❤️فاطمه؛
برادرم همیشه با من مهربانی 🧡💛 حسم می گوید که برادر همنشین و همدم همیشگی آدم است، دوست دارم همیشه در کنارم باشی 💑
برادر عزیزم دوستت دارم❤️و روزت را تبریک می گویم💝
#چالش_کده_دختران_حورا
#روز_برادر
@harime_hawra
مشاهدهی کارت پستال دیجیتال 👇
https://digipostal.ir/cbvitb2
#چالش_کده_دختران_حورا
#روز_برادر
@harime_hawra
#فینال ☺️
و در اخر3 القاب امام جواد رو به همراه تاریخ شهادت و ولاددتشون بگید☺️☝️
وتمام
زمان شما 3 دقیقه میباشد
هر کس زودتر فرستاد برنده است .
برندگان اعلام خواهد شد😊
#چالش_کده_دختران_حورا
@harime_hawra
دُخْتَـرانِحَریمِحَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
✨❤️برندگان فینال ❤️✨ #چالش_کده_دختران_حورا @harime_hawra
جوایز هم فردا اعلام خواهد شد☺️☝️
@harime_hawra❤️
🌙‴بسم اللہ الذے خلق اݪنور‴✨
✨شبیہ زهرا شدنـم اتفاقے نبود(:💛
-مدرسہ علمیہ حضرت نرجس سلام اللہ علیہا براے سال تحصیلی جدید طلبہ مے پذیرد.💛
∞ڪلیڪ ڪنید😍♥️↯
https://digipostal.ir/c7xaayi
☎️شمارھ تماس: 38364245
جهٺ دریافت اطلاعاٺ بیشتر بہ آیدے زیر مراجعہ ڪنید⇩ツ🌱
@KH_6213 ↻∞
🌹بسم غفار🌹
#رویای-نیمه-شب🌠🌜
#قسمت-بیست و نهم
اسماعیل که به خاطر جدا ماندن از امام خود غمگین و متحیر بوده،ساعتی همان جا می نشیند و اشک می ریزد.حالش که بهتر می شود،به سامرا باز می گردد.به حرم می رود.🙂✨
چطور می توانستم چنین چیزی را باور کنم!گفتم:ماجرای غریبی است!😕
ابوراجح ادامه داد:اسماعیل به بغداد می رود.سیدبن طاووس پس از شنیدن ماجرای شفا یافتن اسماعیل و بعد از دیدن پای او،بی هوش می شود.به هوش که می آید،جراحان بغداد را جمع می کند.😄
سید پای اسماعیل را به جراحان نشان می دهد.دهان آن ها از حیرت باز می ماند.یکی از آن ها که مسیحی بوده فریاد می زند:این کار حضرت مسیح است!.سید می گوید:ما خودمان بهتر می دانیم این کار کدام بزرگوار است.😉
گفتم: باورش سخت است!چطور ممکن است یک نفر صدها سال عمر کند و هنوز جوان باشد؟😢
-مگر نمی دانی که حضرت نوح حدود هزار سال عمر کرد و حضرت خضر و عیسی هنوز زنده اند؟😉
آیا درتوان خداوند نیست که به انسانی چنین عمر بلندی بدهد و او را جوان نگه دارد؟مگر در بهشت،همه برای همیشه،جوان و سالم نمی مانند؟خدای بزرگ به هرکاری تواناست.🙂♥️
ساکت ماندم.جوابی نداشتم.تا نزدیکی های بازار باهم قدم زدیم.به سه راه که رسیدیم،او به طرف حمام رفت و من راهم را به سوی خانه کج کردم.باید هرچه زود تر برمی گشتیم.امیدوار بودم ام حباب خبرهای خوبی برایم بیاورد.🙁💫
ادامه دارد...🌻🌞
🌺برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی و فرجه الشریف صلوات🌺
🍒اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌱با ما همراه باشید🌱
╭━━━━㋡━━━━━╮
💖⃤@harime_hawra💖⃤
╰━━━━㋡━━━━━╯
💫هوالغافر💫
#رویای-نیمه-شب🌠🌜
#قسمت-سی ام
