتون بگه اولین 1⃣سطح موزه آب💧 یزد در پایین ترین طبقه خانه🏛 قرار دارد که انشعابات دو کاریزی رحیم آباد و زارچ است .
طبقه دوم2⃣ موزه که طبقه ای بر روی طبقه پایین است پایاب نام داره که یک ساختمان با عمق ۱۰ متری است که فضای آن به صورت هشت ضلعی 🛑ساخته شده یه چیز خیلی جالبی داره که دمای🌦 آن در همه فصول سال در ۱۴ درجه ثابت می ماند .و تازه در میان این سطح یک حوض🏖 دیده می شود که گذر آب کاریز از آن هوا🌬 را مطبوع نگه می دارد که این پایاب انباری برای محل نگه داری خوراکی🍌 های متفاوت بوده که روش نگهداری هر کدوم متفاوت بوده است ...جونم بگه که این طبقه خونشون حکم یه یخچال خیلی بزرگ داشته ... اینجاست که باید گفت عجب صنعتی دمشون گرم😉💪
#یزد_گردی🚌
#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
سطح سوم3⃣ این بنای مجلل🏰 اقامتگاه تابستانه🌕 است که جایی با اتاق ها و دالان های متعدد که برای گذراندن روز های گرم☀️ و طاقت فرسا تابستان گزینه خیلی مناسبی بوده . جالب بدانید که زیر زمین هایی که در چهار طرف حیاط🏞 در قسمت زیر هر اتاق قرار داره مخصوص به یکی از ساکنان بوده و فقط او در فصل گرما از آن زیر زمین استفاده می کرده است .
پس معلوم میشه که چندین خانواده👨👩👧 در این خانه باصفا با عشق♥️ و وفا کنار هم زندگی می کردند ....
#یزد_گردی🚌
#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
خوب رسیدیم به سطح چهارم 4⃣این خونه که محل سکونت افراد منزل بوده که شامل اتاق های پنج دری ، تالار، اتاق ارسی، آشپزخانه👨🍳👩🍳 و...است و همچنین محل زندگی خدمتگزاران 👳♀👳♂خانه نیز بوده است...
عزیزان دل سطح پنجم5⃣ این بنای تاریخی هم پشت بام خانه است ولی به اسم چاه🕳 خانه معروف که از طریق آن و با استفاده از یک چرخ چاه ، آب 💧چاه معروف به چهل گز را بر می داشتند و برای بهداشت و آشامیدن 🚱اهل خانه استفاده می کردند .
خوب طریقه مصرفشون به این شکل بوده که دونفر مامور برداشت آب از قنات رحیم آباد بودند و آب را به منبعی که در طبقه همکف خانه بود می ریختند تا قابل استفاده اعضای آن خانه👪 با صفا♥️ باشد .
تازه می تونید لوله کشی های مربوط به ۱۵۰ سال پیش تر را آنجا مشاهده👀 کند.
#یزد_گردی🚌
#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
بچه ها👱♀ جونم براتون بگه که بیش از ۲۰۰ شی تاریخی از مجموعه وسایل کندن قنات تا اسناد و مدارک📄 قنات های اصلی یزد در این موزه نگه داری میشه که اگه بخوام از آثار به جای مانده هم بگم دیگه سخن به درازا می انجامد و موجب سلب آسایش😍 دوستان خواهد شد...و ادمین کانال دوباره متذکر طولانی شدن سخن خواهد شد😅 ...به به ...عجب جمله شیکی👌...
باشه آدرس بهتون می دهم و با یه خداحافظی👋 خوشحالتون😀 می کنم
لطفا یاداشت📝 فرمایید: استان یزد، شهریزد،خیابان امام ،شمال میدان امیر چخماق، خیابان قیام.
امیدوارم با خانواده برید و حسابی لذت ببرید ...
جای منم خالی کنید ...
تا یه سلامی دیگر بدرود...🤗✋
#یزد_گردی🚌
#دختران_حریم_حوراء🌸
@harime_hawra✨
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشیتو خوشگل کن😍
#تم🌈
#فانتزی🍭
#دختران_حورایی🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️
#من_میترا_نیستم☘
#قسمت_سی_و_یکم
شب🌃 ها در تاریکی من و مادرم با شهلا و زینب و شهرام کنار نور فانوس می نشستیم .صدای خمپاره ☄ها لحظه ای قطع نمیشد.
شب ها سکوت بیشتر بود و صدا ها بلند تر به نظر می رسید.چند بار خانه 🏠های اطراف خمپاره خوردند . با وجود این خطر ها می خواستم در شهر خودم باشم.
در خانه خودم راحت و راضی بودم😌 و حاضر بودم همه باهم کشته بشویم اما دیگر آواره نشویم. همیشه هم اعتقاد🤝 داشتیم که اگر میل خدا نباشید برگی از درخت نمی افتد.
اگر میل خدا بود ما زیر توپ و خمپاره سالم میماندیم 🙃وگرنه که همان روز های اول جنگ کشته میشدیم.
اسفند ماه مهرداد از جبهه 🛡آمد. مهران خبر برگشتن مارا به او داده بود. مهرداد لباس سربازی💂 تنش بود و یک اسلحه هم در دستش داشت.
او با توپ پُر و عصبانی😠 به خانه آمد. تا خواست لب باز کند و دوباره مارا مجبور به رفتن کند مادرم او را نشاند و همه ماجرا های تلخ رامهرمز را برایش گفت. شهرام و شهلا و زینب هم وسط حرف های مادرم خاطرات تلخشان 😕را تعریف کردند. مهرداد از شدت عصبانیت😡 سرخ شد.
