خدای مهربون که میگن یعنی این... 👆🏻🙂
#عکس_نوشته🖊
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
🌌هوالغفور🌌
#رویای-نیمه-شب🌠🌜
#قسمت-هشتادهشتم
وزیر دست هایش را روی سینه درهم انداخت و گفت:( نمی توانم این اجازه را بدهم.او قصد جان پدرتان را دارد.شما می خواهید او به مقصودش برسد؟)
-نمی توانی جلوی مارا بگیری.برو کنار،وگرنه برای همیشه دشمنت خواهم بود!
-کاری نکنید پدرتان مجبور شود مدتی شما را در اتاقکی زندانی کند؛اتاقی نیمه تاریک و پرازموش.
-از یک دندگی من خبر داری!کاری نکن مجبور شوی مرا نیز به کشتن دهی و یا من مجبور شوم داد و هوار به راه بیندازم و جلوی نگهبان ها آبرویت را ببرم.
وزیر دست ها را بالا برد و به پاهایش کوبید.
-بسیار خوب.یادت باشد خودت خواسته ای!حالا که این طور است،من هم با شما می آیم.
وزیر روبه پسرش کرد و گفت:( توهم با ما بیا.می توانی قدری تفریح کنی.)
وزیر خبر نداشت که رشید همه ی ماجراهای پشت پرده را برای من و قنواء تعریف کرده.رشید برای همین مضطرب بود و با بی میلی قدم برمی داشت.طوری که پدرش نشنود به او گفتم:( جان چند بی گناه در خطر است.اگر ساکت بمانی،خداوند هرگز تو را نمی بخشد.تصمیم خودت را بگیر!امتحان سختی در پیش داری.)
آهسته به من گفت:( چرا برگشتی؟واقعا ابلهی!)
با لبخند گفتم:( یا همه می میریم یا همه نجات پیدا می کنیم.گاهی فرار یا سکوت دست کمی از خیانت یا جنایت ندارد.)
خلوت سرای حاکم،زیباترین جای دارالحکومه بود.حاکم روی تختی بزرگ به بالش های ابریشمی تکیه داده بود.از این که مجبور شده بود ما را به حضور بپذیرد،ناخشنود بود.کنار تخت،پرده ای آویزان بود و شبحی از همسر حاکم در پشت آن دیده می شد.زیر پایمان بزرگ ترین فرش ابریشمی بود که تا آن موقع دیده بودم.
قنواء قویی را که در دست داشت،آرام در حوض رها کرد.قوی دیگر را از من گرفت و به طرف حاکم رفت.گوشه ی تخت نشست و گفت:( نگاهش کنید پدر!هیچ پرنده ای این قدر ملوس و زیبا نیست.)
چشم های حاکم از خوش حالی درخشید،اما بدون آنکه خوش حالی اش را نشان دهد،گفت:( این یکی را هم در حوض رها کن.بعدا به اندازه کافی فرصت دارم تماشای شان کنم.)
قنواء لبخند نمکینی زد و به من اشاره کرد که قو را بگیرم و در حوض رها کنم.پیش رفتم .قو را گرفتم و در حوض رها کردم.حاکم اشاره کرد که از جلوی حوض کنار برویم.همه کنار رفتیم.حاکم لبخندی زد.
حدسم درست بود.حاکم با دیدن قوها،کمی نرم شده بود.حاکم پاهایش را از تخت آویزان کرد و ایستاد.
این داستان ادامه دارد...🌺🌿
🌙برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی و فرجه الشریف صلوات🌙
💎اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌊با ما همراه باشید.🌊
#کلامی_از_شهید
#انتخابات 4⃣
🇮🇷شهید باقری اصل در بخشی از وصیتنامه اش می گوید :«از عموم مردم مي خواهم كه در امر سرنوشت خود آگاهانه دخالت نمايند و هيچكس را اجازه ندهند كه كسي را برآنها تحميل نمايد و ايده و عقيده كسي را بر ديگري تحميل نكند . بگذاريد مردم آگاهانه انتخاب كنند هركس به نوبه خود موظف به رعايت اين مساله است»
#عمل_کنیم
∝ذکرروز¹⁰⁰مرتبھ↯
لاإِلهَإِلَّااللَّهُالمَلِکالحقّالمُبین[♥️🕊]
نیستخداییجزاللھ
فرمانروایحقو آشکارما🌱!°
【🕊🔗】
〖مازندهبہآنیمکـہآرامنگیریمــــ🌱°
موجیمکـہآسودگےِماعَدَمِماست! 🌊〗
پروف #دخترونه🧕🏻 | #پسرونه👨🏻
•[✨@harime_hawra]
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
اللهُّمَکُنلِوَلیڪ...
نجوایۍاست؛برزبانما!🍂
اماقلبمانبهستونهاۍدنیا،زنجیرشدهاست!❤️
دعایمان،بوۍبۍدردۍمیدهد؛
کهبهاجابتنمۍرسد...!🌾🌞
•💚• #تلنگرانه"#شهیدانـہ
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@harime_hawra
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
4.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدگمنام سلام...🖐🏼
#زیارت_شهدا✨
#کار_دست_خودمونه😌
#دختران_حریم_حوراء🎀
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