خودم را روی تخت انداختم🙂.خسته شده بودم.دست و پایم می لرزید.ام حباب هنوز نیامده بود.حال عجیبی داشتم.😔چطور می شد باور کرد شیعیان چنان پیشوای مهربانی داشته باشند که زمان بر او اثر نکند و کارهای پیامبرانه ازش سر بزند؟باورش سخت بود!ابوراجح آدم دروغ گویی نبود🙃.آیا اسماعیل هرقلی دملی ساختگی روی پایش نقش زده بود و بعد پاک کردن آن،ادعا کرده بود که امام زمان او را شفا داده است؟ولی جراحان حله و بغداد،با همراهی سیدبن طاووس او را معاینه کرده بودند.اگر دروغ بود،رسوا می شد.🤕
هرچه بود ابوراجح چنان پیشوای شان را باور داشت که انگار با او زندگی می کرد.پطور می توانستم باور کنم که از عمر امام شان نزدیک به پانصد سال گذشته و او هنوز زنده و جوان باشد🤕،از طرفی با خود می گفتم اگر چنین عمر طولانی محال باشد پس چگونه حضرت نوح بیش از دوبرابر آن حضرت عمر کرده است؟البته که می دانستم که خدا بر هرکاری تواناست.🙂✨
صدایی شنیدم.فکر کردم ام حباب پشت در است.از جا جستم و در را باز کردم🍀.فقیری ژنده پوش بود.با تصمیمی ناگهانی دو دیناری را که ته جیبم بود،بیرون آوردم و در دستش گذاشتم😊.گفتم:ای برادر،دعایم کن!من بیچاره کسی را دوست دارم که هیچ راهی برای رسیدن به او نیست.🙂💔
گفت:معلوم است گره سختی به کارت افتاده.کمتر کسی حاضر است دو دینار به یک فقیر غریب بدهد.😕🌸
گفتم:این سکه ها خیلی برایم عزیزند.یهتر است آن ها را به خدا هدیه بدهم.😢
لبخندی زدوگفت :امید واررم خداوند ازتوقبول کند!شنیده ام که گاهی خدا بنده اش رابه بلایی گرفتارمی کندتا به خود نزدیکش کند.بعد ازرفتن ان فقیر،در را بستم وهمان جا ،پشت در ایستادم.😅🌸
ادامه دارد...🌌🦋
🥰برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی و فرجه الشریف صلوات🥰
🌊اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌊
🐝با ما همراه باشید🐝
╭━━━━㋡━━━━━╮
💖⃤@harime_hawra💖⃤
╰━━━━㋡━━━━━╯
🍀🌷🌹❤️🌻
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس🌱
ســــــــــلام پدرمهربانم 😍
منِ ذره ترین 🍃
مهر بی پایانی چون تو دارم!
یار مرا هیچ پادشاه ندارد. 😌❤️
🔆اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
✨❤️✨🌿✨❤️✨🌿
#سلام_امام_زمانم❤️
#سهشنبههای_مهدوی🍀
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشیتو خوشگل کن😍
#تم🌈
#خاص👌
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
📌 تو را کم داریم
😷 یادتان هست، روزهای اول کرونا دعای فرج خواندنها همه از ته دل بود؟ انگار همه مضطر بودیم. کمی که گذشت باز یادمان رفت تو را کم داریم...
🙏 ببخش که فقط وقت گرفتاری یاد توایم!
#سهشنبههای_مهدوی🍀
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
#پس_زمینه😋
#دخملانه🌸
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
فارغ از مدرک تحصیلی🔖
اگر پلی🌉ساختید
برای عبور از افکار منفی❌
شما یک مهندس👷♂هستید
روز مهندس بر هممون مبارک😋🎊
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهندس واقعی خداست😍
که چنین موجوداتی خلق کرده👏
یه عنکبوتی که مغزش خیلی ریزه ولی!
میلیاردها اطلاعات و داده های مهندسی توشه😱
#روز_مهندس💡
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
📌 باهاش حرف بزن✨
🔆 هیچوقت فکر نکن که امام زمان کنارت نیست. همهٔ حرفها و شکایتها رو به امام زمان بگو و این رو بدون که تا حرکت نکنی، برکتی نمیاد سمتت.
