🖇♥️﷽♥️🖇
#پارت_سی ونهم
#رمان_شبانه😴📖
#دختران_حریم_حوراء🎀
جایمان که معلوم شد برای تهیه پلاک🏷 لیستی از اسامی هر گردان 📋تهیه کردند شب نشده همگی برای دریافت تجهیزات مان به خط شدیم در این فاصله خیلیها از دیدن من با این سن و سال و جثه تعجب می کردند.😳
درقسمتی از پادگان که فضای باز بزرگی بود تجهیزات نظامی مان🔫💣 را روی هم ریخته بودند یک دست لباس ،چفیه، یغلوی ،کوله پشتی🎒 پوتین ،جیب خشاب کلاه آهنی ⛑فانوسقه قمقمه جیب نارنجک💣( برای دوتا نارنجک) پتوی ارتشی جعبه کمک های اولیه که در آن چند باند و یک آمپول💉( در آموزشهای نظامی یاد گرفته بودم که این آمپول را موقع زخمی شدن میشکنیم و روی زخم می ریزیم تا از خونریزی شدید جلوگیری کنیم )بود به علاوه یک کلاشینکف تجهیزاتمان بود .لباس ها هیچ کدام بهم نمیخورد کوچکترین سایزش هم به تنم گریه می کرد😢 پوتین هم همینطور کوچکترین سایز پوتین پوتین شماره ۷ بود که حداقل چهار انگشت برایم گشاد بود وپایم داخلش گم می شد سراغ کلاه که رفتم اوضاع قدری بهتر بود کلاهها چون آستر چرم و بند داشت می شد آن را تنظیم و اندازه سر کرد کلاشها مختلف بودند هم کلاش قندق دار کلاش تاشو بیشتر به قد و قواره ام می خورد.
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
سلام😍
صبح بخیر☀️
امروز یه روز تازه ست
بیا بهم قول بدیم حواسمون به دلخوشی های
کوچیکمون باشه
مثلا یه فنجون چای اول صبح😃☕️
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
:☘حکایت
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است . به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟ جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد عارف گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیا ست👌❤️
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
دُخْتَـرانِحَریمِحَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
:☘حکایت در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای
با وجودت غصه خوردن اشتباه محضه
آرامش من...☺️♡
#حال_خوب☕️
🖇♥️﷽♥️🖇
#پارت_چهلم
#رمان_روزانه😃📖
#دختران_حریم_حوراء🎀
بقیه وسایلم را هم برداشتم و گذاشتم داخل کوله پشتی ام هوا رو به تاریکی میرفت دیگر فرصت نبود تا برای لباسم فکری بکنم گفتم امشب را بگذرانم فردا صبح می روم دنبال لباس و پوتین.
گفتند که ساعت ۱۰ شب خاموشی پادگان است بعدش هم تاکید کردند چون هر لحظه ممکن است شما را اعزام کنند همگی آماده باش بخوابید خیلی سعی کردم بخوابم اما نمی شد نیم ساعتی که گذشت کورمال کورمال از اتاق زدم بیرون می کردم در اتاق اصلاً هوا برای نفس کشیدن نیست وارد راهرو کشد نمیدم از سمت پنجره های باز راهرو گوشه ای را برای خواب در نظر گرفتم راه انداختم زیرم به کوله پشتی هم را جای بالش گذاشتم زیر سرم بدون این که کفشهایم را دربیاورم دراز کشیدن کلاهم را هم گذاشتم کنارم چشمهایم را بستم به گوش تیز کردم تا صدای توپخانه را بهتر بشنود از این کار خوشم میآمد هم خسته راه بودم هم روز پر از فشار و استرسی را شب کرده بودم نفهمیدم کی خوابم برد.
با صدای شلیک ممتد تیر در چند متری اما از خواب پریدم نفهمیدم چقدر خوابیده ام فقط می دیدم که هفت هشت نفر آدم ماسک زده وسط راهرو ایستادند و ژسه به دست تیراندازی میکنند لابلای تیراندازی در راهرو راه میرفتند و محکم بالگرد در اتاقها را باز میکردند و گاز اشک آور میانداختند داخل اتاق ها و فریاد می زدند یالا یالا بلند شید عراقی یا حمله کردن بلند شید
بچه ها از همه جا بیخبر یک متر از جایشان میبریدند و دور خودشان می چرخیدند
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
چندتا کادر عالی و فانتزی واسه متنای قشنگتون🤩
دوست داشتید کاراتونو باما به اشتراک
بزارید📱
#کادر_نوشته📝
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
در همه موجودات از جمله انسان چشم درون گودی قرار دارد؛بسیار جالب است که اگر چشمها در گودی قرار نداشت،بسیار آسیب پذیر می شد چون با یک ضربه ساده از بین می رفت😖دوما در زمان خواب آسیب می دید و از بین می رفت یا مثلا اولین باری که یک انسان با سر به زمین می رفت چشمها به دلیل فشار وارده به صورت با فشار جابجا و خرد می شد.🤢
مایعی که چشمها درون آن قرار دارد یک مایع شور است؛آب شور خاصیت آنتی باکتریال دارد،در نتیجه از فاسد شدن چشم و تجزیه آن توسط باکتری ها و بیماری های آن جلوگیری می کند.🤩