او از من و بچه ها شرمنده😔 بود و جوابی نداشت. مهران و مهرداد هنوز با ماندن ما در آبادان مخالف بودند. آن ها نگران توپ و خمپاره و بمباران💣 بودند.
موادغذایی در آبادان پیدا نمی شد. آنها مجبور بودند خودشان مرتب نان🍞 و مواد غذایی تهیه کنند و برای ما بیاورند در منطقه ی جنگی تهیه ی مواد غذایی کار آسانی نبود.
اول جنگ رزمنده ها در پایگاه های خودشان مشکل تهیه غذا داشتند ما هم اضافه شده بودیم😖. پسر ها هر روز نگران بودند که ما بدون نان و غذا نمانیم.
مهران دوستی به اسم حمید یوسفیان داشت. خانواده حمید بعد از جنگ به اصفهان رفته بودند. حمید به مهران پیشنهاد کرد که با هم به اصفهان بروند و برای ما خانه ای اجاره کنند🤔.
مهران همراه او به اصفهان رفت و در محله دستگرد اصفهان در خیابان چهل توت خانه ای برای ما اجاره کردند😇.
خانواده حمید آدم های با معرفت و مومنی بودند.😍 آنها به مهران کمک کردند و یک خانه ی ارزان قیمت در محله دستگرد اجاره کردند.
مهران به آبادان برگشت. دو ماه میشد که ما آبادان بودیم در این مدت برق نداشتیم☹️ و از شط استفاده میکردیم. از اول جنگ لوله آب تصفیه شهری قطع بود و ما مجبور بودیم از آب شط که قبلا فقط برای شتسشو و آبیاری باغچه بود برای خوردن و پخت و پز استفاده کنیم.🙃
با همه این سختی ها حاضر نبودم❌ برای بار دوم از خانه ام جدا شوم ولی مهران و مهرداد وجدان و غیرتشان اجازه نمیداد ما در شهر نظامی بمانیم🙂.
زینب گریه😭 میکرد و اصرار داشت آبادان بماند او حاضر نبود به اصفهان برود.
#ادامه_دارد....
#من_میترا_نیستم🌙
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا🎀
╔═∞═๑ღ🍃ღ๑═∞═╗
@ harime_hawra
╚═∞═๑ღ🍃ღ๑═∞═╝
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼
🌼🌸
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️
#من_میترا_نیستم🌝
#قسمت_سی_و_دوم
مهران به زور💪🏻 و زحمت با ماندن مهری و مینا در بیمارستان آن هم با شرط و شروط راضی شده بود وقتی حال زینب را دید گفت همه دخترا باید برن اصفهان و مینا و مهری هم حق ماندن ندارند😠.
مینا که وضع اینطوری دید و می دانست اگر کار بالا بکشد مهران و مهرداد دوباره بنای مخالفت با آنها را میگذارند😕 زینب را به اتاق برد و با او حرف 🗣زد.
مینا به زینب گفت مامان، به تو و شهلا و شهرام وابسته تره مامان طاقت دوری تو رو نداره😩 تازه تو هنوز کلاس سوم راهنمایی هستی اگه بمونی از دَرسِت عقب میمونی
اگه تو بنای مخالفت❌ رو بزاری و همراه ما به اصفهان بری مهران و مهرداد منو مهری را مجبور میکند که با شما بیایم اونوقت هیچکدوم نمیتونیم آبادان بمونیم و به شهرمون کمک کنیم 😔
باید کنارمامان بمونی تا مامان تنها نمونه. زینب که دختر مهربان 😊و فهمیده ای بود حاضر به ناراحتی خواهرهایش نبود
زینب حرف مینا را قبول 🤝کرد با وجود علاقه زیادش برای ماندن در آبادان «که این علاقه💗 کمتر از علاقه مینا هم نبود» راضی به رفتن شد
هر وقت حرف من وسط میآمد زینب حاضر ☝️بود. به خاطر من هر چیزی را تحمل می کرد. مینا به او گفت مامان به تو احتیاج داره
زینب با شنیدن همین یک جمله راضی به رفتن از آبادان شد 😌وقتی بچه بود آرزو داشت که وقتی بزرگ شد کارهای
زیادی برای من انجام دهد همیشه میگفت مامان وقتی بزرگ شدم تو رو خوشبخت 😍می کنم
بعد از اینکه همه ما قبول کردیم مینا و مهری در آبادان بمانند مهران با هر دوی آنها شرط کرد که اولاً به هیچ عنوان از بیمارستان 🏩خارج نشوند و تنها جایی نروند دوماً مراقب رفتارشان باشند
مهران در آبادان بود و قرار شد مرتب به آنها سر بزند و دورادور مراقبشان باشد 😉من دو دخترم را در منطقه جنگی به خدا سپردم به همراه مادر و بچه های کوچکتر راهی دستگرد اصفهان شدم
دوباره همه ما با ساک های لباس 👕راهی شدیم تا با لنج به ماهشهر برویم چند تا تخم🥚مرغ آبپز و مقداری نان برای غذای بین راه برداشته بودم که بچه ها گرسنه نمانند
زینب خیلی ناراحت و گرفته بود 😖چند بار از من پرسید مامان اگه جنگ تموم بشه بازم بر میگردیم؟ به نظرت چند ماه باید دور از آبادان بمونیم🤔؟
زینب می خواست مطمئن شود که راه برگشت با آبادان بسته نشده و بالاخره یک روز به شهرش برمیگردد😇.
#ادامه_دارد.....
#من_میترا_نیستم✨
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا🎈
╔═∞═๑ღ🎀ღ๑═∞═╗
@ harime_hawra
╚═∞═๑ღ🎀ღ๑═∞═╝
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼
🌼🌸