eitaa logo
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
1.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
258 فایل
جایی‌براےباهم‌بودن‌وگذراندن‌لحظاتِ‌ناب‌ِنوجوانے😌💕 اطلاع‌رسانی‌های‌هیئت‌دختران‌حریم‌حوراءیزد🌱 • • پـُلِ‌ارتـباطے ما‌ و شمـا👀↯ @dokhtaran_harime_haura هیئت‌بانوان‌حریم‌حوراء↯ @harime_haura حجاب‌ملیکا↯ @melika_hejab
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌺🦋🌺🦋 🌺🦋🌺🦋 🦋🌺🦋 🌺 سه ماه قبل از تولد 🥳دو سالگي زينب... دومين دخترمون هم به دنيا😍 اومد. اين بار هم علي نبود😔؛ اما برعکس دفعه قبل، اصالا علي نيومد... اين بار هم گريه😭 ميکردم؛ اما نه به خاطر بچهاي که دختر👧 بود، به خاطر علي که هيچ کسي از سرنوشت خبري نداشت. تا يه ماهگي هيچ اسمي روش نگذاشتم.😞.. کارم اشک بود و اشک... مادر علي ازمون مراقبت مي کرد. من مي زدم زير گريه،😭 اونم پا به پاي من گريه مي کرد. زينب بابا هم با دلتنگي ها و بهانه گيريهاي کودکانه اش👧 روي زخم دلم نمک مي پاشيد.😓 از طرفي، پدرم هيچ سراغي از ما نمي گرفت. زماني هم گفته بود از ارث محرومم کرده🙁. توي اون شرايط، جواب کنکور 📊هم اومد... تهران، پرستاري👩‍⚕ قبول شده بودم😍. يه سال تمام از علي هيچ خبري نبود😩. هر چند وقت يه بار، ساواکي ها مثل وحشي ها و قوم مغول👿، ميريختن توي خونه همه چيز رو به هم مي ريختن..😭. خيلي از وسايل مون توي اون مدت شکست😔. زينب با وحشت به من مي چسبيد و گريه 😭مي کرد. چندبار، من رو هم با خودشون بردن؛ ولي بعد از يکي دو روز، کتک خورده ولم ميکردن..😞. روزهاي سياه و سخت ما ميگذشت. پدر علي سعي ميکرد کمک خرج مون💵 باشه؛ ولي دست اونها هم تنگ بود.😞 درس📚 مي خوندم و خياطي👘 مي کردم تا خرج 💴زندگي رو در بيارم؛ اما روزهاي سخت تري انتظار ما رو مي کشيد...😔 ترم سوم دانشگاه، سر کلاس 🏢نشسته بودم که يهو ساواکي ها ريختن تو... دست ها و چشم هام👁 رو بستن و من رو بردن. اول فکر مي کردم مثل دفعات قبله اما اين بار فرق داشت.😔 چطور و از کجا؟ اما من هم لو رفته بودم. چشم 👁باز کردم ديدم توي اتاق بازجويي ساواکم، روزگارم 🖼با طعم شکنجه شروع شد😖. کتک خوردن با کابل، سادهترين بلایی🤕 بود که سرم مي اومدچند ماه که گذشت تازه فهميدم اونها هيچ مدرکي عليه من ندارن. به خاطر يه شک ساده، کارم به اتاق🚪 شکنجه ساواک کشيده بود؛ اما حقيقت اين بود. هميشه مي تونه بدتري هم وجود داشته باشه و بدترين قسمت زندگي من تا اون لحظه... 😇توي اون روز شوم شکل گرفت. دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجويي بردن.😣.. چشم که باز کردم علي جلوي😳 من بود. بعد از دو سال که نميدونستم زنده است يا اونو کشتن. زخمي🤕 و داغون... جلوي من نشسته بود. 😰 يا زهرا! اول اصلا نشناختمش. چشمش👁 که بهم افتاد رنگش پريد😨... لب 👄هاش مي لرزيد. چشمهاش👁 پر از اشک شده بود؛ اما من بي اختيار از خوشحالي ☺️گريه😭 مي کردم. از خوشحالي زنده بودن علي، فقط گريه😭 مي کردم؛ اما اين خوشحالي😊 چندان طول نکشيد... اون لحظات و ثانيه هاي شيرين😍 جاش رو به شومترين لحظه هاي زندگيم داد.😔 😍 💌 🙆🏻‍♀ @harime_hawra
