🖇♥️﷽♥️🖇
#پارت_هفتاد
#رمان_روزانه😃📖
#دختران_حریم_حوراء🎀
صاف رو به روی عراقی ها بودیم و راحت مارا می زدند همان یکی دو دفعه ای که بچه ها اطراف سنگر هایشان می پلکیدند سریع با گلوله مستقیم تانک آنجا را نشانه
راه بودند بچه ها خیلی شانس آورده بودند که قدری زود تر از رسیدن گلوله سنجر عراقی تا را رها کرده و آمده بودند
روی جاده .
چند دقیقه که گذشت مطمئن شدند که با این حجم گسترده ی اتش ایرانی ها را از حیث
مهمات و نیرو انسانی از پا در اورده اند ابن را می شد از سرازیر شدند سیل تانک هایشان به سمت جاده فهمید
معلوم بود که می خواهند هر طور شده جاده را پس بگیرند صحنه تکان دهنده ای بود صد ها تانک شتاب گرفته بودند سمت جاده ای که ما با دست خالی رویش افتاده و مقاومت میکردیم
فشار زیادی روی بچه ها بود آرپی جی زن هایمان به دلیل درگیری و مقاومت های اولیه دیگر حتی یک موشک آرپی جی هم نداشتند
اگر چیزی هم در جنته مان پیدا میشد باید نگه مبارک داشتیم برای وضعیت حساس تر از این . .
راستش نفهمیدم فکر چه کسی بود فقط یک لحظه دیدم چهل پنجاه نفر از بچه هایمان از شیب جاده سُر خوردند پایین و دور یک جیپ توپ ۱۰۶
که مال عراقی ها بود حلقه زدند دویدم سمتشان نمیدونستم واقعا چه میشود
این توپ را از شیب بالا کشید یا نه؛ اما هرچه بود امتحانش می ارزید
روی سر و کول هم با بدبختی ذره ذره جیپ توپ را هل دادیم بالا و آن را روی جاده پشت خاکریز کوتاهی که عراقی ها روی جاده زده بودند مستقر کردیم
طوری که فقط لوله ی توپ روی لبه ی خاکریز بود و خود جیپ و توپ پیدا نبود . خداراشکر کلی هم توپ غنیمتی داشتیم . به سمت تانک های در حال پیشروی شلیک کردیم یکی دوتا اول به هدف نخورد اما بعد از استفاده
از رسام زن
مخصوص گراگیری روی توپ، تانک ها پشت سر هم ناکار میشدند.
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