👤 بخشی از وصیتنامهٔ شهید علی اصغر شیردل
📚 منبع: سایت رشد
#سهشنبههای_مهدوی🍀
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
*کافیه نصف شب بخوای بی سر و صدا بری از یخچال چیزی برداری
یعنی همون لحظه که پات رو میذاری روی فرش،
صدای خش خش برگ های پاییزی رو میده
🚶♀😐😂
#ایستگاه_خنده😄
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
🌸هوالرفیق🌸
#رویای-نیمه-شب🌠🌜
#قسمت-سی و یکم
دینار ها برای من فقط یادگار بودند.برای او میتوانستند شروع یک زندگی دوباره باشند.🙂✨
هنوزدلتنگی ام باقی بود.💔
فریاد زدم:(( خدایا ، کمکم کن!))😰🗣
و بعد آرام تر گفتم:((خدایا، اگر آن جوان واقعا وجود دارد و اسماعیل هرقلی را شفا داده، تورا به جانش قسم می دهم مرا هم از این شکنجه و عذاب نجات بده! 🤒من که به فکر ریحانه نبودم. این تو بودی که او را ناگهان با آن همه ملاحت و زیبایی نشانم دادی و کارم را ساختی😭. پس خودت هم او را به من برسان! خدایا ، می شود آن جوانی را که در خواب دیده، من باشم! آیا منتظر است به خواستگاری اش بروم؟ 😖آیا در آن نگاه عجیبش ، چنین خواهشی بود که مرا چون شمعی گداخت و آب کرد؟))😕
پیشانی ام را به دیواره تخت کوبیدم🤕. با خود گفتم:((ای دیوانه! دلت را به این خیال های بچه گانه خوش نکن. چطور امکان دارد او خواب جوانی غیرشیعه را دیده باشد و خواستگاری اش را انتظار بکشد😵؟ تو شبانه روز به او فکر میکنی و او به یاد مسرور یا جوانی دیگر از شیعیان است.😶
بیچاره! ریحانه چند سالی است تورا ندیده، آن وقت چطور تو را به شکل جوانی برازنده به خواب دیده؟ 😰اگر تورا به خواب دیده بود، صبر می کرد به خواستگاری اش بروی و گنجینه ای از زیباترین جواهرات را به پایش بریزی؛ ❤️نه آن که تصمیم بگیرد با دو دینار، گوشواره ای ارزان بخرد. گیرم که تو را به خواب دیده باشد، فایده اش چیست وقتی ابوراجح هرگز حاضر نمی شود دختر گلش را به یک سنی بدهد؟))☹️💔
کلید در قفل به حرکت در آمد.ام حباب بود.با خوش حالی از جا پریدم و جلو رفتم.سخت توی فکر بود.🤕
ادامه دارد...🌱🦋
♥️برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی و فرچه الشریف صلوات♥️
💞اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💞
💛با ما همراه باشید💛
╭━━━━㋡━━━━━╮
💖⃤@harime_hawra💖⃤
╰━━━━㋡━━━━━
❤️هوالکبیر❤️
#رویای-نیمه-شب🌠🌜
#قسمت-سی و دوم
-خیلی دیر کردی ام حباب.فکر نکردی من اینجا منتظرم؟😒
گفتم شاید سرراه به بغداد رفته ای!😉
لبخندی زد و گفت:به سلیقه ات آفرین می گویم!فکر نمی کردم چنین جواهری در حله باشد.مهرش به دلم نشست.🙂
گفتم:تعریف کن ام حباب.همه چیز را موبه مو برایم بگو.
-چرا رنگت زرد شده؟صبحانه خوردی؟نخوردی؟😕
-خدایا جواب ابونعیم را چه بدهم؟اول برایت شربت انبه درست می کنم و در آن شیره ی خرما می ریزم☺️.یک کاسه از آن که خوردی و جان گرفتی و حالت جا آمد،سر صبر می نشینیم و حرف می زنیم.😉
انبه ها را از چنگش درآوردم و توی زنبیل انداختم.
-کاری نکن که دیوانه شوم و سربه بیابان بگذارم!😅🌸
چشم هایش گرد شد.😳
-پناه بر خدا!😳
-تا همه چیز را موبه مو برایم تعریف نکنی،مطمءن باش لب به چیزی نمی زنم.
اخم کرد وسری به تاسف تکان داد.🙄
از قضا موقعی به خانه شان رسیدم که داشت به زن ها درس می داد.خانه ی کوچکی دارند.ریحانه با صدایی آرام برایشان صحبت می کرد.وارد اتاق شدم و گوشه ای نشستم.☺️❤️به من لبخند زد و گفت:خوش آمدید!.خیال می کردی آن اتاق که با گلیم فرش شده بود،از نور چهره ی او روشن است.😘
گفت:کاش می توانستم هرروز بروم.خیلی چیزها یاد گرفتم.باور نمی کردم دختری به آن جوانی،آن قدر باسواد باشد!هیچ هم اهل قیافه گرفتن و گنده دماغی نیست😅.نگاه مهربانش را بین همه تقسیم می کرد.چقدر دل ربا و شیرین بود!.🙂🌸
-با او صحبت نکردی؟🤕
-نکند انتظار داشتی همان جا برایت خواستگاری اش می کردم؟😊
-نه،ولی...
-مجلس که تمام شد و زن ها رفتند،من از جایم تکان نخوردم.او و زنی که بعد فهمیدم مادرش است،آمدند کنارم نشستند.با🌸 مهربانی احوالم را پرسیدند.گفتم:از دو محله بالاتر کوبیده ام و آمده ام تا سر پیری،چیزی یاد بگیرم.😢حیف که راهم دور است،وگرنه هرروز می آمدم.ریحانه خودش رفت و برایم خرما و شربت آورد.🌸♥️
ادامه دارد...🌙💝
🌴برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی و فرچه الشریف صلوات🌴
🔮اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🔮
🌾با ما همراه باشید🌾
╭━━━━㋡━━━━━╮
💖⃤@harime_hawra💖⃤
╰━━━━㋡━━━━━╯