eitaa logo
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
1.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
258 فایل
جایی‌براےباهم‌بودن‌وگذراندن‌لحظاتِ‌ناب‌ِنوجوانے😌💕 اطلاع‌رسانی‌های‌هیئت‌دختران‌حریم‌حوراءیزد🌱 • • پـُلِ‌ارتـباطے ما‌ و شمـا👀↯ @dokhtaran_harime_haura هیئت‌بانوان‌حریم‌حوراء↯ @harime_haura حجاب‌ملیکا↯ @melika_hejab
مشاهده در ایتا
دانلود
مردی در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:🗣خواهش می کنم به داد این بچه برسید . ماشین بهش زد و فرار کرد.🚙 پرستار:این بچه نیاز به عمل داره  باید پولشو پرداخت کنید.💸 مرد:اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه روهم نمی شناسم.خواهش می کنم عملش کنید ، من پول رو تا شب براتون میارم...💸🌚 پرستار:با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.👨🏻‍⚕ اما دکتر بدون اینکه نگاهی به کودک بیندازدگفت:🗣این قانون بیمارستانه.باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.💸 صبح روز بعد......☀️ دکتر بر سر مزار دختر کوچکش اشک می ریخت.😭 و چقدر زود دیر می شود.😔 💢 🌸💗→| @harime_hawra
در منزل دوستی که پسرش دانش‌آموز ابتدایی و داشت تکالیف درسی‌اش را انجام می‌داد بودم زنگ منزل را زدند و پدربزرگ خانواده از راه رسید.😍 پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه‌اش داد و گفت:« این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشی‌ات.»✍🏻 پسر ده‌ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه بعد گفت:😅 بابابزرگ بازهم که از این جنس‌های ارزون قیمت خریدی الآن مداد رنگی‌های خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره.😏 مادر بچه گفت: می‌بینید آقاجون؟ بچه‌های این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند.😏 اصلاً نمی‌شه گولشون‌زد و سرشون کلاه گذاشت.☹️ پدربزرگ چیزی نگفت.😔 برایشان توضیح دادم که این رفتار پسربچه نشانۀ هوشمندی نیست😠، همان‌طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوه‌اش نیست.☝️ و این داستان را برایشان تعریف کردم:« آن زمان که من دانش‌آموز ابتدایی بودم👦، خانم‌بزرگ گاهی به دیدنمان می‌آمد و به بچه‌های فامیل هدیه می‌داد، بیشتر وقت‌ها هدیه‌اش تکه‌های کوچک قند بود. بار اول که به من تکه قندی داد یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست🙁 پدرم اخم کرد و گفت:😠 خانم‌بزرگ شما را دوست دارد❣❤️ هر چه برایتان بیاورد هدیه است،😊👌 وقتی خانم‌بزرگ رفت، پدر برایم توضیح داد که( در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچه‌ها آرزو می‌کردند که بتوانند یک‌تکه کوچک قند داشته باشند. خانم‌بزرگ هنوز هم خیال می‌کند که قند، چیز خیلی مهمی است.) بعد گفت: ببین دخترم 👧، قند دان خانه پر از قند است، اما این تکه قند که مادر جان داده با آن‌ها فرق دارد، چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست.💋❣ این تکه قند معنا دارد ، آن قندهای توی قند دان فقط شیرین هستند اما مهربان نیستند.☝️☺️ وقتی کسی به ما هدیه می‌دهد، منظورش این نیست که ما نمی‌توانیم، مانند آن هدیه را بخریم، ومنظورش کمک کردن به ما هم نیست.😊 او می‌خواهد علاقه‌اش را به ما نشان بدهد❤️ می‌خواهد بگوید که ما را دوست دارد❤️ و این، خیلی باارزش است. این چیزی است که در هیچ بازاری نیست و در هیچ مغازه‌ای آن را نمی‌فروشند.👌☝️ چهل سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم‌بزرگ و تکه قندهای مهربانش می‌افتم، دهانم شیرین می‌شود،🤤 کامم شیرین می‌شود،🤤 جانم شیرین می‌شود.....🤤 ﻫﻤﻪ می‌توانند ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ نمی‌توانند "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻫﻤﻪ می‌توانند ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " نمی‌شوند؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ می‌گیرند ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ نمی‌توانند ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ...🎈🎀❣ 💢 •┈┈┈••❥••⁦⁦❥••┈┈┈• 💛 @Harime_hawra 💛 •┈┈┈••❥••⁦⁦❥••┈┈┈•
روزی پلنگی وحشی به دهکده حمله کرده بود.🐯شیوانا همراه با تعدادی ازجوانان برای شکار پلنگ به جنگل اطراف دهکده رفتند.🏡 اما پلنگ خودش را نشان نمی داد و دائم از تله شکارچیان می گریخت.سرانجام هوا تاریک شد و یکی از جوانان دهکده با اظهار اینکه پلنگ دارای قدرت جادویی است و مقصود آنها را حدس می زند خودش را ترساند و ترس شدیدی را بر تیم حاکم کرد.🗣😰 شیوانا با خوشحالی گفت که زمان شکار پلنگ فرا رسیده است و امشب حتما پلنگ خودش را نشان می دهد . ازقضا پلنگ همان شب خودش را به گروه شکارچیان نشان داد و با زخمی کردن جوانی که به شدت می ترسید ، سرانجام با تیر های بقیه از پا افتاد.🧑🏻🐯 یکی از جوانان از شیوانا پرسید:🗣 ”چه چیزی باعث شد شما رخ نمایی پلنگ را پیش بینی کنید؟ در حالی که شب های قبل چنین چیزی نمی گفتید!؟”🧐 شیوانا گفت:🤨 ” ترس جوان و باور او که پلنگ دارای قدرت جادویی است باعث شد پلنگ احساس قدرت کند و خود را شکست ناپذیر حس کند. این ترس ها و باورهای ترس آور و فلج کننده ما هستند که باعث قدرت گرفتن زورگویان و قدرت طلبان می شوند.👌😉 پلنگ اگر می دانست که در تیم شکارچیان کسانی حضور دارند که از او نمی ترسند هرگز خودش را نشان نمی داد!🙂 🔦 🦋🎽→| @harime_hawra