🦋🌺🦋🌺🦋 🌺🦋🌺🦋 🦋🌺🦋 🌺 قبل از اينکه حتي بتونيم با هم صحبت🗣 کنيم. شکنجه گرها اومدن تو...😢 من رو آورده بودن تا جلوي چشمهاي 👁علي شکنجه کنن. علي هيچ طور حاضر به همکاري نشده بود، سرسخت و محکم استقامت کرده💪 بود و اين ترفند جديدشون بود. اونها، من رو جلوي چشمهاي👁 علي شکنجه 😓مي کردن و اون ضربه ميزد و فرياد🗣 مي کشيد. صداي يازهرا گفتنش يه لحظه قطع نميشد. با تمام وجود، خودم رو کنترل مي کردم ميترسيدم... 😰مي ترسيدم؛ حتي با گفتن يه آخ کوچيک، دل علي بلرزه و حرف بزنه، با چشمهام به علي التماس🙏 مي کردم و ته دلم خدا خدا مي گفتم. نه براي خودم... نه براي درد... نه براي نجات مون، به خدا التماس مي کردم به علي👳 کمک کنه. التماس مي کردم مبادا به حرف بياد، التماس مي کردم که... بوي گوشت سوخته بدن من...🙍 کل اتاق رو پر کرده بود... 😔ثانيه ها به اندازه يک روز و روزها به اندازه يک قرن طول مي کشيد... ما همديگه رو مي ديديم؛ اما هيچ حرفي بين ما رد و بدل نميشد از يک طرف ديدن علي خوشحالم😊 مي کرد از طرف ديگه، ديدنش👀 به مفهوم شکنجه هاي😔 سخت تر بود. هر چند، بيشتر از زجر شکنجه، درد ديدن علي توي اون شرايط آزارم مي داد... 😭 فقط به خدا التماس🙏 مي کردم... - خدايا! حتی اگر توي اين شرايط بميرم برام مهم نيست به علي کمک کن طاقت بياره، علي رو نجات بده...🙏 بالاخره به خاطر فشار تظاهرات 👊و حرکت هاي مردم... شاه 👑مجبور شد يه عده از زنداني هاي سياسي رو آزاد کنه، منم جزءشون☺️ بودم... از زندان، مستقيم من رو بردن بيمارستان🏥، قدرت اينکه روي پاهام بايستم رو نداشتم. تمام هيکلم بوي ا*د*ر*ا*ر 🤢 ساواکي ها و چرک و خون مي داد. بعد از 7 ماه، بچه 👼هام رو ديدم. پدر و مادر علي، به هزار زحمت اونها رو آوردن توي بخش تا چشمم👀 بهشون افتاد اينها اولين جمالت من بود... علي زندهست... من علي رو ديدم👁، علي زنده بود... 🤗 بچه هام👶 رو بغل کردم. فقط گريه😭 مي کردم! همه مون گريه مي کرديم. شلوغي ها به شدت به دانشگاه ها🏢 کشيده شده بود. اونقدر اوضاع به هم ريخته بود که نفهميدن يه زنداني سياسي برگشته دانشگاه.😐 منم از فرصت استفاده کردم☺️ با قدرت و تمام توان درس 📚مي خوندم. ترم آخرم و تموم شدن درسم📙 با فرار شاه و آزادي تمام زندانيهاي سياسي همزمان شد. التهاب مبارزه اون روزها، شيريني🍰 فرار شاه👑، با آزادي علي همراه شده بود😍 😍 💌 🙆🏻‍♀ @harime_hawra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ولی خیرخواه من،مهدی جان❤️ چقدر خوب است که می دانم در پناه دعای توام.☺️ چقدر خوب است که تلولو مقدس نگاهت هر روز مرا در برمی گیرد.🤗 چقدر خوب است که زلال بارش یادت هر لحظه تازه ام کند.😇 چقدر خوب است که چشمه سار بی دریغ محبتت مدام سیرابم می کند.😌 چقدر خوب است که تو را دارم.💚 چقدر خوب است که با تو زنده ام.💛 چقدر خوب است که بیقرار توام.🧡 🕊أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🕊 ❤️ @harime_hawra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❢❢ شاگرد: استاد چه کار کنم که خواب امام زمان (عج) رو ببینم ؟ استاد: شب یک غذای شور بخور ، آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت. شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم. خواب میدیدم بر لب چاهی آب مینوشم. کنار نهر آبی در حال خوردن هستم در ساحل رودخانه ای مشغول. ◁استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی. تشنه امام زمان (عج) بشو تا خواب امام زمان (عج) ببینی... ••✾🌻🍂🌻✾••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا